eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
635 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
•عمریه﷼ ▫️قسمت 🔖 پنجم 💠 حضرات اهل البیت علیهم السلام , عالم ترین اند به گفته خداوند متعال و حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله…"از منابع عامه"( عمریه ) ♦♦➖➖♦♦ 🔺حضرت پدر امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام فرمودند: ❇ قالَ اللّهُ وَ رَسولُهُ فَإنّا نَحنُ أهلَ البَيتِ أعلَمُ بِما قالَ اللّهُ وَ رَسولُهُ •———••———••———••———••———• ✴ خدا و رسول او فرموده اند که به تحقیق ما اهل بیت آگاه ترین هستیم به قول خدا و رسول او . ✊🏻 📚… طبقات ابن سعد ۱۶۷/۶ 🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
–•دوران غیبت قسمت🔖 سوم 💢🌎🌍🌏💢 👥عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ سَدِيرٍ الصَّيْرَفِيِّ👥 قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ : 🔲 إِنَّ فِي صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ شَبَهاً مِنْ يُوسُفَ علیه السلام قَالَ قُلْتُ لَهُ كَأَنَّكَ تَذْكُرُهُ حَيَاتَهُ أَوْ غَيْبَتَهُ قَالَ فَقَالَ لِي وَ مَا يُنْكَرُ مِنْ ذَلِكَ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَشْبَاهُ الْخَنَازِيرِ- إِنَّ إِخْوَةَ يُوسُفَ علیه السلام كَانُوا أَسْبَاطاً أَوْلَادَ الْأَنْبِيَاءِ تَاجَرُوا يُوسُفَ وَ بَايَعُوهُ وَ خَاطَبُوهُ وَ هُمْ إِخْوَتُهُ وَ هُوَ أَخُوهُمْ- فَلَمْ يَعْرِفُوهُ حَتَّى قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هذا أَخِي فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ الْمَلْعُونَةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِحُجَّتِهِ فِي وَقْتٍ مِنَ الْأَوْقَاتِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ إِنَّ يُوسُفَ ع كَانَ إِلَيْهِ مُلْكُ مِصْرَ وَ كَانَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ وَالِدِهِ مَسِيرَةُ ثَمَانِيَةَ عَشَرَ يَوْماً فَلَوْ أَرَادَ أَنْ يُعْلِمَهُ لَقَدَرَ عَلَى ذَلِكَ لَقَدْ سَارَ يَعْقُوبُ ع وَ وُلْدُهُ عِنْدَ الْبِشَارَةِ تِسْعَةَ أَيَّامٍ مِنْ بَدْوِهِمْ إِلَى مِصْرَ فَمَا تُنْكِرُ هَذِهِ الْأُمَّةُ أَنْ يَفْعَلَ اللَّهُ جَلَّ وَ عَزَّ بِحُجَّتِهِ كَمَا فَعَلَ بِيُوسُفَ أَنْ يَمْشِيَ فِي أَسْوَاقِهِمْ وَ يَطَأَ بُسُطَهُمْ حَتَّى يَأْذَنَ اللَّهُ فِي ذَلِكَ لَهُ كَمَا أَذِنَ لِيُوسُفَ قَالُوا- أَ إِنَّكَ لَأَنْتَ يُوسُفُ قالَ أَنَا يُوسُفُ. 