مرد عرب.mp3
17.6M
مرد عَرب
نگاهی به زمانه و زندگی شهید عماد مغنیه
متن: محسن فائضی
خوانش: میثم ملکیپور
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
💢 سری پادکست ماجرای فلسطین ۳۶
کاری از:
روزنامه ایران و حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
کلمات مسلح.mp3
18.74M
کلمات مسلح
نگاهی به زندگی نویسنده فلسطینی غسان کنفانی
متن: محمدصادق شریفی
خوانش: میثم ملکیپور
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
💢 سری پادکست ماجرای فلسطین ۳۷
کاری از:
روزنامه ایران و حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 لااقل بچهت رو نیار!
📽روایت ٢۴ ساعت بعد از حادثه تروریستی کرمان
راوی: محمدمهدی طیبی (مسئول کاروان راهیان مقاومت دانشگاه فرهنگیان فارس)
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
جلیقه های خونی.mp3
12.02M
جلیقههای خونی
کشتار خبرنگاران توسط رژیم صهیونیستی
متن: محسن فائضی
خوانش: میثم ملکیپور، رها غلامی
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
💢سری پادکست ماجرای فلسطین ۳۸
کاری از:
روزنامه ایران و حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
مردی از جنس مقاومت و تفکر.mp3
15.27M
مردی از جنس مقاومت و تفکر
روایتی از زندگی رمضان عبدالله شلح
متن: محسن فائضی
خوانش: میثم ملکیپور
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
💢 سری پادکست ماجرای فلسطین ۳۹
کاری از:
روزنامه ایران و حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
https://ble.ir/hafezeh_shz
تابوتها
#روایت_مهمان
صبح سیزده دی بود .....چون شب قبل تا ساعت دو گلزار بودیم صبح کمی اجازه دادیم بچه ها استراحت کنند و بعد راهی گلزار شدیم.
به ورودی موکب ها که رسیدیم تابلویی توجهم را جلب کرد: «بازی جذاب خون بها»
دست بچه ها را گرفتم و وارد شدیم .بازی مخصوص پسرهای ده سال به بالا بود. پدر خانواده و پسرها ماندند ومن ودخترم هم توی موکب روبرو کنار منقل آتشی نشستیم ومشغول صحبت شدیم.
فضای پایین گلزار و دوطرف خیابان اصلی جنگل ودرخت و سرسبزی است.
آقایی روبرویم آرایشگاه صلواتی راه انداخته بود وموی پسربچهای را کوتاه میکرد .
موکب کناری نان تنوری میپخت. دخترم توی صف رفت. کمی طول کشید.
نان که گرفتیم، پسرها هم آمدند و به سه قسمت تقسیم کردیم و شروع به خوردن کردند و راه افتادیم.
هدیه ای که از بازی خون بها گرفته بودند در دستانشان خودنمایی میکرد ؛جامدادی طرح سردار.....
پسرم گفت:«مامان اینم یادگاری از کرمان.»
خندیدم و گفتم:«الحمدالله.»
به گلزار رسیدیم. بچه ها گفتند:«مامان این موکب امام رضاست.»
موکب حرم رضوی بود ودرحال توزیع دونات های گرم وکوچک وخوشمزه. همگی توی صف ایستادیم ودونات گرفتیم.
به همسرم گفتم:«بچه ها گرسنه هستن. کاش برمیگشتیم و شب میاومدیم.» اما سه تایی گفتند:«نه. بمونیم.»
حین همین صحبت ها وتصمیم ها ؛ناگهان صدای وحشتناکی آمد. عدهای رفتند؛ چندتا مامور دنبال صدا رفتند سمت کوه. هلال احمر سریع آمد. میدانستیم صدا، صدای کپسول نیست.
به اطرافم نگاه کردم. میخواستم بچههایم متوجه نشوند و نترسند. غرفه کودکان کانون پرورش فکری توجهم راجلب کرد. سریع بچهها را بردم و مشغول بازی شدند.
حال مربیها تعریفی نداشت. خودشان را حفظ کرده بودند اما خبرهای خوبی ازپایین ورودی گلزار نمیآمد.
هرچند دقیقه بچهها میپرسیدند:«چی شده؟ صدای چی بود؟!»
صدای انفجار دوم بلند شد و وحشت را بیشتر کرد. مسول غرفه گفت:«والدین لطفا بچهها رو تحویل بگیرید وبرید.» بچه ها را صدا زدم و آمدیم بیرون. بلندگو دایم اعلام میکرد که:«گلزار رو تخلیه کنید.»
مردم درجنگل بودند؛ عدهای درحرکت و عدهای نشسته ومنتظر خانوادهای که نمیدانستند زنده اند یا...
پسرم میگفت:«مامان یعنی دوستام که ظهر باهاشون بازی میکردم زندهن ؟» خودم درفکر پسری که داشت موهایش را کوتاه میکرد.
وحالا من ماندم و لحظه لحظه ای که خودم و فرزندانم را در تابوت میبینم. و جامدادیای که همیشه توی منزل جلو چشمم هست و یادآوری میکند که:
من وخانوادهام هم میتوانستیم الان دراین تابوت ها باشیم.
الحمدالله علی کل نعمه.
