#اولین ورزشکار زن ایرانی باشد که چادرش را در یک رقابت خارجی به نمایش میگذارد و با ان مدال می گیرد
#نذر کرده بودم با چادر روی سکو بروم تا هم دل حضرت فاطمه(س) را شاد کنم و هم دل آقا را. خیلیها آنجا با این کار من مخالفت کردند و اصرار داشتند با گرمکن ورزشی روی سکو بروم. به همین دلیل حضور من برای دریافت مدال خیلی طول کشید و همه منتظرم بودند. اما من میگفتم یا با چادر روی سکو میروم یا اصلا نمیروم.
#فیلم خاطرات واقعی این زنان ایرانی جوان قهرمان را چه کسی بسازد؟ خانمی که توسط رهبری مورد تقدیر قرار گرفته برای حجابش
#همان رهبری که رسانه ملی ما منسوب به شخص اوست
#دختران
#رسانه
#دفاع مقدس
هدایت شده از 💚🌦 حسنات 🌦💚
💠 حس عجیب
🔹دو تا بچهی دوقلوی یتیم دختر کلاس چهارم داریم که در یک سالگی باباشون فوت کرده و تبلت نداشتن.
🔹بدون اینکه بدونن براشون تبلت گرفتیم، دیروز صبح بهشون زنگ زدم که میخوام براتون تبلت بیارم.
داشتم میرفتم بخشدار رو هم با خودم بردم. بندهخدا یه کارت هدیه هم با خودش آورد.
دم در خونه که رسیدیم دیدیم با مادرشون دم در منتظرن و دارن گریه میکنن.
وقتی رفتیم تو خونشون خیلی فقیر بودن، ولی احساس کردم یه انرژی خاصی تو این خونه هست.
خیلی حس عجیب و غریبی بود!
یکی از این بچهها اونقدر گریه کرد که من نتونستم خودمو کنترل کنم. خیلی راحت گریه کردم.
بخشدار هم نتونست خودشو نگه داره. مادرش خجالت کشیده بود و خودشم شروع کرد به گریه کردن.
🔹گفت: گریهی ما به خاطر اینه که همین دخترم نذر کرده بود چهل شب سورهی واقعه رو بخونه تا تبلتدار بشه و از درسش عقب نمونه! دیشب چهل شبش تموم شده بود و به من گفت: مامان خودت گفتی اگه آدم نذر کنه و سورهی واقعه رو چهل شب بخونه خدا حرفشو گوش میکنه، من که چهل شب سوره رو خوندم. پس چرا خدا حرفمو گوش نکرد؟!
مادرش میگه من برای اینکه بهش دلداری بدم گفتم فردا هم حسابه شاید فردا تبلتدار شدین.
🔹مادرش میگه من صبح گفتم خدایا نذر بچمو بده و چند دقیقه بعدش شما زنگ زدید که دارید تبلت میآرید.
یعنی ما دقیقاً روز چهلم رفته بودیم! خیلی تعجب کردیم! انقدر مات و مبهوت شده بودیم که بخشدار یادش رفته بود کارت هدیهشو بده، تو برگشت متوجه شدیم دوباره برگشتیم و اون کارت هدیه رو هم بهشون دادیم. و بخشدار هم تو ماشین به من گفت وقتی رفتیم تو خونشون یه حس عجیبی به من دست داده بود.
در حالیکه من هم همین حسو دریافت کرده بودم بدون اینکه به بخشدار گفته باشم.
🌷«فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ» سورهی بقرة، آیهی ۱۸۶
🌷«وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ» سورهی ق، آیهی ۱۶
و اینگونه است که... .
خدا در دل شکسته خانه دارد... .
🔺مؤمنی مدیر کل کمیتهی امداد امام خمینی رحمةاللهعلیه استان مرکزی
#یتیم_نوازی #تبلت #نذر
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
💔 دشمنش هم نذر او می کند 💔
#ابراهيم_بن_محمد_طاهرى می گويد :
#متوكل در اثر دملی که درآورده بود آن چنان #بیمار شد که نزدیک به مرگ رسید .
كسى هم جرأت نمي كرد چرک و خونش را به وسيلۀ آهنى بیرون بیاورد .
مادر متوكل #نذر كرد : كه اگر فرزندش #شفا پیدا کند ، از مال شخصى خودش مقدار زيادى به #امام_هادى عليه السّلام بدهد.
