بزم عشق
بزم عشق است روضه خوانی تو
نذرعشق است زندگانی تو
بحر علمی نشانه کرمی
صاحب عرش اگرچه بی حرمی
خاک کویت ستاره میبارد
در دل شیعه عشق میکارد
سرو را پای دار میبینم
گر خزانم بهار میبینم
پسر نور و مادرش زهراست
پنجمین روشنی آل عباست
ماه روشن ز نور روی تو شد
عرش افتاده خاک کوی تو شد
مذهب جعفری است مرهونت
دین اسلام هست مدیونت
تو شکوهی معلم دینی
توجلالی تومهد آئینی
علم را عزت وجلا دادی
تو به پژمردگان صفا دادی
تو شکافندهی معانی دین
اسوهی صبر و پیر اهل یقین
قلم از وصف شوکتت مانده
ای که وصف تو را خدا خوانده
سر ناقابلم فدای تو باد
قلمم پای مدحتان جان داد
تندبادی گرفته بود آن روز
آتش و سیل بودو دود آن روز
تو شدی جانپناه دین خدا
تو نوا دادهای به کرببلا
کربلا از صدای تو زنده است
نی ز سوز نوای تو زنده است
ما شنیدیم روضه تو دیدی
لاله را از بساط غم چیدی
بیرق کربلا به دست تو بود
به تو و صبر و عزت تو درود
اشک سرمایهی حیات من است
روضهی تو ره نجات من است
تا نفس دارم از تو میگویم
اشک میبارم از تو میگویم
تو خودت روضه خواندهای از دوست
داغ ما هرچه هست از غم اوست
داغ، داغ شهید بی کفن است
روضهی غارت امام من است
اعظم الله اجورنا ز غمش
کشته ما را فراق از حرمش
روضه را از حسین میخوانم
روضه را خیمهی تو میدانم
حرمش قبلهگاه جان من است
جان ما بر زمین و بیکفن است
وای بر من که خیمهاش میسوخت
آتشش جان ما به غم میدوخت
آن حرم کز بهشت برتر بود
بال جبریل خاک آن در بود
سوخت از مکر و حیلهی ابلیس
ای قلم از غم حرم بنویس
دختران دیار پیغمبر
بیکس و بیپناه و بیمعجر
ای قلم خاک بر دهان تو باد
دخلت زینب علی بن زیاد
شرح این روضه کار شاعر نیست
تو برایم بخوان که داغ تو چیست
سید علی حسنی
#سید_علی_حسنی #شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مسیر سعادت
من امام هدایتم مردم
من مسیر سعادتم مردم
من دلیل به کل این خلقت
من امام به پاکی و عصمت
دورم از زشتی و پلیدی ها
دورم از هر چه رجسِ این دنیا
حق به ما داده اینچنین عزت
رزق عالم ز ما رسیده فقط
کار و بار جهان شانه ی ماست
در و دیوار آن نشانه ی ماست
نه خدائیم و با خدا مائیم
ذات آیات انّما مائیم
منم از نسل حیدر و زهرا
از تبار خدیجه ی کبری
منم آن ابنِ زمزمَ و صَفا
منم آن ابنِ مکهَ(تَ) و مِنا
گرچه ما اهل بیت زهرائیم
آه امّا غریب و تنهائیم
زیر این چرخ و گنبد مینا
نیست از ما غریب ابدا(آ)
من غریب مدینه ام، باقر
داغ سختی به سینه ام، حاضر
گرچه از داغ زهر تب دارم
روضه ی دیگری به لب دارم
گرچه از دل غمم جدا نشود
هیچ جا مثل کربلا نشود
کربلا بودم و ستم دیدم
من هزاران هزار غم دیدم
به زمین خوردن علم دیدم
دست هایی که شد قلم دیدم
مشک خالی ز آب را دیدم
گریه های رباب را دیدم
بدن پاره پاره را دیدم
گوش بی گوشواره را دیدم
لحظه های غروب یادم هست
نیزه و سنگ و چوب یادم هست
لشکر نیزه دارها بودند
ده نفرها ، سوارها بودند
جد ما رو غریب کشتندش
آه مردم ، عجیب کشتندش
روضه های نگفته را دیدم
سر بر نیزه رفته را دیدم
دست بسته من و رقیه و زجر
عمه و التماس و گریه و زجر
روزها گرم بود و قحطی آب
نیمه شب سرد بود و مثل عذاب
مستی نیزه دارها هم بود
کف و رقص سوارها هم بود
دم دروازه ها چه ها دیدیم
ما چهل شهر، کربلا دیدیم
از سر ناقه ها زمین خوردیم
وسط دست و زمین خوردیم
شام و بازار شام ما را کشت
آه، بزم حرام ما را کشت
از حسادت، لعینِ بی ادبی
چوب می زد چنان به روی لبی
آن چنان زد که لب پریشان شد
خواهری با نسب، پریشان شد
ماجرای رقیه یادم هست
وضع پای رقیه یادم هست
نه توانی به پا و دستانش
نه رمق مانده بود در جانش
نیمه شب بود عمه ام جان داد
در کنارِ سر پدر افتاد ...
