#خاطرات_مستر_همفر (قسمت چهاردهم):
⭕️ وزارت دستور داد بار دیگر به سوی عراق روانه شوم تا کار را با #محمد_بن_عبدالوهاب به پایان برسانم.
🔺دبیر کل گفت: با او بی پرده سخن بگو، مزدور ما در اصفهان با او بی پرده سخن گفته و شیخ همه چیز را قبول کرده است؛
به شرط آن که ما از وی پشتیبانی کنیم. اگر لازم شد پول و سلاح کافی در اختیار او قرار گیرد و یک استان هر چند کوچک در اطراف نجد، به او سپرده شود.
وزارت برنامه دقیقی دارد که شیخ باید آن را انجام دهد.
🔹برنامه این است:
1⃣ #تکفیر همه ی #مسلمانان و روا دانستن #کشتار آنان، ستاندن اموالشان، بر باد دادن #ناموسشان و...
2⃣ #ویران کردن #گنبد ها، #ضریح_ها، مکان های مقدس مسلمانان در مکه، مدینه و دیگر شهرها به دستاویز #شرک و بت پرستی همچنین #لکه_دار کردن شخصیت #پیامبر(ص) و جانشینانش و مردان بزرگ اسلام تا جایی که امکان دارد.
3⃣ تلاش برای سرپیچی از فرمان خلیفه و جنگ با او و بزرگان عربستان.
4⃣ گسترش هرج و مرج و #تروریسم در #کشور های_اسلامی.
5⃣ ویران کردن #کعبه با این دستاویز که این بنا از باقی مانده #بت_پرستی است و #جلوگیری از انجام #حج و تشویق قبایل به #قتل و غارت #حجاج.
6⃣ـ...
🔸چند روز بعد با خانواده و دوستانم بدرود گفتم و به سوی بصره به راه افتادم.
به خانه ی عبدالرضا در بصره رسیدم؛
او گفت عبدالوهاب دو بار نامه ای برایت گذاشته است نامه را خواندم و دانستم که به نجد رفته است.
🔺به راه نجد رهسپار شدم وپس از رنج بسیار به آنجا رسیدم و شیخ محمد را در خانه اش پیدا کردم.
🔹آثار #ناتوانی را در او دیدم؛
دریافتم که #ازدواج کرده است که این از نیرویش خواهد کاست؛
به او پند دادم که همسرش را #رها کند و او هم پذیرفت...
#ادامه_دارد
با ما باشید
#لطفاً_نشر_دهید
#بی_بی_سی_سخنگوی_استعمار_پیر #تفرقه #دروغ #جهل
@hamandish
#خاطرات_مستر_همفر(قسمت آخر) :
با هم قرار گذاشتیم که من بنده ی او باشم!!!!! بنده ای که از بازار خریده است.من دو سال با او بودم
و ما زمینه ی آشکار کردن دعوت را فراهم نمودیم .من بر گرد وی گروهی توانمند گرد آوردم که به آنها پول می دادیم ؛ هرگاه آنها را دربرابر دشمنان ناتوان می دیدم عزمشان را سخت می کردم ، هرچه دعوتش را بیشتر میکرد دشمنانش بیشتر می شدند .گاهی به دلیل شایعاتی که علیه او می ساختند تصمیم به باز گشت از راهش می گرفت اما من هر بار اراده ی او را سخت می کردم.من به وسیله ی جاسوسان و پول توطئه ها را درهم می شکستم ...
شیخ به من قول داد برنامه های ما را اجرا کند اما بعید می دانست بتواند #کعبه را ویران کند و#قرآن #تازه_ای را درست کند.او از حاکمان مکه و استانبول می ترسید و می گفت آنان لشکریانی به سوی ما گسیل خواهند کرد که ما توانایی دفاع در برابر آنها نخواهیم داشت .من عذر او را پذیرفتم زیرا واقعا زمینه آماده نبود.
پس از سالها کار، وزارت توانست " #محمدبن_سعود" را هم به سوی ما سوق دهد. #دین از #محمدعبدالوهاب و قدرت از #محمدالسعود. اینچنین شد که قدرت بزرگی در سوی ما گرد آمد، ما "الدراعیه"را پایتخت حکومت ودین تازه قرار دادیم و وزارت ، پنهانی حکومت نو را #پول کافی می رساند.من و یازده تن دیگر از وزارت که زبان عربی و جنگ ها ی بیابانی آموخته بودند در اجرای برنامه همکاری می کردیم و دو محمد هم با ما پیش می رفتند .
ما همگی با دختران عشایر ازدواج نمودیم وچه شگفت زده شدیم از #یکرنگی_زن_مسلمان با شویش!!!!!!!! اینگونه ما با عشایر هم پیوسته شدیم .
اینک #پیشرفت کارها هر روز از روز پیش #بیشتر است و ..به گونه ای که اگر فاجعه ای ناگهانی روی ندهد بذرهای کاشته شده چنان رشد می کند که میوه های مطلوب به بار خواهد نشست .
"پایان"
🔻دلواپس قلب آسمانم این درد به دل نیاز دارد
🔻این شرح تمام ماجرا نیست این قصه سر دراز دارد
#بی_بی_سی_سخنگوی_استعمار_پیر #تفرقه #دروغ #جهل
🆔 @hamandish