هدایت شده از نبرد ما ✍️ سید مسعود موسوی
‼️روایت دقیق عملیات مشترک #سپاه و #وزارت_اطلاعات در توقیف یک نفتکش
♦️نفتکش پی یوریتی پس از ۵ سال تصرف غیرقانونی توسط یک شرکت خارجی، با دستور قضایی وعملیات مشترک سپاه و واجا به کشوربازگشت.
🔹این نفتکش ۱۰هزار تنی ازسال۹۷ با جعل اسناد ازسوی برخی افراد در داخل کشور بصورت غیرقانونی به یک فردبیگانه اجاره داده شده بود ومالکین ایرانی آن ازمنافع این نفتکش محروم بودند.
🛑با توجه به شکایت شرکت ایرانی مالک این کشتی مبنی براینکه یک شرکت خارجی برای اجاره نفتکش مذکور با این شرکت ایرانی قراردادی منعقد وپس ازتحویل نفتکش، ارتباط خود را با مالکین آن قطع کرده،پیگیریهای دستگاه قضایی در این خصوص آغازشد.
🔸درنتیجه بررسی #نهادهای_امنیتی گزارشاتی واصل شد که این شرکت خارجی با نفتکش پی یوریتی اقدام به قاچاق سوخت میکند و براین اساس،دادستان بندرعباس در ۱۸بهمن ۱۴۰۰ دستور توقیف نفتکش مذکور را صادر کرد.
🔺در راستای اجرای دستور قضایی، دلاورمردان ناوتیب ۴۱۲ ذوالفقار نیروی دریایی سپاه با همکاری سربازان گمنام امام زمان نسبت به شناسایی نفتکش و اجرای #عملیات_توقیف آن در آبهای خلیج فارس اقدام کردند و در نهایت اردیبهشت امسال کشتی پی یوریتی در خلیج فارس و در نزدیکی سواحل پارسیان شناسایی وتوقیف شد.
🔹کشتی مذکور پس از توقیف با اسکورت نیروهای عملیاتی و شناورهای ناوتیپ ذوالفقار سپاه به بندرگاه هدایت وبرای سیر مراحل قانونی وبررسیهای لازم تحویل مقامات قضایی شده و هم اکنون به منظور تخلیه مواد سوختی به عسلویه به عنوان نزدیکترین بندر جهت پهلوگیری منتقل شده است.
#سواد_امنیتی
#نبرد_ما
⭕ @nabardema
♦️ ایتا ♦️ روبیکا ♦️ ویراستی
💢 از حقوقم کم کنید!!
بهترین های ما #شهید ، نشدند که بدترین ها با یقه بسته و با تسبیح های #قلابی اعتقاد و اعتماد مردم را نابود کنند.
مثل بعضی از نفرات که در صدر اسلام با پیغمبر بودند ونقش اساسی در تبلیغ دین اسلام داشتند #ولی بعد از رحلت پیغمبر اسلام کلا سنت و فرمایشات پیغمبر رو زیر پا گذاشتن
------------------
شهید ذبیح الله عالی در دوران جنگ به #سپاه ساری نامه می نویسند که حقوقم بیشتر از نیاز من است و از آن #کم کنید!!
متن نامه #شهید را بخوانید:
بسمه تعالی
به: کارگزینی سپاه ساری
از: پاسدار عملیات ذبیح الله عالی
موضوع: کسر نمودن حقوق ماهیانه
محترماً به عرض می رسانم چون اینجانب دارای چهار هکتار زمین زراعتی آبی و خشکه می باشم و دارای درآمد زیاد می باشد و همین طور حقوق من زیاد می باشد. لذا درخواست می نمایم که در اسرع وقت از #حقوق_ماهیانه من حدود دو هزار تومان کسر نمائید. خداوند همه ما را خدمتگزار اسلام و امام قرار بدهد.
ذبیح الله عالی
ما باید از خودمان، از نخبگان، از روشنفکران، از حوزویان و آحاد جامعه بپرسیم که چه شد لباس خاکی را از تن در آوردیم و بجای آن یک عده با #کت_شلوار انگلیسی مانند زالو به جان #اعتماد این مردم افتادند. چرا از آن فرهنگ فاصله گرفتیم؟ چه کسانی با اشرافیت به جامعه آدرس غلط دادند و در کمال وقاحت امروز خود را منتقد و اُپوز انقلاب میدانند.
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #قربانعلی_ابراهیمی سال 1335 در روستای چیانه نقده متولد شد و تا پایان ششم ابتدایی قدیم به تحصیلاتش ادامه داد، وی از زمان آغاز انقلاب فعالیت را به طور مستمر آغاز کرد.
او به #خط_رهبری، اسلام و انقلاب بسیار وفادار و پایبند بود، او برای ابراز وفاداری خود به نظام حتی بعد از ازدواج #داوطلبانه به خدمت سربازی رفته و مشتاقانه در #سپاه خدمت کرد.
ایشان #اهل_نماز و #روزه بودند و پایبندی خاصی به واجبات داشت، او مطیع والدین و در اطاعت از پدر و مادر بود، همیشه میگفت « شهادت آرزوی دیرینه من میباشد و مطمئنم به آرزویم میرسم؛ با توجه به اینکه برادرش قبلا به فیض شهادت رسیده بود و با آنکه چند فرزند داشت، سعی میکرد نسبت به فرزندان خودش در پیش فرزندان شهید ابراز علاقه نکند که مبادا آنها ناراحت شوند؛ به #خط_شهداء علاقه وافری داشت و تنها هدفش گام گذاشتن در مسیر آنها بود و دیگران را نیز به این خط تشویق میکرد».
او که #داوطلبانه و #عاشقانه به خدمت سر بازی رفته بود لیکن به سبب پشتکاری که از خود در طول خدمت نشان داد توانست به عضویت سپاه درآید، او در اشنویه و پیرانشهر خدمت کرد و در اکثر عملیاتهای پاکسازی مناطق آلوده شرکت پررنگ داشت، شهید همچنین در منطقه تمرچین در جنگ و درگیری با #اشرار رشادتهای کم نظیری از خود نشان داد.
از آنجا که برادر بزرگترش به شهادت رسیده بود، عمهاش اصرار میکرد که دیگر قربانعلی به جبهه نرود و میگفت همان یک شهید برای خانواده ما کافی است، او با نهایت مهربانی پاسخ میداد «این #لباس_سبز کفنم میباشد و باید تا آخرین قطره خون از اسلام و #انتقام_برادر_شهیدم در جبههها باشم».
#نحوه_شهادت؛ روز #تاسوعای_حسینی در سپاه نقده بر اثر انفجار مهمات به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃
اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #سید_تقی_روانی در ۱۴ بهمن ۱۳۳۲ در بهشهر دیده به جهان گشود.
وی تحصیلات ابتدایی خود را تا مقطع ششم به پایان رساند و با قرآن مانوس بود. پس از اتمام تحصیلات خود در سال ششم ترک تحصیل کرد و به دنبال کسب و کار رفت.
هجده ساله بود که ازدواج کرد و امروز فرزندی به نام سید رضا از او به یادگار مانده است.
وی در #تظاهرات و #راهپیمائیها در اوج پیروزی انقلاب حضور فعالی داشت و پس از پیروزی نیز در مقابله با درگیری داخلی شهر گنبد و پاسداری از شهر نقش فعالی داشت که در این جریان نیز اسیر می شود و مورد اذیت و آزار فراوان قرار می گیرد اما با هوش و ذکاوت خود از بند #اسارت آزاد می شود و در جنگ دوم گنبد نیز در کنار دیگر جوانان گنبدی به #پاسداری از شهر می پردازد.
با شروع شدن جنگ تحمیلی شهید سید تقی روانی از طریق #بسیج و #سپاه به جبهه اعزام می شود و پس از گذشت ۵ ما ه از حضور در میدان نبرد و گذشت تنها یکساعت از شهادت برادرش سید علی روانی بر اثر اصابت #خمپاره به شهادت می رسد .
