🔰 #سرباز_نوشت
.
🔹 #محمد_هادی جان!
🔸 #رفیق باوفایم!
🔹 #معلم شهیدم!
.
✳️ #یک_سال از اولین ورق زدن #پسرک_فلافل_فروش و اولین #تجربه آشنایی با یک #غریبه آشنا گذشت!
آشنایی ای که مصادف بود با #تولد زمینی #تو و #میلاد دوباره #من ...
.
❇️در این یکسال تو به بهترین شکل ممکن رفاقتت را اثبات کردی...
من بودم که بی وفایی کردم...
بدعهدی کردم...
لذت های زودگذر #گناه را به لبخندهای ابدی #ارباب فروختم💔
و تو...
مهربانانه و متواضعانه #چشم پوشیدی بر خطاهایم و هر بار به #رسم دوستی دستم را گرفتی!
.
🌸چه زیبا صفت #ستار_العیوب حضرت #یزدان در وجودت #تجلی یافت!
.
🌺چه #سعادتمند بودی که انتهای #نگاه #خدا نصیبت شد!
.
🌼روزگاری آرزوی من هم #شهادت بود و بس...
دیدی آخر #حب_دنیا دست و پایم را گرفت؟!
.
🌸رهایم نکن در ای #روزگار_آزگار ...
دنیا #رنگ گناه دارد...
دیگر نمیتوانم #زنده بمانم💔
.
🌺میشود برای منِ #سیه_دل #رو_سیه هم #دعا کنی؟!
.
🌼به رسم #رفاقت
التماس دعای #شهادت ...
.
🔹 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🔸 #رفیق_شهیدم
🔹 #تولدت_مبارک
💠 ارسالی از سرباز کوچک امام
🔰 #همسفر_شهدا
✅سید در #کار_فرهنگی خیلی فعال بود. تلاش میکرد تا همه گونه دانشآموزی را جذب نماید. حتی آنها که ظاهر درستی نداشتند.
❇️میگفت: اینها به این دلیل دچار انحراف شدند که شیرینی #ارتباط_با_خدا را نچشیدهاند. لذا سعی میکرد حتی با کسانی که امیدی به آنها نبود #رفیق شود و از این طریق آنها را جذب و هدایت کند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅یکی از شاگردان سید می گفت: آشنایی من با سید برمی گردد به یک #گناه ! 😳
❇️من دوره راهنمایی بودم. بعد از ظهر در خیابان #شهید_چنگروی به دنبال #ناموس مردم بودم! یکدفعه سید در مقابلم قرار گرفت. او را نمی شناختم. ابتدا با ترساندن و ... با من برخورد کرد.
✳️مدتی بعد با من #رفیق شد. سلام و علیک می کرد. حسابی تحویل می گرفت. آهسته آهسته مرا به سمت #مسجد و #هیئت و ... کشاند.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
🔰 #همسفر_شهدا
✅با هم از میدان #غیاثی به خانه برمیگشتیم. جوانی به سمت ما آمد. با سید دست داد و روبوسی کرد و گفت: مخلص آقا سید هم هستیم. خیلی نوکریم!
❇️چهرهاش اصلاً به بچههای مسجدی شباهت نداشت. موهای ژل زده و بلند. شلوار تنگ و... . وقتی رفت به شوخی گفتم: علیرضا، این کی بود. نگفته بودی از این رفیقا داری! بعد با خنده گفتم: پس تو بجای #مسجد ، میری با اینها #رفیق میشی!؟
✳️خندید و گفت: نه بابا، همین یکی بود. پسر خوبیه فقط ظاهرش غلط اندازه.کمی جلوتر مشغول صحبت بودیم.
🔸یک نفر دیگه جلو آمد و گفت: سلام آقا سید! بعد علیرضا را بغل کرد. این یکی چهرهاش به مراتب از نفر قبلی بدتر بود. ظاهرش مثل خلافکارها بود. ازخنده صورتم سرخ شده بود. علیرضا هم همینطور.☺️
🔹وقتی خداحافظی کرد به من نگاهی کرد و خندید. بعد گفت:
🔴👈هدفم از رفاقت با اینها فقط خداست. شاید با یاری خدا بتوانم بیارمشان سمت #مسجد و...
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی