eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
630 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 شنبه 🔺 ۱۱ آذر / قوس ۱۴۰۲ 🔺 ۱۸ جمادی الاول ۱۴۴۵ 🔺 ۲ دسامبر ۲۰۲۳ 🌓 امروز قمر در «برج اسد» است. ✔️ مناسب برای امور زیر است: بنایی امور زراعی امور تجاری افتتاح شغل امور مشارکتی آبادانی شهر و روستا خرید مغازه و خانه و ملک تعهد گرفتن از رقیب رفتن به خانه نو خرید حیوان آغاز درمان جابجایی ⛔️ ممنوعات امور ازدواجی (خیری در آن نیست) 🌎🔭👀 🚙 مسافرت خوب است. 👶 زایمان نوزاد در زندگی هرگز فقیر نگردد. ان‌شاءالله 🌎🔭👀 👩‍❤️‍👨 انعقاد نطفه 🔹 امشب: (شب شنبه) دلیلی بر کراهت یا استحباب ندارد. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت سبب غم می‌شود. 🩸 حجامت، خون دادن، فصد و زالو انداختن موجب قوت بدن می‌شود. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز روز مناسبی نیست. آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست. این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی‌شود. 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب شنبه) دیده شود، تعبیرش در آیه ۱۸ سوره مبارکه "کهف" است. ﴿﷽ و تحسبهم ایقاظا و هم رقود﴾ و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که چیزی از دوست یا دشمن خواب بیننده، به وی برسد. چیزی همانند آن قیاس گردد. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ 📿 ذکر روز شنبه یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه «یا غنی» که موجب غنی و بی‌نیاز شدن می‌گردد. ☀️ ️روز شنبه متعلق است به صلی‌الله‌علیه‌وآله اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️ 🏴 هر روز را با سلام بر شما آغاز می‌کنیم! سلام بر شما ... که صاحب‌اختیار مایی! سلام بر شما ای مولای معصوم من، که بدون هیچ جرم و خطایی، از شّر دشمنان آواره بیابان ها شده ای! سلام بر شما و بر غربت و تنهایی تان •••• ⚫️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⚫️
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت -صد • هشتاد ششم✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✔"دلیل طول عمر زیاد حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ." ✍..دومین روایت منتخب از این عنوان از مجموع 363 روایت ، از منابع غنی ✨شیعی بیان میگردد : ...👥...سعید بن جبیر می گوید : از حضرت سید العابدین علی بن الحسین امام سجاد علیه السلام شنیدم که می فرمودند : ❇️ في القائِمِ سُنَّةٌ مِن نوحٍ وَ هُوَ طولُ العُمُرِ. ✴️ در قائم علیه السلام ما سنّتی است از نوح و آن طول عمر است. 📕📗🔍🔎📘📙 ✔️ کمال الدین ۳۲۲/۱ ب۳۱ ح۵ ✔️ البحار ۲۱۷/۵۱ ب۱۳ ح۵ ✔️ الخرائج و الجرائح ۹۶۵/۲ ✔️ اثبات الهداة ۳۹۹/۶ ب۳۲ ح۲۵
حرم
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ‍ 『🔹』وصیّت مهم حضرت پیامبر خدا محمد مصطفی صلی الله علیه واله به حضرت امیرالمؤمنین عل
┄┅━💢﴾﷽﴿𖣐━┄┅ ⁉️ چــرا حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه‌السلام صبــر نمودند؟! پاسخ نقضی بر اساس مبانی اهل سنت ﴾❸﴿➸━━➵━━➸━┅┄ 🛎اطاعت از حاکم غاصب وظالم در روایت عمَر عمربن خطاب (زنازاده) گفت:«اى ابو اميه،من نميدانم كه بعد از اين سال نيز تو را ملاقات ميكنم يا نه، پس گوش كن و اطاعت كن، اگر عبد حبشىِ گوش بريده اى بر تو امير و حاكم شد فرمانبردار و مطيع او باش و اگر تو را زد صبر داشته باش و اگر تو را «از حقت» محروم كرد صبر داشته باش و اگر خواست كارى كنى كه با انجام آن در دين تو نقصى وارد شود، بگو: چشم و اطاعت كن، خونم کمتر از دينم است و از جماعت جدا نشو». حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، قال ثنا سُفْيَانُ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عَبْدِ الْأَعْلَى، عَنْ سُوَيْدِ بْنِ غَفَلَةَ، قال: قال لِي عُمَرُ: يَا أَبَا أُمَيَّةَ إِنِّي لَا أَدْرِي لَعَلِّي أَنْ لَا أَلْقَاكَ بَعْدَ عَامِي هَذَا فَاسْمَعْ وَأَطِعْ وَإِنْ أُمِّرَ عَلَيْكَ عَبْدٌ حَبَشِيٌّ مُجْدَعٌ إِنْ ضَرَبَكَ فَاصْبِرْ وَإِنْ حَرَمَكَ فَاصْبِرْ وَإِنْ أَرَادَ أَمْرًا يَنْتَقِصُ دِينَكَ فَقُلْ: سَمْعٌ وَطَاعَةٌ وَدَمِي دُونَ دِينِي فَلَا تُفَارِقِ الْجَمَاعَةَ 📕مصنّف ابن أبۍشيبة ج۶ ص۵۴۴ 📕السُنـة، ابوبڪر خلَّال ج۱ ص۱۱۱ [سند صحیح است] ⫸①روایت صراحتاً به صبر در برابر ضرب وشتم ومحروم کردن از حق دستور داده؛پس بر این مبنا صبر امام علیه السلام در مقابل ضرب حضرت صدیقه وغصب صواب و حق است. ⫸② بر مبناۍ عامه حتی اطاعت از آن حاڪم واجب است ،لکن امام هرگز از آن طواغیت اطاعت نکرد وتنها صبر ڪرد. ⫸③در نتیجه هرگونه اعتراض اهلسنت در مقابل عملکرد امام ،به اعتراض بر مبانی اهلسنت منتهۍ میشود! ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️ الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است.. |
حرم
┄┅━💢﴾﷽﴿𖣐━┄┅ ⁉️ چــرا حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه‌السلام صبــر نمودند؟! پاسخ نقضی بر اس
┄┅━💢﴾﷽﴿𖣐━┄┅ ‍ ﴾❹﴿➸━━➵━━➸━┅┄ 🛎وصیّت خاص حضرت پیامبرﷺ به حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام 📌حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام گفت: حضرت پیامبرﷺ به من فرمودند:«بعد از من اختلاف یا اتّفاقۍ خواهد افتاد،پس اگر توانستۍ که صلح باشۍ،صلح کن» عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبي طَالِبٍ، قَالَ: قَالَ لِيَ النَّبِيُّﷺ: «يَكُونُ اختِلاَفٌ، أَو أَمرٌ، فَإِنِ استَطَعتَ أَن تَكُونَ السِّلمَ فافعَل».قالهُ لِي مُحَمد بْنُ أَبي بَكْرٍ، عَنْ فُضَيل بْنِ سُليمان، عَنْ مُحَمد بْنِ أَبي يَحْيَى، عن إياس. 📕تاريخ كبير، بخارۍ ج:۱ ص:۴۴۰ 📕مسند أحمد، ج:۱ ص:۴۶۹ 📕کتاب السُنّـة  ج:۲ ص:۵۵۴ ⫸تصحیح احمد شاڪر:«إسناده صحيح» ⫸تصحیح هیثمۍ:«وَرِجَالُهُ ثِقَاتٌ» ✘این روایت فصل الخطاب به حساب مۍآید: ❶ اڪیداً این حدیث ناظر به جریان سقیفه است وبه جنگ های امام ربطۍ ندارد؛چون خود پیامبر به جنگ با ناکثین وقاسطین دستور داده است. ❷امام دستور پیامبر را بر هر چیزی مقدّم میداند، بدین خاطر صبر را برگزید. ❸اهلسنت اگر واقعاً اهلِ "سُنّـت" باشند باید صبر حضرت امیر را حق وصواب بدانند وبه آن هیچ اعتراضۍ نڪنند. ✺➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ 💢حال فتاواۍ بزرگان اهلسنت به وجوب طاعت وصبر در برابر حڪام فاسق وفاجـر ✍🏻در این پست فتاوا وسخنان برخۍ از صحابه وائمه وعلمای اهلسنت در خصوص حرمت خروج بر حاکم ظالم و وجوب اطاعت از وی را میخوانید. تا هویدا شود ڪه صبر امام در برابر ابوبکر وعمر در فقه اهلسنت یک امر مشروع بلکه واجب است. عبدالله بن مسعود﴿۳۲هـ﴾: «اگر حاکم ظالم بود،گناه بر اوست وبرتو صبر واجب است» وَإِذا كانَ جائِراً فَعَلَيهِ الوِزرُ 📘عيون الأخبار،ابن قتيبة  ج:۱ ص:۵۵ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ أنس بن مالک﴿۹۱هـ﴾: «بزرگانِ ما از اصحاب رسول الله مارا نهی کروند،گفت:به امرای خود ناسزا نگویید وآنان را گول نزنید وبا آنان بغض نداشته باشید وتقوای خدارا داشته باشید و کنید که امر نزدیک است» نَهَانَا كُبَرَاؤُنَا مِنْ أَصْحَابِ رسول اللهﷺ قَالَ:لا تَسُبُّوا أُمَرَاءَكُمْ وَلا تَغِشُّوهُمْ وَلا تَبْغَضُوهُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ واصبروا فإن الأمر قريب. 📘السنة ابن أبي عاصم ج:۲ ص:۴۸۸ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ علۍ بن المدینۍ﴿۲۳۴هـ﴾: «جنگ با حاکم وخروج بر او برای احدی از مردم جایز نیست وهرکس آن را انجام دهد ،مبتدع است» وَلَا يَحِلُّ قِتَالُ السُّلْطَانِ وَلَا الْخُرُوجُ عَلَيْهِ لِأَحَدٍ مِنَ النَّاسِ ،فَمَنْ عَمِلَ ذَلِكَ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ 📘شرح أصول اعتقاد أهل السنة ج:۱ ص:۱۸۵ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ احمد بن حنبل﴿۲۴۱هـ﴾ : «جنگ با حاکم وخروج بر او برای احدی از مردم جایز نیست وهرکس آن را انجام دهد ،بدعتگذار وبرغیر سنت است». وَلَا يحل قتال السُّلْطَان وَلَا الْخُرُوج عَلَيْهِ لأحد من النَّاس فَمن فعل ذَلِك فَهُوَ مُبْتَدع على غير السّنة 📘أصول السنة  ج:۱ ص:۴۶ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ ابن بطّال﴿۴۴۹هـ﴾: «در حدیث حجتی است بر ترک خروج بر سلطان اگرچه ظلم کند وفقها بر وجوب طاعت سلطان غالب وجهاد با او اجماع کردند وطاعت او بهتر از خروج بر اوست» فِي الْحَدِيثِ حُجَّةٌ فِي تَرْكِ الْخُرُوجِ عَلَى السُّلْطَانِ وَلَوْ جَارَ وَقَدْ أَجْمَعَ الْفُقَهَاءُ عَلَى وُجُوبِ طَاعَةِ السُّلْطَانِ الْمُتَغَلِّبِ وَالْجِهَادِ مَعَهُ وَأَنَّ طَاعَتَهُ خَيْرٌ مِنَ الْخُرُوجِ عَلَيْهِ 📘فتح البارۍ ج:۱۳ ص:۷ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ نووۍ﴿۶۷۶هـ﴾: «خروج بر حاکمان وجنگ با آنها به اجماع مسلمین حرام است اگرچه فاسقِ ظالم باشند» وَأَمَّا الْخُرُوجُ عَلَيْهِمْ وَقِتَالُهُمْ فَحَرَامٌ بِإِجْمَاعِ الْمُسْلِمِينَ وَإِنْ كَانُوا فَسَقَةً ظَالِمِينَ 📘شرح النووي على مسلم ج:۱۲ ص:۲۲۹ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ ابن تیمیـه﴿۷۲۸هـ﴾: «صبر بر ظلم حاکمان از اصول اهل سنت وجماعت است وهمان است که پیامبرﷺ به آن دستور داده» الصَّبْرُ عَلَى ظُلْمِ الْأَئِمَّةِ وَجَوْرِهِمْ كَمَا هُوَ مِنْ أُصُولِ أَهْلِ السُّنَّةِ وَالْجَمَاعَةِ وَكَمَا أَمَرَ بِهِ النَّبِيُّ  📘مجموع الفتاوى  ج:۲۸ ص:۱۷۹ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ ابن عثیمین﴿۱۴۲۱هـ﴾: «اهلسنت برپایی حج با امرا را جایز میدانند اگرچه فاسق باشند، حتی اگر خمر را در حج مینوشیدند!نمیگویند که این امام فاجر است امامتش را قبول نمیکنیم چون آنها طاعت ولی امر را واجب میدانند اگرچه فاسق باشد» هُمْ يَرَوْنَ إِقَامَةَ الْحَجِّ مَعَ الأُمَراءِ وإن كَانُوا فُسَّاقاً حَتَّى وإن كَانُوا يَشْرَبُونَ الْخَمْرَ فِي اَلْحَجِّ لاَ يَقُولُونَ هَذَا إِمَامٌ فَاجِرٌ لاَ نَقْبَلُ إِمَامَتَهُ لِأنَّهُم يَرَوْنَ أَنَّ طَاعَةَ وَلِيِّ الأمْرِ وَاجِبَةٌ وإِنْ كانَ فَاسِقاً 📘شرح الواسطیه ج:۲ ص:۳۳۷ 𖣐➸━━➵━━━➵━━➸━┅┄ ✅🔚در انتها تنها یک سوال و خودتان قضاوت کنید آیا پیروان این مذهب ، حق دارند بپرسند که چـرا امیرالمؤمنین علیه‌السلام قیام نکرد و صبر نمود؟!!
