هدایت شده از حرم
#روایت
✅امام صادق علیه السلام درباره #دعای_عهد فرمودند:
🌸«هر کس با این دعای #عهد چهل صبح به سوی خدا دعا کند از یاوران قائم ما خواهد بود و اگر بمیرد خداوند او را از قبرش به سوی حضرت قائم عج خارج خواهد ساخت و حتی در مقابل هر کلمه ای هزار حسنه به او می دهد و هزار گناه از او محو می کند».
📚 بحار الانوار، جلد 83، ص284، حدیث 47 به نقل از کتاب امام مهدی عج،تنظیم:اکبر اسد علیزاده
•┈••✾🍃🌺🍃✾••┈•
هدایت شده از حرم
3_453884580403872619.mp3
1.82M
#دعای_عهد♡
#استاد_فرهمند
کجایى ...؟؟
اى همیشه پیدا از پس ابرهاى غیبت!
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
هدایت شده از حرم
4_468051916576786804.mp3
4.02M
#زیارت_عاشورا_صوتی
🎧 با صدای استاد فرهمند
🎁 به سفارش آقا صاحب الزمان (عج) و با نیت تعجیل در امر فرج ایشان هر روز یڪ زیارت عاشورا بخوانیم.
⚫💮⚫💮⚫💮⚫💮⚫💮
♻آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
💟همین محبتی که داری ، بار تورا می بندد !
💫شخصی از اهل بادیه ( دهات یا روستا) خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و سئوال کرد: ای رسول خدا!
مَتیَ قیامُ الساعه؟ قیامت چه وقت بر پا می شود؟
پیامبر خدا به نماز ایستادند و پس از اقامه نماز فرمود:
اَینَ السائلُ عن الساعه؟ کجاست مردی که از قیامت پرسید؟
مرد گفت: منم ای رسول خدا! حضرت فرمود: تو که می پرسی قیامت چه زمانی است ، برای قیامت خود چه تهیه کرده ای؟! چه کار کرده ای ؟ بارت را بسته ای ؟
💠او گفت : ای رسول خدا ! قسم به خدا که من عمل زیادی از نماز و روزه فراهم نیاورده ام مگر این که که خدا و رسول خدا را دوست می دارم.
حضرت فرمود: المرء مع من احب ؛ انسان با کسی است که دوستش می دارد.
💠تو رسول خدا را دوست می داری ، بنابراین در روز قیامت ،تو با خدا و رسول خدا هستی. دیگر ناراحت نباش که عمل زیادی نداری ، همین محبتی که داری ، بار تورا می بندد.
پست ها را به اشتراک بگذارید🌹
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر کس رسید پای ضریحت شفا گرفت
راه عروج تا ملکوت سما گرفت
بیگانه کن مرا زخودم غرق خود نما
تا آن که جار زنند مریضی شفا گرفت
صحن عتیق تو شده دارالشفای خلق
هر کس شفا گرفت ز دست شما گرفت
حاجت گرفته سائلت اما نمی رود
از بس که از کنار تو ماندن بها گرفت
از درگه شما به خداوند می رسیم
بی تو نمی شود که سراغ از خدا گرفت
حج و منا و سعی و صفایم فقط تویی
قلبم مقابل حرم تو صفا گرفت
هر کس رسید کرب و بلا، سامرا، نجف
برگ براتش از علی موسی الرضا گرفت
هر مستمند در حرمت جزو اغنیاست
هر بی نوا کنار ضریحت نوا گرفت:
"عبد ذلیل را تو مران ایها الرئوف
از غم بیا مرا برهان ایها الرئوف"
✍ #مجتبی_قاسمی
❀
#سخن_علما_و_بزرگان ۱۸
👌 تفاوت اعتقاد به ظهور با انتظار ظهور
🌸 "نکته ای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که: میان "انتظار ظهور" و "اعتقاد به ظهور" تفاوت بسیاری وجود دارد. زیرا همه شیعیان بلکه بسیاری از ملت های دیگر جهان به ظهور مُصلحی که سرانجام سراسر جهان را پر از عدل و داد کند اعتقاد دارند، ولی همه آنانی که اعتقاد به این حقیقت دارند در انتظار تحقّق آن نیستند!
🌸 کسی منتظر ظهور امام زمان میباشد که علاوه بر اعتقاد، امید و انتظار درک آن زمان را نیز داشته باشد و بر اساس انتظار و امید، عمل نماید. تمام روایاتی که مسأله انتظار در آنها ستوده شده است بر لزوم امیدواری و امکان وقوع و درک ظهور امام عصر دلالت میکند"
📚 آیت الله سید مرتضی مجتهدی سیستانی؛ مقدمه کتاب "صحیفه مهدیه"
💥 یعنی این تفکر که در دوران زندگی ما آن محبوب دلها ظهور نخواهد کرد، ممنوع!
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_5765061866149644037.mp3
3.3M
#صوت_مهدوی
راهکاری برای ارتباط بهتر با امام زمان؟
آیا میتوان دعای ندبه را انفرادی خواند؟
♻️ پیشنهاد میکنیم این صوت رو حتما بشنوید و برای اعمال و عباداتتون برنامه ریزی کنید.
💡پاسخ: #ابراهیم_افشاری
*فرمولی_برای_عاشق_شدن_زن*
❤️مردها باید بدانند اگر همیشه گوش خوب و صبور باشند و هنگامیکه زن با عصبانیت دارد مسلسلوار نسبت به شرایط موجود گلایه میکند شما با توجه ویژه گوش دهید و دلسوزانه به او توجه کنید، حتما همسرتان شیفته شما میشود!