وحید محمدی
#شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم #وحید_محمدی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
امام غریبم
هنوز غصه به هر تار و پود داری تو
هنوز زخم در عمق وجود داری تو
هنوز شکوه ز امواج رود داری تو
چقدر خاطره های کبود داری تو
دلت امام غریبم چقدر غم دارد
ببخش مرثیه هایم هنوز کم دارد
بهار آل علی، فتنه خزان دیدی
شکست بال و پرت ، زخم بی امان دیدی
به دست حرمله سرنیزه و کمان دیدی
به روی نیزه سر هیفده جوان دیدی
غروب روز دهم کودکیت در هم ریخت
خدا به جام دلت ، روضه محرم ریخت
چه میشد آتش در راه را نمی دیدی
به کودکی غم جانکاه را نمی دیدی
به روی نیزه سر ماه را نمی دیدی
....و دست و پا زدن شاه را نمی دیدی
حساب کودکی ات را نکرد بی وجدان
نشست پیش تو بر روی سینه قرآن
چقدر زخم زبان ها شنیدن اش سخت است
چقدر بچه کوچک دویدنش سخت است
چقدر روی مغیلان کشیدنش سخت است
چقدر حنجر تشنه بریدنش سخت است
چقدر داخل گودال تیغ و تیر آورد
شهید بی کفن ات را غریب گیر آورد
تو دیده ای که به جد تو بی هوا می زد
میان هلهله ها شمر بی حیا می زد
تو دیده ای که شهید تو دست و پا می زد
تو دیده ای که یکی داشت با عصا می زد
ز عمر سیر شدی در چهار سالگی ات
خلاصه پیر شدی در چهار سالگی ات
مهدی صفی یاری
#شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم #مهدی_صفی_یاری
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
در بهار زندگی رنگ خزان را دیده ای
در بهار زندگی رنگ خزان را دیده ای
هر چه را مقتل روایت کرده آن را دیده ای
سوز زهر آتش به جانت زد ولی در کودکی
تشنه لب سوزان ترین روز جهان را دیده ای
روز عاشورا میان خنده های کوفیان
ناله پیری به بالین جوان را دیده ای
در تمام عمر اگر می سوختی مثل رباب
روی دوش حرمله تیر و کمان را دیده ای
در میان خیمه ها وقت غروب آفتاب
لحظه لحظه اضطراب عمه جان را دیده ای
خاک عالم بر سرم در زیر سم اسب ها
جسمِ عریانِ بزرگِ خاندان را دیده ای
از درون خیمه هایی که در آتش سوختند
گوشواره بردن غارتگران را دیده ای
وقتی از زحم زبان کوفیان راحت شدی
تازه بعدش شامیان بد دهان را دیده ای
در کنار عمه جان، در مجلس نامحرمان
بر لب قاری هجوم خیزران را دیده ای
داغ هایی که شمردم شمه ای از داغ توست
هر چه را مقتل روایت کرده آن را دیده ای
علی ذوالقدر
#شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم #علی_ذوالقدر
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آقای من
«چقدر آه کشیدم برای غربت تو»
کبوترانه رسیدم کنار تربت تو
اگرچه گنبد و گلدسته ای نمی بینم
ولی پر است فضا از شمیم رحمت تو
اگرچه عالَم شیعه در این غم جانسوز
عزا گرفته برای تو و مصیبت تو
ولی غم تو کجا و غم حسین کجا
به غیر کرب و بلا نیست رنج و محنت تو
ضرر نکردم اگر کل عمر گریه کنم
برای قصه پر غصه اسارت تو
تو خود اسیر شدی بعد کربلای حسین
ولی اسیر نگشته پس از تو عترت تو
هزار شکر که مأنوس با احادیثم
نشسته است به جانم نسیم رحمت تو
به پای خویش رسیدن به محضرت سخت است
کشانده است مرا رشته محبت تو
تویی که باقرِ علم پیمبران بودی
که غیر وحی الهی نبود صحبتِ تو
چگونه بود که با این جلال و شأن و شکوه
به دست قوم حرامی شکست حرمتِ تو
چقدر ناله زدم روز و شب به پای غمت
«چقدر آه کشیدم برای غربت تو»
مهدی شریفی
#شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم #مهدی_شریفی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای بقیع غم تو کرببلایی دیگر
ای بقیع غم تو کرببلایی دیگر
کربلا بود برای تو منایی دیکر
کوفه تا شام ، تو را سعی صفایی دیگر
در غریبان ، تو غریب الغربایی دیگر
غربتت را نسرودم من شاعر آری
راستی تو چقدر شاعر و ذاکر داری؟!