◼️▪️ 5️⃣ 1️⃣ روز تا شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها باقی مانده است... ☑️گوش خونین... قالَ مولانا امام الصَّادِقُ علیه السلام :… ثُمَّ لَطَمَهَا، فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى‏ قُرْطٍ فِي‏ أُذُنِهَا حِينَ نُقِفَتْ‏ [نَقَفَ]. حضرت امام جعفر الصادق علیه السلام فرمودند: « … سپس (عمر زنازاده) سیلی به صورت حضرت فاطمةالزهرا علیها السلام زد، گویی به گوشواره‌ی گوش می‌نگرم، که شکسته شد…»💔 📚اختصاص، شیخ مفید،(۴۱۳هـ ق) ص۱۸۵ - بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۲۹، ص۱۹۲. ⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️ |
🔻چرا حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه‌السلام صبر نمودند و بر غاصبین شمشیر نکشیدند؟ پاسخ نقضی دوم بر اساس مبانی اهل سنت عمری ←به خاطر داشته باشید هر گونه اعتراض اهل سنت به مشی حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه‌السلام ، در حقیقت اعتراض به مبانی باطل خودشان است!
حرم
* 💞﷽💞 ─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ #قسمت_چهل_وچهارم #هرچی_تو_بخوای روزهای با امین بودن به سرعت سپری میشد و م
* 💞﷽💞 ─┅༅ـــ✾❀﷽‌❀✾ـــ༅┅─ ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 گفت: _تو و خانواده ت خیلی خوبین. وقتی به محمد گفتم میخوام برم سوریه گفت: برو به سلامت.به بابا گفتم میخوام برم گفت: خدا خیرت بده پسرم برو به سلامت.مامان وقتی فهمید خودش بهم زنگ زد.گفتم دیگه مامان میگه نرو.شما تازه عقد کردین.درسته زهرا قبول کرده ولی تو کوتاه بیا.ولی مامان برخلاف انتظارم گفت ان شاءالله به سلامت برگردی پسرم. -مامان فقط همینو گفت؟ -نه،گفت این روزها بیشتر با زهرا باش. -به...منو بگو فکر کردم خودت خواستی بیشتر با من باشی.داشتم بهت امیدوار میشدم. لبخند زد و گفت: _اتفاقا من میخواستم برعکس کنم.گفتم اگه کم کم منو نبینی برات راحت تره. مثلا اخم کردم و گفتم: _از این کارها نکن لطفا. -از همین الان دلشوره گفتن به فامیل خودمو دارم. -بهشون حق بده.اونا تو رو یه جور دیگه ای دوست دارن. -این شش روز مونده رو چهار روزش با تو و خانواده ت هستم.دو روز آخر رو با خانواده ی خودم.ممکنه اونا از روی ناراحتی به تو یا خانواده ت کنن. -اگه بخاطر این میگی .خودت که گفتی از روی ناراحتی.پس جای ناراحت شدن نداره. -نه.اینجوری بهتره. -باشه،هر چی تو بگی...امین،فامیلت فکر میکنن چون راضی ام به رفتنت یعنی دوستت ندارم؟ -اونا مطمئنن دوستم داری.تو طوری با من رفتار کردی که همه خیلی زود فهمیدن ما به هم چه حسی داریم. -منظورت اون روز تو محضره؟ خنده ای کرد و گفت: _اون شروعش بود.بعد از اون روز هم رفتارت کاملا مشخص بود. -اون روز خیلی خجالت کشیدی؟ -خجالت کشیدم ولی ته دلم ذوق میکردم. مامان برای شام صدامون کرد... از چشمهاش معلوم بود گریه کرده ولی پیش ما میخندید.امین هم متوجه شد ولی به روی خودش نیاورد.منم موقع شام شوخی میکردم. وقتی شام خوردیم،امین کنار صندلی مامان نشست.دست مامان رو بوسید و گفت: _من شما رو به اندازه ی مادرم دوست دارم. میدونم اذیت میشید ولی وظیفه ست که برم.حلالم کنید. مامان سرشو بوسید و نوازش کرد و گفت: _شما هم مثل محمدم هستی.من درک میکنم ولی ،دلم برای پسرم تنگ میشه. بابا بلند شد.امین رو در آغوش گرفت و گفت: _نگران ما و زهرا نباش.غصه ی ما فقط دلتنگی شماست وگرنه همه مون دلیل رفتنت رو خوب میدونیم.وقتی اومدی خاستگاری دخترم مطمئن بودم تمام تلاشت رو برای ش میکنی.الانم مطمئنم اگه ت نمیدونستی نمیرفتی. امین بابا رو محکم بغل کرد و سرش رو شونه ی بابا گذاشت...من از اینکه امین نوازش مادرانه و آغوش پدرانه داشت،خوشحال بودم. اون شب امین رفت،اما ما مثل وقتیکه محمد میخواست بره شب تا صبح بیدار بودیم.... بابا نماز میخوند.مامان دعا میکرد.منم هرکاری میکردم تا آروم بشم. تا چهار روز برنامه ی ما همین بود... بعد کلاس هام با امین بیرون بودم.بعد برای شام میرفتیم خونه ی ما،بعد میرفت خونه شون. شب آخری که با ما بود علی و محمد هم بودن. علی هم یه دختر شش ماهه داشت که اسمش حنانه بود،دیگه برای زندگی به تهران اومده بودن. اسماء تا چشمش به ما افتاد دوباره اشکهاش جاری شد.علی و محمد،امین رو بغل کردن. همه ساکت بودن.فضا سنگین بود. خیلی جدی به امین گفتم: ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم
* 💞﷽💞 ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 گفتم: _وای به حالت وقتی حوری ها اومدن سراغت حتی نگاهشون کنی. بعد بالبخند گفتم: _اگه حتی بهشون نگاه کنی نه اینکه اخم کنم و قهر کنم و برم خونه ی بابام،نه،... با تهدید گفتم: _مهریه مو میذارم اجرا و میندازمت زندان. همه خندیدن.علی گفت: _اگه چشمش به حوری ها بیفته خودم چشمهاشو ادب میکنم. محمد هم یه چیز دیگه گفت. کلا فضا عوض شده بود. امین برای گفتن به خانواده ش این پا و اون پا میکرد تا بالاخره بعد از ناهار گفت. حانیه و مادرش با من تماس گرفتن که برم اونجا.به امین گفتم: _بیام؟ گفت:_نه. تا غروب مقاومت کردم که نرم.ولی اونقدر اصرار کردن که غروب رفتم.... همه بودن.عمه زیبا و شوهر و بچه هاش،عموی امین و خانمش و بچه هاش.بچه های عمه دیبا،عمه ی بزرگ امین،هم بودن.خود عمه دیبا شهرستان زندگی میکرد و تو راه بود که بیاد. خاله و خانواده ش هم که بودن. همه تا چشمشون به من افتاد گریه هاشون شدیدتر شد.حتی چند نفرشون مدام به من میگفتن بگو نره... اوضاع اونجا اصلا خوب نبود. خونه شون مثل خونه هایی بود که تازه عزیزی رو از دست دادن و فامیل با خبر میشن و دور هم جمع میشن. با اینکه انتظارشو داشتم ولی حالم خیلی گرفته شد. حانیه تو اتاقش بود و فقط گریه میکرد. تا منو دید سریع روشو برگردوند.امین تو اتاقش بود و داشت وسایلشو جمع میکرد.پسرخاله ها و پسرعمه ها و پسرعمو هاش هم پیشش بودن. بعضی هاشون طرف امین بودن و بعضی هاشون سعی میکردن منصرفش کنن. امین کلافه شده بود.برای اینکه از دست اونا راحت بشه،منو صدا کرد که برم تو اتاقش.وقتی آقایون از اتاقش رفتن بیرون،رفتم پیشش. نگاهی به من کرد. صورتش پر از غم بود. دلم خیلی براش سوخت.یه کمی باهاش حرف زدم،آرومتر شد.بعد از نماز، عمه زیبا صدام کرد.رفتم تو آشپزخونه... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم
🌎🌺🍃 🌺 ❇️ تقویم نجومی 🗓 یکشنبه 🔺 ۱۲ آذر / قوس ۱۴۰۲ 🔺 ۱۹ جمادی الاول ۱۴۴۵ 🔺 ۳ دسامبر ۲۰۲۳ 🌖 امروز قمر در «برج اسد» است. ✔️ برای امور زیر نیک است: عقد جابجایی خرید حیوان رفتن به منزل نو خرید وسیله سواری تعهد گرفتن از رقیب خرید خانه و ملک افتتاح شغل آغاز درمان صید 👼 زایمان نوزاد از او خیر انتظار می‌رود. 🚙 مسافرت خوب است و به خواسته خود می‌رسد. 🌎🔭👀 👩‍❤️‍👨 مباشرت و انعقاد نطفه 🔹 امشب، (شب یکشنبه) دلیلی بر کراهت یا استحباب وارد نشده 💇‍♀ اصلاح سر و صورت باعث توانگری می‌شود. 🩸 حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن باعث رفع درد از بدن می‌شود. 💅 ناخن گرفتن روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی‌برکتی در زندگی گردد. 