روایت هاجر سلیمانی؛ ۴ بهمن ١۴٠٢
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
راهبرد حاج قاسم در فلسطین.mp3
7.44M
راهبرد حاج قاسم
نگاهی تحلیلی به راهبرد حاج قاسم سلیمانی در فلسطین
متن: محسن فائضی
خوانش: میثم ملکیپور
تنظیم و صداگذاری: پیمان زندی
💢 سری پادکست ماجرای فلسطین ۴۰
کاری از:
روزنامه ایران و حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز
@hafezeh_shz
حافظهـ
کسی آمد...
کسی که فرش راهش سرخی خون شهیدان بود
صبح یک روز آفتابی و سرد بهمنماه بود. به منزل خانم قشقایی برای مصاحبه رفته بودم. گرمای خانهاش تمام وجودم را گرم کرده بود. حین گفتگو، آنقدر شیرین صحبت میکرد که حساب گذر زمان مثل جلسات گذشته از دستمان دررفت. اواخر مصاحبه بود که خانم قشقایی برای روشن کردن زیر غذایشان به آشپزخانه رفت. ناگهان یادم آمد دفتر شعری از سرودههایش دارد. گفتم:
-راستی شعری هم در مورد دهه فجر گفته بودید.
ذوقزده در حالی که چشم هایش برق میزد، دفتر شعر قرمز قدیمی اما کاملا مرتبش را آورد. صفحهای را باز کرد. شعری با خطی خوش روی صفحه نوشته شده بود. پایین صفحه عکسی از چهرهی امام خمینی (ره) چسبانده بود. تاریخ نوشتن شعر بهمن سال ۵۸ بود.
میگفت: «سال ۵۸ و سالگرد آمدن امام بود. داشتم از تلویزیون تصاویر مربوط به سال گذشته رو میدیدم. ذهنم پر کشید به سال گذشته که با مادر و برادرهایم در خانه بودیم. پدرم طبق معمول همیشه ماموریت بود. زمستان ۵۷ اینقدر هوا خوب بود که هنگام راهپیمایی شعار سرمیدادیم: «به کوری چشم شاه، زمستونم بهاره!» روز ورود امام هم هوا خیلی خوب و بهاری بود. بنظرم همهجا عطرآگین بود! صبح روز دوازدهم بهمن با همسایهها در کوچه جمع شده بودیم. یکی از همسایهها یه تلویزیون کوچک سیاهوسفید روی ماشینش گذاشته بود و همگی دور آن به تماشای آن نشسته بودیم. تلویزیون آمدن امام را نشان میداد. خیلی خوشحال و هیجانزده بودیم. همه ندیده عاشقش شده بودیم. تصویر مدام قطع میشد، نمیتوانستیم خوب ببینیم؛ کیفیت بد تصویر ناراحتمان میکرد. همه نگران بودیم که نکند برای آقا اتفاقی بیفتد.
با یادآوری این خاطرات خیلی هیجان داشتم که دوباره بنشینم و این تصاویر را ببینم. داشتند همان صحنهها را از سال قبل نشان میدادند که هواپیما نشست و آقا آمد و به گلزار شهدای بهشت زهرای تهران رفت. ما سال گذشته نمیتوانستیم این صحنهها را کامل ببینیم. امام داشت میگفت: "من دولت تشکیل میدهم... من در دهان این دولت میزنم... ."
همان شوروحال و التهابی که آنروز برای آمدن حضرت آقا در ذهن داشتم سراغم آمد. یادآوری آن لحظات شعرها را بیاختیار بر زبانم آورد:
«امام آمد»
از آن نوری که عطر و نوازَش در فضای ایرانمان پیچید
گمان بردم که یک در رو به سوی باغ گل وا شد
گمان بردم نسیمی از سر گلدستهها آمد
که بوی بردگی را از گذرگاه خیال پوچمان دزدید
و یا شاید گل لاله به چاک پیرهن رویید
همانا همکلام قدسیان آسمان آمد
کسی آمد...
کسی که با افقهای همیشه آبیِ ما نسبتی دارد
هلا آن چلچلراغ روشن شبهای تار آمد
کسی آمد، ندایی داد
ندایش وارث روح بهاران بود
نویدی داد
نویدش... نویدش گلواژههای سبز ایمان بود
کسی آمد...
کسی که فرش راهش سرخی خون شهیدان بود
کسی آمد... کسی در زد
نفس از شوق نام او میان سینه پرپر زد
هلا جانم به قربانش
امام آمد... امام آمد...»
روایت زیبا گودرزی؛ ١١ بهمن ١۴٠٢
تاریخ را به حافظهـ بسپارید:
@hafezeh_shz
خردهروایتهایی از کتاب نهضت در شیراز
خردهروایتهایی از اقتصاد، فرهنگ، سیاست و وضع اجتماعی مردم شیراز در دوران پهلوی
از شنبه، ١۴ بهمن ماه
هر شب در رسانه حافظهـ
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز:
@hafezeh_shz
10.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
منتظر باشید...
خردهروایتهای کتاب نهضت در شیراز
از شنبه، ١۴ بهمن ماه
هر شب در رسانه حافظهـ
حافظهـ؛ رسانه حسینیه هنر شیراز:
@hafezeh_shz