💢🌎🌍🌏💢 🔲 سدير صيرفى گويد: شنيدم حضرت امام جعفرالصادق عليه السلام مي فرمود: همانا صاحب الامر عليه السلام شباهتهایى به جناب يوسف عليه السلام دارد، به حضرت عرض كردم: گويا امر زندگى يا امر غيبت آن حضرت را ياد مي كنيد، فرمود: خوك‏ وشان اين امت چه چيز را انكار ميكنند؟! همانا برادران يوسف نوادگان و فرزندان پيغمبران بودند و با او (در مصر) تجارت و معامله كردند و سخن گفتند. به علاوه ايشان برادر او و او برادر ايشان بود، با وجود اين همه او را نشناختند تا آنكه خودش گفت: «من يوسفم و اين برادر من است» پس چرا لعنت‏ شدگان اين امت انكار مي كنند كه خداى عز و جل در يك زمانى با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد. (يعنى او را تا مدتى غايب كند كه چون او را ببينند نشناسند). همانا يوسف سلطان (مشهور و مقتدر) مصر بود و فاصله ميان او و پدرش 18 روز راه بود، اگر ميخواست پدرش را بياگاهاند ميتوانست، ولى يعقوب و فرزندانش پس از دريافت مژده يوسف، فاصله ميان ده خود و شهر مصر را در مدت نه روز پيمودند. پس اين امت چرا انكار ميكنند كه خداى- جل و عز- با حجت خود همان كند كه با يوسف كرد، بطورى كه او در بازارهاى ايشان راه رود و پا روى فرش آنها گذارد (با وجود اين او را نشناسند) تا خدا در باره او اجازه دهد، چنان كه به يوسف اجازه فرمود و آنها گفتند همين تو خود يوسف هستى؟!! گفت: من يوسفم. 📚الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏۱، ص: ۳۳۷ 🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞 🖤♥️ انگار حرفم رو نشنید. همونطور که به رشته‌ی بافته و کمی به‌هم ریخته‌ی موهام زل زده بود گفت: _موهات هنوز بافته‌س. بازشون نکردی؟ خندیدم و گفتم: _ کی جرات سرپیچی از اوامر تو رو داره؟ مگه نگفتی که بازشون نکنم خودت میای شونه می‌زنی برام. نفس عمیقی کشید و آروم جواب داد: _جراتش رو داری ولی احترامم رو داری، خودت خانمی، برای همین همیشه مراعاتم رو می‌کنی. لبخندی از سر رضایت زدم و خشنود بودم از اینکه متوجه نشد که چند ساعت پیش بافت زده بودم به موهام. با شیطنت گفتم: - چند شب پیش بود که گفتی از زن‌جماعت نباید زیاد تعریف تمجید کرد حالا چی شده زبون به مدح من گرفتی؟ نزدیک شد و از پشت در آغوشم گرفت و چه تبدار بود اون تن و بازوها. چونه‌ش رو روی شونه‌‌ی راستم قرار داد و عمیق نفس کشید و حتی هُرم بازدمش هم پر از گدازه‌ی غم بود. - وحی مُنزَل که نبود، بود؟ نچی کردم و به طرفش برگشتم. نگاهش رو از من گرفت و پخش زمین زیر پاهاش کرد. اِبا داشت از نگاه مستقیم به چشمهام، زنگ خطر بود آیا؟ آروم گفتم: - بریم که حاج بابا خسته و گرسنه‌ست. شاید که می‌خواستم فرار کنم از اون جو دلگرفته‌ و ناخوش. عماد اجازه نداد فرخنده‌سادات از بسترش بیرون بیاد و ظرف سوپش رو داخل سینی گذاشت و خواست که همونجا ناهارش رو بخوره. حاج بابا هم انگار تمایلی نداشت و فقط با غذاش بازی می‌کرد و هرازچندگاهی لااله‌الااللّهی زیر لب می‌گفت، یعنی از بی‌حالی و ناخوشی فرخنده‌سادات تا این حد به هم ریخته بود؟ مریم تنها شخصی بود که با میل ناهارش رو می‌خورد. بعد از جمع شدن سفره، به اتفاق عماد و مریم، به اتاق خودمون برگشتیم. مریم با عروسکش سرگرم بود و عماد همونطور که وضو می‌گرفت پرسید: - این دو روز بیرون نرفتی؟ از حاج‌ابراهیم و مادرت خبر داری؟ سجاده رو از سر طاقچه برداشتم و روی زمین نشستم تا براش پهن کنم. - نه عماد جان دیروز که دوسه‌باری تا کشتزار رفتم و برگشتم و وقت نشد، حالا عصری اگه وقت شد میرم حتما. - محمد چی؟ اون رو هم ندیدی؟ - وا، عماد چی شده؟ از چی نگرانی تو؟ دستپاچه جواب داد: - هیچی بابا همینجوری دو سه روزه ندیدمش گفتم شاید اومده اینجا و تو خبری داری ازش. - قرار بود بره مبارکه یه سری به حمید و مجید بزنه. روبروی آینه ایستاده بود و با حوله نم دست و صورتش رو می‌گرفت. هنوز هم گرفته به نظر می‌رسید، حوله رو آویز کرد و به سمتم اومد. _ خودم پهنش می‌کنم معصوم، برو استراحت کن، خسته ای. خواستم که کمی خودم رو لوس کرده باشم و شاید که دلم برای نوازش و بوسه‌هاش تنگ شده بود. _نه، پهن می‌کنم آخه می‌خوام ثواب ببرم. و خندیدم. کنارم، روی دو زانو نشست و روی موهام رو بوسید. - اصلا تموم ثوابش مال تو، عزیز. نمی‌دونم چرا ولی حس کردم بوسه‌ش به جای شیرینی، تلخی عجیبی رو توی وجودم ریخت و بیشتر نگرانم کرد. از کنار عماد و سجاده‌ش دور شدم. سعی کردم خوددار باشم اما از درون در حال ریزش بودم. احساس تشنگی می‌کردم، از پارچ سفالی روی طاقچه لیوانی آب ریختم و یک‌نفس سر کشیدم. خواستم به سمت مریم برگردم که درد وحشتناکی درون کمر و پهلوهام پیچید‌، از شدت درد لبم رو محکم گزیدم. یک دستم رو تکیه‌ی دیوار دادم و دست دیگر رو به پهلو گرفتم. توان حرکت نداشتم فقط تونستم آروم روی زانوهام فرود بیام. اعصابم که حیرون و به هم ریخته بود حالا موقع زایمان هم رسیده و این خودش قوز بالای قوز بود. سعی در کنترل حجم بالای گریه‌م داشتم اما اشک ناشی از درد و سردرگمی، از گوشه‌ی چشمهام به پایین سُر می‌خوردند. لب پایینم رو محکم به دندون گرفته و منتظر اتمام نماز عماد موندم. مریم که تازه متوجهم شده بود، ترسیده به طرفم اومد و با دستهای کوچکش اشکهای روی صورتم رو پاک کرد. _چی شدی مامان؟ چرا گریه می‌کنی؟ و کودکانه بغض کرد و لب برچید. توان توجیهش رو نداشتم. صدای سلام نماز عماد رو لابلای دلداریهای کودکانه‌ی مریم شنیدم. سریع رو برگردوند و به سمتم اومد، نگران و مضطرب پرسید: _ دردت شده معصوم؟ با تکون سر جوابش رو دادم. دستپاچه شده بود. دستش رو روی پیشونیش گذاشته بود و انگار می‌خواست فکرش به کار بیفته. به مریم نگاه کرد و سریع بغلش گرفت و همونطور که براش حرف می‌زد تا آرومش کنه به سمت اتاق حاج بابا رفت. لحظاتی بعد برگشت و با عجله چادرم رو آورد و روی سرم انداخت. یک دستش رو زیر کتفم گرفت و دست دیگه‌ش رو دور کمرم انداخت و کمکم ‌کرد تا آروم از زمین بلند شم. - آروم پاشو عزیزم، خیلی درد داری؟ با تکون سر جوابش رو دادم و ناخودآگاه با هر درد فشار دستم روی بازوی مردونه‌ش بیشتر می‌شد. از پله ها پایین می‌رفتم که فرخنده سادات هم سر رسید و گفت: _ دردت شده معصوم؟ من هم باهاتون میام. _ نه عزیز! شما بمون، مریم پیش حاج بابا نمی‌مونه. _ آخه تنهایی ببریش؟ _ نه، سر راه می‌رم مادرش رو همراه می‌کنیم.
_ درپناه خدا مادر، بی‌خبرم نذاری
* 💞﷽💞 🖤♥️ دستش رو سر شونه‌ی راستم گذاشت و وردی خوند و فوت کرد توی صورتم و گفت: - برو مادر، سپردمت به جَدَّم. دردم هر لحظه بیشتر می‌شد و اشکهام رو سرِ ایستادن نبود. من رو توی ماشین مستقر کرد و سریع پشت رل نشست. کلافگی و اضطراب عماد، اگر بیشتر از من نبود کمتر هم نبود. دائم نفسهاش رو صدادار فوت می‌کرد و دستش رو لابلای موهاش می‌کشید. روبروی خونه‌ی پدرم ترمز کرد و با عجله پیاده شد و به سمت در رفت و بعد از دقایقی مادر هم همراهمون شد. فاصله‌ی ده دقیقه‌ای تا شهر رو کمتر از پنج دقیقه طی کردیم. زایمان سختی داشتم، شونزده ساعت تموم درد کشیدم تا بالاخره پسر کوچکم به دنیا اومد. بعد از چند روز، خوشحالیِ عماد رو می‌دیدم، اما وقتی که گردن‌آویز زیبا و گردِ شمایلِ علی(ع) رو به گردنم می‌آویخت، عمق چشمهاش غم عجیبی داشت. گوشه‌ی گونه‌م رو بوسه زد و گفت: - این هم هدیه‌ی من به بهترین و معصومترین، معصومِ دنیا، دلم می‌خواد توی هر شرایطی این گردنبند رو از خودت دور نکنی. سرم رو بین دستهاش گرفت و توی چشمهام زل زد و گفت: - ان‌شالله که آقا خودش نگهدارت باشه. قدردان نگاهش کردم و از زبان نگاهش بود یا حسِ غمدارِ مستولی بر کلامش که به یکباره دلم فرو ریخت. - ان‌شالله خدا تو رو برام‌ نگه داره، تو که باشی دیگه هیچی نمی‌خوام. چند روز بعد اونقدر سرگرم بچه‌ی جدید و البته حساسیتهای مریم به برادرش شده بودم که رفتار مشکوک اطرافیانم رو یا نمی‌دیدم یا اصلا ندید می‌گرفتم، شاید شده بودم همون کبکی که سرش رو زیر برف گرفته بود! گاهی از نجواهای فریبا و مادرش دلم آشوب می‌شد. فاطمه در این مدت خیلی کم به دیدنم می‌اومد، وقتی هم که بود ساکت بود و زیاد حرف نمی‌زد. محمد وقتهایی می‌اومد که عماد خونه نباشه و من حس می‌کردم جنگ خاموشی رو که بین این دو نفر راه افتاده بود. روزها می‌گذشتند و البته که عماد هنوز هم گاهی شبها دیرتر به خونه برمی‌گشت و سکوت عجیب خونواده‌ش، حس آرامش قبل طوفان رو در ذهنم تداعی می‌کرد. با وجود مادر و بقیه هم نمی‌تونستم درست و واضح با عماد صحبت کنم و دلیل آشفتگی‌ و غمش رو بپرسم. صبح روز یازدهم بود و مادر پس از کلی سفارش به خونه‌ش برگشت و تنها موندم. محمدرضای کوچکم شیر خورده و خوابیده بود، مریم رو هم برای بازی به حیاط فرستادم و مشغول آشپزی شدم. از آشپزخونه که خارج شدم، ساعت یک بعد از ظهر رو نشون می‌داد. ناهار مریم رو دادم و منتظر عماد موندم. دقایقی بعد عماد وارد شد. دستپاچه بود و توی جزء جزءِ صورتش، اضطراب عجیبی موج می‌زد و خیلی برام عجیب بود، که از نگاه کردن به چشمهام سر باز می‌زد. به سمتش رفتم و روبروش ایستادم و خوشرو گفتم: _ سلام خسته نباشی! دست و روت رو بشوری سفره رو انداختم. همونطور که به دیوار تکیه داده بود و به زمین نگاه می‌کرد جواب داد: _ ناهار نمی‌خورم معصی جان! عجله دارم. تکیه‌ش رو از دیوار برداشت و از کنارم عبور کرد و به سمت اتاقِ پَستو( انتهایی‌ترین اتاق از اتاقهای تودرتو) رفت. دنبالش رفتم، ساک کوچک چرمی‌ش رو برداشته بود و لباسهاش رو داخلش قرار می‌داد. متعجب پرسیدم: _ کجا میری عماد، اتفاقی افتاده؟ سرش رو بلند نکرد و توی همون حالت که به کارش مشغول بود جواب داد: _ نه! چه اتفاقی؟ دایی سید کاظم تماس گرفته و چند تخته فرش می‌خواد که فوری باید بهش برسونم از اون طرف هم باید یه سَری برم کاشون، سرکشی بافنده‌ها. بغض کردم و با دلخوری گفتم: _الان؟ توی این وضعیت؟ بده علی ببره. من بهت نیاز دارم. کلافه و سردرگم بود. ساکش رو به همون شکل رها کرد و به سمتم اومد. دستش رو دور شونه‌م حلقه کرد و پیشونیم رو عمیق بوسید و گفت: _زود برمی‌گردم معصوم! فقط سه روز طول می‌کشه. بی‌تاب به چشمهاش چشم دوختم. سبزآبیِ نگاهش عجیب ناآروم و طوفانی بود، رگه‌های قرمزی که تموم سفیدی چشمهاش رو احاطه کرده بود، خبر از عصبی بودنش می‌داد. تموم التماسم رو درون آهنگ صدام ریختم و گفتم: _ چی شده عماد جان؟ چیزی هست که من نباید بدونم؟ آشفته و دستپاچه جواب داد: _ نه! چرا اینطور فکر می‌کنی؟ _ آخه تو همش نگرانی، علی باهات حرف نمی‌زنه و سرسنگینه، بقیه هم دائم در حال درگوشی حرف زدن هستن تا بهشون نزدیک می‌شم ساکت می‌شن، می‌ترسم عماد، خیلی می‌ترسم. _ عزیز من فکر بیخود نکن، من می‌رم و زود برمی‌گردم. مراقب بچه ها و خودت باش. گونه‌م رو بوسید و من دیدم آوار اشک رو توی چشمهاش و تموم تقلایی که داشت برای فرونچکیدنش. زیپ ساکش رو کشید. و به سمت اتاق رفت، خم شد و محمدرضا رو توی گهواره بوسید. - مراقب خودت و بچه‌ها باش معصوم، پول گذاشتم سر تاقچه. و با عجله بیرون رفت. توان حرکت نبود و یکه خورده توی چارچوب ایستاده بودم و صداش رو شنیدم که با مریم حرف میزد و لحظاتی بعد صدای بسته شدن در برام ناقوس جهنم‌ بود انگار. ✍🏻
✅ شیوه حکومت داری حجت خدا 📝قَالَ أَبُوجَعْفَرٍ الْبَاقِرُ علیه السلام: لَقَدْ وَلِيَ عَلِیٌّ علیه السّلام خَمْسَ سِنِينَ مَا وَضَعَ آجُرَّةً عَلَى آجُرَّةٍ وَ لَا لَبِنَةً عَلَى لَبِنَةٍ ، وَ لَا أَقْطَعَ قَطِيعاً ، وَ لَا أَوْرَثَ بِيضاً وَ لَا حُمْراً ، وَ إِنْ كَانَ لَيُطْعِمُ النَّاسَ خُبْزَ الْبُرِّ وَ اللَّحْمَ ، وَ يَنْصَـرِفُ إِلَى مَنْزِلِهِ وَ يَأْكُلُ خُبْزَ الشَّعِيرِ وَ الزَّيْتَ وَ الْخَلِّ امام باقرالعلوم علیه السلام فرمودند: «حضرت علیّ علیه السلام پنج سال حكومت كردند و هيچ خشت پخته و خشت خامى بر هم ننهادند ، و هيچ مِلْكى را مخصوص خود نفرمودند ، و هيچ درهم و دیناری به ميراث باقى نگذاشتند . به مردم نان گندم و گوشت مى‏‌خورانيدند ، ولى چون به خانه خود برمی‌گشتند نان جو و سركه و روغن زيتون می‌خوردند.» 📚 مجمع البیان ج۹ ص۱۱۳ - ذیل تفسیر آیه۲۰/احقاف ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان گلم۰💐 این آموزش بسیار ناب و کاربردی رو از استوریای پیج (((شهر نوره ۱۱۰))) براتون گذاشتم دوست داشتین پیجشون رو فالو کنین 👇 https://instagram.com/shahrenore110?igshid=YmMyMTA2M2Y= عزیزان اگه لینک بالا براتون غیر فعال هست می تونین آدرس پیجشون رو که توی کلیپ هست (shahrenore110@) تو اینستا سرچ کنین و پیجشون رو دنبال کنید😉
💡توجه: از غروب امشب شنبه، ایام البیض در ماه شوال آغاز می شود و در غروب روز سه شنبه پایان می رسد. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌗🌖🌕 شرافت شب های ایّام البیض عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي الْعَيْنَاءِ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِ السَّلامُ قَالَ: أُعْطِيَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ ثَلَاثَ لَيَالٍ لَمْ يُعْطَ أَحَدٌ مِثْلَهَا: لَيْلَةَ ثَلَاثَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ أَرْبَعَ عَشْرَةَ وَ لَيْلَةَ خَمْسَ عَشْرَةَ مِنْ كُلِّ شَهْرٍ. (وسائل الشيعة، ج8، ص24 به نقل از اقبال الاعمال) حضرت صادق علیه السلام فرمود: به این امّت سه شب داده شده است که به کس دیگری مثل آن اعطا نشده است: شب سیزدهم ، شب چهاردهم و شب پانزدهم هر ماه. ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
👌🙏🏼 دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایّام البیض امیرالمؤمنین علیه السلام از رسول خدا صلّی الله علیه و آله نقل می کند که فرمود: جبرئيل علیه السلام بر من نازل شد در حالى كه در پشت مقام ابراهيم نماز مى ‏خواندم و بعد از نماز براى امّت خود طلب آمرزش می‌کردم. جناب جبرئيل علیه السلام گفت: «اى محمّد! به تو توصیه مى ‏كنم كه به امّت خود امر نمائى كه سه روز ايام‌البيض هر ماه (یعنی از شب سیزدهم تا غروب روز پانزدهم ماه) اين دعاى شريف را بخوانند.» (مهج الدعوات، ص79) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5837072911332017852.pdf
235.3K
دعای بسیار شریف تسبیح به ویژه برای ایام البیض ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
✴️ یکشنبه👈25 اردیبهشت/ثور 1401 👈13 شوال 1443👈 15 می 2022 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. مرگ عبدالملک بن مروان " 86 هجری " . ⭐️ احکام دینی و اسلامی. 👼 مناسب زایمان و نوزاد دارای کمالات خواهد شد. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج عقرب است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️تحقیق و بررسی امور. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️ کشیدن دندان. ✳️بذر افشانی. ✳️آبیاری. ✳️درختکاری. ✳️از شیر گرفتن کودک. ✳️خرید باغ و زمین زراعی. ✳️جراحی چشم. ✳️معجون گذاشتن بر زخم. ✳️ واستعمال دارو خوب است. 📛ولی امور ازدواجی. 📛مسافرت. 📛نوشتن ادعیه و حرزها خوب نیست. 💑 مباشرت و مجامعت امشب و فردا:ممکن است فرزند و مادرش مبتلا به مرض جذام و دیوانه گردند. ⚫️ طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، خوب نیست. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،سلامتی آفرین است. 😴😴تعبیر خواب خوابی که شب " دوشنبه " دیده شود طبق آیه ی 14 سوره مبارکه "ابراهیم" است. و لنسکننکم الارض من بعدهم.... و چنین استفاده میشود که کسی دوست یا دشمن خواب بیننده به وی برسد.ان شاءالله.و به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاهش درد قاعدگی مخصوص خانم های گل ارتباط با ادمین جهت ثبت سفارشات:👇 🆔@meshkat120 📱09100100908 🌍@shahrenore
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان شیعه شدن دکتر تیجانی در بیان منبر حجت الاسلام والمسلمین معاونیان
▫️قسمت 🔖 پنجم 💠 وجوب بیزاری از عایشه ملعونه = فاحشه در کلام حضرت سلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام✔️ • 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
✅ پاداش بزرگ خداوند به زنان خانه دار پيامبر عظیم الشان، سیدنا و خاتم‌الانبیا محمد صلی الله علیه و آله فرمودند: «هر زنى كه در خانه شوهر خود، به قصد مرتّب كردن آن، چيزى را جا به جا كند، خداوند عَز و جَل به او نظر لطف‌ مى‌كند و خدا به هر كس نظر كند، عذابش نمى‌دهد.» : قَالَ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ): مَا مِنِ امْرَأَةٍ رَفَعَتْ مِنْ بَيْتِ زَوْجِهَا شَيْئاً مِنْ مَوْضِعٍ إِلَى مَوْضِعٍ تُرِيدُ بِهِ صَلَاحاً إِلَّا نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهَا، وَ مَنْ نَظَرَ اللَّهُ إِلَيْهِ لَمْ يُعَذِّبْهُ. 📚امالی طوسی صفحه ۶۱۸ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
▪️❗️استحباب لعن چهار زن (عایشه ، حفصه ، ام الحکم و هنده) و چهار مرد « ابابکر ، عمر ، عثمان و معاویه ) و بنی‌امیه بعد از هر فریضه نماز در کلام حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام 🤍✊🏻 📚مقباس المصابیح _تالیف علامه مجلسی_ص ۶۳ • 🔝لطفا در نشر آن کوشا باشیم ✔️ ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
–•دوران غیبت قسمت🔖 چهارم 👤عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى الْخَشَّابِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مُوسَى عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ عَنْ زُرَارَةَ 👤 قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام يَقُولُ ▪️🔸إِنَّ لِلْغُلَامِ غَيْبَةً قَبْلَ أَنْ يَقُومَ قَالَ قُلْتُ وَ لِمَ قَالَ يَخَافُ وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إِلَى بَطْنِهِ ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ وَ هُوَ الَّذِي يُشَكُّ فِي وِلَادَتِهِ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ مَاتَ أَبُوهُ بِلَا خَلَفٍ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ حَمْلٌ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ إِنَّهُ وُلِدَ قَبْلَ مَوْتِ أَبِيهِ بِسَنَتَيْنِ وَ هُوَ الْمُنْتَظَرُ غَيْرَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ أَنْ يَمْتَحِنَ الشِّيعَةَ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَرْتَابُ الْمُبْطِلُونَ يَا زُرَارَةُ قَالَ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ أَدْرَكْتُ ذَلِكَ الزَّمَانَ أَيَّ شَيْ‏ءٍ أَعْمَلُ قَالَ يَا زُرَارَةُ إِذَا أَدْرَكْتَ هَذَا الزَّمَانَ فَادْعُ بِهَذَا الدُّعَاءِ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي ثُمَّ قَالَ يَا زُرَارَةُ لَا بُدَّ مِنْ قَتْلِ غُلَامٍ بِالْمَدِينَةِ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَ لَيْسَ يَقْتُلُهُ جَيْشُ السُّفْيَانِيِّ قَالَ لَا وَ لَكِنْ يَقْتُلُهُ جَيْشُ آلِ بَنِي فُلَانٍ يَجِي‏ءُ حَتَّى يَدْخُلَ الْمَدِينَةَ فَيَأْخُذُ الْغُلَامَ فَيَقْتُلُهُ فَإِذَا قَتَلَهُ بَغْياً وَ عُدْوَاناً وَ ظُلْماً لَا يُمْهَلُونَ فَعِنْدَ ذَلِكَ تَوَقُّعُ الْفَرَجِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ. •———••———••———••———••———• ▪️🔸جناب زراره گويد: شنيدم حضرت امام جعفرالصادق عليه السلام ميفرمود: براى آن جوان پيش از آنكه قيام كند، غيبتى‏ است، عرض كردم: چرا؟ فرمود: ميترسد- و با دست اشاره بشكم خود كرد- (يعنى ميترسد شكمش را پاره كنند) سپس فرمود: اى زراره! اوست كه چشم براهش باشند، و اوست كه در ولادتش ترديد شود: برخى گويند: پدرش بدون فرزند مرد، و برخى گويند: در شكم مادر بود (كه پدرش وفات يافت و سپس هم بدنيا نيا؟؟ مد) و برخى گويند: دو سال پيش از وفات پدرش متولد شد و اوست كه در انتظارش باشند ولى خداى عز و جل دوست دارد شيعه را بيازمايد» در زمان (غيبت) است اى زراره كه اهل باطل شك ميكنند، زراره گويد: من عرضكردم، قربانت، اگر من بآن زمان رسيدم چكار كنم؟ فرمود: اى زراره: اگر به آن زمان رسيدى، با اين دعا از خدا بخواه: 🔆اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِيَّكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي🔅 ترجمه : «خدايا خودت را بمن بشناسان، زيرا اگر تو خودت را بمن نشناسانى، من رسولت را نشناسم (براى اينكه هر كس خدا را شناخت، بر او لازم ميداند، كه از راه لطف بندگانش را هدايت كند و كسى كه خدا را نشناخت، فرستاده او را هم نميشناسد) خدايا تو پيغمبرت را بمن بشناسان، زيرا اگر تو پيغمبرت را بمن نشناسانى، من حجت ترا نشناسم (براى اينكه امام جانشين پيغمبر و دست نشانده او بدستور خداست و مقام و ارزش جانشين مربوط بمقام و ارزش جانشين گذار است از اين جهت شيعه ميگويد: امام بايد از لحاظ علم و عمل و اخلاق و عصمت مانند پيغمبر باشد) خدايا حجت خود را بمن بشناسان، زيرا اگر تو حجتت را بمن نشناسانى، از طريق دينم گمراه ميشوم. سپس فرمود: اى زراره! به ناچار جوانى در مدينه كشته مى‏ شود، عرض كردم: قربانت، مگر لشكر سفيانى او را نمي كشند؟ فرمود: نه، بلكه او را لشكر آل بنى فلان بكشند، آن لشكر مى ‏آيد تا وارد مدينه مى ‏شود و آن جوان را مي گيرد و مي كشد، پس چون او را از روى سركشى و جور و ستم بكشد، مهلتشان به سر آيد، در آن هنگام اميد فرج داشته باش ان شاء اللَّه (مقصود از اين جوان گويا همان نفس زكيه است، كه در علائم ظهور روايت شده است). 📚الكافي (ط - الإسلامية)، ج‏۱، ص: ۳۳۷ 🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است..