مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
چند روز بیشتر طول نکشید که علی دوباره به سراغم آمد، کناری ایستاده بود. جوان بلندبالایی جلوتر بود، صورتش بهقدری زیبا بود که چهرهاش مشخص نبود، گفتم: "علی جان این جوان بلندبالا کیه؟!". علی گفت: "ایشان حضرت علیاکبر (ع) هستند". پشت سر ایشان لشکر عظیمی بودند و همگی هیبت شهدا را داشتند، لباسهای خاکی و سربندی که داشتند خیلی خوب در خاطرم مانده است. علی به من گفت: "شما هم اومدی تو سپاه ما؛ بیا جلو راه رو باز کن بریم". گفتم: "علی جان من که روم حسابی سیاهه، آخه من کجا و اینها کجا". علی همراه آن لشکر بود، با خوشحالی از من جدا شد، خداحافظی کرد و رفت. خوشحالم که با عنایت علیآقا از مسیر گذشتهام فاصله گرفته و زندگی جدیدی را با شهدا آغاز کردهام و تقریباً هر روز به زیارت شهدا میروم. چهل شب به نیت علی زیارت عاشورا خواندم، من که اصلاً اهل دعا و زیارت عاشورا نبودم، دیگر نمازهایم قضا نمیشد و به لطف خدا و شهدا تمام دِینم را به مردم ادا کردم. رفقای قدیمی را کنار گذاشتم و همه را خط زدم. در این راه خیلی مسخره شدم، ولی این تمسخرها برای من لذتبخش بود. تازه دارم لذت زندگی را میفهمم. امسال هم ثبتنام کردم برای خادمالشهدایی، آن هم فقط به نیت علی آقا. بارهاوبارها کرامتهای زیادی از شهدا و علی آقا دیدهام و جملهی آخرم اینکه دوستداشتن انسان مؤمنی همچون علی آقا باعث نجاتم شد.
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پس بزرگ شدن اینجوری بود کم شدن آدمای دور سفره شب چله
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آب مهریه اش، زمین قُرُقش
پرده دارش سماء، ملک بندهاش
دامنش، پرورش دهنده حُسن
اِی به قربان پنج فرزندش!
فوق زیبا 👌👌 پیشنهاد دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
#مثل_ابراهیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
.
قبح گناه را از بین نبرید (هادی قنبری)
جمعه بعدازظهر بود که علی زنگ زد و گفت: "بیا بریم بیرون، دلم حسابی گرفته". گفتم: "علی جان چشم، حتماً، باعث افتخارمه که کنار شما باشم". علی با ماشین آمد سراغم تا اطراف شهر گشتوگذاری داشته باشیم. همینطور که داشتیم با ماشین رد میشدیم چشمم افتاد به یکی از جوانهای محل که با یک خانم خلوت کرده بود. با دیدن این صحنه از شدت ناراحتی سرخ شدم و آمپر چسباندم! گفتم: "علی اونجا رو ببین! یاالله زود باش نگه دار!". مطمئن بودم آن چیزی را که من دیدم علیآقا هم دیده بود اما اصلاً به روی خودش نیاورد! گفت: "برای چی نگه دارم!؟ بریم لزومی نداره". خیلی اصرار کردم، دست کشیدم به قران کوچکی که از جلوی آینه آویزان بود. گفتم: "داش علی بریم بهشون گیر بدیم تا دیگه از این غلطها نکنن". از من اصرار بود و از علی آقا انکار، حریفش نشدم. گفتم: "باشه، پس من رو زود برسون با ماشین خودم برمیگردم". علی آقا مسیر چند دقیقهای را نیم ساعت طول داد. چون میدانست من دست بزن دارم، اگر پایم به آنجا برسد دعوای حسابی راه میافتد. اینطوری موضوع را مدیریت کرد. کُفری شده بودم، گفتم: "داش علی باشه، از تو دیگه انتظار نداشتم! چرا امربهمعروف نکردی و...". به من گفت: "از کجا مطمئن بودی که اونها با هم نامحرم بودند؟ به چه حقی به اونها تهمت میزنی؟!" اینقدر گفت و من را ملامت کرد تا من از فکر خطای خودم شرمنده شدم. بعدها توصیهی بزرگان را در این زمینه شنیدم که برای عدم ترویج این گناه، باید با دقت نسبت به این موارد ورود داشته باشیم.
فرمودند: "اگر شب کسی رو دیدی گناهی رو مرتکب شده، حق نداری فردای همانروز آن شخص رو به چشم یک گنهکار نگاه کنی شاید همان شب به درگاه الهی توبه کرده باشه و ما بیخبر باشیم. آبروی مؤمن از حرمت کعبه بالاتره نباید بهراحتی از بین بره". بعد از مدتی رفتم سراغ آقایی که آنجا دیده بودم، گفتم: "آنجا چه غلطی میکردی؟ حیف که علی خاوری نگذاشت وگرنه حسابت رو گذاشته بودم کف دستت!". گفت: "آقا جان اشتباه گرفتی من نبودم". گفتم: "حیف که داش علی نگذاشت". من هروقت این آقا رو میدیدم از کار علی آقا عصبانی میشدم. نه سال طول کشید تا همه چیز روشن شد. بعد از عروج علی آقا، آن شخص آمد پیش من و گفت: "داداش من شرمندم، جوانی کردم، اشتباه کردم. واقعاً علی آقا نگذاشت بیایید سراغ من؟!".
