eitaa logo
حدیث اشک
9.3هزار دنبال‌کننده
80 عکس
162 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
گرچه احوال ما پریشان است گرچه این لحظه‌ها نفس‌گیرند سروها بر زمین نمیفتند نخل ها ایستاده می‌میرند "صالِحٌ بَعْدَ صالِحٍ" یعنی این علم بر زمین نمیفتد سر ما روی دار هم برود از دل ما یقین نمیفتد کشوری ایستاده بین غبار کوچه‌ها غرق بوی باروت است گر شکسته‌ست شاخهٔ زیتون آن‌که نشکسته‌است بیروت است خم به ابروی خود نیاوردیم جمع ما نیز کم نخواهد شد کوه را می‌کَند ولی هرگز قامت عشق خم نخواهد شد پرچم سرخ را به دست بگیر همدل و هم عقیده و همراه روی سربند سبز خود بنویس: تا ابد زنده است حزب الله باز هم فاطمیه نزدیک است جنگ با شعله، جنگ تن به تن است ارث مادر رسد به فرزندش باز هم وقت بی هوا زدن است @hadithashk
یا فضّه خذینی چه کرده اند که مادر به فضه رو زده است نوشته اند دم در به فضه رو زده است حیای فاطمه نگذاشت یاعلی گوید بخاطر دل حیدر به فضه رو زده است چه کرده اند که این باغبان با احساس کنار غنچه‌ی پرپر به فضه رو زده است شکست شیشه‌ی عطری که بوی محسن داشت در این فضای معطر به فضه رو زده است چقدر خواست خودش پا شود ولی افسوس توان نداشت و آخر به فضه رو زده است نفس نفس زد و آیینه اش غبار گرفت و این زلالِ مکدر به فضه رو زده است یکی به فاطمه خورد و نبی دوتا حس کرد پیامبر دو برابر به فضه رو زده است چگونه شرح دهم روضه های محسن را همین بس است که مادر به فضه رو زده است احمد ایرانی نسب لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
با نسیمی غنچه پرپر می‌شود طوفان چرا!؟ در غباری کرده‌اند آیینه‌ را پنهان چرا!؟ "لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمن"*، جای خود با هجوم شعله‌ها در می‌زد این مهمان چرا!؟ "در" همینکه سوخت به زهرا پناه آورده بود تازه فهمیدم که از لولا شد آویزان چرا! آن دری که "ادْخُلُوهَا بِسَلَامٍ آمِنِين" از خجالت سوخت که اینگونه شد ویران چرا! دستگیرِ هر دو عالم دست‌هایش بسته بود گفت: افتادی به روی خاک زهرا جان چرا!؟ فاطمه هرروز اشک و مرتضی هرروز اشک سرزده در ساحت آیینه‌ها باران چرا!؟ حال زینب را چنان مویش پریشان می‌کند می‌شود با شانه کردن شانه‌اش لرزان چرا!؟ با حضور فاطمه حتی کفن گل می‌دهد مثل درد او ندارد، خون او پایان چرا!؟ *«پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم»: لایُضیفُ الضَّیفَ الاّ كُلُّ مُؤمنٍ. هر مؤمنی باید که مهماندوست و مهمان‌نواز باشد. (مستدرک، ج ١٦، ص ٢٥٧) @hadithashk
سرمستِ سایهٔ شرف الشمس در نجف خورشید می‌خورد دم ایوان تلو تلو فانوسِ ماه، دست شبی سالخورده است؟ یا می‌خورد به شوق تو این‌سان تلو تلو؟ آن شعله‌ای که سوخته از اشتیاق شد چله‌نشین صحن تو شد، چلچراغ شد وقتی نسیم زائر صحن و رواق شد می‌خورد زیر سقف شبستان تلو تلو اذن دخول مرقد تو مست بودن است با بوسه از ضریح تو انگور چیدن است مست‌ند در طواف ضریحت که می‌خورند چون موج، زائران تو حیران تلو تلو وقتی خدا به غیر تو همسایه‌ای نداشت جز مدح تو به دفتر خود آیه‌ای نداشت قاری به شوق توست که هر آیه می‌خورد مستانه در تلاوت قرآن تلو تلو جویندگان علم یقین ابوعلی ایمان بیاورید به دین ابوعلی وقتی خمار‌های دِهین ابوعلی هی می‌خورند در صف دکان تلو‌تلو رندان تشنه، نیمهٔ شب نیز میخورند از نخل‌های باده، رطب نیز می‌خورند از ابتدای ماه رجب نیز می‌خورند تا انتهای نیمهٔ شعبان تلو تلو چون تاک‌ها به دور قدومت تنیده اند از خاک پای تو خم مِی آفریده اند ثابت قدم شده‌ست ولی خلق دیده اند می‌خورد در مسیر تو سلمان تلو تلو گاهِ نبرد بود که گل از گلش شکفت تا عَبدِوُد "یَمُتْ یَرَنِی" را شنید، گفت: "رقصی چنین میانهٔ میدانم آرزوست" می‌خورد در میانهٔ میدان تلو تلو ای پهلوان واقعی شاهنامه‌ها مضمون لای‌لای همه مادرانه‌ها صدها هزار و یک شب شمسی‌ست می‌خورند گهواره‌ها به ذکر علی جان تلو تلو تا بیت بیتِ نام تو بیت المقدس است یک یا علی به صفحهٔ دیوان ما بس است مفهوم شیشه در بغل ما مشخص است تا می‌خوریم شاعر و دیوان تلو تلو @hadithashk
یا موسی ابن جعفر(ع) مادربزرگم خانه‌ای از جنس باور داشت آجر به آجر در دلش سوغات قمصر داشت کنج حیاط کوچکش باغ بزرگی بود گلدان به گلدان شعرهای روح پرور داشت از بیت های بوستانش معرفت می‌ریخت بر شاخه‌‌ی سبز گلستانش کبوتر داشت بوی خوش گل‌های قالی بس که می‌پیچید چون بارگاهی بود که صحنی معطر داشت حتی به جای پرده، پرچم دلبری میکرد حتی به جای صندلی، آن خانه منبر داشت آن خانه‌ای که ابرها همسایه‌اش بودند از هر طرف رفتم به سمت آسمان در داشت از پنجره هم‌دست باران میشدم هر بار بال خیالم تا بلندای فلک پر داشت قطعا ملائک استجابت را می‌آوردند وقتی قنوت ناودان ها عطر کوثر داشت مادربزرگ دائم الذکرم سحر تا شام هر روز ختم چارقل را با سماور داشت همسایه ها حاجت روای خانه اش بودند روزی که نذر سفره‌ی موسی بن جعفر(ع) داشت صفحه به صفحه روضه خوان غم را نفس می‌زد قطره به قطره چشم ها، آیینه ای تر داشت می‌گفت آن مردی که دنیایی اسیرش بود سجاده‌ای در کنج زندانی محقر داشت با اشک‌هایش پایه های عرش میلرزید در سجده‌ی نیمه شب خود صبح محشر داشت با یک اشاره خیر و شر را جابجا می‌کرد آنقدر که بدکاره‌ دست از کار خود برداشت هرگز نباید سر به خاک حجره بگذارد مردی که خاک مقدم او قیمت زر داشت زنجیرها حتی دخیل دست او بودند باب الحوائج با همه، لطفی برابر داشت مادربزرگم گریه کرد و شانه اش لرزید بغضی شکست و استکان از غم ترک برداشت مولای مظلوم و غریب شیعیان در بند ای کاش سلمان داشت و ای کاش قنبر داشت آن روزه‌داری که طعام سفره اش غم بود آن روضه‌داری که همیشه ذکر مادر داشت بر شانه‌ی شب پیکر خورشید را بردند تقدیر روی شانه‌هایش در و گوهر داشت پای گریز روضه خوان تا کربلا می‌رفت می‌گفت صد رحمت که مولا پیکرش سر داشت از بوریا و نعل تازه زود رد می‌شد از بس که در دل غیرت آل پیمبر داشت صفحه به صفحه روضه خوان غم را نفس می‌زد قطره به قطره چشم ها، آیینه ای تر داشت گفتم که آن خانه چنان صحنی معطر بود باید بگویم چون حرم صحنی مطهر داشت  احمد ایرانی نسب لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
هم سفره‌های هفت سین را دوست دارم هم عیدهای دلنشین را دوست دارم من ریشه‌ام در پهنه‌ی تاریخ دنیاست ایرانی ام، این سرزمین را دوست دارم اما همیشه بیشتر از هرچه عشق است مولا امیرالمؤمنین را دوست دارم فرمود: روز بی گناهت، روز عید است من سنتِ با دین عجین را دوست دارم عید همه تقویم‌ها لبخند زهراست پس عشق فروردین به دین را دوست دارم هم روزهای شاد و هم شب‌های غمگین با جان و دل، آن را و این را دوست دارم نوروز شد، پس روز از نو روزی از نو من توبه‌‌های اینچنین را دوست دارم امسال هم رزق همه در دست مولاست من مطمئنم، این یقین را دوست دارم چون رشته‌ای بر گردنم افکنده این دوست این رشته‌ی حبل المتین را دوست دارم آه ای نجف، ای سرزمین آرزوها من کربلا را، اربعین را دوست دارم آری مسیر روضه‌ها سمت حسین است از بس که این نیزه نشین را دوست دارم @hadithashk
