eitaa logo
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
292 دنبال‌کننده
431 عکس
186 ویدیو
5 فایل
هرشهیدی را که دوستش داری❤️کوچه دلت را به نامش کن مطمئن باش در کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا تنهات نمی‌ذاره😍 بذار در این وانفسای دنیا «فرمانده ی دلت» دوست شهیدت باشه🕊 کانال مثل ابراهیم جانباز مدافع حرم شهیدحاج علی خاوری🕊 ارتباط با ادمین @anbare
مشاهده در ایتا
دانلود
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عارف بی بدیل مرحوم آیت‌الله حق‌شناس(رحمه الله علیه): امام زمان(ارواحنا فداه) مرا عتاب کرد که چرا نشستی و ناهار خوردی در منزل کسی که بدی رهبر کبیر انقلاب را می گفت. ابراهیم # ولایت فقیه # امام خامنه ای https://eitaa.com/haj_ali_khavari
هدایت شده از نشر شهید هادی
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 غیرت نسبت به حضرت آقا ؟! ۱۳ ساله حضرت آقا فریاد می‌زنند هیچ خطری برای ایران بالاتر از پیری جمعیت آن نیست!!! ۱۳ساله باغصه می‌فرمایند:تن من از اخبار جمعیتی میلرزد ۱۳ ساله به مسئولین می‌گویند:از تمام امکانات کشور برای حل مسأله جمعیت استفاده کنید!! ۱۳ ساله میفرمایید:برهمه آحاد ملت و مسئولین فرض فوری است که به مسأله فرزندآوری و جمعیت بپردازند!! 🎥 نسبت دغدغه‌های ما با با دغدغه‌های ولی خدا چیست؟! 🖍محمدمسلم وافی ━🍃❀💠❀🍃━═••• https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63
برای دلهای بیقرار حمدِ شِفا بخوانید! عزیزی از بیمارستان پیام دادن و از شما خواهش دارن به حرمت امام زمان براشون حمد بخونید
هدایت شده از 🖋 طلبه مدافع 🇵🇸
4_6016978925173872799.mp3
54.65M
سخنرانی حجت‌الاسلام مهدوی ارفع میان طلبه‌های جهادی ایرانی در لبنان به شدت پیشنهاد می‌کنم تا آخر گوش بفرمایید و برای سایر دوستان هم بفرستید. نکات نابی هم از شرایط کف میدانی جامعه لبنان و بچه حزب اللهیای خودمان و شبهاتی که ایجاد شده دارند و هم تجربیات عملی موفقی در میدان داشتند که بیان می‌کنند و هم پیشنهادات دقیق و سازنده‌ای دارند خصوصاً برای اهالی رسانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاییز سال 1395 بود که با علی آقا جهت دفاع از حریم اهل‌بیت (ع) عازم سوریه و در شهر حلب مستقر شدیم. محل استقرار ما یک ساختمان چند طبقه بتنی بود، طبق معمول همراه نیروهای اعزامی از همدان در این ساختمان مستقر بودیم. تکفیری‌ها با پهپاد کنار ساختمانی که ما مستقر بودیم را زدند و تعدادي از نیروهای حزب الله به شهادت رسیدند و بدنشان در این انفجار تکه‌تکه شد. چند روز طول کشید تا تکه‌های شهدا را از گوشه و کنار جمع کردیم. شب قبل، یکی از رفقا خواب دیده بود که انفجار بسیار بزرگی کنار محل استقرار ما رخ داده است و خانم حضرت زینب (س) با اشاره دست خودش مانع از آسیب رسیدن به نیروهای ما در داخل ساختمان شده بود. در کمتر از چند ساعت خواب این رزمنده تعبیر شد؛ فرمانده‌ی دسته ما داخل ماشین نشسته بود و رادیو گوش میکرد و ما هم داخل ساختمان بودیم که انفجار رخ داد. دقیقاً ماشین فرمانده از وسط نصف شد اما فرمانده‌ی ما صحیح و سالم بود و هیچ‌کدام از بچه‌های ما آسیبی ندیدند. ولی کل نیروهای حزب الله که آن‌جا مستقر بودند به شهادت رسیدند. من داخل راه‌پله‌ی ساختمان بودم که انفجار رخ داد، درست یک طبقه بالا پرت شدم. حسابی گیج و منگ شده بودم. گوشه‌ای افتاده بودم، حال احتضار داشتم و هر لحظه منتظر بودم تا خانم حضرت زهرا (س) را ملاقات کنم. می‌گفتم پس چرا امام حسین (ع) را نمی‌بینم؟ بوی خون و گوشت سوخته می‌آمد. لحظاتی که گذشت، حالم مقداری بهتر شد. خیلی زود به بیمارستان منتقل شدم و در بیمارستان دو تا نوجوان دائم خون‌های کف بیمارستان را تمیز می‌کردند. صحنه‌ی عجیبی بود، پرسیدم: "چه خبره؟"، گفتند: "امروز تا الان صد تا شهید آمده". در بیمارستان واقعا جوی خون راه افتاده بود. پزشک معالج من سوری بود، اما در ایران درس خوانده بود و فارسی را خوب صحبت میکرد؛ با خوش‌رویی گفت: "جوان شانس با تو یار بوده، ترکش جای درست به هدف خورده! اگر از هر طرف یک ذره جابه‌جا شده بود، قلبت را سوراخ می‌کرد یا ریه و شاید کلیه". تقدیر عجیبی داشتم که زنده ماندم. قبل از این‌که اعزام شوم همیشه خواب مجروحیتم را می‌دیدم، قبل از اعزام به خانواده‌ام هم گفتم که این دفعه مجروح خواهم شد. حتی چند روز بعد یک خمپاره 120 کنارم فرود آمد اما عمل نکرد! یک مرتبه‌ی دیگر در حال عبور از منطقه بودیم که دشمن به سمت ماشین ما آرپی‌جی شلیک کرد، گلوله به درب تویوتا اصابت کرد اما آن هم عمل نکرد. معجزات عجیبی رخ می‌داد و خواب مجروحیتم هم به درستی تعبیر شد. بعد از چند روز بستری شدنم حالم بهتر شد و از بیمارستان مرخص شدم. از آن‌جا به منطقه‌ی دانشکده‌ی آکادمیک حلب رفتم. شهید محمد کیهانی را آن‌جا دیدم، خیلی نورانی شده بود. تقریباً دو ساعتی کنار هم بودیم، خیلی دلش پر بود، مدام از شهدا و شهادت صحبت می‌کرد؛ از خوابی که از شهید ذاکر و مهدی عسکری دیده بود برایم تعریف کرد و گفت: "تو خواب بهشون گفتم چرا تنها رفتید و من رو نبردید؟! گفتن به زودی نوبت شما هم می‌شه؛ بزودی برات شهادت شما هم امضا می شه. تو خواب بهشون گفتم به خانم حضرت زینب (س) قسم حلال‌تون نمی‌کنم اگر دعا نکنید که من هم زودتر بیام پیش شما". با این‌که حال خوبی نداشتم اما سراپا گوش شده بودم و صحبت‌های شهید کیهانی در وجودم رسوخ میکرد. محو جمال زیبایش شده بودم، کلاً حرف از شهادت و رفتن بود. به شوخی گفت: "بیا آخرین عکس‌مون رو هم باهم بگیریم". یک عکس سلفی گرفتیم، محمد به من یک پرتقال داد و از هم خداحافظی کردیم. بعد علی‌آقا را دیدم به دلم افتاد پرتقال را به علی آقا بدهم، علی‌آقا خیلی با لذت پرتقال را خورد. طلبه‌ی شهید محمدکیهانی درست فردای همان روز در منطقه‌ی بنیامین به شهادت رسید. فردا وقتی خبر شهادت محمد را شنیدم گفتم: "علی‌جان می‌دونی اون پرتقال رو کی داده بود؟ محمد کیهانی که اهل خوزستان بود و امروز شهید شد". علی به حال محمد خیلی غبطه خورد و گفت: "ان‌شاءالله ما هم مثل محمد عاقبت‌به‌خیربشیم، خوش به سعادتش که شهید شد". تا به مقر یگان رسیدم مشغول استراحت شدم که یک‌دفعه صدای انفجار تکانم داد. نیروی انتحاری تکفیری‌ها در کنار محل استقرار ما خودش را منفجر کرده بود. خیلی سریع آماده شدیم. همراه علی و چند نفر از رزمندگان مقاومت بالای یک ساختمان مستقر شده بودیم. تکفیری‌ها مجدداً چند ماشین انتحاری منفجر کردند و آسمان کل منطقه پر از دود شده بود. صدای وحشتناک انفجارات زمین و زمان را به لرزه در آورده بود. ماشین انتحاری دو تا ازساختمان ها را کاملا پودر کرد، شوخی نبود آن‌ها چهار تُن تِی‌اِن‌تِی کار گذاشته بودند. علی می‌گفت: "احسان جان این‌جا اگر خدا بخواد همه‌ی ما شهید می‌شیم". خیلی روحیه‌ی بالایی داشت. علی با یک لبیک یا زینب (س) خط را نگه داشت، علی اعتقاد عجیبی به خانم داشت. اسم بی‌بی زینب (ع) را با عشق خاصی عنوان می‌کرد. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
