5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه بهم میگن تنبلی✘
اما من واقعاً انرژی و نشاط یه کار جدی و مهم رو ندارم!
دست خودم نیست.
#استاد_شجاعی
🕊️|@ham_kalam
قسمت سی و دوم
ذوق زده گفتم«حمید جان توی این سرمای زمستون راضی به زحمتت نبودم. خوراکیهایی که خریده بود را به دستم داد و سوار موتور شد. گفتم تا اینجا اومدی چند دقیقه بیا بالا یکم گرم شو بعد برو. گفت:«نه عزیزم دیر وقته فقط اومدم اینها رو برسونم دستتو برم.لبخندی زدم و گفتم:«واقعاً شرمنده کردی حمید حالا من چیپس بخورم یا خجالت؟!» روز آخر پاییز حوالی غروب با مادرم مشغول پختن شام بودیم که حمید پیام داد:«خانم اگه درس وامتحان نداری من زودتر بیام خونتون». به شوخی جواب دادم«اجازه بده ببینم وقت دارم» جواب داد«لطفاً به منشی بگید یه وقت ملاقات تنظیم کنن ما بیایم پیش شما دلمون تنگ شده» گفتم حمید آقا بفرمایین ما مشتاق دیداریم هر وقت اومدی قدمت روی چشم» انگار سر کوچه به من پیام داده باشد تا این را گفتم:«دو دقیقه نشد که زنگ خانه را زد اولین شب یلدای زندگی مشترک ما بود. شام را که خوردیم بساط شب چله را پهن کردیم و هندوانه را وسط گذاشتیم. آبجی فاطمه رفته بود تو نخ فال گرفتن دستم را گرفت و گفت میخوام پیش حمید آقا فال زندگیتون رو بگیرم. من و حمید اعتقادی به فالگیری این چیزها نداشتیم فقط برای سرگرمی نشستیم ببینیم نتیجه چه میشود. هر چیزی که آبجی گفت برعکس در میآمد من هم چپ چپ امیر را نگاه میکردم. وقتی آبجی تمام خط و خطوط کف دستم را تفسیر کرد دستم را تکان دادم و با خنده به حمید گفتم:«دیدی تو منو دوست نداری فالشم در اومد دست گلم درد نکنه با این انتخاب همسر!!» هر دو زدیم زیر خنده. حمید به آبجی گفت«دختر دایی ببینم میتونی زندگی ما رو خراب کنی و یه دعوا درست کنی؟!
#داستان_دنباله_دار
#رمان_عاشقانه
「☁️♡」
تو هموني باش ك
از نااميدي هاش اميد ميسازه
و از درداش پله 🪜✨
#پروفایل
🕊️|@ham_kalam
أَيْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤْتَي🌱
کجاست آن باب اللهی که از طریق او میتوان به خدا رسید؟🤍
روزمان را با سلام به شما آغاز می کنیم آقا جان
#سلام_یا_مهدی
#یا_مهدی
🕊️|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم بیشتر شدیم نهههه به به
بفرستین برای بقیه هم عضو بشن😁☝️
هَم کَلام🕊
http://eitaa.com/joinchat/3940876704Cbb4dd1abe1