❤️زنها از داشتن یک تکیه گاه صبور و آرام، خیلی زیاد لذت میبرند!
♡••࿐
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•
4_5873174954723248659.mp3
9.93M
💟انتخاب همسر #ویژه_دختران
((شماره 8⃣)):
ایام عقد و ورود به زندگی مشترک
#خانم_همیز
#شعر_کودکانهی_سورهی_توحید
خدای خوب و نازم
خالق بی نیازم
می خوام تو رو بشناسم
دوستت دارم یه عالم
سوره ی توحید میگه
خدا خدای یکتاست
نیاز نداره به کس
روزی دهِ بنده هاست
نداره او فرزندی
نه مادر دلبندی
برای او تو عالم
نیست همتا و مانندی
خوب گوش کنید بچه ها
پرنده های زیبا
همه با هم می خونن
خدا خدای یکتا
برای کودک خواسته خود را《 کوتاه 》بیان کنید
مثلا :
به جای گفتن : «این چه و ضعیه همه آشغالها
رو ریختی روی زمین»
بگوئید:
«جای هسته میوه توی سطل آشغاله»
کوتاه، مفید و کارآمد
با بچهها سخن بگویید.
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕
┗╯\╲
4_5972139397884151627.mp3
11.37M
#بانوی_آسمانی 10
تاریخ رنجهای حضرت فاطمه
سلام الله علیها
قسمت 10
چهار زن بهشتی
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین 👉
#قیاس_با_معصوم [10]
#معجزات_الائمه
از مجموعه #دین_زیباست
در کانال خودتان منتشر کنید
بدون ذکر منبع ؛
✅ فاطمیه را در دل نوجوانان احیا کنید!
2_5426977682879416935.mp3
21.28M
🖌 شرح خطبه #فدک 👈🏻(در بستر 😭) #بخش_هفتم
📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید...
شیخ #مجتبی_اسکندری حفظ الله
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
2_5431481282506787017.mp3
22.67M
🖌 شرح خطبه #فدک 👈🏻(در بستر 😭) #بخش_هشتم
📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید...
شیخ #مجتبی_اسکندری حفظ الله
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
2_5431518949369973320.mp3
24.31M
🖌 شرح خطبه #فدک 👈🏻(در بستر 😭) #بخش_نهم
📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید...
شیخ #مجتبی_اسکندری حفظ الله
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
این متن به انگلیسی خلاصه ای از زندگانی حضرت زهرا علیها سلام و جنایت درب و دیوار و رسوایی اصحاب سقیفه است که هر عزیزی دوست داره منتشر کنه
1431 years ago there was a holy mother who was martyred for defending the freedom of human beings and their happiness
She named Fatima
Fatemeh's life history is full of the beauty of patience and self-sacrifice
She often fasted and distributed her food among the orphans and the poor
Her wife Ali, an honorable and just man who spent his whole life in the service of welfare and guiding the people and supporting the weak.
But after the death of the Prophet, some criminals set fire to her house and aborted her fetus while she was mourning and pregnant. Those who wanted to mislead the people
Also with the intention of looting the treasury
This crime was also committed due to enmity with the Prophet. Fatemeh was bleeding from her body while she was injured
During this illness, which led to the martyrdom of the Holy Mother, the divine angels was coming to her and comforting
The enemies had filled the city with terror and Fatima and her family were left alone
Fatima's body was weakening day by day until she died 75 or 95 days after the death of the Prophet (PBUH). Prior to her martyrdom, she instructed her husband to bury her at night away from the eyes of the ruling body.While only eighteen springs had passed from her life
In this way, she clarified history and introduced the enemies of the people
We call on all freedom seekers in the world to publish this text in their own language
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۸۹
با اعمالشون
خدا که نباید دستگاه اسکناس بزنه پول توزیع کنه
از بنده ها میخواد که به هم کمک کنن
اینجوری امتحان و پرورش شکل میگیره
مثل پدری که میخواد سخاوت یاد بچه ش بده میگه یکی از این شکلاتات بده به دوستت
میتونه خودش شکلات بخره و بده دست اون بچه اما اینجوری با یه تیر دو نشون زده
هم اون بچه شکلات گیرش اومده و خوشحال شده هم این یکی بچه سخاوت رو یاد گرفته یکم رشد کرده
انسان ها در هر موقعیتی که هستن وسیله آزمون و ابتلای همن
همه چیز امتحانه همه چیز...
متاسفانه این سیستمای آموزشی اسم امتحان رو توی ذهن ما خراب کردن انگار اتفاق ترسناکی باشه وگرنه امتحان به معنای چالش باید خیلی هم لذت بخش باشه شاگرد زرنگا در به در دنبال اینن امتحان بدن سوادشون رو نشون بدن
خب... به جزء دوم هم تموم شد
فکر کنم خیلی خسته شدید
بهتره ژانت بره بخوابه که از مراسم فرداش نمونه...
ژانت با لبخندی از پشت میز بلند شد:
_آره الان بخوابم بهتره
شبتون بخیر
ژانت که رفت رو به کتایون گفتم: تو نمیخوابی؟
گوشیش رو برداشت و باز کرد:
من نمیخوابم تو هم نمیخوابی!
گوشیم داره منفجر میشه از پیام
کلی ویس فرستاده
بشین ببینم چی میگه!
