با گذشت ایام، به دنبال محیط بزرگتری بود لذا با اصرار، پدر را راضی کرد تادر اردبیل خانه ای بخرند.
ایشان با بقیه برادرانش خیلی فرق داشت، از نظر #درستی و #اسلام خواهی، #اخلاق و #معرفت از همه #مقدم بود، از #بی نماز ها، افرادی که #غیبت می کردند و #تهمت می زدند، بدش می آمد.
🍃🌷🍃
به همراه #برادرانش در #تظاهرات شرکت می کرد ،زمان #پیروزی انقلاب #سی و پنج سال داشت ،#همراه افرادی بود که به #شهربانی حمله کردند و در #دستگیری یکی از عوامل رژیم #شرکت داشت.
🍃🌷🍃
بعد از #پیروزی انقلاب به #بسیج پیوست و حدود #چهار سال #بدون #دریافت حقوق #خدمت کرد.
🍃🌷🍃
با #شروع #جنگ تحمیلی در آستانه ۴۰#سالگی قرار داشت، به #جبهه رفت، در طول #پنج سال #اکثر اوقات خود را در #جبهه بود وبه "حبیب ابن مظاهر" #شهرت یافته بود.
🍃🌷🍃
#سمت #فرماندهی #گردان انصار و #فرماندهی#گردان 72 ثارالله –#جمعی لشکر 31 عاشورا–و همچنین #مسئولیت #تعاون لشکر را به عهده داشت.
🍃🌷🍃
✍ #مهر_و_محبت ( #خاطره_ای_از_شهید_حسن_باقری )
🌷اگر بین بسیجی ها حرفی می شد می گفت « برای این حرف ها بهم #تهمت نزنید. این تهمت ها فردا باعث تهمت های بزرگتری می شه.
اگه از دست هم ناراحت شدید،دورکعت #نماز بخوانید بگویید خدایا این بنده ی تو حواسش نبود من گذشتم تو هم ازش بگذر .
این طوری مهر و محبت زیاد می شه. اون وقت با این #نیروها میشه #عملیات کرد.»🌷
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهید جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار🌷
✍ #مهر_و_محبت ( #خاطره_ای_از_شهید_حسن_باقری )
🌷اگر بین بسیجی ها حرفی می شد می گفت « برای این حرف ها بهم #تهمت نزنید. این تهمت ها فردا باعث تهمت های بزرگتری می شه.
اگه از دست هم ناراحت شدید،دورکعت #نماز بخوانید بگویید خدایا این بنده ی تو حواسش نبود من گذشتم تو هم ازش بگذر .
این طوری مهر و محبت زیاد می شه. اون وقت با این #نیروها میشه #عملیات کرد.»🌷
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهید جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار🌷
📚#داستان_کوتاه
🔹گویند : روزی #ابلیس_ملعون خواست با فرزندانش از جایی به جای دیگر
نقل مکان کند، خیمهای را دید، و گفت:
اینجا را ترک نمیکنم
تا آنکه بلایی بر سر آنان بیاورم.
🔸به سوی خیمه رفت و دید گاوی به
میخی بسته شده و زنی را دید
که آن گاو را میدوشد،
بدان سو رفت و #میخ را تکان داد.
🔹با تکان خوردن میخ، گاو ترسید و به هیجان درآمد و #سطل_شیر را بر زمین ریخت و #پسر آن زن را که در کنار مادرش نشسته بود لگدمال کرد و او را کشت.
🔸مادر بچه با دیدن این صحنه عصبانی
شد و گاو را با ضربه #چاقو از پای درآورد و او را کشت.
🔹شوهر آن زن آمد و با دیدن فرزند کشته شده و گاو مرده، همسرش را زد و او را #طلاق داد.
🔸سپس خویشاوندان زن آمدند و آن مرد را زدند، و بعد از آن نزدیکان آن مرد آمدند و همه با هم درگیر شدند و جنگ و #دعوای_شدیدی به پا شد!!
🔹فرزندان ابلیس با دیدن این ماجرا تعجب کردند و از پدر پرسیدند: ای وای، این چه کاری بود که کردی⁉️
ابلیس گفت:
کاری نکردم فقط #میخ را تکان دادم⁉️
🔸بیشتر مردم فکر میکنند کاری نکردهاند، در حالی که نمیدانند چند کلمهای تحت عنوان #غیبت، #تهمت و #سخن چینی که می کنند و کار شیطان و ابلیس است چه مصیبتی به پا میکنند.
#متاسفانه خیلی از این سخن چینی ها، غیبت و تهمت ها که انجام میشود از روی #حسادت و رسیدن به #طمع مادی و دنیایی است...
🔹سخن چینی، غیبت و تهمت که از روی حسادت برای رسیدن به طمع مادی و دنیایی،مشکلات زیادی را برای جامعه و خانواده ها ایجاد میکند. از جمله⬇️
🔹#آتش اختلاف را بر میافروزد.
🔸خویشاوندی را بر هم میزند.
🔹دوستی و صفا صمیمیت را از بین میبرد.
🔸کینه و دشمنی میآورد.
🔹طراوت و شادابی را تیره و تار میکند.
🔸دلها را میشکند.
و.....
🔶 بعدا کسی که اینکار را کرده فکر میکند کاری نکرده است فقط #میخ را تکان داده است❗️
🔷قبل از اینکه #حرفی را بزنی، مواظب سخنانت باش❗️
🔶خداوند در قرآن سوره فلق می فرماید🔻
🔹بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
به نام خداوند رحمتگر مهربان
🔸قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ﴿۱﴾
بگو پناه مى برم به پروردگار سپيده دم (۱)
🔹مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ ﴿۲﴾
از شر آنچه آفريده (۲)
🔸وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ ﴿۳﴾
و از شر تاريكى چون فراگيرد (۳)
🔹وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِي الْعُقَدِ ﴿۴﴾
ﻭ ﺍﺯ ﺯﻳﺎﻥ ﺯﻧﺎﻥ ﺩﻣﻨﺪﻩ [ ﻛﻪ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﻭ ﺟﺎﺩﻭ ] ﺩﺭ ﮔﺮﻩ ﻫﺎ [ ﻣﻰ ﺩﻣﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺷﻴﻄﺎﻧﻲ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻓﺮﺩ ، ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺧﺴﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺑﺎﺭ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻧﺪ ](٤)
🔸وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ ﴿۵﴾
و از شر [هر] حسود آنگاه كه حسد ورزد (۵)
🔷امام صادق (ع) فرمودند :
إِنَّ مِنْ أَكْبَرِ السِّحْرِ النَّمِيمَةَ يُفَرَّقُ بِهَا بَيْنَ الْمُتَحَابَّيْنِ وَ يُجْلَبُ الْعَدَاوَةُ عَلَى الْمُتَصَافِيَيْنِ وَ يُسْفَكُ بِهَا الدِّمَاءُ وَ يُهْدَمُ بِهَا الدُّورُ وَ يُكْشَفُ بِهَا السُّتُورُ وَ النَّمَّامُ أَشَرُّ مَنْ وَ طِئَ الْأَرْضَ بِقَدَمٍ
از بزرگترين جادو، سخنچينى است؛ زيرا با سخنچينى، ميان دوستان جدايى مى افتد، دوستان يكدل با هم دشمن مى شوند، به واسطه آن خونها ريخته مى شود، خانه ها ويران مى گردد و پرده ها دريده مى شود. سخن چين، بدترين كسى است كه روى زمين راه مى رود.
🔶رسول اکرم (ص) فرمودند :
لَا یدْخُلُ الْجَنَّةَ نَمَّامٌ؛
سخن چین وارد بهشت نمی شود.
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها #شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
ادامه دارد ...
✍️نویسنده فاطمه ولی نژاد
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
✍ #وصیتنامه_شهید_رضاعلی_حیدری"
🌷در این برهه از زمان که اسلام در مقابل کفر قرار گرفته و #دیوصفتان و #طاغوتیان برای از بین بردن اسلام تلاش می کنند برخود لازم دیدم به جبهه بشتابم تا خدا از عملم راضی باشد و #وظیفه_شرعی خود را انجام داده باشم.
کور خواندند آن کسانی که فکر می کنند جوانان این کشور جان خود را بیهوده از دست میدهند.چون این مکان مقدس٬و هدف هم مقدس است.حدیث عاشق و معشوق است.لقای یاررفتن #افتخار است برای ما.
از شما می خواهم اجتماعات را بیشتر کنید٬در #نماز_جمعه و #راهپیمایی_ها٬ #نماز_جماعت_ها شرکت کنید و همیشه گوش به فرمان رهبر و فقیه عالیقدر باشید و همیشه به فکر خدا و در انتظار باشید.در انتظار کسی که چشم همه عالم در انتظار اوست یعنی #حضرت_مهدی(عج)........
خواهران حجاب اسلامی را رعایت کنید و اگر رعایت نکردید #خون_شهدا را پایمال کرده اید و از مواضع #تهمت و #غیبت بپرهیزید که عذاب جهنم سوزان است.
پدر و مادر گرامیم٬میدانم خیلی زحمت برای من کشیده اید.میدانم که داغ مرگ فرزند خیلی سخت و مشکل است ولی امیدوارم که در دوری من هیچ نگران نباشید و همچون کوه استوار باشید.
خدایا بسوی تو می آیم تا گناهانم را ببخشی ٬ #الهی_و_ربی_من_لی_غیرک.
وتوفیق لقای خود را به این بنده روسیاهت عنایت کن.....
اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸اگر گفتی «حوصلۀ نهیازمنکر و سر و کلهزدنبا مردم را ندارم»، حالات معنویات هم گرفته میشود!🔸
🌴 درختی را که شما شاخه و تنهاش را قطع کنید و فقط ریشهاش را باقی بگذارید، ریشهاش هم بعداً #میپوسد.
🌴 ریشۀ انسان، #درونگرایی او است و شاخۀ انسان، #برونگرایی او. برای حیات معنوی انسان، هم درون گرایی لازم است و هم برون گرایی. هم #مناجات و نجوا و اخلاصی که هیچ کس خبردار نشود لازم است، و هم بر سر راه خدا، دعوا کردن که همه هم ممکن است به او #تهمت بزنند که این میخواهد #تظاهر_به_غیرت [دینی] بکند، میخواهد تظاهر به دینداری بکند، میخواهد تظاهر به خوبی و پاکی بکند.
🌴 اگر کسی مناجات با خدا را داشت، حال عبادیِ خوبی داشت، حضور قلب خوبی داشت، اما توی میدان امر به معروف و نهی از منکر نیامد و گفت #سر_و_کله_زدن با مردم برای من سخت است، نمیخواهم با مردم سرشاخ بشوم. نمیخواهم با مردم درگیر بشوم؛ این فرد بعد از مدتی همان مناجاتش را هم از دست میدهد، آن حالش را هم از دست میدهد.
❤️@hafzi_1❤️
کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار💫