یا الله
این زخمها روی تنم دارد اذیت میکند
زنجیرهای گردنم دارد اذیت میکند
طوری شکسته استخوان پای من که دائما
در حال سجده رفتنم دارد اذیت میکند
یکی دو روزی هست که لب پر شده دندانم و
هنگام یارب گفتنم دارد اذیت میکند
راه گلویم را گرفته خون جاری از لبم
بد جور سرفه کردنم دارد اذیت میکند
مانند زهرا مادرم سر باز کرده زخمم و
چسبیده بر پیراهنم ، دارد اذیت میکند
با پا به پهلویم زد و با تازیانه بر سرم
در موقع جان کندنم دارد اذیت میکند
هی ناسزا به مادرم میگوید این مرد یهود
اینگونه حتی مردنم دارد اذیت میکند
محمد کیخسروی
#شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم #کاظمین_المقدسه
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا موسی ابن جعفر
شکر آن ربی که نعمت داد بر ما این چنین
با دعای مادر و لطف امیرالمومنین
شد تمام دلخوشی مردم ایران زمین
سفره موسی بن جعفر، سفره ام البنین
بارها دیدیم وقتی کار غم بالا گرفت
دست ما را روضه ی باب الحوائج ها گرفت
سهم ایران لطف ِ موسای بنی الزهرا شده
مشهد و شیراز و قم سه کاظمین ما شده
تشنگی یعنی چه وقتی یار ما دریا شده
هر در بسته به روی مردم ما وا شده
غیر آقا از کسی عزت نمی خواهیم ما
جز ولیعهدش ، ولی نعمت نمی خواهیم ما
چشم بد از این همه آقایی ات ، آقا به دور
از فدک گو غاصبینش را بلرزان بین گور
چهارده سال استقامت کردی ای شیر غیور
آبروها بردی از اهل زر و تزویر و زور
هر چه گردد ، عزتت آقا دو چندان می شود
`یوسف از دامان پاک خود به زندان می شود”
غرق دنیایم خودت غرق هوالهو کن مرا
غیر عشقت فارغ ِ از هر هیاهو کن مرا
کن مرا آزاد از من ، بنده او کن مرا
مثل آن بدکاره از این رو به آن رو کن مرا
نوکرت از دست رفت آقا کمک ! آقا دخیل
حضرت موسا مسیح ِ کاظمینی ها دخیل
حضرت موسای ما قعر سجون را طور کرد
کوه صبرش چشم فرعون زمان را کور کرد
او سیه چال بلا را نور فوق نور کرد
خون دل ها خورد و از شیعه بلا را دور کرد
او بدی ها دید اما با کسی بد تا نکرد
مرگ خود را خواست اما لب به نفرین وا نکرد
باز هم زنجیر با هارون تبانی می کند
بی قرارت کینه ی سندی ِ جانی می کند
لال گردد ؛ باز دارد بد دهانی می کند
یاس را سیلی دوباره ارغوانی می کند
بی هوا زد ، بی هوا زد ، بی هوا زد بی هوا
دم گرفتی زیر لب ، یا فاطمه ، یا مجتبی
تو چه دیدی که رمق رفت از نگاهت ، آه آه
بوی زهرا پر شده در قتلگاهت ، آه آه
اشک خون ریزد لبت ، از آه آهت ، آه آه
با عبا گیرد نگهبان اشتباهت ، آه آه
خوب شد معصومه جانت ، نیمه جانی ات ندید
غرق زخم و غرق خون و قد کمانی ات ندید
بعد تو اینجا سر پیراهنت دعوا که نیست
جسم تو بر جسر بغداد است زیر پا که نیست
ساق مرضوض ِ تو کار ِ نعل مرکب ها که نیست
حرفی از آوارگی ِ طفل بی بابا که نیست
بعد تو سیلی جواب ِ دیده گریان نبود
گوش شیطان کر ، زنی بر ناقه ی عریان نبود
محمد حسین رحیمیان
#شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم #کاظمین_المقدسه
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
اشک های ستاره
اشک های ستاره ها میریخت
کهکشان هم به گریه افتاده
از نحیفیِ پیکر خورشید
آسمان هم به گریه افتاده
جسم او ذره ذره آب شده
تازیانه چه کرده با بدنش!؟
این که افتاده گوشهی زندان
پیرْهنخالی است یا بدنش!؟
حجم بال و پرش پُر از زخم است
جای سالم نمانده در پَرِ او
قفسش بس که کوچک و تنگ است
هی به دیوار میخورد سرِ او
درد تا مغز استخوان میرفت
بازویش را اگر تکان میداد
میتوانست شب بخوابد اگر
درد پهلو کمی امان میداد
وای از آن دم که آرزو باشد
لحظهای آه حسرتی بکشی
غل و زنجیر فرصتی ندهند
نفسی هم به راحتی بکشی
دمِ ” عجِّل وفاتی ” لب او
زنده کرده است داغ زهرا را
ظاهراً عادت نگهبانهاست
بی جهت میزدند آقا را
آه! با هر تنفسش میشُد
حس کنی دردِ در جِناغش را
بشکند دست سِندی نامرد...
