آسمان این روز ها
بغض فرو خورده حیدر را میبارد!
گاهی هم فریاد میزند و دل میلرزاند...
تا ثابت کند که «تَهدّمت والله ارکان الهُدی»
#سلیلة_الزهرا
#هجرت_نوشت
#منظررندان
- در خانه زینب است، رهایم دگر کنید
آری رعایت دل او را امام کرد...💔
#هجرت_نوشت
#منظررندان
ای ذره ذره ؛ مو به مو ؛ نقشت تماما نقشِ او
امشب بیا بر گفتگو با ما بفرما کیستی ؟!
#هجرت_نوشت
#منظررندان
عجب که خفت به خون شمس آسمان ولا
نکرد شرمی و باز آفتاب کرد طلوع...
#مرحوم_عابد_تبریزی
#هجرت_نوشت
#منظررندان
#هجرت8
#منظررندان
#شهادتأمیرالمؤمنین
#شعربصیرتی
عالم امشب سیه به تن دارد
بسکه داغِ أبالحسن دارد
داغ، تنها سر شکافته نیست
علی از داغ انجمن دارد
داغِ فقدان سید بطحا
داغِ هر روز تازهِ زهرا
داغِ نیزه به قلبِ قرآن و
وحیِ افتاده زیر پایِ جفا
داغِ رأیِ مذاکراتِ سیاه
چه صلاحی؟ که رفته در بی راه
مکرِ بِن عاص و سادگیِ خواص
که علی را نمود خلعِ سپاه
سرِ نیزه که رحلِ قرآن شد
وقت تضعیفِ مردِ میدان شد
آخرین ضربه های مالک بود
أشعری شیر شد، رجز خوان شد
تیر قومِ جَمل کِشان یک سو
زهرِ خشکِ مقدّسان یک سو
داغِ شلاقّ، داغِ سلبِ امید
داغِ تسلیم نخبگان یک سو
اشعثی فتنه در سپاه انداخت
اشعری سنگ را به چاه انداخت
در حقیقت به اسم خیر و صلاح
اشعری جنگ را به راه انداخت
شر شد و فتنه شد، تلاطم شد
امر مولا در این میان گم شد
رشته افتاد دستِ جاسوسان
اشعری انتخاب مردم شد
اگر آن بزدلانِ در صِفِّین
جایِ تهدیدِ جانِ حقِّ یقین
پیروی از امام می کردند
وضع بسیار بود بهتر از این
نه خوارج به عصر امده بود
نه خوارج به عرصه امده بود
و نه امروز داعشی موجود
نه أثر بود از یهود و سعود
پسر عاص راه را چرخاند
همه را امّت پیمبر خواند
اشعری رامِ حرفِ زیبا شد
تا که سفیانی اش برادر خواند
ابلهی در نشست نا فرجام
با زبان و تبسمی شد خام
حقّ مولا دوباره غارت شد
حقِّ مردم به باد رفت تمام
آل سفیان کنون کم آورده
پدرش را یمن درآورده
آنکه می گفت جنگ در ایران
حال قرآن به نیزه ها کرده
جنگِ ما، جنگِ فقر و غناست
هرکه با مرتضاست، با فقراست
دو سه تا ضربه مانده تا نُصرت
یمن امروز اَشترِ مولاست
ضمن قبولی طاعات و عبادات همۀ رندان همراه:
شاعر اثری که دیشب تقدیم تون شد با عنوان #عبرت مداح اهل بیت #حاجمحمودکریمی می باشند. کلیپ تصویری این اثر در پست بعدی تقدیم نگاه شما همراهان می شود.👇👇
#هجرت10
#حکایت
🏷
سفرۀ دلم و برا کسی جز تو وا نکردم گفتم همه چی مو از تو دارم إبا نکردمدر كتاب كیمیای سعادت حكایت زیر در باره حاج آقا جمال الدین نجفی نقل شده: آیة الله عصار در حالی که اشک می ریخت در درس اسفار برای ما نقل می کرد: حضرت آیت الله حاج آقا جمال نجفی اصفهانی که در آن زمان از طرف پهلوی به تهران تبعید و در مسجد حاج سیّد عزیزالله بازار اقامه جماعت می فرمودند و صبح ها در مدرسه مروی تدریس می کردند، و درس وی به قدری عالی و پر محتوا بود که مدرسه مروی مملو از علما و فضلا و اهل علم، برای استفاده از درس ایشان می شد، به طوری که بعضی از ائمه جماعات نسبت به ایشان اظهار حسادت می کردند و ایشان محسود آنها قرار می گرفت. آنها جلسه ای گرفتند که ایشان بی سواد است و اصفهانی بازی درآورده و روحانیون را به دور خود جمع نموده است. قرار گذاشتند که حاج آقا جمال اصفهانی را در