هدایت شده از مقاومــت
🌺 کوله بار همه ی ما پر از درس محبت و معرفت و عشق و دلدادگی است که تو معلم آن بوده ای.
💐 رفیق شهیدم!
کاش برایت دانش آموزان خوبی بوده باشیم.
#روزت_مبارک_معلم_شهیدم
#ابراهیم_هادی
🔰 #همسفر_شهدا
✅یک شب در #هیئت از بدی بازی های کامپیوتری صحبت کرد. میگفت: بروید کار با #کامپیوتر را یاد بگیرید. فقط با آن بازی نکنید.
✳️همان شب من بعد از هیئت رفتم #گیم_نت ! حسابی مشغول بازی بودم. من درست پشت شیشه مغازه نشسته بودم. همان موقع سید در حال عبور از آنجا بود. یکدفعه سرش را آورد داخل مغازه، نگاهی به من کرد. دستش را روی سینهاش گذاشت و بالبخند گفت: التماس دعا!
❇️این حرف از صد تا فحش برای من بدتر بود. خیلی خجالت کشیدم. از جا بلند شدم و رفتم خانه دیگر سراغ گیمنت نرفتم.
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی
16.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ای آرزوترین بهار ، تنها امید روزگار
🍃 #اللهم_عجل_لوليک_الفرج
🔰 #هادی_دلها
🔴 #شوخ_طبعی
✳️ #دو_کوهه بودیم.
🌸پتوي بزرگ داشت كه به آن می گفت «پتوی اِجكت» يا پتوی پرتاب!
🌺يكی از بچه ها را روی آن می نشاند و بقيه دور تا دور پتو را مي گرفتند و آن شخص را به بالا و پايين پرت می كردند.
🌼يكبار سراغ يكي از #روحانيون رفت. هادی به او گفت: حاج آقا دوست داريد روي اين پتو بنشينيد؟
حاج آقا هم عبا و عمامه را برداشت و نشست روي پتو.
🌸هادي و بچه ها چندين بار حاج آقا را بالا و پايين پرت كردند. و در آخر هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف#دو_كوهه 😄
✅بعد از آن خيلي از خادمين دوكوهه طعم اين پتو و حوض دوكوهه را چشيدند!
🔰 #همسفر_شهدا
✅بچههایی که از سال ۸۴ #شاگرد کانون #شهید_آوینی بودند حالا میتوانستند به عنوان #مربی فعالیت نمایند. سید چندین جلسه برگزار نمود و مسئولیت کارها را به آنها واگذار کرد.
✳️برنامه های #ورزشی ، #مداحی ، کلاس های تقویتی #آموزش هم از برنامههای تابستان ۸۸ بود. برنامهریزی #اردوها را هم انجام داد.
❇️هر روزی که نبود با تماس تلفنی از نحوه کار با خبر میشد. حالا دیگه کانون توسط شاگردان سید اداره میشد!
🔴👈حضور سید خیلی کم شده بود. نمیدانم، شاید میخواست بچهها آهسته آهسته کانون #بدون_سید را تجربه کنند!
🌷 #همسفر_شهدا_سید_علیرضا_مصطفوی