eitaa logo
حدیث اشک
6.9هزار دنبال‌کننده
44 عکس
85 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
نوای عشق حال و روزش با نوای عشق بهتر می‌شود هر که چشمش در میان روضه ها تر می‌شود این دل سنگم که جای خود، شنیدم از کسی ریگ‌های دشت با نام تو گوهر می‌شود نوکری پستم ولیکن دل‌خوشم از اینکه من روزگارم با غلامی شما سر می‌شود از شما دورم ولی شب‌های جمعه این دلم می‌پرد تا صحن تو، مثل کبوتر می‌شود با نوای یا حسین و ذکر شور یا حسن دل اسیر نام‌های دو برادر می‌شود کاروان را باز گردان ای عزیز فاطمه در همین جا قلب زینب زار و مضطر می‌شود بازگرد آقا که با دست پلید حرمله غنچه‌ی شش‌ماهه‌ی باغ تو پرپر می‌شود دخترت بی‌سایبان و خواهرت بی‌همسفر جعفرت بی‌پیکر و عون تو بی‌سر می‌شود چند روز بعد در این سرزمین پر بلا صحبت از دزدیدن خلخال و معجر می‌شود چند روز بعد در گودال بین تیغ و تیر حنجرت درگیر با تیزی خنجر می‌شود  علی مشهوری (مهزیار) "مهزیار" لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم به قربان شما آمدی جانم به قربان شما بابای من مهربان ساکن بر نیزه ها بابای من چه عجب که نیزه ها دست از سرت برداشتند نازنینم تو کجا اینجا کجا؟ بابای من جای تو آغوش من باشد نه در طشت طلا من بدم می آید از طشت طلا بابای من من که دلتنگ نوازش های دستان تو ام دست هایت را نیاوردی چرا؟ بابای من حرف هایم را اگر آرام می گویم ببخش از گلویم در نمی آید صدا بابای من باورش سخت است اما راه رفتن های من سخت گردیده برایم بی عصا بابای من ماجرای کوچه های شام پیرم کرده است چشم های بی حیا کشته مرا بابای من تو به روی نیزه ای و من به روی ناقه ای می شنیدم می شنیدی ناسزا بابای من خسته ام من از طناب و از عذاب بی کسی خسته ام از زجر پست بی حیا بابای من از لباس پاره ی عمه خجالت می کشم بعد من گاهی به دیدارش بیا بابای من حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دلم گدایت بود چو نامید شدم پشتِ من دعایت بود چو بسته شد نفسم از گنه، هوایت بود به وقت حادثه گفتم امام ، ادرکنی اگر چه من نشنیدم ولی صدایت بود اگر به ورطه آلودگی نیفتادم تو هادیم شدی و بر کفم عبایت بود نشد ببینمتان بین جمکران اما به وقت سجده سرم روی خاک پایت بود به روز حشر اگر رد شدی تو از پیشم بگو به حق که زمانی دلم گدایت بود برای بخشش من رو زدی هزاران بار که عفو هر گنهم گریه بر خدایت بود همیشه بوده خیالت به روضه از من جمع همیشه دوریم از روضه ها عزایت بود به روضه های عمو رفته ایی سراسیمه و ذکر واعطشا روی لب نوایت بود  حامد آقایی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
گفتم نزن گفتم نزن افتادم از پا باز هم زد او را قسم دادم به زهرا باز هم زد کودک زدن دارد مگر،صد بار گفتم من که ندارم با تو دعوا باز هم زد ناراحتم خیلی به بابا حرف بد زد گفتم نگوید بد به بابا باز هم زد او چکمه پایش بود و من پای برهنه خون می چکید از هر دو تا پا باز هم زد فریاد می زد بر سر من از سر قیض گفتم خودم می آیم آقا،باز هم زد از زجر بی زارم بدم می آید از او چون حال من را دید،اما باز هم زد با پا مرا هل داد خیلی وحشیانه بر سر گرفتم دست ها را باز هم زد گفتم بگو آخر خودت دختر نداری؟ بابا نبودی هیچ آیا؟باز هم زد حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
