هدایت شده از دشت جنون 🇵🇸
🌹🌷🥀🕊🥀🌷🌹
🌓 #باز_شب_شده 🌗
❤️ #دلم_بهانه_میگیرد ❤️
یاد تو جاری شدن زندگی در #شریان جامعه ای است که اینروزها #بیمار است و بوی #سیب یادمان می آورد که #زمین مأمن ما #هبوط شدگان از #بهشت نیست .
در آن زمان #نوایی آشنا ، تو را به #یادمان می آورد و ما را #هوایی آسمان می کند .
پندار ما این است که #شهدا رفته اند ، اما آنها #زنده_اند و زمان ، ما را با خود #برده است .
من می گویم
شب #بهشتی ات #بخیر 💐
تو بگو عاقبت شما
#ختم به #خیر و #شهادت 🌹
🌷 #شهید_عزیزم 🌷
🌷 #رفیق_تنهایی_هایم🌷
#امشبم را به نام تو #متبرک می کنم
🌹 #شهید_والامقام🌹
🌹 #مصطفی_روحانی🌹
🌗 #شبتون_شهدایی🌷
🌙🌗🌙🌗🌙🌗🌙
@dashtejonoon1
🌙🌗🌙🌗🌙🌗🌙
💔 دشمنش هم نذر او می کند 💔
#ابراهيم_بن_محمد_طاهرى می گويد :
#متوكل در اثر دملی که درآورده بود آن چنان #بیمار شد که نزدیک به مرگ رسید .
كسى هم جرأت نمي كرد چرک و خونش را به وسيلۀ آهنى بیرون بیاورد .
مادر متوكل #نذر كرد : كه اگر فرزندش #شفا پیدا کند ، از مال شخصى خودش مقدار زيادى به #امام_هادى عليه السّلام بدهد.
#فتح_بن_خاقان ( وزیر و نویسنده متوکل )
به متوكل گفت: ای کاش کسی را نزد این مرد [ امام هادی علیه السلام ] می فرستادی و راه درمان را از او می خواستی ، زیرا او راه معالجه ای که سبب نجات تو شود را
می داند .
متوكل گفت : کسی را بفرستيد تا از او بپرسد .
شخصی رفت و جريان را به حضرت عرض كرد ، حضرت فرمود :
مقدارى پشگلِ آویزان شده به پشم دنبه ی گوسفند را بگیرند و با گلاب خمیر كنند و روى دمل و زخم بگذارند .
شخص برگشت و جريان را گفت. اطرافيان متوكل از اين دستور خنديدند و حضرت را #مسخره کردند .
فتح بن خاقان گفت : قسم به خدا که او به آنچه می گوید داناتر است . سپس آن را آماده کردند و بر روی دمل گذاشتند .
کمی بعد متوكل خوابش برد و آرام گرفت ، سپس زخم سرباز کرد و هر چه درآن بود بیرون آمد .
به مادر متوكل مژده دادند كه متوكل حالش خوب شده . او هم ده هزار دينار از ملك خود را براى حضرت فرستاد و مُهر خود بر کیسه آن زد .
پس از اينكه متوكل خوب شد و چند روز گذشت ، شخصی به نام #بطحائى از حضرت هادى عليه السّلام نزد متوكل #سخن_چینی كرد و گفت : افرادی برای امام هادی پول و اسلحه می فرستند .
متوكل به #سعيد که دربان او بود گفت :
شبانه به طور ناگهانی بر او حمله کن و آنچه مال و سلاح نزد او می بینی بردار و نزد من بیاور .
ابراهيم می گويد : سعيد که دربان بود به من گفت :
من شبانه به خانه حضرت هجوم بردم و با نردبانى که همراه داشتم به پشت بام رفتم ، سپس چند پله پایین آمادم ، و در اثر تاریکی نمی دانستم چگونه باید به خانه وارد شوم ، ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود :
« يَا سَعِيدُ ! مَكَانَكَ حَتَّى يَأْتُوكَ بِشَمْعَةٍ ...
اى سعيد ! همان جا توقف كن تا برايت شمع بياورند ! »
برايم شمعى آوردند و من داخل حياط شدم . حضرت را دیدم که لباس و کلاهی پشمی در بر دارد و جانمازی حصیری در برابر اوست .
فرمود : اتاق ها در اختیار تو .
من اتاق ها را بازرسی کردم و چیزی پیدا نکردم .
فقط در اتاق خود حضرت ، کیسه پُر از پول مادر متوکل را دیدم که مهر او به آن خورده بود .
امام هادى علیه السلام بار ديگر فرمود :
مکان نماز مرا هم بررسی کن .
وقتی سجاده را بلند کردم شمشیری ساده و در غلاف را دیدم . آن ها را برداشتم و نزد متوکل بردم .
هنگامى كه چشم متوكل بر مهر مادرش افتاد ، فوراً دستور داد تا مادرش را آوردند .
از مادرش جریان را پرسید . مادرش گفت :
من نذر كرده بودم اگر این مریضی تو خوب شود ، ده هزار دينار از مال خود را به او بدهم و الان به عهد خود وفا كردهام و اين اموال را نزد وى فرستادهام و او هنوز به آنها دست نزده است.
متوكل دستور داد سر كيسه را باز كردند چهار صد دينار هم خودش به آن اضافه کرد و دستور داد تا آن کیسه پول و شمشیر را برای حضرت برگردانند .
دربان می گوید : همه را نزد حضرت بردم و عرض کردم :
آقای من ! چنین رفتارهایی بر من گران و ناگوار است .
حضرت فرمود :
« وَ سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ *
آنها که ستم کردند به زودی خواهند فهمید که بازگشتشان به کجاست! » .
*سوره شعراء ، آیه ۲۲۷
🗂منبع :
کافی ، ج ۱ ، ص ۴۹۹
#من_أتاکم_نجی
#عادتکم_الاحسان
#احوال_پادشاهان
#احسان