8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمره منو بده استاد ،قول میدم دیگه درس بخونم 😅😅
🆔@ham_kalam
19.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابا تقلب نکنین دیگه 😅😅اگه میکنین هم حداقل جا نذارید 🤭
#طنز
🆔@ham_kalam
#قسمت_دوم
هنوز از شوک شنیدن این خبر بیرون نیومده بودم که پدرم وارد اتاقم شد و بی مقدمه پرسید «فرزانه جان تو قصد ازدواج داری؟».با خجالت سرم را پایین انداختم و با تته پته گفتم:«نه کی گفته؟ بابا من کنکور دارم ،اصلا به ازدواج فکر نمیکنم ،شما که خودتون بهتر میدونین».پدرم قبول کرد و بی هیچ حرفی رفت .نمیدانستم با مطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهد افتاد ،در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که عمه داخل اتاق آمد ،زیر چشمی به چهره دلخور عمه نگاه کردم.با جدیت گفت :«ببین فرزانه تو دختر برادر می ،یه چیزی میگم یادت باشه ،نه تو بهتر از حمید پیدا میکنی،نه حمید میتونه دختری بهتر از تو پیدا کنه ،الان میریم ولی خیلی زود برمی گردیم ،ما دست بردار نیستیم! »
وقتی عمه خانه رسیده بود سر گلایه را با ننه فیروزه ،مادر بزرگ مشترک من و حمید باز کرده بود:«دیدی چیشد مادر؟برادرم دخترش رو به ما نداد !من یه عمر برا حمید دنبال فرزانه بودم ولی الان میگن نه ،دل منو شکستن!»
#داستان_دنباله_دار
#داستان_عاشقانه
🆔 @ham_kalam
سلام دوستای خوبم 🤍
اینم از آخرین تیپ شخصیتی
اگه تیپ قراردادی داری ،این مطلب ،مخصوص خودته 💪🏻
تیپ شخصیتی شما چیه؟؟
#اضطراب_امتحان
#استرس
#تیپ_شخصیتی
🆔@ham_kalam
راه کار های کنترل #اضطراب_امتحان تیپ قراردادی سر جلسه امتحان
#اضطراب_امتحان
#استرس
#تیپ_شخصیتی
🆔@ham_kalam
#قسمت_سوم
چند روزی از تعطیلات نوروز گذشته بود که ننه پیش ما آمد ،از همان ساعت اول به هر بهانه ای که می شد بحث حمید را پیش می کشید ؛ «فرزانه اون روز که که تو جواب رد دادی من حمید رو دیدم ،وقتی شنید تو بهش جواب رد دادی رنگش عوض شد !خیلی دوستت داره »
به شوخی گفتم :«ننه باور نکن ،جوونای امروزی صبح عاشق میشن ،شب یادشون می ره »
ننه گفت :دختر من این مو ها رو تو آسیاب سفید نکردم ،میدونم حمید خواطر خواهته،توی خونه اسمت رو می بریم لپش قرمز میشه،از خر شیطون پیاده شو،جواب بله بده»
میخواستم بحث را عوض کنم ،گفتم :«باشه ننه قبول ؛حالا بیا حرف خودمان را بزنیم »
ولی ننه بد پیله کرده بود ،حق داشت ،دوست داشت نوه هایش به هم برسند .
داخل حیاط خودم را مشغول کتاب خواندن کرده بودم که ننه صدایم کرد .بعد هم از بالکن عکس حمید را نشانم داد و گفت :«فرزانه میبینی چه پسر خوش قد و بالایی شده؟رنگ چشاشو ببین چقدر خوشگله ،به نظرم شما خیلی به هم میاین ،آرزومه عروسی شما دوتا رو ببینم »
از خجالت سرخ و سفید شدن و گفتم :«آره ننه خیلی خوشگله ،اصلا به جای حمید باید اسمشو میذاشتن یوزارسیف!!!عکسش رو بذار تو جیبت ،شیش دونگ حواستم جمع باشه کسی ندزدتش!!
#داستان_دنباله_دار
#داستان_عاشقانه
#عشق
🆔@ham_kalam