هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
🧔 #"چِ"_مثل_چمران ⬅️ 9⃣ #قسمت_نهم 🔷ادامه دادم:"من تصمیم گرفتم با"مصطفی"ازدواج کنم،عقدمان هم پس فر
🧔 #"چِ"_مثل_چمران
⬅️ 0⃣1⃣ #قسمت_دهم
😢🧕به پدرم گفتم:"جشن نمیخواهم؛فقط فامیلِ نزدیک
عمو،دایی و...وپدرم گفت:"هرکاری خودتان می خواهید بکنید."☺️
صبحِ روزی که بعدازظهرش عقدبود،آماده شدم که بروم دبیرستان برایِ تدریس📚، مادرم بامن صحبت نمی کرد،عصبانی بود. 😫
خواهرم پرسید:"کجا می روید؟گفتم:مدرسه.
گفت:"شماالان بایدبروی برای آرایش، و خودتان را آراسته کنید."😅
گفتم:"من بروم؟🙄
رفتم مدرسه آن جا همه می گفتند:"شماچراآمده اید؟من تعجب کردم!😧
گفتم:"چرانیایم؟"مصطفی"مراهمینطورمی خواهد."😍
🔷"مصطفی"آن جا کسی رانداشت وازطرفِ او،دامادِ اقای صدر،خانواده وخواهرانش وسیدغروی آمده بودند. ☺️
ازاقوامِ خودم خیلی ها نیامدند،همه شان مخالف بودندو ناراحت.😔
خواهرم پرسید:"لباس چی می خواهی بپوشی؟گفتم:"لباس زیاد دارم"گفت:"بایدلباسِ عقدباشد."
ورفت برایم لباسِ عقدخرید.😌
همه می گفتند دیوانه است،می گفتند نمی خواهیم آبرویمان جلویِ فامیل برود! 😒😏
شایدمن اولین عروس درآن جا بودم که دنبالِ آرایش واین ها نرفتم. 😎
عقدباحضورِ همان تعدادِمعدودی که آمده بودند انجام شد...👌
مهریه ام یک جلدقرآن کریم بودوتعهد از داماد که مرا در راهِ تکامل واهل بیت(ع) واسلام هدایت کند.
اولین عقد در"صور"بود که عروس چنین مهریه ای داشت...یعنی درواقع هیچ وجهی درمهریه اش نداشت،برایِ فامیلم،برایِ مردم این جا عجیب بود...
🧕#خاطرات_غاده_همسر_شهید_چمران
#ادامه_دارد...
__________
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
#نهج_البلاغه_خوانی
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 ودرود خدا بر او فرمودند : ای فرزند آدم! اندوه روز نيامده را بر امروزت ميفزا، زيرا اگر روز نرسيده، از عمر تو باشد خدا روزی تو را خواهد رساند.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت267
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
🧔 #"چِ"_مثل_چمران ⬅️ 0⃣1⃣ #قسمت_دهم 😢🧕به پدرم گفتم:"جشن نمیخواهم؛فقط فامیلِ نزدیک عمو،دایی و...وپد
🧔 #"چِ"_مثل_چمران
⬅️ 1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم
🔷مادرم پرسید:"حالا شمارا کجامی خواهدببرد؟کجاخانه گرفته؟گفتم:"می خواهم بروم موسسه با بچه ها..."😄
مادرم آنجارا دید،فقط یک اتاق بودباچندصندوقِ میوه به جای تخت.گفت:"آخروعاقبتِ دخترمن باید اینطور باشد؟شماآیا معلول بودید،دست نداشتید،چشم نداشتید که خودتان رابه این روز انداختید؟"😒
ولی من دراین وادی ها نبودم،همان جا همانطور که بود،همان روی زمین می خواستم زندگی کنم.
مادرم گفت:"من برایتان وسیله می خرم،طوری که کسی ازفامیل ومردم نفهمند."🙈
(آخردرلبنان بدمی دانند دخترچیزی ببردخانه داماد،جهیزیه ببرد،می گویندفامیل دخترپول داده اند که دخترشان راببرند...)😳
🔷من ومصطفی قبول نکردیم مامان وسیله بخرد،می خواستیم همانطورزندگی کنیم...👌
یک روز عصرکه"مصطفی"آمده بوددیدنم گفت:"اینجا دیگرچیکارداری؟وسایلت رابردار برویم خانه ی خودمان."
