eitaa logo
هَم کَلام🕊️
3.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫀 https://daigo.ir/secret/3726010416 @fatemeh_tajeryan تبلیغاتمون👇🏻 https://eitaa.com/hamkalamtab کپی؟⑤صلوات براظهوراقا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🌾♡🎐] ☁تو زیــــــٰــادی نـــــــــگرٰان اتفاقات گُذشته و آیَنده ای:)) 🌱 🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•♡• ☁اول قرار بود به سه نفر فقط جایزه بدیم ولی به دو دلیل بیشترش کردیم 👇🏻🤓 ☁اول این که خیلی متنای همه قشنگ و هنرمندانه بودو دوم این که مشارکتی که داشتید خیلی برامون ارزشمنده 😍✨ پس همه برنده شدید 👇🏻👇🏻 •♡•
•♡• 🎐هدیه این سه تا دلبر 😌✨ یک ساعت مشاوره تلفنی(یا اگه اصفهان هستن حضوری)ِ رایگان به ارزش۴۵٠ الی ۶٠٠هزار تومان😎 با خانم دکتر شرکت هست که تخصصی در زمینه مشاوره تحصیلی و اختلالات اضطرابی کار می کنند 🤩 تشریف بیارید پی وی که هماهنگ کنیم 😌 @fatemeh_tajeryan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•♡• 🎐و به بقیه دوستای دلبرم که تو چالش شرکت کردند هم مبلغی به رسم یادگاری تقدیم میشه.😉 اونا هم لطفا تشریف بیارن پی وی 😁 @fatemeh_tajeryan
بعد از ظهرهای تابستان به عنوان مربی به بچه ها دفاع شخصی یاد می داد .من کمربند مشکی کاراته داشتم ولی دوره دفاع شخصی را نگذرانده بودم. یک روز پیله کردم که چند حرکت یاد بگیرم .حمید شروع کرد به آموزش حرکت ها و توضیح می داد که مثلااگر کسی یقه من را گرفت چه کار کنم یا اگر دستم را گرفت و پیچاند چطور از خودم دفاع کنم .موقع تحویل درس به استاد که شد هر چیزی که گفته بود را برعکس انجام دادم در حدی حرکت ها را افتضاح زدم که حمید از خنده نقش زمین شد و بلند بلند می خندید جوری که صاحب خانه فکر کرده بود ما داریم گریه می کنیم ،حاج خانم کشاورز من را صدا زد ،وقتی رفتم سر پله ها گفت: مامان فرزانه چی شده؟ چرا دارین گریه می کنین ؟با شنیدن این حرف از خجالت آب شدم! گفتم نه حاج خانم خبری نیست داشتیم می خندیدیم !ببخشید صدای خنده ما بلند بود، حاج خانم هم خنده ای کرد و گفت: الهی همیشه لبتون خندون باشه. شب رفتیم خانه پدرم گفتم: بابا بشین که دخترت امروز چند تا حرکت یاد گرفته می خوام بهم نمره بدین. داداشم رو صدا زدم و گفتم این وسط محکم بایست تا من حرکت ها رو نشون بدم. همان حرکت اول را با کلی غلط اجرا کردم .بابا در حالی که می خندید چند باری با دست به پشت حمید زد و گفت: دست مریزاد به این استادت که روی همه استادها رو سفید کرد. داداش گفت فرزانه حالا تو بایست من حرکات رو اجرا کنم تا متوجه بشی دفاع شخصی یعنی چی، تا این پیشنهاد را داد حمید بلند شد دست من را گرفت و نشاند روی مبل گفت نه تورو خدا الان دست و پای فرزانه ضربه می خوره چیزی می شه اصلا بی خیال فرزانه هیچی بلد نیست نمی خواهد هم یاد بگیرد. روی من همیشه حساس بود