خُرد کرد استخوان ساقش را
با هزاران عذاب جان داد و
با هزاران عذاب تشییع شد
روی یک تخته پارهای کوچک
بدن آفتاب تشییع شد
باز هم جای شکر آن باقی است
مصحفاش را بهم نریخت کسی
طرح لبهای نازنینش را
با نوک پا بهم نریخت کسی
لحظهی جان سُپردن او را
خواهرش روی تل نمیدیده
با عصا هیچ نامسلمانی
به سر و صورتش نکوبیده
احدی در پی غنیمت نیست
پیرهن از تنش کسی نَکِشید
بعد جان دادنش خدارا شُکر
مرکبی روی پیکرش ندوید
بردیا محمدی
#بردیا_محمدی #شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مولای من
در شامِ تارِ بی کسی ام رَدِّ ماه نیست
اینگونه روزگارِ اسیری سیاه نیست
دارند زنده زنده مرا دفن می کنند
قعر سیاهچال کم از قتلگاه نیست
پلکی که مشت خورده به آن..،وا نمی شود
چشم مرا توان همین یک نگاه نیست
هر شب به جای نان ، لگدی سیر میخورم
افطارِ روزهداریِ من گاه گاه نیست!
با هر تکانِ سر..،نَفَسَم قطع می شود...
زنجیرِ دور گردن من بی گناه نیست
ساقی که ساق عرش خدا بوده..،خُرد شد
وضع وخیم زانوی من روبهراه نیست
تصویر جسم لاغر من را خیال کن :
یک کوه پُر غرور که هموزن کاه نیست
آخر عذاب بددهنی می کشد مرا
زخمی شبیه زخم زبان نیست..،آه..،نیست
تشییع من به گردن یک تخته ی `در” است...
میخش ولی ز پهلوی من سهمخواه نیست
شکر خدا که چند کفن قسمت من است
عریانرهاشدن بخدا شأن شاه نیست
حتی لباس های تنم دست هم نخورد
در انتظار غارت من یک سپاه نیست
معصومه ام به بزم شرابی نمی رود
شکر خدا که دختر من بی پناه نیست
بردیا محمدی
#بردیا_محمدی #شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آه
با گریه،با آه دمادم می نویسند
در ذیل مُصحف،شرحِ ماتم می نویسند
اندوه را با جوهر غم می نویسند
این روضه را مثل مُحَرَّم می نویسند
کوچه به کوچه مجلس ماتم گرفتند
کَرّوبیان با روضه خوان ها دم گرفتند
آیات قرآن حضرت موسی بن جعفر ع
تسبیحِ ایمان حضرت موسی بن جعفر ع
آوای باران حضرت موسی بن جعفر ع
دردی و درمان حضرت موسی بن جعفر ع
لب تشنه ی عشق توام باران عطا کن
از دردمندان توام درمان عطا کن
بویِ دلانگیزِ بهارِ مَردُم ما
نورِ چراغِ شام تارِ مَردم ما
بودی همیشه در کنار مَردُم ما
خیلی گره خورده است کار مَردُم ما
گرچه گرفتاریم یا باب الحوائج
امّا تو را داریم یا باب الحوائج
خوشبخت چشمی که خودش را نیل کرده
آیاتِ اشک آلوده ای تنزیل کرده
پای بساطت سال را تحویل کرده
بیچاره آنکه روضه را تعطیل کرده
مشقِ بقای خضر،درسِ حوزه ی توست
آب شفای خلق،اشکِ روضه ی توست
جز ذکر
الله” لبتبسمی” نداریم شیرین تر از نام شما اسمی نداریم با حرز تو از صدبلا قِسمی نداریم ما ترس از بیماریِ جسمی نداریم بیماری ما زندگی منهای روضه است راه علاجِ ما دو قطره چای روضه است چشم مرا تر کن زمان ربّناها لطفاً نگاهم کن میان این گداها پیچیده در هفت آسمان ها این صداها: یا
فاطمه معصومه”ها و یارضا” ها این خاک شد
