eitaa logo
🌱 حـــديثــــ‌ عـــشـــق (رمان)
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.9هزار ویدیو
27 فایل
❤ #حـــديثـــ‌عــشــقِ تــو دیــوانــه کـــرده عــالــم را... 🌿 رمان آنلاین #چیاکو_از_خانم_یگانه ♻ #تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
نھ‌ کم بیار نھ‌ ناامید شو بھ‌ وقتش خدا دستت رو میگیرھ‌🌱🎈 ˇˇ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
گفتم خدایا...؟؟؟؟ دلم را شکستند....!!!! گفت؛ هیس نگران نباش... انها برای خوشبختیشان به آسمانم رو می اندازند....... وعده‌ی ما باشد.. همان روز......!🥺😔 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
⸀📽 . . • . ازفتح۴۸ساعته‌تهران،رسیدن‌به‌هک۳ ثانیه‌اۍصداوسیما..! راضیم ازتون، ادامه بدین\:😂 - - 🚶🏽! •••━━━━━━━━━ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
توصیه های مرحوم آیت‌الله 🔸مردم فکر می کنند اولیاء خدا روزی هزار رکعت نماز می خوانده اند که این طوری شدند. خیر؛ آنها فقط در اثر داشتن صفات عالیه به این جا رسیدند؛ 🔹صفات عالیه انسان را ده فرسخ ده فرسخ جلو می اندازد. یک خشم فرو خوردن آدم را از هزار رکعت نماز زودتر به خدا می رساند، یک دل شاد کردن تو را خیلی زودتر می رساند، یک مادر خوشحال کردن زودتر می رساند. از اینجا باید شروع کنیم. اینجا را درست کن بعد هزار رکعت نماز خودش می آید، خودت مشتاق می شوی. 🔸من خسته شدم بس که تکرار کردم که این دین، دین کیفیت است نه کمیّت! مقصود من این نیست که ما مستحبات انجام ندهیم، نمازهای طولانی نخوانیم، اینها به جای خودش هست اما بعد از همه اینها بدانید که رسیدن به خدا نماز هزار "قل هو الله" نمی خواهد! 🔹عمدتاً باید با باطن خود به خدا برسید! اگر هزار "قل هو الله" هم خواندی خودت میدانی، من فضولی نمی کنم! اما امامان ما فرمودند با باطن خود زودتر به خدا می رسید. هنوز باطن را اصلاح نکرده نماز هزار قل هو الله می خواند، چه فایده ای دارد؟ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
📱 من‌همـان‌رانـده‌شده‌ازدرغِیرم‌اربـاب! نیست‌غیر‌ازتومرا‌هیچ‌خریدارحسین❤️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
♥️🌱•• حالا که تا دیدار تو ما را نمیبرند ما قلبمان شکست، حرم بیاورید:) -یاابـاعبدالله- 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
لحظه ای بنشین خودم دورت بگردم حظ کنی 🤩 نقطه از حیرانی پرگار لذت می برد ...♥️🍃 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
♥️✨ دست‌های تو انرژی مثبته زندگیمه ° ° | 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
° ° عشق خوب است اگر یار خدایی باشد♥️✨ ° | 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
چقــدر زیبـا اسـت… زندگــیِ زنــی که مـــردی دارد کـه از خیالــش🍃 خیـالِ هیــچ نامحـرمی عبــور نمیکنــد…✨ و مــردی کـه زنـی دارد کـه خیالــش راحت اسـت کـه او بیخیالِ عشقــش نمیشـود♥️ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
_ _ | 📸 |🌱 _ _ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ فصل سوم رادمهر همه چیز زندگی من از یک روز پُر مشغله تغییر کرد. از روزی که شاید اصلا مثل روزهای قبل نبودم. بی اعصاب بودم و بی حوصله و کلی کار سرم ریخته بود اما جلسه ی مهمی هم داشتم. چند وقتی بود که فروش محصولات شرکت کمی پایین بود و من دنبال علت این اُفت بودم. همان روز هوتن دوست صمیمی من، صاحب یکی از شرکت های موفق تجاری، به من یه وقت داده بود تا با بررسی حضوری مدارک فروش و غیره، به من کمک کنه تا علت اُفت فروش محصولاتم را پیدا کنم. و آمد.... دوست من با کمی تاخیر ساعت 10 صبح آمد و من بعد از پذیرایی مختصری از او، لیست فروش محصولات، کاتالوگ تبلیغاتی شرکت، و حتی لیست های محصولات در انبار را هم به او نشان دادم. با دقت در حال بررسی بود که سرابی، همان دختر تازه وارد چشم رنگی با چند ضربه ای که به در زد اما منتظر جواب اجازه اش نشد، در را گشود. _جناب فرداد.... من لیستی رو که فرمودید آوردم خدمتتون. نگاهی به هوتن که هنوز چهارچشمی مشغول بررسی مدارک محصولات بود، انداختم و عصبانیت و حرصم را از اینکه هنوز علت اُفت فروش محصولات شرکت کشف نشده بود، سر سرابی خالی کردم. _این اتاق در داره.... حاضر جواب بود بدجور! _در زدم! _در زدی ولی اجازه ی ورود نگرفتی... هر در زدنی نیاز به یه اجازه هم هست فکر کنم. چشمان رنگی اش را به من دوخت. و نهایتا سر به زیر انداخت. _بله... حق با شماست. و همان موقع هوتن سر بلند کرد و شروع کرد به حرف زدن. _چی بگم.... گیج شدم.... همه چیز خوبه به نظرم.... هم تبلیغات خوبی کردی هم کاتالوگت خوبه..... هم.... محصولاتت با کیفیته.... باید بیشتر از این بهم وقت بدی تا ببینم علت اُفت فروشت چیه. _من می دونم..... این جمله را سرابی گفت و نگاه هوتن سمت او چرخید. حتی من هم شوکه شده بودم که با قدم هایی استوار و مطمئن جلو آمد و کاتالوگ محصولات شرکت را از روی میز جلوی روی هوتن برداشت و در حالیکه آن را ورق می زد گفت : _رنگ تیره ی کاتالوگ دل زدگی میاره.... اکثر صفحات کاتالوگ شما مشکیه و خریدار رو جذب خودش نمی کنه.... شما حتی از تضاد رنگ ها هم در تبلیغات محصولات خودتون استفاده نکردید. پوزخندی از تحلیلش زدم و رو به هوتن که متعجب نگاهم می کرد، تنها آهسته لب زدم : _چرت میگه بابا..... ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............
🤍🌸 ° ° تمام زندگی من..🍃✨ حول دایره‌ی مشکی‌چشمان تو می‌چرخد♥️ ° 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💗💍•• |أنتِ بيتي و منفاي ‏أنتِ أرضي التي دمّرتني..| خانه‌ی منی و تبعیدگاهم ‏خاک منی که نابودم کرده‌ای:) 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دل‌های مهربونو رنگیتون صبحتون شاد و پر انرژی🌈 🌺امروز براتون دو تا 🌹آرزوی قشنگ دارم 🌺اول سلامتی و کانونی 🌹گرم از عشق و محبت 🌺دوم آرامش و دل خوش 🌹امیدوارم خداوند هر دو را 🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
🤍✨ ‌چه غریبانه دلـم میل تـو دارد ایـن صبح♥️ 🖐🏻🌱 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
😍🤍🤍 عاشق که شدید، برای یک بار امتحانی، مذهبی عاشقانه کنید جای اینکه دستانش را بگیری، چادر سفید رنگی را روی سرش بکش و تمام شهر را قدم بزنید. هنگام حرف‌زدن با هم، چشمانتان را روی زمین بدوزید، خجالت بکشید و بترسید، بترسید از اینکه کسی شما را کنار هم ببیند. مقصد قدم‌زدنهایتان امامزاده‌ای کوچک در گوشه‌ای از شهر باشد. آنجا برای کنار هم ماندنتان دعاکنید، عاشق اگر عاشق باشد، دعایش مستجاب است… بگذارید نفر سوم رابطه‌تان خداوند باشد … 🍃✨♥️ |🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥در دنیا بودید اما اهل آسمان... ✍مزار شهدای رمضان در چهلمین روز از شهادتشان | بهشت ثامن در حرم مطهر رضوی 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
✍استاد فاطمی نیا: مولوي تمثيل آورده است كه فردي نشسته بود و "ياربّ" ميگفت. شيطان براو ظاهر ميشود و ميگويد: تابه حال اين همه "ياربّ" گفته اي، چه فايده داشته است!؟ مرد دلش شکست و از دعا کردن منصرف شد و خوابيد. شب كسي به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمي گويي!؟ جواب داد : چون جوابي نمي شنوم و ميترسم ازدرگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بكنم!؟ گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين "ياربّ" گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست! يعني اگر خداوند نخواهد صداي ما به درگاهش بلندشود ، اصلا نميگذارد " ياربّ" بگوييم! ‌‌🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بـه هـمسـرم خـواهـم گـفت کـه در زمـانه اى کـه مَـردم بـراى پُـر کـردن وقت خـود با نـامحـرم سخـن میگفـتند مـن درد تـنهایى را تحـمل میکردم آن هـم در این عـصر ارتـباطـات… گـاهى آنقـدر فـشار تـنهایى زیـاد بـود که گمـان میکردم یـک سربـاز تـنها در نقـطه صفـر مرزى مشغـول خدمـتم… و تـو ایـن تنهـایى را بـه پـاى بـى عرضـگى من ننویـس مـن بـراى تـو و جـایگاه تـو ارزش قـائل بــودم و هـمین طـور بــراى دلـم (قلـب حرم خـداست) خـواهم گـفت به جـاى عَـرق ریـختن بـراى بـازو بزرگ کردن عَـرق ریخـته ام تـا تکیـگاه محـکمى بـراى تـو بشـوم. خـواهم گـفت آن زمان که حجاب تو چادرت بود حجاب من پلک هایم چــون اعـتقاد دارم حجـاب بــاید دو طــرفه باشــد خـواهم گفت زمانى که پسـران به دلگرمى از جیـب پدرشان ازدواج میکردند مــن به دلـگرمى دعـاهــایى کـه کنـار پنــجره فـولاد کردم جلو آمدم ∼∼♥∼∼♥∼∼♥∼∼ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
در نقشه‌ی عاشقانه‌هایم، حَرمت در "مرکز قلب و جان من" جا دارد ... 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
📷گوشه‎ای از زندگی استاد فاطمی‎نیا 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @hadis_eshghe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از رمان چیاکو
🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️🌿❄️ 🌿❄️🌿❄️ ❄️🌿❄️ 🌿❄️ ❄️ اما نگاه هوتن بدجوری روی خانم سرابی قفل کرده بود. آنقدر که گویی انگار متوجه من و حرفی که زدم نشد! _می شه بیایید و دقیقا بگید منظورتون چیه؟! هوتن گفت و من که اصلا حوصله ی باز شدن پای خانم سرابی به قضیه ی اُفت فروش محصولات شرکت، نداشتم، بلند گفتم : _ایشون باید برن سرکارش جناب مهندس. با این حرف خواستم هوتن را خبردار کنم که پی این قضیه را نگیرد اما او آنقدر پیگیر بود که بی توجه به نخی که به او داده بودم گفت : _حالا چند دقیقه اشکالی نداره. و خانم سرابی جلو آمد و کاتالوگ شرکت را برداشت و مشغول توضیح شد. _ببینید اینجا رو.... پس زمینه ی این صفحه کاملا مشکیه.... با بی حوصلگی گفتم: _اون کاغذ گلاسه است.... نگاه خانم سرابی سمتم آمد. _جنس کاغذ رو نگفتم جناب فرداد.... منظورم رنگشه.... در ثانی همین جنس کاغذ هم تو فروش شما اثر گذاشته و فروش شما رو پایین آورده. با عصبانیت خنده ای به تمسخر حرفش زدم. _واقعا مضحکه! .... الان دیگه اینو همه می دونن که کاغذ همه ی کاتالوگ های تبلیغاتی گلاسه است.... بعد شما میگی فروش محصولات ما به خاطر این کاغذ پایین اومده؟! نگاهش با سرزنشی خاص به من افتاد. _منظورم این نبود..... و همان موقع هوتن گفت : _اون رو ول کنید به من توضیح بدید. از شنیدن این حرف هوتن آن هم مقابل خانم سرابی که همیشه می خواست با آن چشمان خاصش، خاص تر باشد، آنقدر حرصی شدم که اتاق را ترک کردم. از شرکت بیرون زدم و در حاشیه ی خیابان کمی قدم. ناچار دوباره برگشتم به اتاقم که دیدم خدا را شکر خبری از خانم سرابی نیست. و من با حرص رو به سمت هوتن کردم. _چته تو؟!..... یه جوری محو حرفای این دختره شدی که انگار نه انگار اون یه کارمند ساده ی شرکت منه! در حالیکه کتش را مرتب می کرد، برخاست و چشم در چشمم جواب داد : _من این دختره رو می خوام. _چی؟؟؟؟ _اگه تو نمی خوایش.... من اینو می خوام.... می خوام بیاد تو شرکت من کار کنه.... نه به عنوان یه کارمند ساده.... می خوام مدیر تبلیغات شرکتم بشه. پوزخندی از شوخی اش زدم. _خیلی بامزه ای واقعا.... اما شوخیت اصلا قشنگ نبود. نگاه جدی اش را صاف به من دوخت. _جدی گفتم..... ❄️🌿 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🌹✨کانال حدیث عشق✨🌹 🌿 ❄️🌿 🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ❄️❄️@hadis_eshghe❄️❄️ 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿 🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿 ❄️🌿❄️🌿❄️🌿❄️🌿..............