_خب من چرا باید بشنوم برا تو فرستاده
بجای جواب صوت اول رو باز کرد:
+تو نمیتونی اصلا شرایط منو درک کنی دخترم
من واقعا از پدرت میترسیدم هنوزم میترسم
تمام این سالها بهت فکر می کردم هیچ وقت از زندگی لذت نبردم همیشه نبود تو اذیتم کرده ولی کاری از دستم بر نمیومد
مادر نیستی که بفهمی چقدر سخته بچه ت رو ازت دور کنن و تو هیچ کاری نتونی بکنی
پدرت به من بد کرد به تو بد کرد چون اصلا عاطفه و انسانیت نداره فقط منافع خودش براش اهمیت داره
تا وقتی که براش جذاب بودم منو نگهداشت بعد مثل یه دستمال کاغذی پرتم کرد بیرون و طلاقم داد
آخرین جمله ای که بهم گفت این بود که اصلاً ازدواج با تو بزرگترین خریت زندگیم بوده در حالی که صد تا خوشگل تر از تو بدون هیچ شرطی حاضرن باهام باشن
الان دوستت داره معلومه وقتی به دنیا اومدی مهرت به دلش افتاد ولی تا قبل از به دنیا اومدنت هر روز دعوا داشتیم چندین بار برام آمپول و قرص سقط خرید ولی من مقاومت کردم تا تو به دنیا بیای چون دوستت داشتم از همون اول ولی اون نذاشت بمونم پیشت حتی نذاشت از دور ببینمت
پیامها ها یکی یکی پشت هم باز می شدن و کتایون هم انگشت اشاره ش رو روی لبش فشار میداد و گوش می کرد
معلوم بود که حسابی درگیر شده گوشی رو برداشتم و ویس رو قطع کردم:
_خب؟
_خب من الان باید باور کنم؟
_ چرا از پدرت سوال نمی کنی
_ خب همون حرف های همیشگی رو تکرار می کنه دیگه میترسم بگم پیداش کردم
_ از چی میترسی
_ از این که راست بگه و بلایی سرش بیاد
_ اون که اینجا نیست
نفس عمیقی کشید:
بابا تو ایران هنوزم دوست و رفیق زیاد داره اگر بخواد میتونه هر کاری بکنه
با دست چندتا خط فرضی روی میز کشیدم:
_ خب... شخص ثالثی که ماجرا رو بدونه وجود نداره؟
_ نه کسی نیست
_ مثلاً کسی که هم پدر و هم مادرتو بشناسه دوست خانوادگی فامیل
_ هیچ کس
_ از کسایی که توی خونتون کار میکنن
_ همه جدیدن... به جز...
چشم هاش ریز شد و خودش نیم خیز
_ به جز مهناز...
من از وقتی یادم میاد مهناز بوده
_خب خیلی خوبه ازش سوال کن
بی حوصله گفت: اگر هم چیزی بدونه نمیگه میترسه
_ خب خیالش رو راحت کن مطمئنش کن که به پدرت چیزی نمیگی
_ سعی خودم رو می کنم ولی اول باید مطمئن بشم مهناز قبل از رفتن مامانم توی خونه کار می کرده یا نه
گوشی رو برداشت و تند تند چیزهایی برای مادرش تایپ کرد
بعد نگاهش برگشت روی صورتم: خیلی گیجم
نمیدونم اگر این حرفا راست باشه باید چکار کنم!
بلند شدم و با کشیدن بازوش اون رو هم ناچار به بلند شدن کردم:
انقدر فکر و خیال نکن یه طوری میشه دیگه
بیا بریم بگیریم بخوابیم فردا کلی کار داریم!
وارد اتاق شدم و رختخواب مسافرتیم رو روی زمین پهن کردم
کتایون که وارد شد نگاهی بهش انداخت و گفت:
آخه اینجوری که بده بذار من رو زمین بخوابم
لبخندی زدم:
نفرمایید علیاحضرت فقط همینمون مونده شما رو زمین بخوابید کمر همایونی عادت نداره خشک میشه دیگه خر بیار و باقالی بار کن!
من عادت دارم خیلی هم راحتم فقط بی زحمت اون چراغ رو خاموش کن
چراغ رو خاموش کرد و روی تخت دراز کشید...
به دنبال بهانه ای برای سرگرم کردنش گفتم:
یه سوال
چی شد با ژانت رفیق شدی؟
_گفتم که دو سال پیش به یه شرکت تبلیغاتی...
همونطور که توی جام دراز میکشیدم حرفش رو قطع کردم: اونو که گفتی منظورم اینه که چی شد رفیق شدید آخه یکم بعیده
نفس عمیقی کشید:
آره میدونم به نظر خودم هم خیلی عجیب و بعید بود
من کلا تو دوران مدرسه م با هیچکس درست و حسابی دوست نشدم تو دوره دانشگاه هم فقط یه رفیق ایرانی داشتم اونم مهاجرت کرد کانادا
با تنهاییم راحتم اما خب...
ژانت وقتی از دفترم برای کاتالوگ عکس می انداخت خیلی توجهم رو جلب کرد
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۹۰
همش فکر میکردم این چه قیافه آشنایی داره من اینو کجا دیدم!