ایرانِ” این خواهر_برادر جانِ همه قربانِ این خواهر_بردار دریای رحمت!ما به موجات خو گرفتیم از هرکسی جز خاندانت رو گرفتیم در اوج بیماری ز تو دارو گرفتیم ما نسخه را ازضامن آهو” گرفتیم صحن رضا جانِ شما دارالشفا شد پای ضریحش نُطقِ طفل لال وا شد موسایِ طور غم عصایت را شکستند با زجر تو قلب رضایت را شکستند نامردها دست دعایت را شکستند زیر لگدها ساق پایت را شکستند چیزی برای تو به جز ماتم نمانده نای مناجاتی برایت هم نمانده شیعه هنوز از غُصّه ات تشویش دارد داغ تو را در سینه بیش از پیش دارد سِندیِ ملعون بد زبانش نیش دارد روی لبش دشنام قوم و خویش دارد با ذکر مادر درد پهلو می کشیدی داغ حسن را کنج زندان می چشیدی در این قفس بال و پری دیدم؟ندیدم جز روضه چیز دیگری دیدم؟ندیدم زیر عبایت پیکری دیدم؟ندیدم جز استخوان لاغری دیدم؟ندیدم داغ تو ما را کُشت ای فرزند زهرا عَجِّل وفاتی خوانده ای مانند زهرا ... #بردیا_محمدی #شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بابالحوائج
خدا از ما نگیرد منت بابالحوائج را
غمِ او روضهی او صحبت بابالحوائج را
سر هر روضهای که گریه کردم سفرهای دیدم
خدا از ما نگیرد هیأت بابالحوائج را
سرِ راهش گرفتم کاسهام را کاسهام پُر کرد
گدا باید بداند عادت بابالحوائج را
کریمان چشم بر راهاند چیزِ کم نباید خواست
خدا پاینده دارد دولت بابالحوائج را
از این نان و پنیر و سبزیِ نذریِ مادرهاست
اگر این خانه دارد برکت بابالحوائج را
سلامش کردم و دیدم رضایش هم جوابم داد
خدا را شکر دارم حضرت بابالحوائج را
برای قُرب لازم بود اگر ما سجدهای کردیم
نگیرید از سرِ ما عزت بابالحوائج را
وصیت کردهام آنروز بگذارند بر چشمم
کنارِ مُهرِ تربت ، تربت بابالحوائج را
تمام زندگی مدیون این آقای مظلومیم
نمیدانیم اما قیمت بابالحوائج را
خدا لعنت کند سَندیِ شاهک را ، به در بگذاشت
نگاهِ دخترِ بی طاقت بابالحوائج را
سیه چال است جای یک نفر ، یعنی که حس میکرد
یقینا زیر پایش قامت بابالحوائج را
سیه چال آنقدر تاریک زهرا هم نمیبیند
کبودیهای روی صورت بابالحوائج را
برای سقفِ کوتاهش شکسته ساق پایش را
حرامی کم نموده زحمت بابالحوائج را
دعاکن زیر این زنجیرها شلاقها غُلها
نبیند دختر او حالت بابالحوائج را
نمیشد پا شود اما زِ حالش خوب پیدا بود
کسی زخمی نموده غیرت بابالحوائج را
به روی تختهای اُفتاده گِردش چار حمال است
اما شُکر، نمیبیند رضایش غارت بابالحوائج را
حسن لطفی
#حسن_لطفی #شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای من
این کبوتر کز قفس بال و پرش بیرون زده
بارها خون دل از چشم ترش بیرون زده
روزه دارِ بی کسِ مارا چنان هرشب زدند..
استخوانهای تنش از پیکرش بیرون زده
گریه ی دیوار زندان را درآورد این غریب
بس که بر دیوارها خون سرش بیرون زده
این غل و زنجیر که رفته میان ساق پا
اینورش رفته به داخل، آنورش بیرون زده
بی حیا انقدر از روی عبایش رد نشو!
از عبایش دستهای لاغرش بیرون زده
مرد دختردار دور از دخترش دق میکند
جانش از تن در فراق دخترش بیرون زده
قامت موسی بن جعفر خم شده، بد خم شده!
مثل صحنی که ستون محورش بیرون زده
خاک شد، اما نه غارت شد و نه مثل حسین
از تنش انگشت با انگشترش بیرون زده
از ته گودال با آن چکمه غرقه به خون
شمر را دیدند که با خنجرش بیرون زده
گوش زنها نشنود از بعد عباس علی..
حرمله یاغی شده با لشگرش بیرون زده
غم همین بس بانویی که سر مستور خداست
از حرم دنبال چادر معجرش بیرون زده
وای از حال رباب آن ساعتی که بین راه..
دید از سرنیزه سیب نوبرش بیرون زده
سید پوریا هاشمی
#سید_پوریا_هاشمی #شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا موسی ابن جعفر(ع)
مادربزرگم خانهای از جنس باور داشت
آجر به آجر در دلش سوغات قمصر داشت
کنج حیاط کوچکش باغ بزرگی بود
گلدان به گلدان شعرهای روح پرور داشت
از بیت های بوستانش معرفت میریخت
بر شاخهی سبز گلستانش کبوتر داشت
بوی خوش گلهای قالی بس که میپیچید
چون بارگاهی بود که صحنی معطر داشت
حتی به جای پرده، پرچم دلبری میکرد
حتی به جای صندلی، آن خانه منبر داشت
آن خانهای که ابرها همسایهاش بودند
از هر طرف رفتم به سمت آسمان در داشت
از پنجره همدست باران میشدم هر بار
بال خیالم تا بلندای فلک پر داشت
قطعا ملائک استجابت را میآوردند
وقتی قنوت ناودان ها عطر کوثر داشت
مادربزرگ دائم الذکرم سحر تا شام
هر روز ختم چارقل را با سماور داشت
همسایه ها حاجت روای خانه اش بودند
روزی که نذر سفرهی موسی بن جعفر(ع) داشت
صفحه به صفحه روضه خوان غم را نفس میزد
قطره به قطره چشم ها، آیینه ای تر داشت
میگفت آن مردی که دنیایی اسیرش بود
سجادهای در کنج زندانی محقر داشت
با اشکهایش پایه های عرش میلرزید
در سجدهی نیمه شب خود صبح محشر داشت
با یک اشاره خیر و شر را جابجا میکرد
آنقدر که بدکاره دست از کار خود برداشت
هرگز نباید سر به خاک حجره بگذارد
مردی که خاک مقدم او قیمت زر داشت
زنجیرها حتی دخیل دست او بودند
باب الحوائج با همه، لطفی برابر داشت
مادربزرگم گریه کرد و شانه اش لرزید
بغضی شکست و استکان از غم ترک برداشت
مولای مظلوم و غریب شیعیان در بند
ای کاش سلمان داشت و ای کاش قنبر داشت
آن روزهداری که طعام سفره اش غم بود
آن روضهداری که همیشه ذکر مادر داشت
بر شانهی شب پیکر خورشید را بردند
تقدیر روی شانههایش در و گوهر داشت
پای گریز روضه خوان تا کربلا میرفت
میگفت صد رحمت که مولا پیکرش سر داشت
از بوریا و نعل تازه زود رد میشد
از بس که در دل غیرت آل پیمبر داشت
صفحه به صفحه روضه خوان غم را نفس میزد
قطره به قطره چشم ها، آیینه ای تر داشت
گفتم که آن خانه چنان صحنی معطر بود
باید بگویم چون حرم صحنی مطهر داشت
احمد ایرانی نسب
#احمد_ایرانی_نسب #شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مولای من
گفتم برای بار آخر می نویسم
یک بار دیگر ٬ بار دیگر می نویسم
بی اختیارم ناخودآگاه است اینکه
در هر غزل از نام دلبر می نویسم
موسی بن جعفر باز هم موسیبنجعفر
هی با خودم موسیبنجعفر می نویسم
این پشت هم آوردن نام شما را
تکرار نه قند مکرر می نویسم
تکرار نامت اشکهایم را در آورد
با گریه آن را بین دفتر می نویسم
روی غزل از مدح سمت روضه چرخید
انگار اصلا روضه بهتر می نویسم
تصویر تو در کنج زندان را ندیده
ترکیب های گریه آور می نویسم
ترکیبی از پشت در و از بین گودال
ترکیبی از مسمار و خنجر می نویسم
با تشنگی ٬ با خشکی لب ٬ یا حسین و
با درد سیلی وای مادر می نویسم
از بغض سنگین مقید بین زنجیر
بر شانههای تختهی در می نویسم
از ساق پا نه ٬ ساقهی یاس شکسته
سربستهتر در پیش دختر می نویسم
دختر ٬ پدر ٬ دلتنگی و چشم انتظاری
حق می دهید ازدیدهی تر می نویسم؟
با گریه بر دیوار حسرت در دل شام
کنج خرابه یاس پرپر می نویسم...
سید ابوالفضل مبارز
#سید_ابوالفضل_مبارز #شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا موسی ابن جعفر(ع)
برای رزق می آید کنارت صبحگاهان هم
به شوقِ رحمت تو دست بالا برده باران هم
تویی آئینه ایی که قبله در چشمت نمایان است
به روی تو علی و فاطمه پیداست ، یزدان هم
الا یاایها الساقی ، به دور سفرهٔ جودت
نه تنها مشهد و شیراز و قم هستند ، ایران هم
تو را ظرفی ست بی پایان که نامحدودِ از حلم است
ندارد وسعت صبرِ تو را ملک سلیمان هم
تو را محصور کردند و نمی دیدند بی دینان
برای ذکر تسیبحِ تو معراج است زندان هم
اگر چه ابرهای ظلم و کینه دوره ات کردند
به نورت غبطه ها خورده ست خورشیدِ درخشان هم
فقط شیطان ، کنارت بهره از نورت نمی گیرد
وگرنه سجده خواهد کرد همراهِ تو عصیان هم
مگر بی رخصت تو تازیانه می خورد بر تن؟
یقین رفته ست با اذن تو از بین تنت جان هم
حامد آقایی
#حامد_آقایی #شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای من
در این زندان ندارد روز، فرقی با شب تارم
ز دوری ات رضا جانم گره افتاده در کارم
تمام آرزوی من، بوَد این آرزوی من
که من این لحظهی آخر، ز رویت بوسه بردارم
بیا از ره رضا جانم، ببین ای نور چشمانم
دو چشمم سوی در مانده، که تو آیی به دیدارم
منی که آسمانها تکیه بر دستان من دارد
تماشا کن دو سه روز است که محتاج دیوارم
به چه روزی فتادم روزه بودم دشمنم آمد
مرا با تازیانه میدهد هر روز افطارم
ز بس که گوشهی زندان به من سیلی زده دشمن
میافتی یاد مادر گر ببینی رنگ رخسارم
مرا سیلی زدن اما نخورده دخترم سیلی
اگر که زار میگریم فقط در فکر بازارم
مرا آزارها دادند تنم را برنگرداندند
به چه روزی فتادم من، منی که بر همه یارم
به چه روزی فتادم تازه، نعل تازه اینجا نیست
بخود پیچیده ام اما به تن یک پیرهن دارم
شنیدم جد مظلومم به روی خاک عریان بود
شنیدم دست و پا میزد، از این روضه است بیمارم
محمود اسدی شائق
#شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم #کاظمین_المقدسه
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا باب الحوائج
حلقه را کوبیدم و اعجاز را آغاز کرد
در به رویم حضرتِ موسی بن جعفر(ع) باز کرد
با تبسم بی گلایه با صفا بی ادّعا
مثل هر دفعه فقط لطف و کرم آغاز کرد
سائلانه آمدم جانانه تحویلم گرفت
گوشه ای از چشم خود را کار راه-انداز کرد
باز هم با دست خالی سر به زانو داشتم
دست هایم را گرفت و باز هم اعجاز کرد
بد به حال هر کسی که بخل کرد و با غرور
رو نزد بر این امام مهربان و ناز کرد
این منِ بی آبرو محض طوافش هفت بار
عشقِ مادر زاد را بر ساحتش ابراز کرد
دل کبوتر شد به قصد کاظمین و باز هم...
چند «یا باب الحوائج» گفتم و پرواز کرد!
مرضیه عاطفی
#شعر_شهادت_امام_هفتم #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باب_الحوائج #شعر_شهادت_حضرت_اما_موسی_کاظم #کاظمین_المقدسه
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