گفتم:"چشم"
مسواک وشانه و...برداشتم وبه مادرم گفتم:"من دارم می روم.گفت:"کجا؟گفتم خانه شوهرم.
به همین سادگی می خواستم بروم خانه مصطفی.
اصلا متوجه نبودم مسائل اعتبار را،
مادرم فکر کرد شوخی میکنم من اما ادامه دادم:"فردا می ایم باقی وسایلم را می برم."
مادرم عصبانی شد،فریادزدسرِ مصطفی که:"تو دخترم رادیوانه کردی!تودخترم راجادو کردی؛تو...
بعدیک حالتِ شوک به اودست دادوافتاد روی زمین...
"مصطفی"آمد وبغلش کردوبوسیدش؛مادرهمانطور
دست وپایش می لرزیدوشوکه شده بود که چی دارد می گذرد!😑
من هم دنبال او دست پاچه!😑
مادرم گفت:دخترم رادیوانه کردی!همین الان طلاقش بده دخترم راجادو که کردی آزادکن.
حرف هایی که می زد دستِ خودش نبودخودِ ماهم شوکه شده بودیم انتظارِ چنین حالتی راازمادرم نداشتیم.
"مصطفی"هرچه می خواست آرامش کند بدترمی شدو دوباره شروع می کرد!
بالاخره مصطفی گفت:"باشدمن طلاقش می دهم."😟
مادرم گفت:"همین الان"
مصطفی گفت:همین الان طلاقش می دهم...!
مادرم انگارکه باورش نشده باش پرسید:"قول می دهی؟
مصطفی گفت:"قول می دهم الان طلاقش بدهم،به یک شرط"
من خیلی ترسیدم،داشت به طلاق می کشید!مادرم حالش بدبود."مصطفی"گفت:به شرطی که خود ایشان بگویدطلاقش می دهم.من نمیخواهم اینطور ناراحت باشید.
مامان رو کرد به من وگفت:"بگوطلاق می خواهم"
گفتم:"باشه مامان!فردامی روم طلاق گیرم."😔
#خاطرات_غاده_همسر_شهید_چمران
________________
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
مراسم سوگواری سیدالشهدا(ع) در تکیه زینبیه(س)
از امشب به مدت ۶ شب
شروع مراسم از ساعت ۲۱:۰۰
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
#نهج_البلاغه_خوانی
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 و درود خدا بر او فرمودند : در دوستی با دوست مدارا كن، زيرا شايد روزی دشمن تو گردد، و در دشمنی با دشمن نيز مدارا كن، زيرا شايد روزی دوست تو گردد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت268
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
#نهج_البلاغه_خوانی
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 مردم در دنيا دو دسته اند، يكی آن كس كه در دنيا برای دنيا كار كرد، و دنيا او را از آخرتش باز داشت، بر بازماندگان خويش از تهيدستی هراسان، و از تهيدستی خويش در امان است. پس زندگانی خود را در راه سود ديگران از دست می دهد و ديگری آنكه در دنيا برای آخرت كار می كند، و نعمتهای دنيا نيز بدون تلاش به او روی می آورد، پس بهره هر دو جهان را چشيده، و مالك هر دو جهان می گردد، و با آبرومندی در پيشگاه خدا صبح می كند، و حاجتی را از خدا درخواست نمی كند جز آن كه روا می گردد.
📒 #نهج_البلاغه #حکمت269
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
🧔 #"چِ"_مثل_چمران ⬅️ 1⃣1⃣ #قسمت_یازدهم 🔷مادرم پرسید:"حالا شمارا کجامی خواهدببرد؟کجاخانه گرفته؟گفتم
🧔 #"چِ"_مثل_چمران
⬅️ 2⃣1⃣ #قسمت_دوازدهم
🔷آن شب با"مصطفی"نرفتم.😔
مادرم آرام شد و دوروز بعدکه بابااز مسافرت آمد جریان رابرایش تعریف کردم.
مادرم تاوقتی که باباآمد همچنان اصرارداشت طلاق بگیرم!😟
بابابه من گفت:"ماطلاق گیری نداریم.درعینِ حال خودتان می خواهید جداشوید الان وقتش است واگرمی خواهید ادامه دهید باهمه این شرایط که..."
گفتم:"بله!من همه این شرایط راپذیرفته ام."☺️
باباگفت:"پس برو.دیگر شمارانبینم ودیگر برایِ مامشکل درست نکنید!"☹️
_چقدر به غاده سخت آمده بوداین حرف،برگشت وبه نیم رخِ"مصطفی"که کنارِ اوراه می رفت نگاه کرد.فکرکرد مصطفی ارزشش رادارد،مصطفی عزیز که باهمه این حرف ها اورا هرزمان که بخواهد به دیدنِ مادر می اورد.باباهم که بیشتر وقت ها مسافرت است...
🔷صدایِ"مصطفی"اورا به خودش آورد:
"امروز دیگرخانه نمی آیم.سعی کن محبت مادرراجلب کنی،اگرحرفی زدند ناراحت نشو،شب می آیم دنبالتان."
آن شب حالِ مادرخیلی بدشد!
"مصطفی"که آمددنبالم،گفتم:مامان حالش بداست،ناراحتم،نمی توانم تنهایش بگذارم."😔
مصطفی آمد ودید مامان چه قدر دردمی کشد...اشک هایش سرازیرشد،دستِ مادرم را می بوسید و می گفت:"دردتان را به من بگویید."
دکترآوردیم بالای سرش و گفت باید برود بیروت بستری شود.
آن وقت ها اسرائیل بینِ بیروت وصور را دائم بمباران می کردو رفت وآمد سخت بود.
مصطفی گفت:"من می برمشان."ومامان راروی دستش بلند کرد.من هم راه افتادم،رفتیم بیروت.
مامان یک هفته دربیمارستان بستری بود
و"مصطفی"سفارش می کرد که:"شماباید کنارِ مادرتان بمانید،تنهایش نگذاریدحتی شب ها."
مامان هروقت بیدارمی شد و می دید"مصطفی" آنجاست می گفت:"شما تنهایید،چراغاده را اینجا گذاشتی؟ببرش! من مراقبِ خودم هستم."
مصطفی می گفت:"نه ایشان باید بالایِ سرتان بماند.من هم تابتوانم می مانم،ودستِ مادرم رابوسید واشک می ریخت."
"مصطفی"خیلی اشک می ریخت...مادرم تعجب می کرد؛شرمنده شده بود ازاین همه محبت
#خاطرات_غاده_همسر_شهید_چمران
#ادامه_دارد...
________________
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
#شعر_عاشورایی
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
🔹بیتابی گهواره🔹
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
غریبیِ پدر را میزدی فریاد با گریه
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی
گلویت از زبانت زودتر واشد، نمیبینم
سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی
تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی
چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی
علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری
چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی
تو را از واهمه در قامت عباس میبیند
اگر تیر سهشعبه کرده پیشت عرض اندامی
«اَلا یا قوم اِن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هذا....»
برید این جمله را ناگاه تیرِ نابههنگامی
چنان سرگشته شد آرامش عالم که برمیداشت
به سوی خیمهها گامی، به سوی دشمنان گامی
برایت با غلاف از خاکها گهواره میسازد
ندارد دفنت ای ششماهه غیر از بوسه احکامی
کنار گاهواره مادر چشمانتظاری هست
برایش میبرد با دست خونآلوده پیغامی
📝 #سیدحمیدرضا_برقعی
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
#نهج_البلاغه_خوانی
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠(در زمان حكومت عمر، نسبت به فراوانی زيور و زينتهای كعبه صحبت شد، گروهی گفتند آنها را برای لشكر اسلام مصرف كن، كعبه زر و زينت نمی خواهد، وقتی از اميرالمومنين (علیه السلام) پرسيدند، فرمود:) همانا قرآن بر پيامبر (صلی الله علیه و آله ) هنگامی نازل گرديد كه اموال چهار قسم بود: اموال مسلمانان كه آن را بر اساس سهم هر يك از وارثان تقسيم كرد، و غنيمت جنگی كه آن را به نيازمندانش می رساند، و خمس، كه خدا جايگاه مصرف آن را تعيين فرمود، و صدقات، كه خداوند راه های بخشش آن را مشخص فرمود، و زيورآلات و زينت كعبه از اموالی بودند كه خدا آن را به حال خود گذاشت، نه از روی فراموشی آن را ترك كرد، و نه از چشم خدا پنهان بود، تو نيز آن را به حال خود واگذار چنانكه خدا و پيامبرش آن را به حال خود واگذاشتند.
(عمر گفت: اگر تو نبودی رسوا می شديم، و متعرض زيورآلات كعبه نشد.)
📒 #نهج_البلاغه #حکمت270
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
هیئت انصارالمحسن(ع) اردکان
🧔 #"چِ"_مثل_چمران ⬅️ 2⃣1⃣ #قسمت_دوازدهم 🔷آن شب با"مصطفی"نرفتم.😔 مادرم آرام شد و دوروز بعدکه بابااز
🧔 #"چِ"_مثل_چمران
3⃣1⃣ ⬅️ #قسمت_سیزدهم
مامان که خوب شد وآمدیم خانه،من دو روز دیگرهم پیشِ او ماندم.
یادم هست روزی که"مصطفی"آمد دنبالم،قبل از آنکه ماشین راروشن کند دستِ مراگرفت و بوسید،
می بوسید و همانطور باگریه ازمن تشکرمی کرد!
گفتم:"برایِ چه مصطفی؟"
گفت:"این دستی که به مادرش خدمت کرده برای من مقدس است وباید آن را بوسید."👌
گفتم:"ازمن تشکرمی کنید؟خب،اینکه من خدمت کردم مادرِ من بود،مادرِ شمانبود،که این همه کارها می کنید."
گفت:"دستی که به مادرش خدمت کندمقدس است وکسی که به مادرش خیرندارد به هیچ کس خیر ندارد...من ازشما ممنونم که بااین همه محبت وعشق به مادرتان خدمت کردید..."
گفتم:"مصطفی!بعداز همه این کارها که باشما کردند این ها را می گویی؟"
گفت:"آن کارها که کردند حق داشتند،چون شمارادوست دارند،مرانمی شناسند واین طبیعی است که هرپدر ومادری می خواهند دخترشان راحفظ کنند."
هیچ وقت یادم نرفت که برایِ اواین قدر باارزش بوده که من به مادرخودم خدمت کردم...
🔷بعدازاین جریان مادرم منقلب شد،می گفت:"من اشتباه کردم این حرف را زدم.دیگرحرفم را پس گرفتم.بایدخودش این کارها رابرایِ شما انجام بدهد.چرااین قدر نازش می کنی؟"
"مصطفی"چیزی نگفت،خندید.
غاده به مادرش نگاه کرد.فکرکرد حالا برایِ"مصطفی"بیشترازمن دل می سوزاند!ودلش ازاین فکرغنج رفت.
روزی که"مصطفی" به خواستگاری آمد مامان به اوگفت:"شمامی دانید این دخترکه می خواهید بااوازدواج کنید چطور دختری است؟🤔
اوصبح ها که ازخواب بلندمی شود وقتی رفته که صورتش رابشوید ومسواک بزندکسانی تختش رامرتب کرده اند،لیوانِ شیرش راجلویِ دراتاق آورده اند،شمانمی توانیدبامثلِ این دخترزندگی کنید؛نمی توانید برایش مستخدم بیاورید،اینطور که دراین خانه اش هست...
"مصطفی"خیلی آرام این راگوش دادوگفت:"من نمیتوانم برایش مستخدم بیاورم،اماقول می دهم تا زنده ام وقتی بیدارشد تختش رامرتب کنم ولیوان شیر وقهوه رارویِ سینی بیاورم دم تخت..."😊
#خاطرات_غاده_همسر_شهید_چمران
#ادامه_دارد...
_________________
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...
#نهج_البلاغه_خوانی
🎇🎇🎇🎇🌿🌹🌿🎇🎇🎇🎇
💠 (دو نفر دزد را خدمت امام آوردند كه از بيت المال دزدی کرده بودند، يكی برده مردم و ديگری برده ای جزو بيت المال بود، امام فرمود:) برده ای كه از بيت المال است حدی بر او نيست، زيرا مال خدا مقداری از مال خدا را خورده است، اما ديگری بايد حد دزدی با شدت بر او اجرا گردد. (سپس دست او را بريد.)
📒 #نهج_البلاغه #حکمت271
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
#باید_تمام_زندگی_ام_مثل_او_شود...
👥 کانال هیئت انصارالمحسن(ع) در برنامه های پیامرسان داخلی (گپ ٬ آیگپ ٬ بله ٬ سروش و ایتا)👇
@hansarolmohsen_ardakan
#انتشار_دهید...