آخرشم ازش پرسیدم
اونم گفت تا حالا منو ندیده
نمیدونم چرا ولی احساس کردم موجش شبیه خودمه
ازش خوشم اومد
بعد از اینکه کارش تموم شد گفتم بیا بشین عکسا رو نشونم بده
به همین بهانه یکم با هم حرف زدیم
بعد که فهمیدم نقاشی هم میکنه ازش خواستم چهره م رو بکشه
یه چند باری هم سر همین همو دیدیم
تابلو رو که برام آورد دیدم کارش خوبه
پیشنهاد دادم یه گالری برگزار کنه
از دست دست کردنش معلوم بود پول نداره
گفتم اسپانسرت میشم بجاش تبلیغات شرکت توی گالریت باشه عوایدشم یه درصدی بر میدارم
قبول کرد و یه گالری با هم برگزار کردیم
اگر چه هنرمند مطرحی نبود که روش سرمایه گذاری کنم ولی خودم اینکارو خیلی دوست داشتم اتفاقا مجموعا کار خوبی هم شد
هم برایند مالیش قابل قبول بود هم ما بیشتر با هم آشنا شدیم
به مرور صمیمی تر شدیم و کم کم راجع به زندگیش باهام حرف زد
فهمیدم مثل خودم خیلی تنهاست و سخت زندگی کرده. منتها از یه نوع دیگه ش
کم کم شد صمیمی ترین دوستم و تنهایی هامونو با هم پر کردیم
هرچند برای خودمم خیلی عجیبه!
لبخندی زدم: احساس میکنم خیلی دوستش داری!
لبخند اون هم در اومد: نمیدونم چرا ولی آره
بجای همه نداشته هام اونو دوست دارم...
میدونی چی باعث شد رفاقتمون ادامه پیدا کنه و انقدر ازش خوشم بیاد؟
اینکه با وجود مشکلات مالی خیلی مستقله و عزت نفسش براش اهمیت داره
برای اینکه من فکر نکنم بخاطر پولم باهام دوست شده هیچوقت درخواست مالی ازم نمیکنه حتی قرض!
مثلا سر همین قضیه گرون شدن اجاره اینجا اگر به من میگفت کمکش میکردم و تو ام الان ابنجا نبودی!
لبخندم عمیقتر شد: جالبه!
...
صبح زود بیدار شدم
زود که البته ده صبح!
هیچکدوم خونه نبودن
وارد آشپزخونه شدم و چای دم گذاشتم
چای دم کشید ولی خبری ازشون نشد
چون احتمال میدادم کتایون رفته باشه دنبال ژانت و خیلی هم گرسنه بودم چند تا نیمرو انداختم و نشستم
حدسم درست بود و بالاخره باهم پیداشون شد
با کلی خرید! دستای هر دوشون پر از کیسه های خوراکی بود
کتایون با خنده کیسه ها رو جلوی درگاه آشپزخونه چید و گفت: تنها تنها؟!
مثل قحطی زده ها لقمه رو فرو دادم و گفتم:
سلام
خب چه میدونستم کی میاید داشتم میمردم از گرسنگی!
با هم بودید؟
اینا چیه چه خبره قراره مهمونی بدید؟!
ژانت هم وسایل رو گذاشت کف آشپزخونه و جواب سلامم رو داد
بعد کتایون جواب داد:
_نه ژانت که رفته بود کلیسا منم رفتم همون اطراف خرید کردم برگشتنی رفتم دنبالش
اشاره کردم به میز:
_بفرمایید بسم الله...
خرید واسه چی؟
پالتوش رو روی چوب رختی انداخت و نشست پشت میز:
اینهمه من مهمون شمام یکمم شما مهمون من باشید
نگاهی به انبوه کیسه ها کردم:
یکمت چقدر زیاده این آذوقه ی دو ماه ماست!
_خب گفتم این ملاقات ها به درازا کشیده هی دغدغه شام و اینا رو نداشته باشید کلی کنسرو گرفتم بده مگه!
گفتم:
نه خیلی هم زحمت کشیدی ممنون
و دوباره مشغول خوردن شدم!...
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۹۱
بعد از خوردن صبحانه و جا به جا کردن خریدها برگشتیم سر بحثمون...
اول نگاهی به دفترم انداختم و بعد شروع کردم:
خب... به جزء سوم رسیده بودیم...
