eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
1.2هزار دنبال‌کننده
609 عکس
288 ویدیو
4 فایل
اشعار حافظ و آشنایی با شعر کهن و معاصر با صوتهای متنوع راه ارتباطی و تبادل فقط با کانالهای ادبی @adab_doost
مشاهده در ایتا
دانلود
سعدی_غزل_۴۱۴.mp3
زمان: حجم: 1.67M
غزل ۴۱۴     اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نه دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم تو را در بوستان باید که پیش سرو ننشینی و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت هنوز آواز می‌آید که سعدی در گلستانم   @hafez_adabiyat
حکایت۲۱باب اول گلستان.mp3
زمان: حجم: 1.03M
حکایت شمارهٔ ۲۱     مردم‌آزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال انتقام نبود. سنگ را نگاه همی‌داشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا: تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگ است که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همی‌کردم، اکنون که در چاهت دیدم فرصت غنیمت دانستم. ناسزایی را که بینی بخت یار عاقلان تسلیم کردند اختیار چون نداری ناخن درنده تیز با ددان آن به که کم گیری ستیز هر که با پولاد بازو پنجه کرد ساعد مسکین خود را رنجه کرد باش تا دستش ببندد روزگار پس به کام دوستان مغزش بر آر @hafez_adabiyat
حکایت۲۰باب_اول_گلستان.mp3
زمان: حجم: 790.3K
حکایت شمارهٔ ۲۰   باب اول در سیرت پادشاهان   غافلی را شنیدم که خانه رعیت خراب کردی تا خزانه سلطان آباد کند بی خبر از قول حکیمان که گفته‌اند هر که خدای را عزّ و جلّ بیازارد تا دل خلقی به دست آرد خداوند تعالی همان خلق را بر او گمارد تا دمار از روزگارش بر آرد آتش سوزان نکند با سپند آنچه کند دود دل دردمند سر جمله حیوانات گویند که شیر است و کمترین جانوران خر و به اتفاق خر باربر به که شیر مردم در @hafez_adabiyat
ادامه حکایت۲۰_باب اول.mp3
زمان: حجم: 724.5K
ملک را ذمائم اخلاق او به قرائن معلوم شد در شکنجه کشید و به انواع عقوبت بکشت حاصل نشود رضای سلطان تا خاطر بندگان نجویی خواهی که خدای بر تو بخشد با خلق خدای کن نکویی آورده‌اند که یکی از ستم دیدگان بر سر او بگذشت و در حال تباه او تأمل کرد و گفت نه هر که قوّت بازو و منصبی دارد به سلطنت بخورد مال مردمان به گزاف توان به حلق فرو بردن استخوان درشت ولی شکم بدرد چون بگیرد اندر ناف نماند ستمکار بد روزگار بماند بر او لعنت پایدار @hafez_adabiyat
حکایت مور الهی نامه.mp3
زمان: حجم: 1.36M
زبان بگشاد مور و گفت ای شاه به همت می‌توان رفتن درین راه تو منگر در نهاد و بنیت من نگه کن در کمال نیت من یکی مورست کز من ناپدیدست به دام عشق خویشم در کشیدست به من گفتست اگر این تلّ پر خاک ازین جا بر کنی و ره کنی پاک من این خرسنگ هجران تو از راه براندازم نشینم با تو آنگاه کنون این کار را بسته میانم بجز این خاک بردن می‌ندانم اگر این خاک گردد ناپدیدار توانم گشت وصلش را خریدار وگر از من برآید جان درین باب نباشم مدّعی باری و کذّاب عزیزا عشق از موری بیاموز چنین بینائی از کوری بیاموز گلیم مور اگرچه بس سیاهست ولیکن از کمر داران راهست به چشم خرد منگر سوی موری که او را نیز در دل هست شوری   @hafez_adabiyat