آیینه ات هستم ببین دندان من هم... آه از لبت، بر لب رسیده جان من هم بابا نگاهم کن، فدای چشم‌هایت ای چشم تو درد من و درمان من هم عمه چنانی که برای تو سپر بود وقت کتک‌ها بود پشتیبان من هم بین شلوغی‌ها صدایت را شنیدم اعجاز کرده قاری قرآن من هم با خیزران لبخند زیبای تورا کُشت مُرده‌ست دیگر چهره‌ی خندان من هم بگذار از اشکم لبت سیراب باشد تا در عطش کاری کند باران من هم دیدی لباس پاره‌ام را غصه خوردی تا آمدی گلدار شد دامان من هم دلتنگ بودی روی نیزه، ای عزیزم دلتنگ بودم گوشه‌ی ویرانه من هم کنج تنور و روی نیزه رفته بودی با خستگی حالا شدی مهمان من هم یوسف به کنعان آمد و تو تا خرابه گشته گلستان کلبه‌ی احزان من هم من در بساطم آه و اشک و روضه دارم رونق گرفته با سرت دکان من هم هنگامه‌ی وصل است، مانند شهیدان آغوش وا کن لحظه‌ی پایان من هم... @hadithashk
گُر گرفتم، سوختم، در شعله‌ها تب کرده‌ام آفتابا از عطش جان را لبالب کرده‌ام من خودم دیدم که لبهای تو را با چوب زد هرچه با لبخند تو کردند با لب کرده‌ام تشنه‌ی جام بلا بودن برایم بهتر است پس برای دیدنت خود را مقرب کرده ام من به چشمم قول دادم خواب می‌بینم تورا روز را با وعده ی دیدار تو شب کرده‌ام این گره کور است اما سعی خود را می‌کنم با سرِ انگشت مویم را مرتب کرده‌ام مقتل خود را نوشتم جای دفتر روی خاک با سرانگشت قلم، خون را مرکب کرده‌ام قامتم خم شد اگر، مگذار پای پیری ام بلکه در غم اقتدا بر عمه زینب کرده‌ام @hadithashk
فاش کن روضه‌ی پنهان مرا غساله شاد کن قلب پدرجان مرا غساله در جنان بیند اگر خنده‌ی من را، بگذار در کفن تکه‌ی دندان مرا غساله آتش و خاک و کشیدن چه به روزم آورد شانه کن موی پریشان مرا غساله این بدن نیست، که دشتی‌ست پر از لاله‌ی سرخ تشنه مگذار گلستان مرا غساله آبیاری بشود، غنچه دهان باز کند گوش کن زخم فراوان مرا غساله بند بند بدنم بیت غم و هجران است زجر آتش زده دیوان مرا غساله درد زخم جگر از آبله‌ها بیشتر است غم گرفته‌ست گریبان مرا غساله من که یه عمر در آغوش عمو جان بودم پرت کردند به ویرانه مرا غساله بین این قوم مگر فاتحه خوانی جرم است؟ چوب زد قاری قرآن مرا غساله بس‌که از هُرم عطش‌های لبش لبریزم به لب آورده لبش، جان مرا غساله به تنور و سر نی نیز در آغوش من است بِنِگر وسعت دامان مرا غساله خون و خاکستر و خاک است، بشویی ای کاش نیمه‌ی شب سر مهمان مرا غساله @hadithashk
شمشیر تو اگر چه درون نیام بود صلحت زمینه‌ساز هزاران قیام بود شب‌های بی‌قراری و‌ شام صبوری‌ات چشم انتظار صبحدم انتقام بود در ساحت شکوه تو زانو زده‌ست عشق خادم به بارگاه تو والامقام بود در محضر کلام تو شد نُطق، مستمع گویا خدا به آینه‌ای در کلام بود حتی اگر تمام جهان از تو می‌نوشت حُسن تو یا حسن بخدا ناتمام بود تو از ازل برای کرامت رسیده‌ای چون جلوه‌ی تو برکت ماه صیام بود ای سفره‌دار روضه‌ی زهرا تمام عمر ای روضه‌دار فاطمه، اشکت مدام بود هر روز روضه‌های مجسم به هر قدم کوچه به کوچه با دل تو هم‌کلام بود در سینه نام فاطمه را جار می‌زدی زیرا برای زخم دلت التیام بود حتی سلام‌های تو از روی غربتت در حسرت صدای علیک السلام بود نامحرمان نور