👕 دوخت و دوز روز مناسبی نیست. طبق روایات موجب غم و اندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. (این حکم شامل خرید لباس نیست) 🌎🔭👀 😴 تعبیر خواب رویایی که امشب (شب یکشنبه) دیده شود، تعبیرش طبق آیه ۱۹ سوره مبارکه « مریم » علیها السلام است. ﴿﷽ قال انما انا رسول ربک﴾ فرستاده‌ای از جانب فرد بزرگی نزد خواب بیننده بیاید و خبرهای دلپسند و‌ خاطرخواه به او برسد. ان‌شاءاللّه به این صورت مطلب خود رو قیاس کنید. 📿 وقت استخاره از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ از ساعت ۱۶ تا مغرب 📿 ذکر روز یکشنبه یا ذالجلال و الاکرام  ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه «یا فتاح»، موجب فتح و نصرت یافتن می‌گردد. 🌎🔭👀 ☀️ ️امروز متعلق است به علیه‌السلام سلام‌الله‌علیها سفارش شده تا اعمال نیک خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌎🔭👀 ⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز بعد پایان می‌یابد. 🌺 🌎🌺🍃
را همین که گفت وزید بوی از غبار
༻⃘⃕▒⃟🕊️﷽༻⃘⃕࿉❖┅┄•✦༻⃘⃕ ◼️▪️ • قسمت -صد • هشتاد هشتم✔️ 📝..اعتقادِ من به شما , باوری است که به تحقیق جُسته ام …✏️ 📕📗🔍🔎📘📙 ✋پس از بررسی اجمالی روایات فصل 31 ، باب 3⃣ کتاب ، تحت عنوان: ✔"دلیل طول عمر زیاد حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف ." ..و اشاره به 3⃣ روایت ، از منابع غنی ✨ شیعی ، از مجموع 3⃣6⃣3⃣ روایت منقول در این فصل 👈👈 ، بررسی فصل 32 را آغاز می کنیم…👌…… ✍…در این فصل از کتاب ، 10 روایت تحت عنوان: ✔" حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف به صورت جوان است و با گذشت روزگار پیر نمی شود." جمع آوری شده است و به جهت رعایت اختصار تنها به بیان 2⃣ روایت یکی از منابع جماعت عمریه 👳 و دیگری از منابع غنی ✨ شیعی اکتفا خواهیم کرد... با ما همراه باشید…🌼… 📕📗🔍🔎📘📙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️🖤 قسمت • سوم ✔️ همسرم! این وصیت من است بشنو که زمان رفتن رسیده؛ و دیگر صدای فاطمه‌ات را نخواهی شنید... 📚 فَاِنَّكَ لا تَسْمَعُ بَْعدَ ذلِكَ صَوْتَ فاطِمَةَ علیها السلام •••• ⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️ |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️▪️ 4️⃣ 1️⃣ روز تا شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها باقی مانده است... ☑️الهی بشکند دستت مغیره که...😭😭 وَ أَمَّا أَنْتَ يَا مُغِيرَةَ بْنَ شُعْبَةَ فَإِنَّكَ لِلَّهِ عَدُو … وَ أَنْتَ الَّذِي ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى‏ أَدْمَيْتَهَا. 💠حضرت کریم آل الله امام حسن المجتبی علیه السلام به مغیرة‌ بن‌ شعبه زنازاده فرمودند: اما تو ای مغیره! دشمن خدایی … تو حضرت فاطمه علیها السلام دختر حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه واله را به گونه‌ای کتک زدی، که او را خونین ساختی… 📚احتجاج، طبرسی، (۵۶۰هـ ق) ص۴۱۴ - بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۱، ص۶۴۵ ⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️ |
┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ⚠️ تحریفات کتب اهل سنت‼️ ✅ در کتاب مصنف ابن ابی شیبه از کتب اهلسنت ، روایتی با سند صحیح مبنی بر تهدید عمر بن خطاب زنازاده بر آتش زدن خانه حضرت صدیقه طاهره زهرای مرضیه سلام الله علیها در صورت عدم مطرح شده است ، که این روایت برای علمای اهلسنت گران تمام شده است و برای پوشاندن حقیقت ، مجبور به تحریف آن شده اند .❗️ 👥👥 علمایی که این روایت صحیح السند را مورد تحریف قرار داده اند : 1⃣ امام احمد بن حنبل 2⃣ شهاب الدین النویری 3⃣ صلاح الدین الصفدی 4⃣ امام الحافظ خطیب بغدادی 5⃣ ابن عبد البر 6⃣ ابن ابی عاصم 7⃣ امام الحافظ حاکم نیشابوری ___ ✅ بله این روایت ثابت میکند که عمر بن خطاب زنازاده خانه حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها را تهدید به آتش زدن کرده است ؛ 🤔 و چه نگون بخت و بد عاقبتند کسانی که به جای بیان حقیقت ، با تحریف ، لکه ننگ را از دامن ظالمین پاک می‌کنند و به خاطر نشر اکاذیب شریک جنایات بزرگ آنان می‌شوند!!! جالب است بدانید برخی از مخالفین با کمال وقاحت ادعا می‌کنند ، روایت تهدید عمر بن خطاب زنازاده مبنی بر آتش زدن خانه حضرت فاطمةالزهرا سلام‌ الله علیها ، مدعی آن ها را مبنی بر اثبات حضرت امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام و عدم شهادت حضرت فاطمةالزهرا سلام الله علیها و... را اثبات میکند!! اگر چنین است چرا این روایت توسط کثیری از علمای شما اهل‌سنت مورد تحریف قرار گرفته است ؟ مگر فضیلت و اثبات عقیده اهل‌سنت نیاز به تحریف دارد ؟ 🤔اندکی تأمل برای روشن شدن حقیقت کافیست! 🔻 اللّهُمَّ العَنهُم بِعَدَدِ کُلِّ مُنکَرٍأتَوهُ..وَ بَطنٍ فَتَقُوهُ وَ جَنینٍ أسقَطُوهُ وَ و ضِلْعٍ کَسَرُوهُ... اسکنها همه در پست های بعد ⚫️ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است⚫️ الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر ولــــــی الله است.. |
حرم
* 💞﷽💞 #قسمت_چهل_وششم #هرچی_تو_بخوای ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 گفتم: _وای به حالت وقتی حوری ها اومدن سر
.،* 💞﷽💞 ⭐️ رمان محتوایی ناب🌼🍃 رفتم تو آشپزخونه پیشش. گفت: _زهرا جان،اگه شما به امین بگی نره،نمیره. گفتم: _من بهش دادم نشم. -تو میتونی دوری شو تحمل کنی؟ هیچی نگفتم.سرمو انداختم پایین و اشکهام جاری شد.عمه زیبا چند دقیقه سکوت کرد و گفت: _تو که اینقدر دوستش داری...برای سالم برگشتنش دعا کن. صدای زنگ در اومد... عمه دیبا بود.تا وارد خونه شد،اطرافشو نگاه کرد.وقتی منو دید اومد سمتم و سیلی محکمی به من زد.گفت: _همه ش زیر سر توئه.تو تشویقش میکنی بره سوریه. گوشم سوت کشید.چند قدم پرت شدم اون طرف تر... تمام سعی مو کردم که نیفتم.امین سریع اومد طرف عمه دیبا که چیزی بگه،مانعش شدم.همه از ناراحتی ساکت بودن. امین از شدت عصبانیت سرخ شده بود.رفت تو اتاقش و کت شو برداشت.جلوی در هال ایستاد و به من گفت: _بریم. بعد رفت بیرون.من به همه نگاه کردم.خجالت میکشیدن.رفتم سمت در و به همه گفتم: _خداحافظ. تو ماشین نشستم... امین شرمنده بود.حتی نگاهم نمیکرد.بعد مدتی از جلوی بستنی فروشی رد شدیم.سریع و باهیجان گفتم: _من میخوام. ترمز کرد و گفت: _چی؟ بالبخند به بستنی فروشی اشاره کردم و گفتم: _قیفی باشه لطفا. یه بستنی قیفی خرید و گرفت سمت من.نگرفتم ازش.گفتم: _پس مال من کو؟ منظورمو فهمید.گفت: _من میل ندارم. مثلا باناراحتی گفتم: _پس برو پسش بده.منم نمیخورم. رفت یکی دیگه خرید و اومد.مثل بچه ها ذوق کردم و شروع کردم به خوردن.ولی امین هیچ عکس العملی نشون نمیداد.گفتم: _بخور دیگه.آب میشه ها. با اکراه بستنی میخورد. من تندتند خوردم و عاشقانه نگاهش میکردم.از نگاه های من شرمنده شد.خواست حرکت کنه با شوخی سویچ رو ازش گرفتم... کلافه از ماشین پیاده شد... یه کم تنهاش گذاشتم.بعد نیم ساعت رفتم پیشش.گفتم: _میدونم سخته ولی اگه این ها رو بخاطر بپذیری ثواب جهادت بیشتر میشه. باناراحتی گفت: _تو هم بخاطر ثوابش اون حرف ها و سیلی رو تحمل کردی؟ باخنده گفتم: _من بخاطر تو تحمل کردم.اخلاص نداشتم.خسر الدنیا و الآخرة شدم. -پس چقدر ضرر کردی. -آره.راست میگی..میشه منو ببری خونه تون تا دوباره عمه جان بزنن تو گوشم؟ سؤالی نگاهم کرد. -میخوام اینبار قصد قربت کنم. لبخندی زد و گفت: _دیوانه -تازه منو شناختی؟...کلاه بزرگی سرت رفته. اونقدر شوخی کردم که حالش بهتر شد... تو خیابان ها میچرخیدیم و حرف میزدیم.یک ساعت به اذان صبح بود. اون موقع مسجدی باز نبود.تو پارک نماز شب خوندیم.برای نماز صبح رفتیم مسجد.بعد نماز عمه زیبا باهام تماس گرفت. -امین جواب تلفن ما رو نمیده،کجاست؟ -مسجد هستیم.حالش بهتره.نگران نباشید. -از عمه دیبا ناراحت نباش.اون... -ناراحت نیستم.حالشون رو میفهمم. قرار شد با امین بریم اونجا.همه هنوز خونه خاله مهناز بودن.امین راضی نمیشد منم ببره.خونه مون پیاده م کرد و تنها رفت. ساعت یازده صبح میخواست بره... ساعت هفت دیگه دلم آروم نمیگرفت. میخواستم برم پیشش... با باباومامان هماهنگ کردم ساعت ده برای خداحافظی بیان. وقتی افراد خونه خاله مهناز منو دیدن،تعجب کردن.فکر کردن دیگه نمیرم.یعنی امین اینجوری گفته بود.ولی از حالم معلوم بود تو دلم چه خبره... گفتن امین تو اتاقشه.رفتم پیشش.داشت نماز میخوند. پشتش به من بود.فقط.... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : بانو مهدی‌یار منتظرقائم
* 💞﷽💞 📚: پشتش به من بود... فقط نگاهش میکردم،چه نماز عاشقانه ای میخوند.اشکهام به اختیار خودم نبودن.قلبم درد میکرد. حال امین مثل کسی بود که با معشوقش قرار داره. نمازش تموم شد و متوجه من شد. اشکهامو سریع پاک کردم.برگشت سمت من. چشمهاش خیس بود.لبخند زد و گفت: _گرچه بهت گفتم نیا ولی همه ش منتظرت بودم. بالبخند گفتم: _من اینجوریم دیگه.خیلی زن حرف گوش کنی نیستم. لبخند زد و هیچی نگفت.فقط به هم نگاه میکردیم؛با اشک جدی گفتم: _امین من جدی گفتم اگه به حوریه ها نگاه کنی مهریه مو میذارم اجرا ها. بلند خندید.نزدیکتر اومد و دستهامو گرفت و گفت: _مگه حوریه ها از تو خوشگل ترن؟ بالبخند گفتم: _نمیدونم.منکه چشم دیدنشون هم ندارم.تو هم نباید بدونی،چون اگه ببینی خودم حسابتو میرسم. دوباره بلند خندید و گفت: _با چند تا فن کاراته ای حسابمو میرسی؟مثل بلایی که سر اون دوتا مرد،نزدیک دانشگاه آوردی؟ خندیدیم.گفتم: _نه،داد میزنم،مثل اون داد هایی که اون روز میزدم. -اوه اوه...نه..من از داد های تو بیشتر میترسم. دوباره خندیدیم.با اشک چشم میخندیدیم.نگاهی به ساعت کردم،ساعت هشت و نیم بود. قلبم داشت می ایستاد.رد نگاهمو گرفت. به ساعت نگاهی کرد و بعد به من. بغلم کرد و گفت: _خداحافظی با خانواده م خیلی طول میکشه. دیگه بهتره بریم بیرون. دلم میخواست زمان متوقف بشه.به ثانیه شمار ساعت نگاه میکردم... چقدر تند میرفت.انگار برای جدایی ما عجله داشت.بدون اینکه منو از خودش جدا کنه گفت: _بریم؟ فهمیدم تا من نخوام نمیره.بخاطر همین سکوت کردم تا بیشتر داشته باشمش. دوباره گفت: _زهرا جان،به منم رحم کن...بریم؟ با مکث ازش جدا شدم.بدون اینکه نگاهش کنم رفتم کنار.گفتم: _تو برو.منم میام. سریع وسایلشو برداشت که از اتاق بره بیرون. جلوی در برگشت سمت من. ولی من پشتم بهش بود.نمیتونستم برگردم و نگاهش کنم... امین هم حالش بهتر از من نبود.رفت بیرون و در و درو بست. تا درو بست... ادامه دارد... نویسنده✍🏻 بانو مهدی‌یار_منتظر_قائم