دائم می‌گفت: "ان‌شاءالله به مدد بی‌بی (ع) پیروز می‌شویم، آن عالم متوجه خواهیم شد یک ذکر با اخلاص چه‌قدر می‌تونه نجات‌بخش باشه". حملات دیوانه‌وار تکفیری‌ها بعد از عملیات‌های انتحاری، واقعاً وحشتناک بود. نیروهای سوری و حزب الله که در منطقه بودند عقب‌نشینی تاکتیکی کرده بودند. من، علی‌آقا و چند نفر از رزمنده‌ها بالای همان ساختمان گیر افتاده بودیم. تکفیری‌ها با صدای الله‌اکبر پیش‌روی میکردند و نیروهای چچنی هم در جمع آن‌ها حضور داشتند. چهره‌های وحشتناک و کریهی داشتند و خیلی در جنگ محکم و مصمم بودند. بعدها وصیت‌نامه یکی از تکفیری‌ها را پیدا کردیم، چهار صفحه وصیت نوشته بود که در تمام آن بُغضی که نسبت به اهل‌بیت (ع) و مخصوصاً نیروهای ایرانی داشتند موج می‌زد. دائم از کشتن و سر بریدن شیعیان نوشته بود و از وعده‌ی بهشت برای خودشان! اعتقادات محکم و عجیبی در راه باطل خودشان داشتند، ایستادگی در مقابل این چنین نیروهایی کار بسیار سخت و در برخی موارد غیر ممکن بود. خلاصه در آن موقعیت کار از کار گذشته بود، علی‌آقا گفت: "بچه‌ها از خانم حضرت زینب (س) کمک بگیریم، ما سرباز عمه جانمون هستیم، مگه خواب دیشب تعبیر نشد؟ مطمئناً بی‌بی (ع) در همه‌جا یار و یاور مدافعان حرم خودش هست". برخی از بچه‌ها اعتراض کردند و گفتند: "با این کار ممکنه جامون لو بره". علی‌آقا تصمیم خودش را گرفت، با آن قد بلند و رعنایی که داشت بلند شد و شروع کرد به سر دادن ندای «لبیک یا زینب (س)». صدای علی‌آقا در کل منطقه می‌پیچید. ما هم پشت سرش از عمق وجود و با صدای بلند «لبیک یا زینب (س)» میگفتیم. کلاً جمع ما کمتر از ده نفر بود اما به لطف الهی و مطابق آیه 12سوره انفال که میفرماید: "اذ یوحی ربک الی الملائکه انی معکم فثبتوا الذین امنوا سالقی فی قلوب الذین کفروالرعب"، (آن‌گاه که پروردگار تو به فرشتگان وحی کرد که من با شمایم پس مومنان را ثابت قدم بدارید که همانا من ترس در دل کافران میاندازم پس گردن‌ها را بزنید و انگشتان را قطع کنید"، همین یک کار به‌ظاهر کوچک آن چنان ترس و رعب در دل دشمن انداخت که دشمن فراری شد و ما هم با انواع سلاح‌هایی که داشتیم آتش سنگینی روی دشمنی زبون که در حال فرار بود ریختیم. واقعاً یکی از لحظات لذت‌بخش ما در جبهه‌ی سوریه همین لحظات بود. مقاومت ما نقطه‌ی قوتی شد برای بقیه نیروها و در کمتر از چند دقیقه دوباره نیروهای سوری و حزب الله به منطقه بازگشتند و خط تثبیت شد. از اخلاص رزمندگان مدافع حرم، بارها و بارها شاهد امدادهای غیبی خاصی بودیم. https://eitaa.com/haj_ali_khavari
ارسالی اعضا محترم کانال 🙏🌹 سلام سال 97یا 98 با علی آقا در پایگاه مرزی گمرک(ازگله) بودیم. 3نفر بودیم و هر 8ساعت یکنفر تقریبا 5کیلومتری مقری که بودیم میرفتیم و لب مرز نگهبانی میدادیم. نوبت من بعداز علی آقا بود ایشان یکبار که من در تحویل پست تعلل کرده بودم، و متوجه شده بود از فرط خستگی خواب مانده ام بدون بیدار کردنه من، 8ساعت دیگر جمعا 16ساعت روی پست نگهبانی ماند و اصلا به روی من نیاورد. ما توفیق داشتیم یک شیفت در منطقه مرزی کنار این بزرگ مردِ بااخلاص باشیم. هروقت یاد این عزیز می‌افتم عمیقاً قلبم تحت فشار قرار میگیره😔😭 انشاالله حاج علی آقا مارو شفاعت کنه. 🤲 اعضا ابراهیم https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا