#گریه_با_شهید 🌊
همیشه غایبِ من ،تو ❤همیشه حاضری ..
هنوز هم که هنوز است
بعد از سالها
مثل بغض
بر سینهام نشستهای ..
مثل ابر در آسمانم،
مثل وهم در جانم،
و
زمان را شکستهای ...
همیشه غایبِ من ،تو❤همیشه حاضری،
و هربار که به چشمهایت
در قاب کتاب
نگاه میکنم ...
تا پلک میزنم
سرازیر میشوی ❤❤
#tmohamadi 🌱
#چالش 🌸
📚کتاب: #مهمان_مهتاب
📝نویسنده: #فرهاد_حسنزاده
و
📚کتاب: #سفر_سرخ
📝نویسنده: #نصرت_الله_محمودزاده
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
📚 درگاه این خانه بوسیدنیست
خاطرات فروغ منهی
مادر شهیدان داود، رسول و علیرضا خالقیپور
تقریبا از ابتدای کتاب بغض همراهم بود برای عشق و محبت این مادر به فرزندانش که هر کدام ماجرایی داشتند ...
اما این بغض در شهادت سه پسرشون به اشکهای بیوقفه تبدیل میشد که قلب و روح آدم رو جلا میداد ❤️
محبت و علاقهی بین حاج خانم و حاج آقا و عشقشون به پسراشون، و اما شهداشون ... که یکی از یکی آقاتر و مظلومتر بودن 💔
جگرم از داغ این مادر میسوخت در حالیکه به وجود چنین مادران و شیرزنان استواری در کشورم افتخار میکردم 💚
#سلیمانی 🌱
#چالش 🌸
📚کتاب:#درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است
📝 نویسنده: #زینب_عرفانیان
@hamkhaniketab
اما کتابهایی هم در چالش #گریه_با_شهید توسط اعضای گروه معرفی شدند که توضیحات خاصی راجع به آنها داده نشده بود و شرایط لازم را نداشت، اما اسم کتابها را آوردیم.
#تنها_گریه_کن
#ننه_علی
#کاش_برگردی
#دریادل
#پاییز_آمد
#عصرهای_کریسکان
#خانوم_ماه
#تور_تورنتو
#اینک_شوکران(شهید مدق و شهید ایوب بلندی)
#مگر_چشم_تو_دریاست
#گریه_با_شهید
#نگین_تخریب
#من_زنده_ام
#خاکهای_نرم_کوشک
#حکایت_زمستان
#کاش_برگردی
#نیمه_پنهان_ماه
#از_چیزی_نمیترسیدم
#آن_۲۳_نفر
#پایی_که_جا_ماند
#ملا_صالح
#فرزند_کوچک_امام
#مربع_های_قرمز
#او_مرگ_را_کشت
#شاید_پیش_از_اذان_صبح
#سلیمانی_عزیز
#سلام_بر_ابراهیم
#پرواز_پای_دماوند
#نخل_سوخته
#حسین_پسر_غلامحسین
#روایت_بیقراری
#حماسه_یاسین
#مادر_ایران
@hamkhaniketab
باران که میآید
با خودم فکر میکنم:
حتما داری
از کوچه پس کوچه های شهر ما
عبور میکنی
و آسمان
کوچهها را آب و جارو میکند
تا قدم هایت را
روی سر زمین بگذاری 🌸🌧
#امام_مهربانم
#عزیزترینم ❤️
#قرار_عاشقی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🕊
#جنگل_زیبای_کبودوال 📸
#شمال
@hamkhaniketab
#معرفی_کتاب
✅ساعت حرکت قطار تهران ۷ صبح بود.
با چشمانی خواب آلود آخرین سلام را از پنجره قطار به حضرت رضا علیه السلام دادم و نشستم روی صندلی.
بالاجبار بلیط قطار اتوبوسی گرفتم و همان ابتدا قید خواب راحت تا تهران را زدم!
یادم افتاد ابتدای سفر کتابی همراه آورده بودم. بلند شدم و از داخل کوله پشتی کتاب را بیرون آوردم.
نشستم پای حرف های اسیر نوجوانی که بی اغراق تا خود تهران اسیرم کرد!
📚بعد از چند فصل یک لیوان چای یا نسکافه از میهمان دار سالن می گرفتم و چند دقیقه ای به آنچه که خوانده بودم فکر می کردم.☕
شاید اگر اهل سیگار بودم دود غلیظ کمی از درد خاطرات را برایم کم می کرد!😶
💫تاخیر ۲ ساعته قطار سبب خیر شد و کتاب را در همان قطار به پایان رساندم.
وقتی پایم به راه آهن تهران رسید چشمانم می سوخت!
هم از بی خوابی!
هم ۳۲۰ صفحه مطالعه!
کتاب را بستم و یاد جمله ای که از زبان استاد سرهنگی شنیدم افتادم: 💡هر جنگی قدری دارد و تا خاطرات جنگ گفته و نوشته نشود قدر هشت سال دفاع مقدس دانسته نمی شود!
📖کتاب همه سیزده سالگی ام
نوشته بانو گلستان جعفریان
جمله حاج آقای فیلم اخراجی ها را برایم به خوبی روشن کرد!
برادرها! امتحان اسارت سخت تر از شهادت است...
و خوشا به حال کسانی که سربلند از این امتحان بیرون آمدند💐
قلم روان نویسنده
خاطرات ناب و سینمایی راوی
و راهنمایی استاد مرتضی سرهنگی برای انتشار این خاطرات از ویژگی های کتاب #همه_سیزده_سالگی_ام است
قبل از این کتاب، #حکایت_زمستان جناب سعید عاکف خیلی روی من اثرگذار بود
حتماً این کتاب را مطالعه کنید🇮🇷
#به_قلم_شما
#مرتضی_اسدی🌱
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
سلام
یه کتاب خوب دیگه یادم اومد.
روزهای بی آینه
روایت زندگی سراسر صبوری، استقامت، فداکاری و عشق همسر خلبان شهید حسین لشکری است.
روایتی از رنج ها و غم های زنیکه همسرش چندماه بعد از تولد فرزندش مفقودالاثر میشود.
روایتی از چهارده سال بی خبری و چشم انتظاری و به دوش کشیدن بار زندگی. و بعد از چهارده سال تازه شنیدن خبر اسارت همسر.
روایت روزهایی که زنانگی و جوانی نکرده است. خودش را تا یک سال در آینه نگاه نمیکند و دلش نمیخواهد به خودش برسد، چون او یک زن است و مردش که همانند آینه اوست، در کنارش نیست.
روایت بازگشت همسر بعد از هجده سال اسارت و تازه شروع سختی های جدید:
«احساس غریبگی و درد و رنج بر عشق و اشتیاق جوانی غالب است. زن و مردی که هجده سال یکدیگر را ندیدهاند و شاهد تغییرات فیزیکی و شخصیتی یکدیگر نبودهاند حالا باید همه این هجده سال را بشناسند، بر آن عاشق شوند و زیر یک سقف کنار یکدیگر زندگی کنند. آنان بار دیگر زندگی مشترکشان را آغاز میکنند؛ این بار نه با شور و اشتیاق جوانی، بلکه با درک رنج هجده سال انتظار برای رسیدن به یکدیگر.»
و پایان یازده سال زندگی مشترک پس از اسارت، با شهادت همسر در سال ۱۳۸۸.
انتشارات: سوره مهر
پ.ن: طاقچه بی نهایت این کتاب را داره.
#سلام
#چالش
کتاب: پاییز آمد
نویسنده: گلستان جعفریان
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
#یادت_باشد
روایتی از زندگی یک زوج جوان ده هفتادی و اول راه جاده پر الهتاب و گاهی شیرین و گاهی تلخِ زندگی!!!
کتابی که با تمام وجودم سوختم و اشک ریختم با سطر ب سطر آن
با آخرین خداحافظی
و
دلشوره و اضطراب انتظارو …
تا همیشه مدیون و به یاد و نگران (دلتنگی_جای همیشه خالی همسر)همسر شهید بودم و هستم😔
خدا به دل عزیزان شهدا صبر و قرار بده
ان شالله عاقبت همه ختم به خیر بشه
مثل #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی عزیزمان🕊️💚
#مامان_علی_و_نرگس
#چالش
کتاب: یادت باشد
نویسنده: رسول ملاحسنی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
تنها گریه کردم،تنها در دل شب در سکوت خانه،آنجا که اشرف سادات کودک مریض در دست سرگردان بیمارستان ها بود را به یاد شب ها و روزهای سرگردانی خودم در بیمارستان ها گریه کردم، آنجا که توسل کرد و جواب گرفت برای بیچارگی خودم و بیجواب بودن توسل هایم،آنجا که پسرش را روانه میکرد و بعد هم شهیدش را در آغوش میگرفت برای آرزوهای برباد رفته ام برای پسرم....
قصه اشرف سادات هم مثل تمام قصه ها با یکی بود و یکی نبود آغاز میشود.با بچگی ها و شیطنت هایش.پا به پا با او روزها را میگذرانم،روی درخت ها،پای دار قالی،با گردنبند و گوشواره اش ذوق میکنم و با او از حمله کلاغ ها می هراسم.با آمدن خواستگار، شرم، گل لپ هایم را سرخ میکند و با همان عکس، من هم خواستگارش را پسند نمیکنم.با عروسی اش شاد میشوم.بیمار که میشود دلم برای جوانی اش میسوزد.مادر که میشود حس مادرانگی من هم عود میکند.محمد که مریض است تمام شب بیداری ها و مریض داری های خودم از کودک تبدارم جلو چشمم رژه میرود و چشمم میبارد و میبارد.با او توسل میکنم و با او من هم شفا میخواهم.دروغ چرا،چیزی شبیه غبطه هم میخورم به حالش که خوش به حالش که خدا حاجتش را داد.در کشاکش انقلاب حس میکنم من هم در کوچه پس کوچه ها در حال دویدن و فرار از دست مأموران هستم،ضربان قلبم بالا میرود.دلم خون میشود برای مردم.امام که می آید من هم با اشرف سادات خوشحالم،جنگ که میشود خودم را میان خانه امنش در حال کمک به جبهه میبینم،کنار همه زنها سبزی پاک میکنم،لباس میدوزم،ترشی و مربا میپزم از بس که این کتاب زنده است.
با اشرف سادات مادری میکنم،با او محمد را راهی جبهه ها میکنم،با او از هر بار آمدن محمد به خانه هیجان زده میشوم،شب آخرین اعزام با او بغض کردم و گلویم از شدت این بغض درد گرفت.اما،اما،اما امان از وقتی که شهیدش آمد،دیگر بغضی نبود،اشک آرام روانی رو گونه خیسی نبود،هق هق گریه ای بود که شانه هایم را تکان میداد،تنها در دل شب،از بس که زنده است این کتاب.
ماجرای درد پایش و خواب و شفایش در دلم اشتیاقی برانگیخت که به دنبالش بگردم.بخواهم که نشان منزلش را پیدا کنم و خودم را به او برسانم و التماس کنم برای حاجت من هم دعا کند،زمزم تربت و پارچه سبزش را طلب کنم و خانه گرمش را ببینم،از بس که زنده است این کتاب.
این کتاب را نباید خواند،خواندنی نیست این کتاب.این کتاب را باید زندگی کرد.عشق به خدا و میهن و ولایت را باید از اشرف سادات آموخت و زندگی کرد،گذشتن از همه چیز و پای عهد ماندن را باید اینجا یاد گرفت.
کتاب «تنها گریه کن» را بخوانید.سرگذشت اشرف سادات مادر شهید محمد معماریان.سرگذشتی پر از فزار و نشیب از زنی که جان و خانه و زندگی و فرزندش را در راه عقیده اش در طبق اخلاص گذاشت و تا امروز دست از این ایثار برنداشته است.روایت زنانی که در روزهای پر التهاب دفاع مقدس فداکارانه در پشت جبهه ها برای بخشیدن لبخندی به لب رزمندگان ساعتها تلاش میکردند.آنقدر داستان برای من جذاب و دلچسب بود که کتاب را در یک روز خواندم.به نظرم بخوانیدش تا بدانید ایران به دست چه کسانی ایرانی اسلامی شده است.
#سایه
#چالش
کتاب: #تنها_گریه_کن
نویسنده: اکرم اسلامی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
.خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی.کتاب آنقدر جالب بود و جذبم کرد که نتوانستم نیمه رهایش کنم.خاطرات دختر نازپرورده ای که با دیدن شور و اشتیاق برادر جوانش که به خیل مبارزان انقلاب پیوسته بود و با مطالعه کتاب های اعتقادی فراوان،انقلابی و عضو سپاه شد.در همان روزهای کار و اوایل جنگ دلباخته پاسداری جوان که به خواستگاری اش آمده بود میشود و علیرغم مخالفت خانواده با هم ازدواج میکنند.داستان روزهای عاشقانه شان،ماجرای پر از غم دخترشان،نامه های پر از مهر و آموزنده شان،اخلاص و ایمان و اعتقاد قوی شان،صبوری فخرالسادات و درک بالای احمد همه و همه آنقدر زیبا به تصویر کشیده شده است که روح نا آرام را به نوشیدن معجون آرامش نهفته در زندگی پرتلاطمشان دعوت میکند.
بعد از خواندن کتاب لحظه ای خودم را جای فخرالسادات گذاشتم.مخصوصا آن قسمت کتاب که خانه و زندگیش پر از آب شده بود.اگر امروز وقتی با خانهای پر آب روبه رو میشدم و همسرم نبود چه میخواستم بکنم؟اگر روزهایی که باردار بودم یا روزهایی که فرزندانم بیمار بودند همسرم کنارم نبود چه میکردم؟همسران جوان شهدا تمام روزهای جوانی که جان میل بودن با یار دارد چگونه دوری را تاب آوردند؟تمام روزهای زندگی که بی وجود همسر و یاور سخت است و نمیگذرد، برای این زنان صبور با ایمان با چند فرزند کوچک چگونه گذشت؟چقدر ما مدیون این مردان از جان گذشته و همسران صبور و فرزندان درد بی پدری کشیده شان هستیم...
این کتاب را خیلی دوست داشتم.واژه واژه اش در جانم نشست.اشک هایم را روان کرد.عاشقانه ای پاک پر از ایمان و اعتقاد.به تمام کسانی که دوست دارند کتابی در رابطه با همسران شهدا بخوانند «پاییز آمد» را پیشنهاد میکنم.از دستش ندهید.
#سایه
#چالش
کتاب:#پاییز_آمد
نویسنده: #گلستان_جعفریان
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
قصه ننه رقیه مرا به کودکی های زکریا برد،به خاطرات قالیبافی های زنهای همسایه مان در قم،به شیطنت های عالم بچگی های خودمان در خانه با خواهر و برادرم،به عمق ایمان ریشه کرده در جان پدر و مادر که آنرا قطره قطره در کالبد بچه هایشان میچکانند.چه خوب تعریف میکرد ننه رقیه همه چیز را و چه خوب تربیت کرده بود پسرش را.چقدر یاد گرفتم از ننه رقیه و چقدر طلب کردم نگاه و دعای شهیدش را برای زندگی پسرانم.چقدرررر اشک ریختم برای فاطمه سه ساله زکریا،برای دل تنگ و خون مادر،برای تنهایی الهه و نبودن سنگ قبری که سوز آتش دلشان را کمی کم کند.چقدر ما مدیونیم به خانواده شهدا.
کاش برگردی روایت مادر شهیدی است که سالهای عمر پسرش را بسیار خواندنی تعریف میکند جوری که نیمه رها کردنش و صبر برای تمام کردنش سخت است.بیشتر کتاب را شب گوش دادم و صبح بعد از سوار شدن در ماشین بقیه کتاب را تا انتها.با اینکه اوایل کتاب پر از سرزندگی و نشاط و شوخی بود اما اواخرش نمیتوانستم هیچ جوری جلوی سیل اشک هایم را بگیرم.دلم برای خانواده ای که چشم انتظار پیکر فرزندشان بود پاره پاره شد.با جستجویی که در نت داشتم متوجه شدم پیکر مطهر شهید در سال ۹۹ بعد از پنج سال به آغوش مادر و همسر و دخترش بازگشته است.
من هر چه بگویم حق مطلب ادا نمیشود.باید این کتاب را خواند و خاطرات ننه رقیه را مزه مزه کرد.داستان زندگی شهید زکریا شیری متولد سال ۶۵ و پرواز کرده سال ۹۴ از شهدای مدافع حرم قزوین.مرحبا به قلم روان آقای رسول ملاحسنی.
#سایه
کتاب:#کاش_برگردی
نویسنده:#رسول_ملاحسنی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
برخلاف شنیده هایم کتاب خیلی جذاب بود.روایتی شنیدنی از زبان دختری که پاک زندگی کرد و پاک ازدواج کرد و پاک عشقش را ابدی کرد.بیشتر از قسمت های به قول دوستان صورتی کتاب چیزی که مرا خیلی به فکر فرو برد ایمان و مراقبه و تقوای شهید حمید سیاهکالی بود.در آن سن کم چطور توانسته بود به آن درجه از زهد و ورع برسد.آنقدر این قضیه برایم جالب است که دلم میخواهد داستان این شهید هم از زبان مادرش روایت شود تا ببینم چه نکاتی رعایت شده که این شهید چنین رشد و تربیت و پروش یافته است.مطمئنا مثل کتاب کاش برگردی دقت در تربیت و حق الناس و حرام و حلال زمینه ساز چنین رشد شخصیتی ای بوده است.کاش با عنایت این شهیدان همه پدران و مادران در تربیت فرزندانشان موفق باشند.
این کتاب یک روایت عاشقانه است،خیلی هم عاشقانه.آنقدر عاشقانه که با خودت فکر میکنی یعنی واقعا در این دور و زمانه هم از این عشق ها وجود دارد؟یعنی یک جوان شصت و هشتی هم میتواند اینجور دلبرانه عاشقی کند؟اینجور که حتی عشقش دل تو را هم ببرد؟از عشق حمید میگویم و آن همه دقت و ملاحظه برای اینکه مبادا معشوق حتی به اندازه سنگینی یک چادر مشکی دلگیر شود.عشق حمید به خدا و این همه مراعات آداب حضور در پیشگاه خداوند.رهی که علمای بزرگ شاید دهها سال طول بکشد تا به آن برسند این جوان با کدام استاد اینگونه برق آسا طی کرده است؟؟از حرارت این عشق که شعله هایش آتش به جان حمید زد، عمق جانم گرم است و دوست دارم تا همیشه این گرما در دلم ماندگار باشد.
آنقدر روایت فرزانه ساده و شیرین بود که حس میکردی تو هم از آن امامزاده و سفرهای راهیان نور خاطره داری،از آن خانه کوچک کوله باری از یادها بر دوش داری و وقتی فرزانه آخرین بار در خانه است پنجه های بی رحم بغض را بر گلوی خودت حس میکردی.دوست داشتی تو هم،هم گریه با فرزانه نبودن حمید را انکار کنی و داد بزنی و بنشینی در انتظار پاسخش.دوست داری بشنوی که حمید بگوید یادت باشه و فرزانه با خنده بگوید یادم هست،یادم هست...
کاش یادمان بماند این همه از خودگذشتگی و ایثار را.کاش یادمان بماند که بنده بودن سن و سال نمیشناسد،خودسازی میخواهد و محاسبه نفس.کاش یادمان بماند برای چه پا در این دنیای فانی گذاشته ایم.کاش یادمان بماند هدف قرب است در هر سرزمینی.این کلام خود شهید است.
در اواخر کتاب که فهمیدم شهید سیاهکالی و شهید زکریا شیری در کنار هم به شهادت رسیده اند باز هم یاد ننه رقیه افتادم.کل حضور این دو شهید در سوریه ۱۴ روز بوده است.از ۲۰ آبان تا ۴ آذر که به شهادت رسیدند.کتاب برای من خیلی درس داشت و خیلی خوشحالم که خواندمش.
بعد از مطالعه کتاب کلیپ های شهید و مصاحبه با همسر شهید و صحنه های تشییع پیکر را هم جستجو کردم و دیدم و باران اشک هایم بند آمدنی نبود.چه روح بزرگ و چه عروج با شکوهی.خوشا به حال این مدافعان دل از کف داده حرم خانم جان....
#سایه
#چالش
کتاب: #یادت_باشد
نویسنده:#رسول_ملاحسنی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
#تنها_گریه_کن
چندین ماه از ماجرای حاشیه ساز دیوارنگاره "زنان سرزمین من" و نیش و کنایه هایی که میگفت "شما حتی به اندازه چند تصویر یک بیلبورد هم در جبهه خودتان آدم حسابی ندارید!" میگذرد.
در هنگامه پر تب و تاب پرسش از "الگوی زن ایرانی"، "تنها گریه کن" اشرف سادات روزی ام می شود و مهمان دنیای زنانه اش میشوم. پا در دنیای زنی میگذارم که منشش هم چون نامش شرافت را معنا میکند. پا در دنیای اشرف سادات میگذارم و پا به پایش میدوم و خسته نمیشوم. گرچه از اشرف سادات بسیار دورم -فاصله ام تا اشرف سادات، فاصله زمین تا آسمان است-؛ اما با هر قدمی که در پی قدم های اشرف سادات بر میدارم، به زن بودنم افتخار میکنم.
در زمانه ای که لیبرالیسمش "اسارت" زن را طلب میکند و نئولیبرالیسمش از زن بودن، رقابت در کالا شدن و دیده شدن را میخواهد، همراه اشرف سادات "چادر مشکی ام را سر میکنم"، کتانی های همتم را میپوشم، دست هایم را مشت میکنم، به خیابان میروم و برای به ثمر نشستن مبارزه مقدس مان و برای زنده نگهداشتن راه امام حسین، فریاد میزنم و شعار آزادی حقیقی سر میدهم.
"تنها گریه کن" برای من، قصه رشد زن ایرانی ست. وقتی میبینم که اشرف سادات چطور یک به یک از پله های سخت و نفسگیر مسیر رشدش عبور میکند و چطور در همان لحظه ها که گاه در پاگردهای مسیر، نفسش در آستانه بریدن است، خدا دستش را میگیرد و به او لبخند میزند.
وقتی لبخند خدا، بیماری -به اصطلاح پزشکان- لاعلاج محمدش را علاج میکند، همراه با او لبریز از شوق میشوم و وقتی نیمه شب، غریبانه، مریم کوچکش را که سر تا پا در گچ فرو رفته، در کوچه ها به بغل میگیرد تا اندکی آرام گیرد - تا مبادا صدای بی قراری کودکانه اش همسایه ها را بیازارد-، بغض گلویم را چنگ میزند.
اشرف سادات برای من -و برای ما- الگوی زن کنشگر حقیقی مسلمان ایرانی است. کنشگری که برخلاف فمینیست ها، کنشگری را در شبه مردانه شدن نمیجوید؛ که به گفته آقایمان، "تشبه به مردان برای زن ارزش محسوب نمیشود". که به گفته ایشان امتیاز ویژه زن این است که "آمیزه ای ظریف از لطافت و برندگی است". و اشرف سادات مصداق واقعی از تجلی لطافت مادرانه و برندگی ایمان است. اشرف سادات آن کار میکند که از هیچ مردی برنمی آید. به قول نادر: "هر جا زنی به خاطر عدالت میجنگد، آنجا عطری پیچیده ست شیرین و شورانگیز و بهشتی. ما بدون زنان خوب، مردان کوچکیم".
اصلا چه کسی گفته "جنگ چهره زنانه ندارد"؟ وقتی اشرف سادات روایتی ناب از چهره زنانه جنگ را نشانمان داده؟ هرچند؛ شاید الکسیویچ بلاروس حق دارد بگوید جنگ چهره زنانه ندارد؛ وقتی میدانیم جنگ آنها کجا و دفاع مقدس ما کجا... در تنها گریه کن، محمد معماریان میگوید و اشرف سادات نشان مان میدهد که "کار که برای خدا باشد، دیگر آشپزخانه و خط مقدم ندارد. قیچی قندشکن و چرخ خیاطی و کارد آشپزخانه با اسلحه فرقی ندارد".
کتاب که تمام میشود، دلم میخواهد یک دل سیر گریه کنم. برای تنهایی و دلتنگی های اشرف سادات؟ نه! حال او که گریه کردن ندارد. درست مثل خودش که برای محمدش گفت: "خوش به حالت مادر! حال تو که گریه کردن ندارد". حال ما اما اشک می طلبد. مایی که میراث داران انقلاب و خون شهدایش هستیم. مایی که تا محمدها و اشرف سادات ها کیلومترها فاصله داریم. کاش اشرف سادات ها را قدر بدانیم و وقتی از "زنان سرزمین مان" حرف میزنیم، از شیرزن های ناشناخته سرزمین مان یاد کنیم...
#zmajd
#چالش
کتاب: تنها گریه کن
نویسنده: اکرم اسلامی
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید
📖 #قصه_ننه_علی روایتی پر فراز و نشیب از زندگی دختری که مادر دو شهید شد.
📗 این کتاب داستان زندگی خانم همایونی است، از همان سه،چهار سالگی که با خانواده به تهران مهاجرت کرد و در کودکانهترین روزهای زندگیاش خانمی شد برای خودش و آموخت که قدرتی بسیار بیشتر از رنجها دارد.
🍀 قدم به قدم با او همراه شدم تا لحظه شهادت پسرانش علی و امیر شاه آبادی، شهدایی که مادر با هزار ترفند، اجازه سفرشان به آسمان را از پدر گرفت.
😔 از عظمت جهاد این مادر شهید، متحیر شدم، احساس حقارت کردم در برابر این همه صبر و استقامت این مادر.
#کلنا_عباسک_یا_زینب
#چالش
کتاب: قصه ننه علی
نویسنده: مرتضی اسدی
@hamkhaniketab
هلال عید میبینند و من پیوستهابرویت
مبارک باد بر تو عید و بر من دیدن رویت🌻
#عید_فطر_مبارک
@hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
#گریه_با_شهید 🌊
محمد بلباسی شهید مدافع حرمی که دلداده بود و همه مسئولیت رابطهی عاشقانه اش را بر عهده خود میدانست. مدت ها قبل تر این توصیف را در وصف عشاق واقعی شنیده بودم اما مصداقی برایش نمی یافتم.
مدتی مسئولیت اردوهای جهادی را داشت و از عزیزترین فرصت های با خانواده بودن گذشت و خودش را و زندگی اش را وقف رضایت خدا کرده بود.عاشق بود.عاشق خدا بود. عاشقی میکرد.
مو به تنم سیخ شد وقتی مصاحبه اش را در مناطق زلزله زده دیده بودم که میگفت: در کوچه پس کوچه های این شهر، پی خود میگردم.
اگر قصدتان شده که این کتاب را مطالعه کنید، پیشنهاد میکنم که #گریه_با_شهید را نگه دارید و از آنجای کتاب که #محبوبه_بلباسی به نام محمد رفته بود،به اشک هایتان اجازه جاری شدن بدهید. قصهی زندگی مشترک این دو را بهتر که هر کسی نداند، چون که سر بر دیوار کوفتن دارد.
این زندگی اما برای همسرش که باید به نبودن محمد عادت میکرد، خیلی سخت میگذشت. اوج این قصه نبودن جایی بود که دخترشان زینب به دنیا آمد بود و دیگر محمد به آرزویش(شهادت) رسیده بود.
آن زمانی که کتاب #برای_زین_اب را میخواندم، هنوز پیکر شهید#محمد_بلباسی برنگشته بود.
هنوز خان طومان میزبان وجود نازنینش بود. رفتنش به سوریه هم عجیب بود؛ وقتی که پس از چند روز کار سخت جهادی از جنوب کشور برگشته بود، شبانه و با خداحافظی غم انگیزش با خانواده و همسرش عازم سوریه شد. ۱۶ اردیبهشت(مصادف با روز مبعث) روز دردناکی برای مردم مازندران بود.دیگر آن روزها گام ها سست و چشم ها بد جلاپریده بود.در ان روز سیزده لاله ی مازندرانی پرپر شده بودند که نام #شهید_محمد_بلباسی در میان آن ها بود.
#محمدرضا 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #برای_زین_اب
📝نویسندگان: #سمیه_اسلامی #فاطمه_قنبری
@hamkhaniketab
#گریه_با_شهید 🌊
چند خطی برای کتاب «خداحافظ_سالار»
خاطرات خانم پروانه چراغنوروزی
همسر سرلشگر شهید حاج حسین همدانی
یادم نیست، چندسال پیش بود و چطور شد، کتاب خداحافظ سالار را خواندم؛ اما یادم هست بین همه کتابهایی که از شهدا گفتهاند، این کتاب یک چیز دیگر بود. حتی حالا که بعد از آن بازهم چندین کتاب دیگر از شهدا خواندهام، و در این مدت هم چیزکی از نویسندگی فهمیدهام، علاقه و ارادتم به این کتاب عزیز بیشتر شده و نویسنده خوشقلماش جناب آقای حمید حسام را تحسین میکنم.
کتاب به خوبی توانسته است تصویری شفاف از شهید همدانی عزیز را برای خواننده به تصویر بکشد.
امشب دوباره خواندمش. همراهِ دوران کودکی شهید همدانی تا لحظه شهادتشون شدم؛ دل به دل امّوهب دادم و همسفر روزهای تلخ و شیرین سالار شدم. دوباره با روایتهایش خندیدم. گریه کردم. ترسیدم. امیدوار شدم؛ و غصه خوردم.
عشق را دیدم و چشیدم. دوباره حلاوتش در جانم نشست.
یادم هست، آن چند نفری که کتاب را به امانت خواندند هم، با اشکِ معرفت پساش دادند.
کتاب #خداحافظ_سالار پیشنهاد ویژه این حقیر برای شماست.
اصلاً جانِ دلِ آدم تازه میشود با خواندنش.
#فاطمه_محمدزاده 🌱
#چالش 🌸
📚 کتاب: #خداحافظ_سالار
📝نویسنده: #حمید_حسام
@hamkhaniketab
کانال همخوانی کتاب
🌸 خدایا ماها خیلی دل نازکیم! زود به زود دلمون میگیره و با غمای کوچیک هم غصه میخوریم.. نکنه ماها رو
🌸
خدایا مرا به کسی وصل کن که به تو وصلم میکند ☁️
@hamkhaniketab
هدایت شده از وحید یامین پور
تو چمنهای لب خیابون جا پیدا کردم.
به بغلی گفتم: آقا اینجا اتصال داره؟
گفت: آره بابا. آقا جلو وایساده همه وصلن 😉😎
❇️سلسله جلسات آموزش کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
❇️مدرس: دکتر سیدمهدی سیدطباطبایی
📎جلسه اول: پنجشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲
https://aparat.com/v/fpIaB
📎جلسه دوم: یکشنبه ۶ فروردین ۱۴۰۲
https://aparat.com/v/vOyqW
📎جلسه سوم: سه شنبه ۸ فروردین ۱۴۰۲
https://aparat.com/v/prQPK
📎جلسه چهارم: پنجشنبه ۱۰ فروردین ۱۴۰۲
https://aparat.com/v/JNUbz
📎جلسه پنجم: یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۴۰۲
https://aparat.com/v/rXGUO
📎جلسه ششم: سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۲
https://aparat.com/v/9XoGk
📎جلسه هفتم: دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
https://aparat.com/v/aPGC9
📎جلسه هشتم: چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۲
https://www.aparat.com/v/3uMir
📎جلسه نهم: جمعه ۲۵ فروردین ۱۴۰۲
https://aparat.com/v/l0NPf
📎جلسه دهم: سه شنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۲
https://aparat.com/v/8Rr0V
📎جلسه یازدهم: پنجشنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۲
https://www.aparat.com/v/U2fKu
@hamkhaniketab
📖برنامه مطالعاتی جمعی کتاب از پشت میز عدلیه
🔶شروع: دوشنبه ۴ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲
از طریق لینک زیر به گروه بپیوندید:
https://eitaa.com/joinchat/2385314153C1d7849eea9
@hamkhaniketab