کتایون حرفم رو قطع کرد:
_آیه 257 میگه خدا آنچه پیش رو و آنچه پشت سر انسانه رو میدونه
یعنی گذشته و آینده
خب اگر آینده ما معلومه و خدا میدونه دیگه اختیار چه معنایی داره؟
_ببین علم خدا به آینده رو اگر بخوایم خیلی ساده تعریف کنیم مثل کسی که تمام حرکت ما رو از بالا میبینه
تصور کن الان یک نفر از یه روزنه ای توی سقف داره تمام رفتار ما رو رصد میکنه
و کاملا به تصمیمات و شرایط محیطی ما هم احاطه داره
مثلا من الان برم لب اون سکوی ورودی آشپزخونه نگاهم به روبرو باشه ندونم قدم بعدی زیر پام خالی میشه ولی اون میبینه و میدونه
این علم خداست به علاوه کلی چیز دیگه یکیش اینکه خدا از ضمیر انسانها هم آگاهه
_پس اطلاعاتی از غیب و آینده و اینا نداره و فقط رفتار و افکار ما رو رصد میکنه؟
_چرا از آینده هم مطلعه چون همش همین نیست
خدا ناظر صرف نیست برنامه نویس ماست
ما رو برنامه نویسی کرده و با تک تک اختیارات و امکانات ما داده ها رو تنظیم کرده
فلذا تو این سیستم تو هر تصمیمی بگیری برای خدا انتهاش روشنه
و تاثیرش بر شمای کلی زندگی خودت و جهان پیرامونت و تاریخ حتی! براش روشنه
پس ما در چارچوب این سیستم اختیار داریم
با این تعریف مسئله جبر و اختیار هم حل میشه
جبر و اختیار بشر در زندگی مثل بازی شطرنجه
یه چارچوب و قوانینی برای بازی وجود داره که جبر ماجراست و تو نمیتونی تغییرش بدی
تو نمیتونی با اسب اریب بری نمیتونی با فیل ال بری نمیتونی با یه سرباز تو یه حرکت تا ته زمین حریف بری
این قانون و به اصطلاح جبر این بازیه اما آیا این جبر تعیین کننده برنده و بازنده بازیه؟
اون چیزی که سرنوشت بازی رو تعیین میکنه نوع استفاده از این قوانین و به اصطلاح حرکات و تصمیمات بازیکنه
اینکه چه وقت از اسب و فیل و رخ با همون جبری که برای حرکت دارن چه استفاده ای بکنه اختیار بازیکنه ولی قطعا درچارچوب قوانین بازی
یا به تعبیر دیگه جبر خلقت در هر حوزه و عملی مثل یه عبارت جبریه
و اختیار ماها انتخاب اون عددیه که توی فرمول جاگذاری میکنی
درسته شکل این فرمول روی خروجی تاثیر داره ولی اونچیزی که فاکتور تعیین کننده ست همون اعدادیه که ما میدیم به ماشین
علم خدا از جنس وقوف به این فرمول ها و ماشین ها و مکانیسم عملکردشونه چون خودش طراحشه
پس هر عددی تو هر فرمولی گذاشتی خدا خروجیش رو میدونه
و البته انتخاب های ما رو هم که واقفه پس عملا چیزی نیست که تحت کنترل خدا نباشه
تازه کلی چیزای دیگه هم هست که احتمالا ما هنوز تعریفی براش نداریم و برای همین درکی ازش نداریم
به هر حال جزء هیچ وقت نمیتونه کل رو کامل درک کنه
لازمم نیست
سرت درد میگیره میری دکتر یه دارویی بهت میده میگه بخور تو هم میخوری مگه حتما میدونی توش چیه؟
با چه فرایندی سردردت رو خوب میکنه؟
کاری نداری اثرش رو دیدی استفاده میکنی هیچ وقت هم احساس نادانی نمیکنی میگی همه چیز رو که نمیشه دونست
مگه میدونی امواج دقیقا چه مختصات و کم و کیفی دارن؟ نه!...
ولی استفاده میکنی
خود دانشمندان این حوزه هم درباره ماهیتش نمیتونن توضیح کاملی بهت بدن
همین که تجربتا دیدی به کارت میاد و درمون دردته استفاده میکنی
خدا درمون درد ماست میتونیم باهاش ارتباط بگیریم مگه مجبوریم حتما ذاتش رو کشف کنیم اصلا نشدنیه
همین که صفاتش رو بشناسیم و باهاش ارتباط برقرار کنیم کافیه دیگه
نفس عمیقی کشیدم:
آیه 263 ؛
این سنت و روش خداست
خدا برای رقم زدن فضای امتحان از نظرها پنهان میشه و واکنش سریع به کارهای خوب یا بد ما نشون نمیده
برای اینکه خودت تمرین کنی رشد کنی
مثل پدر یا مادری که میخواد دوچرخه سواری یاد بچه ش بده
لازمه گاهی دستش رو از پشتش برداره وگرنه تا ابد باید با کمک رکاب بزنه
ممکنه بچه چند باری هم بخوره زمین
طبیعیه هزینه رشدشه
اگر نخوره زمین هیچ وقت دوچرخه سواری یاد نمیگیره
تو وجودی هستی در عالم که بناست رشد کنی کسب فیض کنی پرورش پیدا کنی
برای همین خلق شدی!
حالا ایستادن و تماشا کردن زمین خوردن بچه برای پدر و مادر سخته!
ولی خب مجبوره تحمل کنه
گناه همون لحظه ایه که بچه میخوره زمین و سر زانوش خون میفته میزنه زیر گریه
درباطن یه همچین حالی داره روح انسان اون لحظه
چون تمام کائنات همسو با خواست خدا هستن گناه تو جهت گیری خلاف جهت اونهاست مثل شنا کردن خلاف جریان
وقتی گناه میکنی تمام کائنات حتی سلول های بدنت باهات دشمن میشن و دیگه باهات هماهنگ نیستن
پس خودتو به وضعیت بدی انداختی
توبه هم این نیست که بگی خدایا من رفتم خوش گذروندم تو رو ناراحت کردم نه...
باید بگی خدایا من به خودم به پاکی و طهارت روحم صدمه زدم تو غصه ی منو خوردی!
ببخشید...
#ادامه_دارد
* 💞﷽💞
#رمان_ضحی♥️
✍بہ قلمِ #شین_الف🍃
#۹۲
مثل بچه ای که دستشو می برّه میره بغل مادرش! باید احساس درد کنی
یه عبارتی در قرآن هست در دعای کمیل هم هست میفرماید ظلمتُ نفسی. من گناه کردم خودمو زدم! پس خودتو بیچاره کردی!
یا وقتایی که آدم توی چالشی که توش هست به بن بست میرسه و سختی میکشه
این لحظه ها به خدا هم سخت میگذره
ولی اگر دخالت کنه تو دیگه هیچ وقت دوچرخه سواری یاد نمیگیری
کتایون گرفته گفت:
پس چکار باید بکنیم؟!
_بچه چکار میکنه این مواقع؟
خودش میره بغل مادرش
یکم خودشو لوس میکنه
مامان ببین پام خونی شده ببین لباسم پاره شده...
مامانشم نازشو میکشه باز سوار دوچرخه میکنه دوباره تمرین میکنه
تلاش میکنه اینبار دیگه زمین نخوره
و بالاخره دوچرخه سواری یاد میگیره!
هر بار که انسان یه کار خوبی میکنه چون با اختیاره تمام کائنات شاد میشن
بیشتر از همه خود خدا...
همه می ایستن تماشاش میکنن طبیعت، ذرات، فرشتگان
میگن خدایا ببین
این دیگه چه موجودیه
خودش همینجوری بلند شد رفت اینکار خوب رو کرد بخاطر تو!
بذار کلی هدیه معنوی بهش بدیم بذار جایزشو بدیم وجودش رو پر از نور کنیم!
خدا هم خیلی خوشحاله دوست داره اون بنده رو بغل کنه نوازش کنه ولی میگه نه...
صبر کنید
انقدر زود جواب ندید
نمیخوام خودش رو تکرار کنه
بذارید جلو بره
رشد کنه
بیشتر خودش رو نشون بده
باز مثل مادری که بچه ش یه کار جدید یاد گرفته مثلا یه کلمه ی جدید
خیلی خوشحاله دوست داره کلی قربون صدقه ش بره ولی بابت اون یه کلمه اگر خیلی تشویقش کنه اون بچه هی همون کلمه رو تکرار میکنه که هی تشویق بشه
میخواد بیشتر یاد بگیره پس ذوقش رو پنهان میکنه باز باهاش تمرین میکنه
برای همینه که ما گاهی توی صحنه های مختلف زندگیمون احساس تنهایی میکنیم
فکر میکنیم خدایی نیست
ولی هست فقط سکوت کرده
منتظر حرکت بعدی توئه!
البته بعضی جاها هم خودشو نشون میده
اگر خواب نباشی حتما میبینی...
خب... آیه ۲۷۰ میفرماید ببخش تا بخشیده شوی
رفتار عادلانه خدا با بشر یعنی همین
تو این صفات رو از خدا گرفتی که رشد بدی و در خودت تقویت کنی هدف رشد توئه پس اگر بخشش خدا رو میخوای همون صفت رو درخودت تقویت کن
ببینید چه معامله زیباییه!
هم موجب رشد تو و هم موجب رشد جامعه ت میشه...
ژانت_از آیه 277 من یه سوال دارم زکات پولی هست که شما به پیامبر میدید در حالی توی قرآن گفته پیامبر از شما پول نمیخواد
خب این یعنی چی؟
_میگه پیامبر مزد پیغمبری نمیخواد که نمیخواد! پول زکات که تو جیب پیغمبر نمیره!
پولیه که برای اداره جامعه اسلامی و کمک به نیازمندان استفاده میشه حتی برای رفع همین شبهه خانواده پیامبر که سادات میش و بنی هاشم حتی فقراشون هم حق ندارن از زکات دریافتی داشته باشن
برای اینکه به اونها هم به سبب خویشاوندی با پیامبر ظلم نشه و حقشون بهشون برسه یه حساب جدا براشون باز میکنه به اسم خمس
که نگن دست فامیل پیغمبر تو بیت الماله
کتایون فوری گفت: بله حساب جداگانه
اگر صدقه چیز خوبیه چرا خانواده پیامبر نمیگیرن؟
_میخواستم اینو تو آیه خمس توضیح بدم ولی حالا که گفتی همینجا میگم اولا علت حساب جداگانه رانت یا تکریم یا بخور بخور یا هر چیز دیگه نیست علتش رو گفتم فقط به خاطر اینه که خانواده پیغمبر با سهم زکات که سهم بسیار بزرگتریه ارتباط نداشته باشن تا شک و شبهه ای پیش نیاد منبع مالی و خزانه خمس در برابر زکات اصلا به حساب نمی آد!
برای درک این مسئله باید موارد تعلقات زکات و خمس رو بررسی کنیم زکات به چه چیزهایی تعلق می گیره؟
زراعت مردم
تقریباً ۷۰ درصد مردم اون زمان تولید کننده بودن و در تامین صندوق زکات سهم داشتن
اما خمس به چه چیزهایی تعلق میگیره؟
فقط یک پنجم مال بلا استفاده در طول سالیان چند درصد مردم مال بلا استفاده در طول سالیان دارن که یک پنجم سهمش رو بخوان بدن اینجا؟
تامین کنندگان صندوق خمس قشر خاصی از جامعه هستند و بسیار اندک
تازه کلی راه در رو داره پولت رو خرج کنی و خمس رو ندی ولی زکات رو باید حتماً بدی
#ادامه_دارد
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصه
#قسمتسیوچهارم
✍ با خواندن این نامه، ترس تمام وجود ابوبکر لعنة الله علیه را فرا میگیرد ، او به یاد شجاعت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام میافتد . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام کسی است که پهلوانان عرب را به خاک و خون کشیده است . او یک بار دیگر نامه را میخواند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در این نامه از شجاعت و برقِ شمشیر خود سخن گفته است .
خلیفه دستور میدهد تا مردم در مسجد جمع شوند ، او میخواهد برای مردم سخنرانی کند . به راستی چه خبر شده است ؟
او بالای منبر میرود و چنین میگوید: «ای مردم ! من میخواستم پولِ فدک را صرف تقویت سپاه اسلام بنمایم ، امّا علی با این نظر مخالفت کرده و مرا تهدید کرده است ، گویا او با اصل خلافت من مخالف است . من از همان روز اوّل ، از درگیر شدن با علی میترسیدم و از جنگ با او گریزان بودم »
آری ، سخنان خلیفه نشان میدهد که او خیلی ترسیده است ، اگر دسته گلی به آب بدهد و خود را از خلافت بر کنار کند چه خواهیم کرد ؟
آن وقت همه نقشهها خراب خواهد شد .
باید به او قوّت قلب داد ، باید او را راهنمایی کرد .
من باید از جا برخیزم . اگر من یک ساعت کنار خلیفه نباشم او همه چیز را خراب میکند .
این عُمَر لعنة الله علیه است که با خود سخن میگوید . و سرانجام برمیخیزد و چنین میگوید:
ای حضرت خلیفه !
چرا این قدر ترسو و ضعیف هستی ؟ من چقدر زحمت کشیدم تا این خلافت را برای تو آماده کردم ، امّا تو حاضر نیستی از آن بهرهمند بشوی .
من بودم که نیروهای شایسته و کاردان را گرد تو جمع کردم و دشمنانت را آرام کردم . اگر من با تو نبودم علی ، استخوانهای تو را درهم شکسته بود .
برو خدا را شکر کن ای جناب خلیفه ، که من در کنار تو بودم و هستم ، البتّه کسی که بر مقام خلافت نشسته است باید شکر خدا را هم بکند .
آیا بار دیگر از علی ترسیدهای ؟ ما میتوانیم علی را با نیرنگ آرام کنیم. علی کسی است که پهلوانان عرب را کشت ، امّا نترس ، از تهدید او وحشت نکن که من او را آرام میکنم .
سخنان عُمَر لعنة الله به پایان میرسد.
بار دیگر آرامش به قلب خلیفه باز میگردد و لبخند بر صورتش مینشیند .
عُمَر لعنة الله علیه به خلیفه قول داده که هر طور هست حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را آرام کند ، امّا به راستی او چگونه میخواهد این کار را بکند ؟
آیا او خواهد توانست به قول خود عمل کند، آیا او خواهد توانست خلیفه را برای همیشه از این غم نجات دهد؟ آری! خلیفه جهان اسلام نیاز به آرامش دارد، باید هر طور هست آرامش را به او هدیه کرد تا بتواند به راحتی به امور حکومتی بپردازد.
اینجا خانه خلیفه است ، او به سخنان عُمَر لعنة الله علیه فکر میکند ، عُمَر لعنة الله علیه به او قول داده است که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را آرام کند .
امّا چگونه ؟ آیا او میخواهد فدک را به حضرت فاطمه سلام الله علیها باز گرداند ؟ این کار یعنی پایان خلافت ابوبکر لعنة الله علیه
خلیفه کسی را میفرستد تا عُمَر لعنة الله علیه نزد او بیاید . نگاه کن ، عُمَر لعنة الله علیه با عجله به خانه خلیفه میآید .
وقتی خلیفه نگاهش به او میافتد میگوید:
ــ به نظر تو اکنون باید چه کنیم ؟
ــ من میگویم کار را یکسره کنیم و علی را به قتل برسانیم .
ــ آخر چگونه ؟ ! کشتن علی کار سادهای نیست .
ــ من یک نفر را سراغ دارم که میتواند این کار را بکند .
ــ چه کسی ؟
ــ خالد (پسر ولید) .
خلیفه به فکر فرو میرود ، چارهای نیست ، باید حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را ترور کرد .
او کسی را به دنبال خالد میفرستد تا هر چه زودتر بیاید . خالد نزد خلیفه میآید .
نگاه کن ! آن خانم کیست که پشت در ایستاده است ؟ گویا او هم سخنان این سه نفر را شنیده است. آیا او را میشناسی ؟
او اسماء همسر ابوبکر لعنة الله علیه است ، امّا این زن با شوهرش از زمین تا آسمان تفاوت دارد ، این زن از دوست داران حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام است .
ــ ای اسماء ! با تو هستم ، چرا رنگ از چهره تو پریده است ؟
ــ مگر نمیشنوی که این سه نفر چه میگویند ؟
من گوش تیز میکنم تا صدای آنها را بشنوم .
ــ ای خالد ، ما میخواهیم مأموریّت ویژهای به تو بدهیم .
من گوش تیز میکنم تا صدای آنها را بشنوم..
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصه
#قسمتسیوپنجم
✍ــ ای خالد ، ما میخواهیم مأموریّت ویژهای به تو بدهیم .
ــ آن مأموریّت چیست ؟
ــ کشتن علی .
ــ من چگونه او را بکشم ؟
ــ فردا ، در هنگام نماز جماعت .
ــ در نماز جماعت ؟
ــ آری ، تو باید در نماز ، کنار علی قرار بگیری ، وقتی که من سلام نماز را گفتم تو فورا شمشیر میکِشی و کار را تمام میکنی .
اکنون ، اسماء نمیداند چه کند ، خدایا! خودت به او کمک کن ! او چگونه باید این خبر را به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برساند ؟
تو چه پیشنهادی داری ؟
ناگهان، فکری به ذهن اسماء میرسد . او کنیز خود را صدا میزند و به او میگوید:
ــ همین الآن به خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برو ، و سلام مرا به او برسان و این آیه قرآن را بخوان و برگرد .
ــ کدام آیه ؟
ــ آیه 20 سوره قصص، آنجا که خدا از زبان دوست حضرت موسی علیه السلام میگوید: (إِنَّ المَلأَ یَأتَمِروُنَ بِکَ لِیَقتُلُوکَ فَاخرُج)، «ای موسی ، مردم میخواهند تو را بکشند پس هر چه زودتر از این شهر خارج شو»
کنیز حرکت میکند تا خود را به خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برساند .
این آیه در مورد حضرت موسی علیه السلام است ، وقتی که فرعون تصمیم گرفت تا او را به قتل برساند یک نفر او را دید و به او خبر داد تا هر چه سریعتر فرار کند .
کنیز به درِ خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها رسیده است ، او در میزند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در را باز میکند ، کنیز آیه قرآن را میخواند .
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در جواب میگوید: «سلام مرا به اسماء برسان و بگو خداوند نگهبان علی است» .
کنیز خداحافظی میکند و به خانه برمیگردد .
ــ آقای نویسنده ، بلند شو ، چقدر میخوابی ؟ صدایِ اذان صبح میآید .
ــ من خیلی خستهام ، دیشب تا دیر وقت ، مشغول نوشتن بودم.
ــ ما باید به مسجد برویم ، مگر یادت رفته است که خالد لعنة الله علیه میخواهد مولایمان را به قتل برساند ؟
ــ خدای من ، اصلاً یادم نبود.
به سوی مسجد حرکت میکنیم ، گویا دیر کردهایم ، نماز شروع شده است ، خالد لعنة الله علیه در کنار حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در صفّ اوّل ایستاده است ، ما هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم .
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام مجبور است که در نماز جماعت شرکت کند،
شرکت کردن حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در این نماز جماعت، هرگز به معنای تایید این حکومت نیست.
آخرِ نماز است ، ابوبکر لعنة الله علیه دارد تشهد میخواند . الآن موقع آن است که ابوبکر لعنة الله علیه سلام نماز را بدهد.
امّا چرا او سکوت کرده است؟ گویا او نمیداند چه کند. سلام نماز را بدهد یا نه ؟ اگر سلام بدهد خالد لعنة الله علیه شمشیر خواهد کشید..
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصه
#قسمتسیوششم
✍ ابوبکر لعنة الله علیه میداند که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام خیلی شجاع است ، خالد لعنة الله علیه نخواهد توانست این نقشه را عملی کند . او با خود میگوید: «حالا من چه کنم ؟ عجب اشتباهی کردم که به حرف عُمَر لعنة الله علیه گوش دادم»
چند دقیقه میشود که ابوبکر لعنة الله علیه سکوت کرده است ، مردم بیچاره نمیدانند چه شده است ، چرا ابوبکر لعنة الله علیه سلام نماز را نمیدهد ؟
رنگ ابوبکر لعنة الله علیه زرد شده است . ناگهان ، راه حلّی به ذهن او میرسد . او قبل از سلام میگوید: لاتَفْعَلَنَّ ما أَمَرْتُکَ: آنچه گفتم انجام نده
و سپس میگوید: السَلامُ عَلَیْکُم وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ .
همه مردم تعجّب میکنند ، این دیگر چه نمازی بود ؟ منظور خلیفه از این سخن چه بود ؟
آری ، این نمازِ جدید خلیفه است ، آری ، شما میتوانی قبل از سلام ، هر چه دل تنگت خواست بگویی .
اکنون حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام از جای خود برمیخیزد ، و رو به خالد لعنة الله علیه میکند:
ــ ای خالد ، خلیفه به تو چه دستوری داده بود ؟
ــ به من گفته بود که گردن تو را بزنم .
ــ و تو میخواستی این کار را بکنی ؟
ــ اگر خلیفه مرا از این کار باز نمیداشت تو را میکشتم .
در این هنگام، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دست میبرد و با یک حرکت ، خالد لعنة الله علیه را بر زمین میاندازد و گلوی او را میگیرد . خالد لعنة الله علیه فریاد میزند و مردم را به کمک میطلبد ، هیچکس جرأت ندارد نزدیک شود ، خالد لعنة الله علیه دست و پا میزند . ابوبکر لعنة الله علیه چه کند ؟ الآن خالد لعنة الله علیه کشته میشود ، ما به او نیاز داریم ، او شمشیر اسلام ما میباشد ! !
باید هر طور هست او را نجات داد .
عُمَر لعنة الله علیه به طرف عبّاس ، عموی پیامبر صلی الله علیه و آله میرود ، و از او میخواهد که نزد حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برود و شفاعت خالد لعنة الله علیه را بکند .
عبّاس جلو میآید ، نگاهی به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام میکند و با دست اشاره به قبر پیامبر صلی الله علیه و آله میکند و میگوید: «فرزندِ برادرم ، تو را به حقّ صاحب این قبر ، قسم میدهم خالد را رها کن»
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به یاد وصیّتهای پیامبر صلی الله علیه و آله میافتد ، گویا پیامبر صلی الله علیه و آله را میبیند که به او میگوید: «علی جان! بعد از من باید بر همه سختیها و بلاها صبر کنی»
اکنون، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دستش را از روی گلوی خالد لعنة الله علیه برمیدارد، خالد لعنة الله علیه برمیخیزد و فرار میکند .
نگاه کن! عبّاس جلو میآید و حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را در آغوش گرفته، پیشانی او را میبوسد
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