سه درس امتحان نمایند؛ اوّل در فلسفه، دوم درفقه، سوم دراصول. آقای عصّار فرمودند: آن کسی که مأمور شد ایشان را در فلسفه یعنی اسفار امتحان کند من بودم و دو نفر دیگر که اسامی آنها را فراموش کرده ام مأمور امتحان فقه و اصول از ایشان شدند، و بنا شد که ما سه نفر برویم در درس او، هر کدام در گوشه ای در جمعیت نشسته و در بین درس از او سؤال نماییم. من (عصّار ) کتاب اسفار را همراه خود بردم. در بین درس وقتی حاج آقا جمال نجفی اصفهانی در یک مطلب فلسفی توضیحاتی میداد من از اسفار از او اشکال کردم. ایشان از بالای منبر به من توجّه نمودند و فرموند: من این طور جواب شما را نمی دهم، شما اسفار را استخاره ای باز کنید و اوّل صفحه را بخوانید. من چنین کردم و سطر اوّل صفحه را خواندم؛ فرمود: کافی است. و بعد تمام صفحه مزبور را به طور صحیح از حفظ خواند و ترجمه فرمود شما آمده اید مرا امتحان کنید؟ من از خودم هیچ ندارم، هر چه دارم از مولای متقیان علی بن ابی طالب (ع) است. بعد حاج آقا جمال از کرامات و معجزات امیرالمؤمنین علیه السلام داستانی نقل فرمود؛ فرمود: من چهل سال در نجف تحصیل کردم، بعد ازآن که به درجه اجتهاد و مراحل بالای علمی رسیدم، پدرم از اصفهان جمعی از علما و تجّار را فرستاد تا بنده به اصفهان برگردم و سرپرستی و ریاست حوزه علمیه اصفهان را برعهده بگیرم. شبی که بنا بود فردای آن از نجف به سمت ایران حرکت کنیم ناگهان مبتلا به مرض حصبه شدم و تا چهل روز بی هوش بودم. بعد ازچهل روز خداوند تفضّل فرمود و من عرق نموده به هوش آمدم. بعد دیدم آن چه از اول عمر فرا گرفته بودم، یعنی همه معلوماتم را فراموش کرده ام، کأن لم یکن شیئاً مذکوراً.بعد مضطرب شدم و در آن حال به خدمت مولای متقیان امیرالمؤمنین رسیدم و شروع به تضرع و گریه نمودم و عرض کردم: آقا، چهل سال سر سفره علم شما توشه ها برداشتم و الآن که می خواهم به وطن برگردم دستم خالی است؛ شما دریای کرم هستید. در این حال مرحوم عصّار گریه می کرد مرحوم آیت الله حاج آقا جمال فرمود: از بس گریه کردم حالت نوم و یقظه به من دست داد و مولا را دیدم که آقا انگشت عسلی در دهانم گذارد و مرا نوازش نمود. به هوش آمدم، وقتی برگشتم به منزل دیدم آن چه که ازاول عمر تا به حال خوانده ام همه را حفظم. بعد حاج آقا جمال گریه کرد و فرمود:
آقایان من ازخودم هیچ ندارم، هرچه دارم ازآقا و مولایم امیرالمؤمنین علیه السلام است؛ شما بیاید مرا امتحان کنید، من تمام کتب درسی را به فضل خدا و توجّه امیر المؤمنین علیه السلام از حفظم. آقای عصّار در این جا گریه می کرد و می فرمود: وقتی این داستان را حاج آقا جمال بیان فرمودند انقلابی درآن جمعیت روحانی بر پا شد و من برخاستم و نعلین آن بزرگوار را به چشم های خود مالیده و خودم را بدان متبرک نمودم. ایشان در تكیه مادرشاهزاده مدفون می باشند.
#هجرت14
#هجرت_نوشت
#حاجببروجردی
حاجب بروجردی قصیده ای زیبا در مدح امیر المومنین، علی علیه السّلام سرودند که شاه بیت آن این بود:
❌حاجب اگر محاسبه حشر با علیست
❌من ضامنم که هر چه بخواهی گناه کن!
همان شب در عالم رویا مولا علی بن ابیطالب علیه السّلام به خواب ایشان آمده و فرمودند:
ای حاجب ! هم بیت اول تو و هم بیت دوم تو ایراد دارد .
حاجب عرض می کند:
یا مولا شعر برای شما و در مدح شماست!