ولایت ندیده‌اند این آیه‌ی غریب مدینه، امام بود با طعنه بر شکسته‌دلی خنده کرده‌اند کفر خواص باعث جهل عوام بود آغوش تو به زهر اگر دست رد نزد چون تلخی زمانه برایت طعام بود ای لخته‌های روضه، جگر را رها کنید غم‌پاره‌های سرخ تو حُسن ختام بود ای کاش پرچمی که نمانده‌ست در بقیع در سایه‌ی تو بر سر ما مستدام بود تنها وصیت تو به گودال، تشنه رفت لب تشنه‌ای که دور و برش ازدهام بود مانند فاطمه، نگران کشته شده حسین وقتی نگاه هرزه به سوی خیام بود @hadithashk
آرام جانم سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند لطف تو هر طِیبی را عاقبت حُر می کند رزق چشمم کربلا را دیدن است ، اما فراق نان چشمان مرا هربار آجر می کند یک سلام از پشت بام خانه دادم ، فطرست جای خالی مرا در کربلا پُر می کند در زیارت بُعد منزل نیست، پس هر عاشقی پشت بام خانه را مرقد تصور می کند آسمان روضه گرفت و ابر گریه می‌کند رعد سینه می زند ، زهرا تشکر می کند مهر تربت را که بوسیدم دلم آرام شد سنگ هم باشم نگاه تو مرا دُر می کند احمد ایرانی نسب لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای من هوای شهر نسیم پیمبری دارد چقدر عطر گلاب معطری دارد چه عاشقانه ملائک به هم خبر دادند که این پسر قدم عشق پروری دارد امیدوار به فردای بهتری شده ایم زمانه در سر خود فکر بهتری دارد نشسته اند به راهش همه پیمبرها نوشته اند که او قصد دلبری دارد خدا هم عاشق او شد شبیه حسی که پدر همیشه به فرزند آخری دارد خدا سند زده قلب مرا به نام رسول به نام عشق ، به نام خدا ، به نام رسول بزرگواری و عالیجناب یعنی تو و اوج خلقت انسان ناب یعنی تو نگین خلقت عالم که حضرت زهراست بر این عقیقِ بهشتی رکاب یعنی تو خدا نخواست خودش را نشانمان بدهد وگرنه نور خدا بین قاب یعنی تو خدا رسانده تورا تا به داد ما برسی دمِ خدا ، نفس مستجاب یعنی تو همینکه دور و برت سایه نیست پس قطعا تو نور باطنی و آفتاب یعنی تو تو نور باطنی و سایه هم نمیخواهی پیمبری، قسم و آیه هم نمیخواهی اویس وار نشستم به شوق آمدنت میان سینه قَرَن‌ را نموده ام وطنت برای دست گرفتن ز امتت کافیست نخی ز تار عبایت ، نخی ز پیرهنت بیا برای همه دلبرانه حرف بزن که شهد عشق چکیده ست از دل سخنت تو آیه آیه عسل را به کام ما دادی به غیر عشق نمیریزد از لب و دهنت شبیه شیشه ی عطری که زیر باران است گلاب ناب چکیده ست از بهار تنت خدا نوشت که پیغمبر است و خواهد شد زمان دلبریِ حضرت محمد شد نگاه مهر تو انسان نمود انسان را چه عاشقانه مسلمان نمود سلمان را اسیر ظلمت شب بوده ایم تا اینکه میان چشم تو دیدیم نور قرآن را چقدر رحمت محض است ربناهایت میان دست تو دیدیم راه باران را نگیر از همه ی عاشقان خود دل را بخواه از همه ی عاشقان خود جان را میان اشک و تحیّر چگونه شکر کنیم طلوع نور تو این نعمت فراوان را جهانِ قبل رسول خدا امیر نداشت نگاه سبز کسی اینهمه اسیر نداشت به عرش میروی از جبرئیل بالاتر به آسمان بروی تا شوی شکوفاتر کلاه از سر هر چه ملائکه افتاد و چشم ها همه در لحظه ی تماشا تر هر آنکه رنگ محبت گرفت دریا شد هر آنکه رنگ محمد گرفت دریاتر زمان آن شده دست از ترنج بردارند برای آنکه ندیدند از تو زیباتر بیا برای همه جان تازه ای بفرست نشان بده که تویی از همه مسیحا تر تو آمدی برسانی به تشنه آب حیات نثار مقدم خیرت چهارده صلوات  احمد ا ... لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