شده آزرده تو را از عمل ما ، خاطر
بی سبب نیست اگر شد حرمت بی زائر
از حدیث تو نگفتیم ولو در ظاهر
گرچه محتاج ترینیم به قال الباقر
همه ی سال پی یک شب تقویم توایم
ما فقط مرثیه خوان شب ترحیم توایم
دست بر دامن مهرت نرساندیم چرا
گاهگاهی که رسیدیم ، نماندیم چرا
پایمان را به بقیعت نکشاندیم چرا
باقرالعلم ! ز علم تو نخواندیم چرا
بگذر از ما که برای تو موثر نشدیم
نه که بی صحن و رواقی تو ، مسافر نشدیم
کودکی های تو در اوج مصیبت طی شد
کودکی های تو همراه شهادت طی شد
پای آن خیمه که می رفت به غارت طی شد
زیر شلاق ستم وقت اسارت طی شد
طی شده کودکیت گوشه بین الحرمین
گه در آغوش پدر گاه در آغوش حسین
کربلا جلوه غم بود برایت مادام
کربلا کشت تو را ، کشت تو را بدتر شام
کربلا بود و حسین و تو و سجاد ، تمام
کربلا بود و امام بن امام بن امام
من تو را یک تنه یک کرببلا می بینم
من تو را در همه مرثیه ها می بینم
داغ بی آبی و فقدان عمو را تو بگو
روضهخوان باش خودت ، روضه او را تو بگو
پرده بردار ، بیا راز مگو را تو بگو
بوسه ی تیغ به رگهای گلو را تو بگو
تو بنا بود بمانی به امامت برسی
روضه خوان باشی و هر شب به شهادت برسی
محسن ناصحی
#شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم #محسن_ناصحی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دلش خون شد
بیدار بود و مضطرب در تب دلش خون شد
از خاطراتِ کودکی هر شب دلش خون شد
با یادِ بابایِ مریض احوالِ در خیمه
در گریه هایِ بیهوا اغلب دلش خون شد
آهی کشید و هر چه ذهنش رفت در گودال
از قاتلانِ پست ِ بد مَشرَب دلش خون شد
از خنده هایِ حرمله(لع) از فحش هایِ شمر(لع)
از نیزه های نحس ِ لامذهب دلش خون شد
با جملهٔ
ألشمرُ جالِس” جان به لب میشد یک عمر از عنوانِ این مطلب دلش خون شد از داغِ جدّ تشنه لب گریان شد و هر بار- حس کرد ظرف آب را بر لب؛ دلش خون شد از فکرِ بر انگشت و انگشتر به هم می ریخت از نعل هایِ تازه بر مرکب دلش خون شد در روضهٔ دروازهٔ ساعات جان میداد میگفت،آنجاعمه-جان زینب(س) دلش خون شد... * آورد یک نامرد تشتِ حاویِسر” را افتاد بر جانِ رقیه(س) تب...دلش خون شد! مرضیه عاطفی #شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم #مرضیه_عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
خـوشی ز عـمـــر نـدیــده
بـه احـتـرام امـام خـوشی ز عـمـــر نـدیــده
بـه گـریـه آمـدم امـشب بـرای رأس بــریــده
همیشه نالهزد از بغضو سوخت روزوشبش را
بـرای عمـهٔ خـود آن که خـورده اسـت کشـیـده
ز کودکی به دلش یک غمی بزرگ نهـفتـه سـت
چنـان رقـیـه بـه دنبال نـیزه دار دویـده
ز بـس دویـد بـه صـحرا میان خار مـغـیـلان
همیـن کـه پـاش شـده زخـم، رنگ عمـه پریـده
فـقـط رقـیــه قــدش تــا نـبــود از سـتــم زجـر
ز بس که خورد محـمـد لگـد، شدهست خمیـده
سید محسن حبیب اله پور
#سید_محسن_حبیب_اله_پور #شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا باقرالعلوم(ع)
باقرُالعِـلم ، حَــق مَقـام ، محمّـد
می رساند به تــو سلام محمّــد
راویـــان گفتـه اند مُتّفِـق القـول
کـه تویــی جوهـرِ کـلام محمّـد
جاری است از نگاهت امرِ به معروف
دینِ تــو دارد احترام ، محمّـد
چشم هایِ ” ابوبصیـر ” گواه است
زخـم را هستـی التیـام ، محمّـــد
عاقبت چون امـامِ ظُـلم ستیــزان
عِلـمِ تـو می کـند قیــام ، محمّـد
حـسنـی زاده ی حـسیــن تبـاران
بنــویسـم تــو را کـدام محمّـــد ؟
غُل و زنجیــر هم دخیـلِ تو گشتند
کـودکِ کـاروانِ شـام ، محمّـــد
قاتلت ای شهیــدِ کـرب و بلایـی
شام بوده است نه هِشام... محمّـد
عاقبــت سبز می شود خبری سُـرخ
می رسـد صبــحِ انتقــام ، محمّــد
می نویسیم بر مـزارِ تو با اشـک
” السّـلامُ عَلیـک امـام محمّـد `
ابراهیم زمانی
#ابراهیم_زمانی #شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را
تمام دلهره ها را، تمام فاصله را
هزار بار بمیرم برات، می خواهم
دوباره زنده کنم خاطرات قافله را
تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم
خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟
چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت،
ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را
چه کودکی بزرگی است این که دستانت
گرفته بود به بازی گلوی سلسله را
میان سلسله مردانه در مسیر خطر
گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را
چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر
به روی خویش نیاورده اید آبله را
دلیل قافله می برد پا به پای خودش
نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را
هنوز یک به یک، آری به یاد می آری
تمام زخم زبان های شهر هلهله را
مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر
بیاورم کلماتی شبیه حرمله را
بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت
که در تلاطم خون دید قلب قافله را...
سید حمید رضا برقعی
#سید_حمید_رضا_برقعی #شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
نگاه غرق غمت
نگاه غرق غمت روضه های دلگیری است
غروب کودکی ات، غصه ی سر پیری است
کتیبه ی دل ما، داغدار ماتم توست
نوشته اش، غم ذی الحجه تا مُحرّم توست
مدینه ای و به کرببلا گریز زدی
سری به خاطره ی نیزه های تیز زدی
اگرچه دور تو هم عده ای بلاخیزند
کنار بستر تو آب را نمی ریزند
کمی شلوغ شد و شور و شین را کشتند
غروب بود که دیدی حسین را کشتند
سری که نابلدانه بریده شد دیدی
تو غارت بدنش را به چشم خود دیدی
صدا زدی که چه آورده اند بر سر زینب
«سری به نیزه بلند است در برابر زینب»
میان تب، پدرت را غریب سوزاندند
دل سه ساله تان را عجیب سوزاندند
صدای هلهله ی دشمنان ترا هم کُشت
تو کعب نیزه ... لگد .. مُشت خورده ای از پُشت
ز دست بسته ی تو در طناب، بیتابم
هنوز از غم و آه رباب، بیتابم
میان مردم شام ازدحام، می دیدی
میان کاخ، سر و تشت و جام می دیدی
رضا دین پرور
#رضا_دین_پرور #شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یا باقرالعلوم(ع)
روشن جهان ز نام تو یا باقرالعلوم
نشناخت کس مقام تو یا باقرالعلوم
هستیم ما غلام تو یا باقرالعلوم
مؤمن به هر کلام تو یا باقرالعلوم
عمری ست درس عشق در این خانه خوانده ایم
نور کلام توست اگر شیعه مانده ایم
روشن ترین ستاره ی دنیای معرفت
ای در حدیث ناب تو دریای معرفت
در محضر تو ای گل رعنای معرفت
زانو زده جهان به تماشای معرفت
مهر تو بوده است صراط جهانی ام
مدیون باقر است همه زندگانی ام
ما پای منبرت به سعادت رسیده ایم
ما با تواییم اگر به هدایت رسیده ایم
هستیم زنده چون به ولایت رسیده ایم
دنبال نور عشق به هیأت رسیده ایم
علم از کلام توست نفس می کشد هنوز
آری به نام توست نفس می کشد هنوز
غرق اند اهل علم به دریای منبرت
چون قطره ای ست علم همه پای منبرت
نوری جهان نداشته منهای منبرت
ما را ببر همیشه به ژرفای منبرت
ای سایه سار جنت الاعلا بقیع تان
محراب آسمانی دنیا بقیع تان
ای آبروی علم، جهان وام دار تو
حرفی نداشتند بزرگان کنار تو
پایان نداشت معرفت بی غبار تو
خورشید شمع سوخته ی بر مزار تو
دستی بکش به شانه ی بی تکیه گاه ما
خورشید باش مثل همیشه به راه ما
رؤیا شده مدینه و صبح زیارتت
ما را ببر به دیدن شرح کرامتت
دلتنگ گشته ایم برای سخاوتت
قربان فصل فصل غم بی نهایتت
خون گریه های کرببلا یادگار توست
در ما صدای کرببلا یادگار توست
حسن کردی
#حسن_کردی #شعر_شهادت_امام_پنجم_شیعیان #شعر_شهادت_امام_محمد_باقر #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_باقرالعلوم
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