امشب دلم را دستِ بیداری سپردم
لحظات سختِ بی تو بودن را شمردم
می دیدمت ایکاش قدرِ یک تبسّم
ایکاش پیش پایِ تو جان می سپردم
با دیگران خوش بودم و با تو غریبه
از این و آن دل بردم از تو دل نبردم
من از خودم ناراضی ام! دارم گلایه...
آخر چرا از درد هجرانت نمُردم؟!
همدست با شیطان شدم! خیلی دلت سوخت
شرمنده ام از اینکه قلبت را فشردم
در سجدهٔ بعد از نمازت گریه کردی
در سجدهٔ بعد از نمازم غصه خوردم
انداختم خیلی ظهورت را به تأخیر
امسال هم آقا به درد تو نخوردم!
#مناجات_با_امام_زمان_عج
#مرضیه_عاطفی
@jadithashk
طعنه ی خلق مرا سخت اذیّت کرده
بارها آینه از سنگ شکایت کرده
به گدایی که در این کوچه محبّت نچشید
چه کسی غیر تو اینقَدر محبت کرده
بهترین کیفیت سجده ی ما"سوختن" است
هرکسی سوخت،بگو خوب عبادت کرده
حکم دادند در این شهر به دیوانگی ام
شهر بی عشق،مرا زود قضاوت کرده
آنقدر گریه برای تو مرا بالا برد
هرکسی بال مرا دید،حسادت کرده
رمضان آمده و سفره ی رحمت پهن است
بشتابید همه..،فاطمه دعوت کرده
تا سحرگاه فقط گریه کن و داد بزن
باخته هر که در این ماه غنیمت کرده
تا علی واسطه شد..،بار گناهانم ریخت
پدر خاک ز فرزند حمایت کرده
چشم این عبد گنهکار به دستان رضاست
آن رئوفی که ز یک صید ضمانت کرده
"نام تو نان شب ماست اباعبدالله"
نان ما از قِبَل نام تو برکت کرده
روز محشر نبری نام مرا از یادت
مادرت گفته مرا نیز شفاعت کرده
پدرم آب نخورده است مگر که پس از آن
به لب تشنه ی تو عرض ارادت کرده
ته گودال نگاهت به حرم دوخته بود
پیش چشم تو کسی قصد جسارت کرده
با خداوند مناجات تو را قطع نمود
چکمه ی شمر به لبهات اصابت کرده
ته گودال به پیراهن تو رحم نشد...
هرکسی هرچه دلش خواسته،غارت کرده
#بردیا_محمدی
#مناجات_با_امام_زمان_عج
@hadithashk
منی که بی کس و تنها و زار و در به درم
منی که شهره ی شهر و گدای خیره سرم
منی که وصله ی ناجور جمع خوبانم
به سوی کوی تو افتاده بازهم گذرم
خبر ندارم از این روزگار و می دانی
تمام عمرم از این قیل و قال بی خبرم
رسیده موسم نوروز و روز نو اما
به حال و روز بدون نگار می نگرم
بهار بی تو زمستان سرد و بی روح است
چه سوز سرد و عجیبی نشسته بر اثرم
زبان روزه قسم می خورم امام زمان
دلم هوای تو کرده عزیز در سفرم
تویی پناه من و تکیه گاهم از اول
بدون عشق تو مثل سپاه بی سپرم
خوشم که شهد محبت چشیدم ای ساقی
خوشم که سینه زن و روضه خوان و نوحه گرم
زبان روزه کمی روضه قسمت ما کن
غم عجیب و بزرگی نشسته بر جگرم
شنیده ام که عطش بود و داغ پی در پی
رسیده روضه به جایی که تر شده نظرم
حسین فاطمه با گریه گفت ای اکبر
تو پاره پاره شدی پیش دیدگان ترم
تو قطعه قطعه شدی کم شدی گل لیلا
به زیر نیزه ی دشمن گلاب شد ثمرم
تو دست پا زدی و دست و پای من گم شد
کمی نفس بکش ای ماه مهربان پسرم
به خون حلق تو سوگند خون جگر شده ام
به خون نشستی و خون شد تمام دور و برم
تمام کرببلا از تن تو پر شده است
تنی نمانده که آنرا به سوی خیمه برم
تو را میان عبا چیدم و عدو خندید