گفتم: "بله". گفت: "همین کار علی آقا باعث شد که من دیگه این کارها رو کنار بگذارم، الان ازدواج کردم و مشغول کار و زندگی شدم و همهی اینها رو مدیون برخورد خوب علی آقا هستم". علی درس بزرگی به من داد، اگر میرفتم و درگیر میشدیم ممکن بود هزاران اتفاق بد بیفتد، البته این بدان معنی نبود که علی آقا هر منکری را ببیند بیتفاوت باشد اما درخصوص این موضوع که حرمت و آبرو در خطر بود این کار را کرد. ( پاورقی: در قرآن کریم به صراحت اشاره شده است اگر گناه خلاف عفتی از کسی سر زد باید همزمان چهار نفر نسبت به این موضوع شهادت دهند در غیر این صورت باید سکوت کنند تا جلوی این گناه عظیم گرفته شود. این حکم بسیار عجیب و پند آموز است، زیرا درخصوص این گناه عظیم حکم اسلام این است که سرپوشیده بماند تا قبح و زشتی این گناه در جامعه از بین نرود. اگر خدای ناکرده این اتفاق در جامعهای رخ دهد فساد آن جامعه را فرا خواهد گرفت). علی آقا چهقدر خوب این موضوع را فهمیده بود، همیشه میگفت: "در امربهمعروف صبور باشید، با زبان نرم تذکر بدهید تا اثرگذار باشد. بالاخره هر انسانی خطایی میکند نباید با تندی برخورد شود تا اثر معکوس بگذارد".
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari
💟 رهبر معظم انقلاب اسلامی:
برنامه آمریکا برای تسلط بر کشورها یکی از دو چیز است: یا ایجاد استبداد یا هرجومرج و اغتشاش/ یک عنصر آمریکایی در لفافه میگوید هر که در ایران اغتشاش کند ما کمکش میکنیم؛ احمقها بوی کباب شنیدند!
ملت ایران هر کسی را که مزدوری آمریکا را در این زمینه قبول بکند، در زیر گامهای خود لگدمال خواهد کرد.
#هشداری_مهم
▪️ این #دومین بار در هفتههای اخیر است که رهبر انقلاب نسبت به بروز اغتشاش در کشور هشدار میدهند و اما اینبار صریحتر از قبل.
طرح کلان آمريکا برای خاورمیانه بدون #تضعیف_ایران، کامل نمیشود. قابل پیشبینی است که افزایش نارضایتی مردم از وضع اقتصادی و اختلال در زندگی روزمره بواسطهی مشکلات سوخت و انرژی و تحریک و فعال کردن گسلهای اجتماعی و قومی و سپس مداخله نظامی خارجی برای بیدفاع کردن کشور زمینهساز طرح آمریکایی تضعیف ایران باشد.
🔺️مردم عزیز ایران اسلامی؛
ما در چند ماه پیش رو؛ بیش از همیشه به همگرایی نیاز داریم. نیروهای انقلاب سنگ زیرین آسیاباند. شاید برخی با گلایه از مدیریت دولت یا تمسخر برخی حالات احساسی و اشتباهات دیپلماتیک دولتمردان، کمی آرام بگیرند، ولی دست آخر این نیروهای انقلاباند که شانه زیر بار میگذارند و هزینهها و خسارتها را بهجان میخرند.
✍ وحید یامین پور
مثل ابراهیم کانال مدافع حرم حاج علی خاوری
از بسیجیها متنفرم (یکی از دوستان)
اهل هر خلافی بودم. تهیه، فروش و مصرف انواع مواد مخدر. حسابی از کشیدن مواد لذت میبردم، انواع مواد مخدر را هم تجربه کرده بودم. در جمعهایی رفت وآمد داشتم که دنیا برایشان تمام شده بود. ارتباط با اراذل محل باعث شده بود در عوالم دیگری سیر کنم و کارم به جایی رسید که با گروهی که خرید و فروش اسلحه داشتند ارتباط پیدا کرده بودم. خودم را گنده میدانستم و فکر میکردم خیلی دل و جرات میخواهد که از این کارها بکنی، برای خودم کسی شده بودم. بهشدت از فضاهای مذهبی و آدمهای مذهبی امثال بسیجیها و پاسدارها متنفر بودم. متأسفانه افرادی که با ظاهر مذهبی خیانت میکنند، در کسبوکارشان کم فروشی دارند، در ادارات کمکاری میکنند را میبینم خونم به جوش میآید. آخر چرا به اسم دین و مذهب این کار را انجام میدهید و خیلیها را از مذهب جدا میکنید؟
مدتها در این فضا زندگی میکردم و کمکم خانوادهام را از دست دادم. ترک مواد مخدر برایم سخت و غیرممکن بود. خیلیها از من فراری شده بودند و دنیا برایم تمام شده بود تا اینکه تصمیم خودم را گرفتم. غروب یک روز بیش از صد قرص مصرف کردم تا کارم را یکسره کنم. پتو را هم کشیدم روی سرم و فندک را روشن کردم که اگر قرصها کارش را نکرد، بسوزم تا کارم یکسره بشود. وقتی دود بلند شده بود، خانواده به دادم رسیده بودند، من دیگر کلاً بیهوش بودم. مدتها در بیمارستان بودم و بعد از کلی دوا و درمان از مرگ حتمی نجات پیدا کردم. دعای خیر پدر و مادرم بود که من دوباره برگشتم تا زندگی جدیدی را شروع کنم.