وقت اش نشد وقت اش نشد دیگر تو را راحت ببینم اندازه ی قدری فقط صحبت ببینم من کار واجب با تو دارم،وقت تنگ است باید تو را دیگر به هر قیمت ببینم رفتی به روی نیزه های این و آن که روی تو را از دور با حسرت ببینم مهمان نوازی های این مردم عجیب است من که نشد خیری از این دعوت ببینم حتی نگاه زجر ملعون داده زجرم تا کی بمانم زجر با وحشت ببینم دیر آمدی،شد چشم هایم تار و کم سو باید تو را با سختی و زحمت ببینم دیدم سرت این روزها خیلی شلوغ است یک جا نشد دور تو را خلوت ببینم ای کاش می مردم پدرجان قبل از این که راس تو را در تشت،در غربت ببینم... محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای وای ای وای اگر موی سرت سوخته باشد در آتش خیمه جگرت سوخته باشد سخت است که فریاد زنی در دل آتش چون حنجره ی نوحه گرت سوخته باشد بیهوده شود کوشش پرواز و پریدن از ناقه اگر بال و پرت سوخته باشد چون شاخه ی خشکی که به هر ضربه میفتی مخصوصا اگر برگ و برت سوخته باشد احساس تنفر کنی از هرچه تنور است چون زلف سیاه پدرت سوخته باشد اتش که بیفتد به سر و روی تو از بام انگار جهان در نظرت سوخته باشد تاریک شود شام غمت تیره تر از شام وقتی روی نیزه قمرت سوخته باشد با حرمله سخت است صدا کردن بابا با سیلی اگر چشم ترت سوخته باشد سید حجت بحرالعلومی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
من آمدم که گریه کنم من آمدم که گریه کنم دست من بگیر ترسم زمان رود شود این عرصه زود ، دیر قسمت نشد اگر که جوانمرگ تو شوم لطفی نما شوم درِ این خانه پیرِ پیر باشد مرا به نوکری خود مکن قبول من داد میزنم که شمائی به من امیر ماه محرّم است خودم که نیامدم ! زهرا مرا کشانده دوباره به این مسیر چونکه شفای تو اشک است ، فاطمه بر گریه بر عزای تو کرده مرا اجیر آخر شنیده‌ام به غمت خنده کرده‌اند بر خشکی لبان تو در خشکی کویر مثل زنی که مُرده جوانش شبانه روز من زار میزنم به تن رفته در حصیر مجتبی صمدی شهاب لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
یه باغچه گُل با ساقه ی شکسته خرابه و مخدرات خسته بعد تو ما یه روز خوش ندیدیم قسم به هر نافله ی نشسته نیستی شده کُنج خرابه خونه‌م دخترا میزنن زخم زبونم بذار بگن “بابات تو رو نمیخواد” دوسِت دارم، دوسم داری، میدونم چقد صدا زدم “بابا کجایی؟” سخته توو صحرا گم شدن خدایی من که اصن شمرو حلال نکردم زجرو حلال نکن تو هم بابایی… قصّه ی غصّه هام نداره آخر حق بده تاره چشم دائماً تر اما بابا سوی چشامو کم کرد ضربه ی بی هوای سیلی بیشتر سیلی زدن به صورت منی که توو شهرمون بهم میگن ملیکه خیلی برای عمه جون دعا کن توو درد تک تکه ماها شریکه برمیدارم فاصلمونو تا تو باید ببینی حال خواهراتو آوردنت تا پیش عمه با من بردن من از این خرابه با تو محاسنت رو کی به خون کشونده؟ خاک یتیمی رو سرم نشونده؟ عیبی نداره دستاتو نداری مویی واسه شونه شدن نمونده بریم یه جایی که گِله نباشه بین من و تو فاصله نباشه هرجایی پیشم باشی خوبه اما بریم یه جا که حرمله نباشه… مرضیه نعیم امینی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
گلزار حرم دیگر به گلزار حرم نیلوفری نیست در بین آیات غریبت کوثری نیست منزل به منزل رفتم و فهمیده ام که – از چشم نامحرم نگاه بدتری نیست وقتی که معجرها به دست باد رفته جز آستین پاره چیز بهتری نیست طرز نگاه زجر و اخمش ترس دارد کافرتراز او هیچ فرد دیگری نیست اصلا چرا لالایی میخواند ربابت ؟ در بین گهواره که دیگر اصغری نیست دیدی که نامردان غرورم را شکستند گیر سرم را زیر دست وپا شکستند بار یتیمی از ازل تقدیر من بود در قاب شوم بی کسی تصویر من بود بازی کودک های کوفه فرق دارد سرگرمی آنها فقط تحقیر من بود باید حلالیت بگیرم من از عمه هرکس که میزد عمه را تقصیر من بود رنج سفر بامن دوچندان شد برایش هر دفعه که خوردم زمین درگیر من بود از بعد آن روزی که گم کردم حرم را دائم حواس عمه بر زنجیر من بود باید به کامم لکنت و تاول ببینم من دوست دالم تا تولا بهتل ببینم کی دیده ای در حالتی دشوار باشم محتاج یاری در و دیوار باشم این موقع از شب وقت خواب کودکان است کی دیده ای که تا سحر بیدار باشم کی دیده بودی تو مرا تا پاسی از شب تنها میان کوچه و بازار باشم چشمان خونین عمو طاقت ندارد باعمه ام در دیده ی انزار باشم از عرش نی افتاده تا شاهد نباشد درهاله ی نامحرم بسیار باشم کم کن ز حال اضطرارم تا بخوابم امشب بمان قدری کنارم تا بخوابم از لحظه ای که گم شدم در بین صحرا دیگر از آن شب ترس دارم تا بخوابم جز سنگ هایی که دراینجا خورده برما بالش به زیر سر ندارم تا بخوابم امشب بیا هر بوسه ای را مرحمی کن بر زخم های بیشمارم تا بخوابم چندی سرم بر روی پایت بود و حالا سر در کنارت میگذارم تا بخوابم امشب گمانم میوه ی صبرم رسیده قرآن به سر دارم شب قدرم رسیده مجید قاسمی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
شبی در خواب دیدم شبی در خواب دیدم روزی نوکر زیارت بود از اقبال خوشم کرببلا اینبار قسمت بود پیاده راه افتاده به سمت شاه میرفتم برای این گدا کرببلا رفتن سعادت بود برای عشق فرقی در سفیدی و سیاهی نیست چه لطفی هرکس از یک گوشه ی این خاک دعوت بود خدا از عرش خود آمد برای دیدن آنکه به زائرهای شاه کربلا در حال خدمت بود دلم میرفت با هر صحنه ای تا ناگهان دیدم که دختر بچه ای پایش پر از زخم و جراحت بود کمی چشمان خورا بستم و رفتم به روزی که سه ساله دختری کنج خرابه در اسارت بود سه ساله گریه کرده تا علمدار پدر باشد علمداری که اشکش پرچمی در اوج عزت بود رقیه گفت بابا اینقدر اینها مسلمانند که حتی سیلی و ضرب لگد هم با جماعت بود نگاه دختری سمت النگو رفت آن لحظه که دختر بچه با بابای خود مشغول صحبت بود چقدر این ناز دانه مثل مادر بود آن گونه که دستی روی پهلو دست دیگر روی صورت بود  امیر حسین آکار لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
پاهایم آبله زده بابا باید که شرح داد خرابات طور را پای تو ریخت زمزم اشک طهور را باید که شست زلف تو را با گلاب ناب چون راهبی که درک نموده حضور را از بس که باد پنجه زده بین زلف تو باید که باز کرد گره های کور را پاهایم آبله زده بابا، عمو کجاست؟ باید عمو ادب بکند راه دور را انبان به دوش خانه ی ما هم سری زدی سهم خرابه کرده ای آیات نور را همراه اشک، سوره ی کوثر بخوان پدر بابا بخوان برای همه، این سطور را حوریه را کنیزی منزل نمی برند در بین طشت زمزمه کن
یا غیور” را 

از روی نیزه زمزمه کن 
ان یکاد” را دیدی به دور قافله چشمان شور را؟ بخشیده ام به یمن حضور تو زجر را اما نخواه تا که ببخشم تنور را اما نخواه تا که ببخشم شراب را طشت طلا و بوسه ی چوب جسور را جان می دهم بیا و مرا تا نجف ببر تا که دوباره حس بکنم آن غرور را .. محسن حنیفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
عمه گرفته چشم مرا دستی به چشمهای ترم خورد بی هوا سر نیزه ای به بال و پرم خورد بی هوا از جانب یهود ببین پاره های سنگ از چند زاویه به سرم خورد بی هوا بابا هنوز خون تو بر نعل اسب هاست این مهر سرخ بر کمرم خورد بی هوا پهلوی من شکسته شد و عمه پیر شد بسکه لگد به اهل حرم خورد بی هوا وقتی که خیزران به لب خشک تو نشست انگار تیر بر جگرم خورد بی هوا عمه گرفته چشم مرا ،فکر کرده است!!! بابا به تشت زر نظرم خورد بی هوا قصد زدن نداشت ،فقط ناز کرده است!! مردی که چکمه اش به سرم خورد بی هوا  امیر حسین آکار لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