#فتح_بن_خاقان ( وزیر و نویسنده متوکل )
به متوكل گفت: ای کاش کسی را نزد این مرد [ امام هادی علیه السلام ] می فرستادی و راه درمان را از او می خواستی ، زیرا او راه معالجه ای که سبب نجات تو شود را
می داند .
متوكل گفت : کسی را بفرستيد تا از او بپرسد .
شخصی رفت و جريان را به حضرت عرض كرد ، حضرت فرمود :
مقدارى پشگلِ آویزان شده به پشم دنبه ی گوسفند را بگیرند و با گلاب خمیر كنند و روى دمل و زخم بگذارند .
شخص برگشت و جريان را گفت. اطرافيان متوكل از اين دستور خنديدند و حضرت را #مسخره کردند .
فتح بن خاقان گفت : قسم به خدا که او به آنچه می گوید داناتر است . سپس آن را آماده کردند و بر روی دمل گذاشتند .
کمی بعد متوكل خوابش برد و آرام گرفت ، سپس زخم سرباز کرد و هر چه درآن بود بیرون آمد .
به مادر متوكل مژده دادند كه متوكل حالش خوب شده . او هم ده هزار دينار از ملك خود را براى حضرت فرستاد و مُهر خود بر کیسه آن زد .
پس از اينكه متوكل خوب شد و چند روز گذشت ، شخصی به نام #بطحائى از حضرت هادى عليه السّلام نزد متوكل #سخن_چینی كرد و گفت : افرادی برای امام هادی پول و اسلحه می فرستند .
متوكل به #سعيد که دربان او بود گفت :
شبانه به طور ناگهانی بر او حمله کن و آنچه مال و سلاح نزد او می بینی بردار و نزد من بیاور .
ابراهيم می گويد : سعيد که دربان بود به من گفت :
من شبانه به خانه حضرت هجوم بردم و با نردبانى که همراه داشتم به پشت بام رفتم ، سپس چند پله پایین آمادم ، و در اثر تاریکی نمی دانستم چگونه باید به خانه وارد شوم ، ناگهان حضرت مرا صدا زد و فرمود :
« يَا سَعِيدُ ! مَكَانَكَ حَتَّى يَأْتُوكَ بِشَمْعَةٍ ...
اى سعيد ! همان جا توقف كن تا برايت شمع بياورند ! »
برايم شمعى آوردند و من داخل حياط شدم . حضرت را دیدم که لباس و کلاهی پشمی در بر دارد و جانمازی حصیری در برابر اوست .
فرمود : اتاق ها در اختیار تو .
من اتاق ها را بازرسی کردم و چیزی پیدا نکردم .
فقط در اتاق خود حضرت ، کیسه پُر از پول مادر متوکل را دیدم که مهر او به آن خورده بود .
امام هادى علیه السلام بار ديگر فرمود :
مکان نماز مرا هم بررسی کن .
وقتی سجاده را بلند کردم شمشیری ساده و در غلاف را دیدم . آن ها را برداشتم و نزد متوکل بردم .
هنگامى كه چشم متوكل بر مهر مادرش افتاد ، فوراً دستور داد تا مادرش را آوردند .
از مادرش جریان را پرسید . مادرش گفت :
من نذر كرده بودم اگر این مریضی تو خوب شود ، ده هزار دينار از مال خود را به او بدهم و الان به عهد خود وفا كردهام و اين اموال را نزد وى فرستادهام و او هنوز به آنها دست نزده است.
متوكل دستور داد سر كيسه را باز كردند چهار صد دينار هم خودش به آن اضافه کرد و دستور داد تا آن کیسه پول و شمشیر را برای حضرت برگردانند .
دربان می گوید : همه را نزد حضرت بردم و عرض کردم :
آقای من ! چنین رفتارهایی بر من گران و ناگوار است .
حضرت فرمود :
« وَ سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ *
آنها که ستم کردند به زودی خواهند فهمید که بازگشتشان به کجاست! » .
*سوره شعراء ، آیه ۲۲۷
🗂منبع :
کافی ، ج ۱ ، ص ۴۹۹
#من_أتاکم_نجی
#عادتکم_الاحسان
#احوال_پادشاهان
#احسان