به حال و روز من و خیمه های در خطرم
#مناجات_با_امام_زمان_عج
#سعید_مرادی
@hadithashk
خالق مرا از اول کِی آفرید بی تو
عالم به عالم ذر من را ندید بی تو
با اولین گناهم دستم رها شد از بس
شیطان مرا به سویش دائم کشید بی تو
یک سال آب و جارو کردم مگر بیایی
یک بار دیگر آمد سال جدید بی تو
من خسته از زمستان چشمم به سال نو بود
دیدی ؟ بهار آمد ، اما رسید بی تو
مردم تمام خوشحال از دیدن شب عید
من که بدم می آید از روز عید بی تو
ابر بهار هر سال با چشم تر می آید
از چشمهای من هم باران چکید بی تو
پا در رکاب کردم تا در رهت بمیرم
دیدم نمی توانم باشم شهید بی تو
عید است و کعبه دارد رخت سیاه بر تن
می شد مگر بپوشد ؟ رخت سفید بی تو
دل بود و عقل بود و اُمّید بود و شادی
این ماند غرق اندوه آن نا امید بی تو
« یابن الحسن کجایی؟ مُردم از این جدایی»
آخر نیامدی و قدّم خمید بی تو
#مناجات_با_امام_زمان_عج
#محسن_ناصحی
@hadithashk
ام المومنین
راحت بخواب مادرِ زهرا کفن که هست
شمعی اگر که نیست ولی اشکِ من که هست
قسمت نشد عروسیِ زهرا برای تو
حالا پس از تو قسمتِ ما سوختن که هست
لالایی تو نیست بجایش یتیم وار
تا صبح آهِ دخترکی دلشکن که هست
گیرم کسی کنار مزارت نایستد
حداقل برای من اینجا وطن که هست
بعد از من و تو غربتِ این خانه دیدنی است
از این به بعد روضهی این پنج تن که هست
خیلی برای فاطمه دلشوره داشتی
راحت بخواب بعدِ تو با او حسن که هست
یک روز میرسد که ببینیم کربلا
بالای نیزه یک سرِ دور از بدن که هست
هرکس که آمده است به دنبال غارت است
دلخوش مکن به اینکه تنش پیرهن که هست
چیزی نمانده است برای سوارها
چیزی نمانده است ولی تاختن که هست
میخواست ساربان برود دست پُر ، حسین
با دست اشاره کرد عقیق یمن که هست
دیگر رُباب هم پی طفلش نمیدود
تا بِین راه حرمله ی بد دهن که هست....
حسن لطفی
#حسن_لطفی #شعر_شهادت_ام_المومنین #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_خدیجه #شعر_شهادت_خدیجه_کبری
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بانـویِ ختم المُرسلین
همیشه با امینِ خود ، امینی راستین بوده ست
خدیجه بهترین بانـویِ ختم المُرسلین بوده ست
تمامِ ثروت اش را نــذرِ چشـمانِ محمّد کرد
گلی که تشنه این چشمه ی شورآفرین بوده ست
بپرس از حمزه و عمّار و یاسـر خوب می دانند
خدیجه بانیِ اسلام در این سرزمــین بوده ست
فقـط او حافـظِ شـأنِ امیرالمومنیـن باشد
فقـط او لایقِ عنوانِ امّ المومِنین بوده ست
روایت می کند لبخندهایـش نـصِّ قرآن را
و در تفسیر کوثر اشک هایش دلنشین بوده ست
خـدیجه گوهـری دارد ، پیمـبر مــادری دارد
علی هم یاوری دارد مگر بهتر از این بوده ست ؟
چه ـوقی بهتر از این که علی دامـادِ او باشد
که تنها آرزویـش روزهایِ واپســین بوده ست
خـدیجه رـت امّا پاسـخِ یک شـهر سیلــی شد
به باورهایِ مردی که خودش یعسوبِ دین بوده ست
غزل بینِ در و دیوار پرپر شد ردیف اش ســوخت
همیشه آخرِ این روضه باید نقطه چین باشد ...
ابراهیم زمانی
#ابراهیم_زمانی #شعر_شهادت_ام_المومنین #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_خدیجه #شعر_شهادت_خدیجه_کبری
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مادر
زُل میزند با چشمهای تر به مادر
هی فاطمه در لحظه ی آخر به مادر
سرمایه اش را داد پای دین خدیجه
پس در قبالش هدیه شد کوثر به مادر
تاریخ می گوید چهل نامرد،در اصل؛
آنجا هجوم آورد یک لشکر به مادر
تقسیم شد درد دو عالم بین این دو
سیلی به حیدر خورد و میخ در به مادر
زهرا هم آخر محسنش را خرج دین کرد
مادر به دختر میرود،دختر به مادر
از غنچه ای بعد از گذشت این همه سال
حالا رسیده یک گل پرپر به مادر
ام ابیها نیز ام المومنین شد
چون می رسد این ارث از مادر به مادر
ام المصائب زینب و مظلوم ارباب
آقا به بابا می رود خواهر به مادر
در کربلا سیراب گشت و با سه صورت
با گریه اش خندید علی اصغر به مادر
مهدی رحیمی زمستان
#شعر_شهادت_ام_المومنین #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_خدیجه #شعر_شهادت_خدیجه_کبری #مهدی_رحیمی_زمستان
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
همسنگر نبی مددی
یار و همسنگر نبی مددی
بهترین همسر نبی مددی
دل احمد به خنده ات شاد است
با تو باغ رسول آباد است
تو به هفت آسمان امان دادی
عاشقی یاد عاشقان دادی
ای کرامت اسیر احسانت
حجب و عصمت نگین دامانت
بندهی پاک رب الاربابی
بانوی بانوان اعرابی
در فضائل چه بی کران هستی
افتخار قریشیان هستی
معنی اصل ناصرالدینی
دلبر خاتم النبیینی
ای به اسرار آسمان آگاه
آسمانی عروس عبدالله
سورهی نور دیگر آوردی
جان فدایت که کوثر آوردی
بی نظیر است عطر گلشن تو
فاطمه پرور است دامن تو
همه جا جنت است دنبالت
خرج دین شد تمام اموالت
اعتقاد قبول ما این است
حب و بغض شما `هَلِ الدّین” است
دین اگر هست از قبال شماست
سهم تبلیغ دین مدال شماست
پس همیشه گدای خوان توییم
عاشقان نوادگان توییم
عاشق زینبیم و مست حسن
رزق و روزی ماست دست حسن
با حسین تو ایمن از ناریم
رحمه الله واسعه داریم
ام کلثوم نور دیدهی ماست
ام کلثوم کوثر زهراست
از تو چشم حسود و ملعون دور
زن مو سرخ هم اجاقش کور
آسمان هم به تو ارادت داشت
تا تو بودی زمین طراوت داشت
تو که رفتی دل رسول شکست
اشک در دیدهی بتول نشست
تو که رفتی سپاه خالی شد
شب شد و پشت ماه خالی شد
آه از جسم مومنین جان رفت
اولین بانوی مسلمان رفت
پای این آه و درد گریه کنید
فاطمه گریه کرد گریه کنید
عماد بهرامی
#شعر_شهادت_ام_المومنین #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_خدیجه #شعر_شهادت_خدیجه_کبری #عماد_بهرامی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ام المومنین
ثروتش گشت نذر دین خدا
همه جا یاور محمد بود ...
ثروتش در دفاع از اسلام
مثل تیغ علی سرآمد بود
همه سرمایه اش محبت شد
تاجر عشق ناب احمدی است
خانه ی او دل نبی خداست
مهر او هم گل محمدی است
کاشف الکرب مصطفی میشد
هر زمانی که دیده ی تر داشت
خانه ی مصطفی به گفته ی خویش
با خدیجه صفای دیگر داشت
درک دنیا به شان او نرسد
بسکه حدّ و مقام او بالا است
چه نیازی به مدح ما دارد
فخرش این بس که دخترش زهراست
بر لب بچه های زهرا بود
ذکر نام شریف او همه جا
همه هنگام خطبه می گفتند
که انا بن خدیجة الکبری
دم آخر نگاه گریانش
بی قرار و شبیه دریا بود
در کنار غریبی احمد
فکر بی مادری زهرا بود
در ازای تمام ثروت خود
عطری از جنس مصطفی می خواست
از خجالت به دختر خود گفت
حاجتش را که یک عبا می خواست
این عبا گرچه شد کفن اما
خود او خواست اینچنین باشد
کفنی نیز جبرئیل آورد
تا که اینگونه بی قرین باشد
بی کسی ، غم، کفن، عبا، غربت
شیعه از داغ واژه ها مبهوت
یک عبا گاه می شود کفن و
یک عبا گاه می شود تابوت
تا جوانان هاشمی برسند
حل این مسئله معما بود
پدر آورد عبا که جمع کند
بدنی را که اربا اربا بود
سر نعش جوان خود جان داد
هفت دفعه به پیش چشم حرم...