#مادرش_می_گوید سید تقی را در کودکی در کربلا گم می کند با هزار #رازو_نیاز فرزندش پیدا می شود. آری سید تقی در کربلای حسین(ع) به آغوش مادر باز می گرد تا در کربلای ایران هم #کربلایی_شود. 🌷
#روحش_شاد
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #شهید " #رضا_عباسی" در سال 1345 در تهران دیده به جهان گشود، پدرش ولی نام داشت وی در #خانوادهای_مذهبی به دنیا آمد.
دوران کودکی را با فراز و نشیب های مختلف به سر برد و پا به دوره راهنمائی گذاشت، از همان اول جوانی با فساد مخالفت میکرد با آغاز حرکت مردم برای انقلاب اسلامی او با اینکه نوجوانی بیش نبود در راهپیمایی ها شرکت میکرد و در جریان 17 شهریور میدان شهدا از نزدیک نظارهگر بود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مانند هزاران جوان دیگر در مسجد محل و جاهای دیگر مشغول کار شد . حتی شبها خواب نداشت و به طوری که مورد اعتراض خانواده قرار میگرفت چون نه شب می خوابید و نه روز استراحت داشت در عرض این مدت با #سپاه، #کمیته ، #جهاد، #بسیج، #حزب_جمهوری ، #سازمان_تبلیغات_اسلامی ، #وزارت_ارشاد و ... همکاری و فعالیت داشت.
در دروان دبیرستان از عمده فعالیت در #واحد_تبلیغات بود و در سال آخر دبیرستان (سالی که آخرش را ندید ) مسئول انجمن اسلامی دبیرستان شیخ بهائی منطقه 13 بود.
اخلاق و طرز معاشرت ایشان اکثریت قریب به اتفاق دبیران دبیرستان را شیفته خود کرده بود طوری که یکی از آنها گفته بود عباسی به ما درس می دهد نه ما به او آگاهی او به #قرآن_و_احادیث در نزد همه دوستان و همکارانش بارز بود به هنگام نماز گاهی که سخن میگفت بسیار متین و جذاب سخن میگفت . کمتر کسی دیده بود که او از خود تعریف کند و یا بگوید که در کجاها مشغول به فعالیت است.
او کمک های نقدی دانش آموزان را از طریق ستادی که در انجمن اسلامی دبیرستان تشکیل داده بود جمع کرده و به حساب جبهه ها واریز می کردند.
شهید عباسی در جبهه #تک_تیرانداز بود ولی در عملیات خیبر #آرپی_جی_زن بود، در مسجد محل فعالیت عمدهای داشت و با مراکز عمدهای از قبیل سپاه، کمیته ، بسیج ، جهاد سازندگی، حزب جمهوری، سازمان تبلیغات اسلامی ، وزارت ارشاد و غیره فعالیت و همکاری داشت.
و در تیرماه سال 61 به جبهه قصر شیرین اعزام شد و پس از انقضاء مهلت ماموریتش به تهران بازگشت، سپس در بهمن ماه 62 دوباره به جبهه رفت و تا پایان سال در جبهه حضور داشت و پس از شروع سال 63 به هنگام انجام عملیات خیبر در منطقه طلائیه به #شهادت رسید و پیکر پاک این شهید در کنار سایر شهدا در بهشت زهرا آرام گرفته است.🌷
اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #شهید_علی_تیموری در سال ۱۳۴۰ در روستای بابا پیرعلی چشم به جهان گشود. فضای خانوادگیاش بهگونهای بود که از همان ابتدا با #قرآن و #اهل_بیت (س) مأنوس گردید. او تحصیلات ابتداییاش را در روستای خود به پایان رسانید جهت ادامه تحصیل به تهران مهاجرت نمود.
دوران حضورش در تهران مصادف بود با جریانات انقلاب اسلامی و حرکتهای مبارزاتی ملت علیه رژیم پوسیده شاهنشاهی. روح عدالت طلب شهید تیموری او را ترغیب به حضور در این سیل خروشان کرد، بر این اساس با پیوستن به نیروهای انقلاب، نقش قابل ملاحظهای از خود در راه اسلام بر جای گذاشت.
بعد از استقرار نظام متعالی جمهوری اسلامی به فرمان امام خمینی (ره) لبیک گفته و به عضویت #سپاه تهران درآمد او از آن پس بود که خود را در مقابل تقدیر جدیدی از حیات یافته و با عزیمت به کردستان، در مقابل #ضد_انقلابیون با تمام اراده ایستاد.
با آغاز تهاجم نظامی رژیم بعث عراق به مرزهای مقدس کشور، مشتاقانه، چون ققنوس رها خود را به آتش سپرده و در این راه به بذل جان و تن پرداخت. شهید علی تیموری، بعد از مدتی حضور در منطقه گیلانغرب در روز پنجم شهریور ماه ۱۳۶۰ در حالی که فرماندهی گروهی از رزمندگان را بر عهده داشت #جامه_سرخ_شهادت بر تن کرد.🌷
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #شهید_حمید_رمضانعلی در تاریخ چهارم خردادماه 1339، در شهرستان دماوند به دنيا آمد. حمید پس از انقلاب بنابر وظیفه شرعی خود به کمیته محلی دماوند وارد میشود و به پاسداری از دستاورد های انقلاب می پردازد و خدمات ارزنده ای به #بسیج و #جهاد سازندگی ارائه می دهد. وی به دلیل علاقه به پاسداری از اسلام به عضویت #سپاه در می آید و در مدت کوتاهی که در سپاه مشغول بود چندین بار تقاضا اعزام #جبهه کرد اما به دلیل اهمیت سمت وی(حفاظت اطلاعات)با اعزامش مخالفت می شد تا بعد از مدتی با درخواست شهید موافقت شد و در همان اعزام اول در دو عملیات رمضان و مسلم بن عقیل شرکت کرد در عملیات رمضان جانباز شد اما به صورت سرپایی مداوا و در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه سومار به #شهادت رسید.🌷
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهید جاوید الاثر
ابوالفضل حافظی تبار🌷
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_نوزدهم
💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پایین رفت و تمام طول حیاط را دوید تا زودتر #آب را به یوسف برساند.
به چند دقیقه نرسید که عباس و عمو درحالیکه تنها یک بطری آب و بستهای آذوقه سهمشان شده بود، برگشتند و همین چند دقیقه برای ما یک عمر گذشت.
💠 هنوز عباس پای ایوان نرسیده، زنعمو بطری را از دستش قاپید و با حلیه به داخل اتاق دویدند.
من و دخترعموها مات این سهم اندک مانده بودیم و زینب ناباورانه پرسید :«همین؟» عمو بسته را لب ایوان گذاشت و با جانی که به حنجرهاش برگشته بود، جواب داد :«باید به همه برسه!»
💠 انگار هول حال یوسف جان عباس را گرفته بود که پیکرش را روی پله ایوان رها کرد و زهرا با ناامیدی دنبال حرف زینب را گرفت :«خب اینکه به اندازه #افطار امشب هم نمیشه!»
عمو لبخندی زد و با صبوری پاسخ داد :«انشاءالله بازم میان.» و عباس یال و کوپال لشگر #داعش را به چشم دیده بود که جواب خوشبینی عمو را با نگرانی داد :«این حرومزادهها انقدر تجهیزات از پادگانهای #موصل و #تکریت جمع کردن که امروزم خدا رحم کرد هلیکوپترها سالم نشستن!»
💠 عمو کنار عباس روی پله نشست و با تعجب پرسید :«با این وضع، #ایرانیها چطور جرأت کردن با هلیکوپتر بیان اینجا؟» و عباس هنوز باورش نمیشد که با هیجان جواب داد :«اونی که بهش میگفتن #حاج_قاسم و همه دورش بودن، یکی از فرماندههای #سپاه ایرانه. من که نمیشناختمش ولی بچهها میگفتن #سردار_سلیمانیِ!»
