✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #شهید_مدافع_حرم_آقا_نوید_صفری در تاریخ 16 تیر ماه سال 1365 دراستان تهران دیده به جهان گشود.
آقا نوید از نسل سوم از فرزندان حضرت روح الله (ره) بود که برای دفاع از #حرم_حضرت_زینب راهی سفر عشق سوریه شدند و به مقام شهادت نائل شدند.
آقا نوید متاهل و تازه داماد بودند و خطبه عقد شهید نوید صفری توسط #رهبر_معظم_انقلاب (به صورت تلفنی) خوانده شد.
از صفات بارز اخلاقی شهید احترام بسیار زیاد به #پدر و #مادر ، #مودب_و_باحیا ، بسیار #دلسوز ، #اهل_فکر و #صبور ، #شوخ_طبع، بسیار کار راه انداز و توانمند بودند.
شهید نوید صفری که برای انجام ماموریت سه ماهه به سوریه اعزام شده بودند پس از پایان ماموریت به درخواست خود شهید و با اجازه فرماندهان به دیرالزور البوکمال اعزام شدند.
شهید نوید صفری طی نبرد با تروریست های داعش در شهر البوکمال زخمی و به #اسارت_تروریست_ها در آمد.
طی مدتی خبری از وی نبود تا اینکه با آزادی کامل شهر البوکمال از لوث تروریست های تکفیری در تاریخ 5 آذر ماه 1396 پیکر مطهر او شناسایی و مشخص شد که همچون سالار و سرور شهیدان ، #مظلومانه به شهادت رسیده و سر از پیکرش جدا شده است.
شهید نوید صفری علایق خاصی به #شهید_محمد_حسن (رسول) #خلیلی ، #شهید_سعید_علیزاده و #شهید_علی_خلیلی داشتند.
از علایق شهید می توان به #هیئت و #روضه_های_هفتگی ، #زیارت_شهداء ، کارهای فرهنگی ، سر زدن به خانواده شهداء و …. اشاره کرد.
شهید آقا نوید صفری بسیار اهل زیارت بودند و تا جایی که شرایط اجازه می داد به سفر #مشهد ، #کربلا ، #قم و….. می رفتند و شرایط سفر اطرافیان و نیازمندان را برای رفتن به زیارت فراهم می کردند.🌷
❤️ #کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است❤️
🌹خاطرات و زندگی نامه شهداء🍃🌺🍃
✍ #خاطره_ای_از_شهیدمحمدحسین_محمدخانی
❣ #سیــــره_شهـــدا
🌷اگر سردردی مریضی یا هرمشکلی داشتیم معتقد بودیم برویم #هیئت خوب می شویم می گفت میشه توشه تمام عمر و تموم سالت رو در هیئت ببندی جزو ارزوهایش بود در خانه #روضه_هفتگی بگیریم اما نمیشد چون خانه مان کوچک بود و وسایلمان زیاد البته زیاد هیئت دو نفری داشتیم برای هم سخنرانی می کردیم و چاشنی اش چند خط #روضه هم میخواندیم بعد چای نسکافه یا بستنی می خوردیم می گفت این خوردنیا الان مال هیئته هروقت چای میریختم می اوردم میگفت بیا دوسه خط روضه بخونیم تا #چای_روضه خورده باشیم #زیارت_عاشورا میخواندیم و تفسیر می کردیم اصرار نداشتیم #زیارت_جامعه_کبیره را تا ته بخوانیم یکی دو صفحه رابا معنی میخواندیم چون به زبان عربی مسلط بود برایم ترجمه میکرد و توضیح میداد.🌷
❤️
اگه عاشق شهدایی کانال شهداء رو به دوستانتان معرفی کنید
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۶۴
پهلویم در هم رفت و دیگر از دردجیغ زدم...
مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد..
و تنها خودم میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده..که با همه #جدایی چندساله ام از #هیئت،... دلم تا روضه در و دیوار پر کشید....
میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از سالها ✨حضرت زهرا(س)✨را صدا میزدم..
تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده است...
نمیخواست از خانه خارج شوم..
و حضورم در این بیمارستان کارش را سختتر کرده بود..که مقابل در اتاق رژه میرفت #مبادا کسی نزدیکم شود...
صورت خونی و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت،..
در تمام این مدت از حضورش #متنفر بودم و باز دیدن جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود..
که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، #غریبانه گریه میکردم...
از همان مقابل در اتاق، اشکهایم طاقتش را تمام
کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت
_مسکّن اثر کنه، میبرمتون خونه!
میدانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده.. و #میترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود...
از #تنهایی این اتاق و #خلوت با این زن نامحرم #خجالت میکشید..
که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست
_مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیشتون!
و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود.. که با گریه پرسیدم
_باهاش چیکار کردن؟
لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمیشد با اینهمه #بیرحمی_سعد،...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
https://eitaa.com/joinchat/3490185612Cbaff600a78
شهدای جاویدالااثر
ابوالفضل حافظی تبار
🌷