وسط خنده ها و هلهله ها
ناله زد هفت مرتبه پسرم
ناله، پیکر، مقطع الاعضا
پیکر واژه ها پر از خون است
ولدی شد بنی در گودال
ناله مادری که محزون است
پیکر شاه ، پیرهن ، غارت
بین گودال باز دعوا شد
اینطرف اضطراب ، خواهر، آه
شمر از روی سینه اش پا شد
نیزه ، شمشیر ، خنجر و حنجر
قامت خواهری که گشت هلال
نعل تازه ، صدای اسب ، بدن
مادر از حال رفت در گودال
کاش مثل خدیجه و اکبر
تن او در عبا کفن می شد...
یا اگر که عبا نشد جایش
کفنش پاره پیرهن می شد
ماند بر خاک ها سه روز تنش
کفن او حصیر شد آخر ...
سر او نیز رفت بر نیزه
خواهرش هم اسیر شد آخر...
سید امیر حسین فاضلی
علی اکبر نازک کار
#سید_امیر_حسین_فاضلی #شعر_شهادت_ام_المومنین #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_خدیجه #شعر_شهادت_خدیجه_کبری
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
لایق عشق پیمبر
بانوی صبح هستی و خورشید دیگری
خاتون آب هستی و پاک و مطهری
آری به اتنخاب خدا و گواه او
تنها تویی که لایق عشق پیمبری
در دامن تو مادر عالم سه ساله شد
شایسته از مقام تو شد شأن مادری
گرد و غبار راه تو معراج جبرئیل
تفسیر واژه واژه ی آیات کوثری
بانو شنیده ام که وخیم است حال تو
در کنج خانه گشته ای از غصه بستری
گرچه کتا ب زندگی ات رو به آخر است
شأن عیادت از تو مقام پیمبر است
وقتش شده که دختر خود را صدا کنی
بر روی نازدانه ات آغوش وا کنی
وقتش شده که شانه به گیسوی او زنی
با یک دو بوسه درد دلش را دواکنی
باید دو گوشواره خود را به او دهی
تا هدیه عروسی او را ادا کنی
چیزی به عمر خود ز پیمبر نخواستی
وقتش شده از او طلب یک عبا کنی
از عرش پنج تا کفن آمد برای تو
خوب است پنجمین کفنش را سوا کنی
رفتی و داغ تو به دلش کوه غم گذاشت
غصه شروع شد که دگر مادری نداشت
مادر نداشت حرف دلش را به او زند
حرف از غمی که مانده میان گلو زند
مادر نداشت در شب جشن عروسی اش
تا حرف دخترانه خود را به او زند
مادر نداشت پشت در او را صدا کند
ناچار شد به خادمه خویش رو زند
پیراهنش گرفت به مسمار و پاره شد
مادر نداشت پیرهنش را رفو زند
مادر نداشت زخم تنش را نشان دهد
با یک نفر دم از غم راز مگو زند
زهرا که رفت نوبت زینب دگر رسید
او میدوید و قاتل ارباب می دوید
موسی علمیرادی
#شعر_شهادت_ام_المومنین #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_خدیجه #شعر_شهادت_خدیجه_کبری #موسی_علمیرادی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ام المومنین
اولین بیت شد این مصرع بسم الله است
قلم از آنچه در افکار من است آگاه است
پُر مضمونم و بیت الغزلی در راه است
صحبت از حضرت خورشید، سخن از ماه است
باز کرده ست اذان حنجره ی مأذنه را
تا شب و روز بخوانم پسر آمنه را
باغ در رویش خود فصل بهاری دارد
عشق در اوج جوانی است، قراری دارد
نور در حجله ی عشق آمده کاری دارد
پسر آمنه تنهاست؟ نه، یاری دارد
بَه به این وصلتِ فرخنده پی و ختم به خیر
در خورِ همسری عشق، خدیجه ست نه غير
