eitaa logo
هَم کَلام🕊️
3.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
10 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫀 https://daigo.ir/secret/3726010416 @fatemeh_tajeryan تبلیغاتمون👇🏻 https://eitaa.com/hamkalamtab کپی؟⑤صلوات براظهوراقا
مشاهده در ایتا
دانلود
8.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمره منو بده استاد ،قول میدم دیگه درس بخونم 😅😅 🆔@ham_kalam
19.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بابا تقلب نکنین دیگه 😅😅اگه میکنین هم حداقل جا نذارید 🤭 🆔@ham_kalam
هنوز از شوک شنیدن این خبر بیرون نیومده بودم که پدرم وارد اتاقم شد و بی مقدمه پرسید «فرزانه جان تو قصد ازدواج داری؟».با خجالت سرم را پایین انداختم و با تته پته گفتم:«نه کی گفته؟ بابا من کنکور دارم ،اصلا به ازدواج فکر نمیکنم ،شما که خودتون بهتر میدونین».پدرم قبول کرد و بی هیچ حرفی رفت .نمی‌دانستم با مطرح شدن جواب منفی من چه اتفاقی خواهد افتاد ،در حال کلنجار رفتن با خودم بودم که عمه داخل اتاق آمد ،زیر چشمی به چهره دلخور عمه نگاه کردم.با جدیت گفت :«ببین فرزانه تو دختر برادر می ،یه چیزی میگم یادت باشه ،نه تو بهتر از حمید پیدا میکنی،نه حمید میتونه دختری بهتر از تو پیدا کنه ،الان میریم ولی خیلی زود برمی گردیم ،ما دست بردار نیستیم! » وقتی عمه خانه رسیده بود سر گلایه را با ننه فیروزه ،مادر بزرگ مشترک من و حمید باز کرده بود:«دیدی چیشد مادر؟برادرم دخترش رو به ما نداد !من یه عمر برا حمید دنبال فرزانه بودم ولی الان میگن نه ،دل منو شکستن!» 🆔 @ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و ما تو را از اندوه نجات دادیم 🕊️ ظهر پنج شنبه تون به خیر 🌿 🆔@ham_kalam
سلام دوستای خوبم 🤍 اینم از آخرین تیپ شخصیتی اگه تیپ قراردادی داری ،این مطلب ،مخصوص خودته 💪🏻 تیپ شخصیتی شما چیه؟؟ 🆔@ham_kalam
راه کار های کنترل تیپ قراردادی سر جلسه امتحان 🆔@ham_kalam
چند روزی از تعطیلات نوروز گذشته بود که ننه پیش ما آمد ،از همان ساعت اول به هر بهانه ای که می شد بحث حمید را پیش می کشید ؛ «فرزانه اون روز که که تو جواب رد دادی من حمید رو دیدم ،وقتی شنید تو بهش جواب رد دادی رنگش عوض شد !خیلی دوستت داره » به شوخی گفتم :«ننه باور نکن ،جوونای امروزی صبح عاشق میشن ،شب یادشون می ره » ننه گفت :دختر من این مو ها رو تو آسیاب سفید نکردم ،میدونم حمید خواطر خواهته،توی خونه اسمت رو می بریم لپش قرمز میشه،از خر شیطون پیاده شو،جواب بله بده» میخواستم بحث را عوض کنم ،گفتم :«باشه ننه قبول ؛حالا بیا حرف خودمان را بزنیم » ولی ننه بد پیله کرده بود ،حق داشت ،دوست داشت نوه هایش به هم برسند . داخل حیاط خودم را مشغول کتاب خواندن کرده بودم که ننه صدایم کرد .بعد هم از بالکن عکس حمید را نشانم داد و گفت :«فرزانه میبینی چه پسر خوش قد و بالایی شده؟رنگ چشاشو ببین چقدر خوشگله ،به نظرم شما خیلی به هم میاین ،آرزومه عروسی شما دوتا رو ببینم » از خجالت سرخ و سفید شدن و گفتم :«آره ننه خیلی خوشگله ،اصلا به جای حمید باید اسمشو میذاشتن یوزارسیف!!!عکسش رو بذار تو جیبت ،شیش دونگ حواستم جمع باشه کسی ندزدتش!! 🆔@ham_kalam