علیرضا نظری خرم داستان کوتاه.docx
24K
#داستانک 👆از حجت الاسلام علیرضا نظری خُرَّم با عنوان «ناگهان چشمم تیز شد»
محمد که سخت غافلگیر شده بود به ظاهر چیزی نگفت. رنگ و رویش نشان می داد که او نیز خدیجه را دوست دارد اما نجابتِ ذاتی محمد قفلی بر زبانش زده بود. نگاهش را پایین انداخت و آهسته لبخند ملیحی زد. دوان دوان به سوی خانۀ عموجانش ابوطالب دوید و خدیجه را در کوچه پس کوچه های مکه با آتش لبخندش تنها گذاشت.
#علیرضا_نظری_خُرَّم
#هم_نویسان
@hamnevisan