همسر بی بدل حضرت طاها او بود
لایق مادری اُمِ ابیها او بود
نور را آینه هرآینه تنها او بود
مصطفی آن همه تنها شد اما او بود
با وجودش به نبی هیچ غمی غالب نیست
تا خدیجه است غم از شعب ابیطالب نیست
السلام ای که در این شعر سرانجام تویی
مصطفی را تو دلارامی و آرام تویی
دینم از اوست ولی پایه ی اسلام تویی
ای غریبی که پر از نامی و گمنام تویی
به مقام تو چه اندازه حسادت بردند
لقب خاص تو را نیز به سرقت بردند
ما کجا و سخن از مدح تو با این دل پُر
شرمگینم که نداریم کلامی در خور
ما که گوهر نشناسیم چرا سُفتنِ دُر
خرج دین شد همه ی مال تو اُشتر اُشتر
وای برما و بر این شیوه ی مهمانی ما
شده سرمایه ی تو خرج مسلمانی ما
گفتم از مدح تو از روضه ات اما کمتر
رفتی و ماند غمت روی دل پیغمبر
دخترت فاطمه جان داد پسِ آتشِ در
مجتبی آه کشید از دلش از سوز جگر
آمد از عرش برای تو کفن، طیب و پاک
نوه ات کرببلا بی کفن افتاد به خاک
محسن ناصحی
#شعر_شهادت_ام_المومنین #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_خدیجه #شعر_شهادت_خدیجه_کبری #محسن_ناصحی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مادر زهرا(س)
افتخار دین و آیین را اگر می شد سرود
شعر اول از خدیجه لب به گفتن می گشود
ای که بر شأن بلندت کوه ها زانو زدند
وی که بر خاک قدمهایت فلک دارد سجود
تو که هستی که شدی همراه ختم الانبیا
در نزول وحی یا در جاده قوس صعود
حق تعالی گر که احمد را ستایش کرده است
تو که هستی که مقامت را محمد می ستود
از مقامات تو بس که مادر زهرا شدی
غیر تو بانو کسی شایسته کوثر نبود
اولین فردی که هرچه داشته بخشیده است
جود تو شد مبدا تاریخی هجری جود
هر شب از چادر نمازت رنگ و بوی نور داشت
هر سحر با دیدن تو بخت خود را می گشود
آبرو جبریل از آب وضویت میگرفت
در پی این بحر می شد هر چه اقیانوس رود
با چنین شان و مقامی در زمان احتضار
غیر زهرای سه ساله کس به بالینت نبود
بی کفن بودی عبای همسرت را خواستی
آه پیغمبر زدل برخاست تا رب ودود
ناگهان از سوی حق بر دست های جبرئیل
پنج پیراهن برای پنج تن آمد فرود
پنجمین پیراهن این پنج تن شد قسمتت
بر تو سهمش را حسین از عرش حق هدیه نمود
فاطمه که دید می ماند حسینش بی کفن
بافت پیراهن برای یوسفش یاس کبود
بافت تا عریان نماند بین صحرای بلا
بافتش با اشک تار و بافتش با آه پود
از حریر کهنه ای آن پیرهن را بافت تا
وقت غارت در نیاید از تنش اما چه سود
وقت غارت گشت یک لشگر به آن گودال ریخت
یک نفر با خود زره را برد و یک نامرد خود
بر سر پیراهن کهنه نزاعی در گرفت
می کشیدند از تنش از هر طرف قوم جهود
پاره پاره گشت و آمد از تنش آخر برون
ماند عریان یوسف و آن جامه را گرگی ربود
رفت غارت ماند یک انگشتر و یک ساربان
ختم غارت شد به خاتم... خنجری آمد فرود...
موسی علیمرادی
#شعر_شهادت_ام_المومنین #شعر_شهادت_اهل_بیت #شعر_شهادت_حضرت_خدیجه #شعر_شهادت_خدیجه_کبری #موسی_علیمرادی
لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