حضرت علی علیه السّلام می فرماید پس بیت شعرت را این گونه بنویس:
✅حاجب یقین محاسبه حشر با علیست ✅شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن
#هجرت13
#هجرت_نوشت
#مصیبترندان
#حامدعسگری
یک ترور در ده اپیزود:
یک:
جلسه گذاشتند و تصمیم گرفتند سه مانع بزرگ را بردارند و طرحی نو در اندازند، صورت جلسه این شد: شب نوزده رمضان یک تیم ترور سه نفره دست به کار شوند و سه نفر را حذف کنند: معاویه ، عمروعاص و علی...تروریستها مشخص و توجیه شدند. عملیات استارت خورده بود.
.
دو:
کلهگندههای یمن جمع شدند وگفتند علی خلیفه شده برویم برای تبریک و اعلام همکاریدوجانبه، هیاتی هزارنفره انتخاب شد، گفتند زیادیم هزینه کاروانزیاد میشود، شدند، صدنفر، رسیدند به عراق از بین خودشان ده نفر انتخاب کردند، و ده نفر اجماع داشتند یک نفر که هم عابدتر است و هم خوش برخورد، بشود سخنگوی هیات یمنی، رسیدند، نشستند توی مسجد تو فکر کن اتاق کنفرانس قبل از شروع حرفهایش خودش را معرفی کرد: سلام علیکم من مرادی هستم ابن ملجم... علی لبخند زد....
سه:
این کرشمهها چیست که به کار من میکنی قطام... من و ریختن و خون علی؟ این چه شرط کابین است دختر؟ جواب خون کس وکار قبیلهات چرا روی دوش من باشد...بگذر این شرط قطام بگذر...
.
چهار:
دختر چه کیفی میکند پدرش افطار مهمانش باشد، خانه را رفت و روب کرد، سفره پارچهای انداخت، نان جو... آب،سرکه ونمک... نان جو را علی به سر زانو شکست، سرکه را کنار گذاشت و خورشت نمک را انتخاب کرد برای زخمهای کهنهی بیست وپنج ساله...
پنج:
صدای زوزه شغال میآمد و سیاهی لزج و چسبناکی از کوچههای شهر شره میکرد، بلند شد، وضو گرفت، گوشه عبای وصله شدهاش گرفت به کلون در و پاره شد...مرغابیهای توی حیاط جیغ کشیدند پیچیدند به پایش... مرد لبخند زد تاریکی کوچه او را در خود بلعید...
شش:
تیغ توی مشتش عرق کرده بود، عباکشیده بود روی سرش هوای زیر عبا دم کرده و خیس بود، از بوی دهان خودش که زیر عبا متراکم شده بود عق زد ، بوی گوشت مانده لای دندان کفتار بوی چرک وعفونت... دستی به شانهاش خورد هراسان عبارا کنار زد علی بود...
هفت:
عمامه چندگز پارچه است ، کاری نمی تواند بکند مقابل شمشیر هندی آبداده...ضربه از سر کینه بود و کاری...شاید اگر الان بود پزشکی قانونی گزارش جامع تری میتوانست ارائه کند، عجالتا مینویسم، ترومای شدید مغزی بر اثر اصابت جسم سخت، پارگی پرده مننژ و شکافتن جمجمه تا میان دو ابرو...
هشت:
حسن در بازداشتگاه را باز کرد، غذا جلویش گذاشت، هیچوقت با نفرت از کسی سفرهداری نکرده بود... تیغ گوشه بازداشتگاه افتاده بود با لکههای سیاه خون خشک شده...
نه:
چشمهای علی باز و بسته میشد، حرفها را زد، به عباس سفارشها را کرد ... به حسین به حسن به زینب...عزرائیل چه کار سختی منتظرش بود...
ده: .
بی علی شدیم
به قلم: #حامدعسگری
r69216a9648.pdf
391.2K
سلام علیکم.
📌این مقاله 20 صفحه ای پارسال توسط نشریه فهم حدیث چاپ شد که تقریباً همۀ جوانب ادعیۀ روزانۀ ماه مبارک رو بررسی کرده. به نظرم پاسخ سوالتون رو این مقاله میده.
🖋 محققین: محمدابراهيم روشن ضمير
علی اکبر حبیبی مهر
🏷عنوان:مأثور بودن دعاهای روزانه ماه رمضان در بوته نقد
زاهد غرورِ طاعت و ما خجلتِ گناه
آوردهایم تا تو پسندی کدام را...
#شفاییاصفهانى
بوَد جزو حیات او لباس خودنماییها
تنِ بیسر بوَد زاهد گرش دستار گم گردد
#شوکتبخارایی