مدتی بود خانمم هم رفته بود و با یک بچه که این وسط مانده بود خیلی گرفتار بودم. یک روز رفتم دوری بزنم، در پارک نشسته بودم و در افکار غلط خودم غوطهور بودم که صدای اگزوز یک موتور تریل رشتهی افکارم را پاره کرد. سرم را که چرخاندم یک جوان بلند قامت با ریشهای بلند و پیرهن سفید با موتور از کنارم رد شد. منتظر همین افراد بودم تا بهشان گیر بدم و تمام بدبیاریهای زندگیام را روی سر اینها خالی کنم. از این تیپ آدمها بهشدت متنفر بودم. با بیاحترامی صدایش کردم، تعجب کرد، موتورش را پارک کرد و آمد سراغم. خیلی محترمانه سلام داد، با بیمیلی جوابش را دادم. گفتم: "خیلی از شما بسیجیها بدم میاد، کلاً از شماها متنفرم، حالم به هم میخوره!". خندید، دستش را انداخت روی شانهام و گفت: "داداش بیا چند دقیقه با هم صحبت کنیم". گفتم: "فقط زیاد به من نزدیک نشو که مردم من رو با شماها نبینند!" تا این حد مراقب بودم که حتی مردم عادی من را برای چند لحظه هم که شده با یک بسیجی نبینند! دو سه تا حرف و کنایهی سنگین هم نثارش کردم که فقط میخندید، خیلی صبور بود. نمیدانم چرا ولی کمکم از سماجتی که داشت خوشم آمد، هرچه من بدوبیراه میگفتم او فقط میخندید.
به من گفت: "دردت چیه؟"، گفتم: "خستهام، از همهچیز و همهجا بریدم. زندگیم رفته، هیچ دلخوشی تو دنیا ندارم. نمیدونم خدا چرا مرگ من رو نمیرسونه!!". دستم را گرفت و فشار داد، گرمای دستش تمام وجودم را گرفت. خیلی صحبت کردیم، یک مقدار آتش دلم سرد شد، سبک شدم، خداحافظی کرد و رفت. اما دیگر رهایم نمیکرد، آدرسم را می دانست، خیلیوقتها میآمد پیشم و فقط حرف میزد. با اینکه خیلی از من کوچکتر بود اما خیلی خوب نصیحتهایش را گوش میدادم. از هر دری صحبت میکرد، نفسش گرم بود و خیلی به دلم مینشست. حاج علی اعتقادات فروریختهام را دوباره احیا کرد. تمام باورهای دوران کودکیام که بر اثر غفلت فروریخته بود را دوباره ساخت. کمکم از شهدا برای من حرف زد، از اینکه ارتباط با شهدا انسان را از بنبست در میآورد و رشد میدهد. میگفت: "تو این دوران نامردی، بهترین رفیق بامرام شهدا هستند". یادم میآید کتاب «یادت باشد» خاطرات شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی را به من داد و گفت: "بخون، رابطه ات با همسرت درست میشه". باور کن اینقدر این کتاب را خواندم که با تمام وجود این شهید را حس کردم. بعدها یک جملهای در فضای مجازی دیدم که نوشته بود: "رفیق شهید میدونی یعنی چی؟ یعنی وقتی گناه درِ قلبت را زد یاد نگاهش بیفتی و بهخاطر نگاه رفیق شهیدت در را باز نکنی! یعنی محرم اسرار قلبت، آن اسراری را که هیچکس نمیداند. بین خودت و خدا فقط و فقط رفیق شهیدت باشد". بعد علیآقا از شهدایی برای من میگفت که گذشتهی خوبی نداشتند، کسانی که خلافهای سنگینی را انجام داده بودند و برای خودشان گندهلاتی بودند اما به موقع با نَفَس مسیحایی حضرت امام (ره) برگشته بودند. میگفت: "اصلاً به من نگاه نکن، من کی باشم که بخوام دست تو رو بگیرم. به این حرفهایی که میزنم خوب گوش کن، برو سراغ شهدا التماسشون کن، برو سر مزارشون دست به دامن شون شو".
#شهید_علی_خاوری
#کتابخوانی
#مثل_ابراهیم
https://eitaa.com/haj_ali_khavari