غصه،به غصه ی دل من گریه می کند
بر این خمیده،سرو چمن گریه می کند
از لحضه ای که دید چه سان بازویم شکست
زینب به جای حرف زدن گریه می کند
من گریه می کنم به غم و غربت علی
حیدر برای پهلوی من گریه می کند
با هر نفس تمام تنم تیر می کشد
حتی زمان غسل،کفن گریه می کند
مسمار بین سینه ی من بود و سوختم
دیدم که میخ هم به بدن گریه می کند
حرفی به لب میآورم از کوچه ها ولی
با دیدن مغیره، حسن گریه می کند
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س #محمود_اسدی
@hadithashk
باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی
خستهشدی شکستهشدی مختصرشدی
شرمنده ام بهخاطر من زخم خوردهای
روزی که در مقابل دشمن سپر شدی
افتادی از نفس – نفست بند آمده
افتاده ای به بسترِ غم ،محتضر شدی
هیزم به دست های مدینه که آمدند
مجروحِ دودِ آتش و زخمیِ در شدی
آتش زبانه می زد و در نیمه باز بود
فهمیدم از صدا زدنت؛ بی پسر شدی
این شهر چشم دیدن ما را نداشتند
از چشمهای شور مدینه نظر شدی
همسایه ها رعایت حالت نمی کنند
از دست هم محلی خود خونجگر شدی
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمدحسن_بیات_لو
@hadithasbk
"سحرگهان به حریمت چو میهمان گشتم
به پیشگاهِ تو نزدیکتر شدم آقا" *
مرا میان حرم جبرئیل آورده
ببین که با چه کسی همسفر شدم آقا
صدایِ ساعتِ صحنِ تو تا به گوشم خورد
برای سجده به تو باخبر شدم آقا
ملاکِ خضر شدن شبنشینی نجف است
خوشم که در حرمَت مستقر شدم آقا
غُبارِ مرقد تو توتیای چشم من است
به شوق خاک دَرَت ، رفتگر شدم آقا
پَرِ مرا دمِ ایوانطلا به بند بکش...
چِقَدر عاشق این کوهِ زر شدم آقا!
عجیب طرحِ ضریحت شگفتانگیز است
یکی دو بوسه زدم تشنهتر شدم آقا
گدای کوی تو تحت حمایت زهراست
فقیر سفرهی خَیرُ البَشَر شدم آقا
سر مرا به روی زانوی خودت بگذار
همان دقیقه که من محتضر شدم آقا
میان قبر فقط داد می زنم : حــیدر!
تو هم خیال مکن لال و کر شدم آقا
تمام عمر به عشق تو زندگی کردم
اگر به پات نمیرم هدر شدم آقا
به یاد تشنگی شاه بیکفن ، مُردم
حسین گفتم و غرق شرر شدم آقا
چه تشنهای! که تنش زیر سُمّ مرکب رفت
به جنگ پهلوی او نیزهای مُوَرَّب رفت
#شعر_مناجات_حضرت_امیرالمومنین_علی_ع
#فاطمیه
#بردیا_محمدی
@hadithashk
حدیث اشک
بانوی پر دردم مداوا میشد ای کاش از بستر بیماری اش پا میشد ای کاش باران رحمت میشد از چشم تو جار
#اصلاح_شده
زیباترین گلواژه ی اشعار حیدر
ای محرم گنجینه ی اسرار حیدر
باران رحمت میشد از چشم تو جاری
با عطر یاست میشود دنیا بهاری
با چشم کم سویت نگاهم کرده ای تو
آشفته بودم روبه راهم کرده ای تو
تنها تو کردی اعتنا بر هر کلامم
تنها تو میگفتی "علیکم" بر سلامم
یک جای سالم پس چرا در پیکرت نیست ؟
جز دشت آلاله میان بسترت نیست؟
زخم تنت زهرا مداوا میشد ای کاش
لولای در شکلی دگر وا میشد ای کش
سرچشمه ی باغ پر از احساس هستی
تنها پناهم در عوام الناس هستی
برخیز و برکش پرده از رازی دوباره
اعجاز کن با چادر ، اعجازی دوباره
من بی وضو نام تو را هرگز نبردم
وقتی هزاران آیه در وصفت شمردم
با این قد تا خورده ، آبم کرده ای باز
جارو نکش ، خانه خرابم کرده ای باز
دستاس را حرکت درآوردی نفهمم
هر بار پیراهن عوض کردی نفهمم
این درد بازو در قنوتت حرف دارد
طرز نگاه در سکوتت حرف دارد
برخیز و برپا کن شکوه آیه ها را
لبریز از خیر و دعا همسایه ها را
بالاتر از ادراک مردم شد مقامت
هرگزنشد در کوچه حرف از احترامت
قربانی دست حسودان غدیری
وقتی که رفتی حق خود را پس بگیری
بعد از گذر از کوچه هم رنگ غروبی
می خواستی اذعان کنی همواره خوبی
چون کشتی بشکسته پهلو میگرفتی
من محرمت بودم ولی رو میگرفتی
باشد نگو اما حسن دق میکند ...ها
شب ها میان خواب هق هق میکند ...ها
دیوار و درب کوچهها با من سخن گفت
آه از حسن آه از حسن آه از حسن گفت
ازضرب دست مردکی ناپاک میگفت
از زیور گوشت به روی خاک میگفت
عرش خدا را ضربت سیلی تکان داد
جای سرت را روی دیواری نشان داد
سخت است در دنیا بدون یار بودن
بی تو کنار سفره ی افطار بودن
اصلاً نمیخواهم که با این سر به زیری
حتی برایم لقمه ی نانی بگیری
روز گذشته چاره ای تدبیر کردم
لولای درب خانه را تعمییر کردم
میخی که شد دردسرت را... کندم ازجا
آسیب زد بال و پرت را... کندم از جا
خانُم ! بیا جان علی ترک سفر کن
از یادگار مُحسنت صرف نظر کن
با داغ تو می لرزد ارکان نمازم
کز چوب این گهواره تابوتی بسازم
حس میکنم دردی که روی دوش داری
وقتی که زینب را تو درآغوش داری
برخیز و بر احوال زینب مادری کن
فکری به حال لحظه ی بی معجری کن
باید بمانی تا رُخ ماهش ببوسی
آن دم که چادر سر کند روز عروسی
پاک و زلال و صاف تر از رود دجله
خوب است دختر را بَرد مادر به حجله
دیدم به نقش صورت خود غنچه داری
یک پیروهن ، چندین کفن در بقچه داری
فکری برای زینبت در کربلا کن
سرمایه ای در عصر عاشورا جداکن
غم نامه ای دیگر مهیا کن برایش
یک معجر و یک روسری تا کن برایش
این عهد را از روز اول با تو بستم
درقتلگه همراه زینب با تو هستم
#مجید_قاسمی
@hadithashk
همين كه قبر را كندم من از اين شهر دل كندم
دگر بار سفر را فاطمه بعد از تو مى بندم
قرار ما نبود اينگونه من شرمنده ام زهرا
به جاى قبر تو قبر خودم را كنده ام زهرا
الا اى دختر پيغمبر اى انسية الحورا
برايت ساختم با دست خود اين خانه نو را
نبودم شوهر خوبى اگر، زهرا حلالم كن
تو ماندى بين آن ديوار و در زهرا حلالم كن
نشد آئينه دل از غبار غصه پاك اينجا
سپردم نيمه شب خاطراتم را به خاك اينجا
بدان اى خاك اين را، فاطمه هستِ پيمبر بود
دو دستى كه ز قبر آمد برون دست پيمبر بود
پس از نه سال امشب پس بگير از من جوانت را
حلالم كن كه سالم پس ندادم اين امانت را
مراقب باش! آهسته! كه آئينه ترك دارد
تن و دست و دو پهلو و سر و سينه ترك دارد
كفن را باز كردم آخرين ديدار ما اين است
ندارم چاره اى زهرا كه اين ها رسم و آئين است
به سوى قبله بردم صورتت را اى گل نيلى
كه ديدم هست روى صورت تو جاى يك سيلى
من اين دم تازه فهميدم چرا روى تو خاكى بود
بگو با من كه اين سيلى عزيزم ضربه كى بود
به دوشم ميكشم بارى كه همچون كوه سنگين است
ندارم فرصتى ديگر كه حالا وقت تلقين است
چه مى بينم! هنوز انگار خون تازه مى ريزد
ز چشم بچه ها باران بى اندازه مى ريزد
چه زخمى كاشته بر سينه آن مسمار وا مانده
كه تا امروز حتى فاطمه زخم تو وا مانده
گل باغ مرا اين مردم نامرد بد چيدند
ملائك آمدند و روى قبر تو لحد چيدند
ببين من هم به پشت دست دارم خاك ميريزم
دگر جانى نمانده تا ز جاى خويش برخيزم
در اين تاريكى غم، آفتاب من خداحافظ
جواب هر سلام بى جواب من خداحافظ
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#یاسین_قاسمی
@hadithashk
اگرچه وقت رفتن نیست ، مدینه جای ماندن نیست
کسی فکر من اصلاً نیست ، مدینه جای ماندن نیست
مدینه تا پیمبر بود ، با یک گل معطر بود
دگر آن گل به گلشن نیست ، مدینه جای ماندن نیست
منی که دختر پیغمبرم در شهر پیغمبر
کسی بیکستر ازمن نیست ، مدینه جای ماندن نیست
کسی از آشنایان هم سراغم را نمیگیرد
توقع پس زدشمن نیست ، مدینه جای ماندن نیست
چهل شب با علی رفتم از این خانه به آن خانه
یکی همدرد با من نیست ، مدینه جای ماندن نیست
برای گریه باید سر به صحراها گذارم من
مرا که پای رفتن نیست ، مدینه جای ماندن نیست
چه شهری که یهودی امنیت دارد ولی زهرا
درون خانه ایمن نیست ، مدینه جای ماندن نیست
مرا قنفذ زد و یک تن ، نگفت آخر مگر این زن
نبی را پاره تن نیست ، مدینه جای ماندن نیست
مرا پیش علی از عمد زد که جز غم ناموس
حریف خیبر افکن نیست ، مدینه جای ماندن نیست
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#زهرا_محمدی
@hadithashk
یه پرستویی که عشق تو ذاتشه
بی هوا ،پر از قفس نمی کشه
من به کی بگم غمای دلمو
فاطمه م دیگه نفس نمی کشه
حق بده که غصه ی رفتنِ تو
فاتح خیبرو بی قرار کنه
چشماتو بستی ،دارم دق میکنم
تو بگو علی باید چکار کنه؟
دست وپام داره میلرزه فاطمه
یادمه میون خونه زدنت
علی رو ببخش اگه جلو چشام
با غلاف و تازیونه زدنت
به غمایی که داره شیر خدا
دوباره یه غم تازه اومده
علی با سه چار تا بچه ی یتیم
برا تشییعِ جنازه اومده
شب غسلت شب جون دادنمه
میمیرم تا آب میریزم رو تنت
زینب و حسین و آروم میکنم
منو کشته گریه های حسنت
هنوزم هستی دلم تنگه برات
بی تو با درد زمونه چه کنم؟
لباساتو فضه جمع کرده ولی
با در و دیوار خونه چه کنم؟
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#مرتضی_عابدینی
@hadithashk
با نسیمی غنچه پرپر میشود طوفان چرا!؟
در غباری کردهاند آیینه را پنهان چرا!؟
"لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمن"*، جای خود
با هجوم شعلهها در میزد این مهمان چرا!؟
"در" همینکه سوخت به زهرا پناه آورده بود
تازه فهمیدم که از لولا شد آویزان چرا!
آن دری که "ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين"
از خجالت سوخت که اینگونه شد ویران چرا!
دستگیرِ هر دو عالم دستهایش بسته بود
گفت: افتادی به روی خاک زهرا جان چرا!؟
فاطمه هرروز اشک و مرتضی هرروز اشک
سرزده در ساحت آیینهها باران چرا!؟
حال زینب را چنان مویش پریشان میکند
میشود با شانه کردن شانهاش لرزان چرا!؟
با حضور فاطمه حتی کفن گل میدهد
مثل درد او ندارد، خون او پایان چرا!؟
*«پیامبر گرامی اسلام صلیالله علیه و آله و سلم»:
لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ.
هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهماننواز باشد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧)
#احمد_ایرانی_نسب
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
@hadithashk
بانوی من به غصه چرا خو گرفتهای
من محرم توام ز چه رو، رو گرفتهای
در بین کوچه حامی حیدر شدی ولی
دیدم مدال خویش به بازو گرفتهای
این گونه راه میروی و میکُشی مرا
ره میروی و دست به پهلو گرفتی
هنگام پاشدن کمک از دست من بگیر
برخاستی و دست به زانو گرفتهای
هر بار که بدون کمک راه میروی
احساس میکنم که تو نیرو گرفتهای
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#محمود_اسدی
@hadithashk
نه…فکر نکن…که از کنارم بروی
من یار؛ به غیر تو ندارم بروی
گریه نکن و قسم نده جان کسی...
اصرار نکن...نمی گذارم بروی
#فاطمیه
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#سید_مجتبی_شجاع
@hadithashk
دارم از هوش میروم دیگر
همسرت را صدا بزن زهرا
چقدر میروی به این خلوت؟
خب سری هم به ما بزن زهرا
خلوت تو شبیه معراج است
پله پله به سمتت آمدهام
فکر اینکه نباشی آزار است
قید دنیای بی تو را زدهام
حال تو خوب نیست، میدانم
اینقدَر بغض را به سینه نریز
اینقدر فکر دلخوشیم نباش
اینقدر گریه را نخند عزیز
بال تو زخم خورده بود اما
پا شدی پر زدی برای علی
من بمیرم برای تو که چقدر
این در، آن در زدی برای علی
کاش میشد که زودتر جان را
برساند به لب همین آهم
بعد تو زندگی من مرگ است
بعد تو زندگی نمیخواهم*
دوست دارم دوباره برخیزی
تا که با شور و شین گریه کنیم
پس بیا و بلند شو خانم
تا برای حسین گریه کنیم
خواهرش میرسد لب گودال
ما بقی را خودت که میدانی
او اُخیَّ اِلیَّ میگوید
تو بنیّ بنیّ میخوانی
#شعر_شهادت_حضرت_فاطمه_زهرا_س
#فاطمیه
#حسن_معارف_وند
@hadithashk
طائر به آسمان تو باشد دلم حسین
تنها به درب خانه ی تو سائلم حسین
با این که هست قبله ی من کعبه ی خدا
اما به سوی کرببلا مایلم حسین
پرسند اگر که توشه چه داری به روز حشر
نام تو را برم که تویی حاصلم حسین
وقتی فقط به تربت تو سجده می کنم
یعنی که هست قاطی آب و گلم،حسین
من را خدا حواله کوی تو کرده که
تنها به نام تو شده حل مشکلم حسین
تنها دلم خوش است که دم از تو میزنم
نه محتشم نه نیّر و نه مقبلم حسین
شکر خدا که سایه ی تو بر سر من است
شکر خدا به نوکری ات نائلم حسین
#شعر_مناجات_سیدالشهدا_ع
#بهمن_ترکمانی
@hadithashk