لبخند معناداری صورت عمو را پُر کرد و رو به ما دخترها مژده داد :«#رهبر ایران فرماندههاشو برای کمک به ما فرستاده #آمرلی!» تا آن لحظه نام #قاسم_سلیمانی را نشنیده بودم و باورم نمیشد ایرانیها به خاطر ما خطر کرده و با پرواز بر فراز جهنم داعش خود را به ما رساندهاند که از عباس پرسیدم :«برامون اسلحه اوردن؟»
💠 حال عباس هنوز از #خمپارهای که دیشب ممکن بود جان ما را بگیرد، خراب بود که با نگاه نگرانش به محل اصابت خمپاره در حیاط خیره شد و پاسخ داد :«نمیدونم چی اوردن، ولی وقتی با پای خودشون میان تو #محاصره داعش حتماً یه نقشهای دارن!»
حیدر هم امروز وعده آغاز #عملیاتی را داده بود، شاید فرماندهان ایرانی برای همین راهی آمرلی شده بودند و خواستم از عباس بپرسم که خبر آوردند حاج قاسم میخواهد با #مدافعان آمرلی صحبت کند.
💠 عباس با تمام خستگی رفت و ما نمیدانستیم کلام این فرمانده ایرانی #معجزه میکند که ساعتی بعد با دو نفر از رزمندگان و چند لوله و یک جعبه ابزار برگشت، اجازه تویوتای عمو را گرفت و روی بار تویوتا لولهها را سر هم کردند.
غریبهها که رفتند، بیرون آمدم، عباس در برابر نگاه پرسشگرم دستی به لولهها زد و با لحنی که حالا قدرت گرفته بود، رجز خواند :«این خمپاره اندازه! داعشیها از هرجا خواستن شهر رو بزنن، ماشین رو میبریم همون سمت و با #خمپاره میکوبیمشون!»
💠 سپس از بار تویوتا پایین پرید، چند قدمی به سمتم آمد و مقابل ایوان که رسید با #رشادتی عجیب وعده داد :«از هیچی نترس خواهرجون! مرگ داعش نزدیک شده، فقط #دعا کن!»
احساس کردم حاج قاسم در همین یک ساعت در سینه برادرم قلبی پولادین کاشته که دیگر از ساز و برگ داعش نمیترسید و برایشان خط و نشان هم میکشید، ولی دل من هنوز از #وحشت داعش و کابوس عدنان میلرزید و میترسیدم از روزی که سر عباسم را بریده ببینم.
💠 بیش از یک ماه از محاصره گذشت، هر شب با دهها خمپاره و راکتی که روی سر شهر خراب میشد از خواب میپریدیم و هر روز غرّش گلولههای تانک را میشنیدیم که به قصد حمله به شهر، خاکریز #رزمندگان را میکوبید، اما دلمان به حضور حاج قاسم گرم بود که به نشانه #مقاومت بر بام همه خانهها پرچمهای سبز و سرخ #یاحسین نصب کرده بودیم.
حتی بر فراز گنبد سفید مقام #امام_حسن (علیهالسلام) پرچم سرخ #یا_قمر_بنی_هاشم افراشته شده بود و من دوباره به نیت حیدر به زیارت مقام آمده بودم.
💠 حاج قاسم به مدافعان رمز مقاومت را گفته بود اما من هنوز راز تحمل #دلتنگی حیدر را نمیدانستم که دلم از دوریاش زیر و رو شده بود.
تنها پناهم کنج همین مقام بود، جایی که عصر روز عقدمان برای اولین بار دستم را گرفت و من از حرارت لمس #احساسش گرما گرفتم و حالا از داغ دوریاش هر لحظه میسوختم.
💠 چشمان #محجوب و خندههای خجالتیاش خوب به یادم مانده و چشمم به هوای حضورش بیصدا میبارید که نیت کردم اگر حیدر سالم برگردد و خدا فرزندی به ما ببخشد، نامش را #حسن بگذاریم.
ساعتی به #افطار مانده، از دامن امن امام دل کَندم و بیرون آمدم که حس کردم قدرتی مرا بر زمین کوبید...
ادامه دارد ...
نویسنده فاطمه ولی نژاد
✨❤️✨@hafzi_1✨❤️
,لینک کانال شهید جاوید الاثرابوالفضل حافظی تبار🌹🌹
هدایت شده از حُبُّ الحُـــــ♡ــــسینِ علیه السلام 💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از حُبُّ الحُـــــ♡ــــسینِ علیه السلام 💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا