حرم
🌎🌺🍂 🌺 ❇️ تقویم نجومی 💠 پنجشنبه 🔺 ۲۴ خرداد/ جوزا ۱۴۰۳ 🔺 ۶ ذی الحجه ۱۴۴۵ 🔺 ۱۳ ژوئن ۲۰۲۴ 🌎🔭👀 💠 مناس
.
سوالی که دوستان میپرسن در مورد مناسبت فردا
چند روز پیش مراسم عقد حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام و حضرت فاطمه سلاماللهعلیها بود
فردا مراسم ازدواج است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️🎞 #استوری؛ ۱۳ روز تا عیدالله الاکبر غدیر خم ✔️
ذکر و یاد من و علی و ائمهای که از فرزندان علی سلاماللهعلیهم هستند عبادت است...
🔹 حدیثی از حضرت پیامبر خدا محمد مصطفی صلی الله علیه واله
🎤 گروه همخوانی #نوای_یاس
⚠️شيعيان! نسبت به تبليغ غدير به قصد فرج كوتاهي نكنيم
••••
🟡 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟡
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۰۱ و ۲۰۲
من در حسرت خنده و گریهی طفلی خواهم بود و این دعا چه اثر دارد؟ به هرحال تشکر میکنم.بعد از کمی گفت و گوی همسایهای مهلقا خانم قصد رفتن میکند.با رفتن او در را میبندم.پیمان شب نرسیده از راه دنبال ساک میگردد.
_چیشده؟ کجا میخوای بری؟
_قشقرق شده نفهمیدی؟
_چہ قشقرقی؟
پوزخندی میزند و به رادیو اشاره میکند.
_روزی یه بار حداقل برش دار.
حرصم میگیرد.یک کلام نمیگوید چه شده.
_خب کجا میری؟
درحال بستن زیپ ساک است که صورتش را به گوشم نزدیک میکند.
_عربا و کُردا ادعای استقلال کردن.قیامتی شده!
_تو کجا خب؟
نگاه تندی به من میاندازد و ساکش را به دست میگیرد.
_نپرس.
با حال بد و نزار لب بہ شکوه میگشایم:
_به من ربطی نداره؟دستم درد نکنه! هم پات نبودم که لابد اینو میگی.من باید بیخبری بکشم تو این چهار دیواری بعد به من ربطے نداره؟
_شلوغش نکن رویا.. جان.برمیگردم دیگه! شاید بهت گفتم ولی فعلا نمیشه.بحث اعتماد نیست، بحث اینه فعلا باید سکوت کنم. همین!
_خب... لااقل بگو کی برمیگردی؟
نفس عمیقش را با بازدمے طولانے بیرون میدهد.
_نمیدونم... واقعا اینو دیگه نمیدونم. شایدم برنگردم شایدم...
تحمل شنیدن این حرفها را ندارم.
_نگو اینا رو. برمیگردی...
ساک به دست از خانه بیرون میزند.از انتهای کوچه، زمانیکه قامتش در سایهی شب قایم شده دست بالا میآورد.و این میشود مبدا جدایی..روزهای تابستان۵۹ سوزانتر است.فراق دل عاشقم را بر آتش میسوزاند و دودش را هوا میدهد.پای تلفن جدیدی که مینا آورده نشستهام. دل خوش کردم بہ تلفن زدنهای یکی در میانش.از کارهایش هیچ نمیگوید.حال من و پری را میپرسد و بعد خداحافظی میکند.
💤پای تلفن بیاختیار به خواب میروم... در میان خواب خودم را میبینم درکنار گرگهای درندهای که دندان تیزشان را به رخم میکشانند.ترس برم داشته و با وحشت داد میزنم کمک..کمک...قلبم همچون گنجشکی زیر باران میلرزد.خبری نیست و هر دم یکیشان خرناسه میکشد.اشک میریزم و داد میزنم:
_خواهش میکنم نجاتم بدین.
درحال التماس هستم که صدای پیمان میآید.صدایش میزنم. انگار من را نمیبیند! به #گرگها اشاره میکنم و میگویم ببیند اما انگار بر چشمانش پردهای از #کوری و #کری زده اند.بغض خفهام میکند! ناامیدانه داد میزنم:
_نجاتم بدین. نجاتم بدین تو رو خدا.کسی منو میبینه؟؟
در اوج ناامیدی صدایی میان گوشم میپیچد.
_بلند شو دخترم.
برمیخیزم. همان چشمان است اما روشنتر.. همان چهره است اما زیباتر... چهرهاش هیچوقت مثل امانتیاش یادم نمیرود.خجالت میکشم نگاهش کنم. خبری از گرگها نیست! او از تعجب من لبخند میزند و من مبهوتم.میترسم از #بیمسئولیتیام در رابطه با آن امانتی گله کند اما لبخند میزند.او قدم برمیدارد و من سعی در رفتن پیاش دارم.انگار دست و پایم را هم بستهاند!
از خواب بیرون میشوم.نفس نفس میزنم. رد اشک روی گونههایم سوغاتی کابوسی میشود که نمیدانم رویا بود یا...؟ توی شوک خواب فرو میروم.این چه بود؟ حاج رسول را دیدم؟دوست دارم در همان خواب فرو میرفتم و همراه حاج رسول میشدم.چقدر چهرهاش نورانی شده بود؟!
یعنے او مُرده؟؟ نه نه! اون #شهید شده!
واژهی شهید انگار آن رنگ خون بود که از سنگقبرهای بهشتزهرا میجوشید! جاری به نظر میرسید.حاج رسول بعد از این همه مدت چرا به #نجاتم آمد؟ انگار این پازل قرار نیست جور شود.
هفتهها از آن ماجرا میگذرد.گفتوگوی مینا و عبدالله را میشنوم. درحال بازی کردن با امواج رادیو است. صدای عربی در گوشم میپیچد.مینا میپرسد:
_خبری شده؟ چی میگه؟ وا چی میگه عبدالله؟ جون بہ لب شدم.
عبدالله رادیو را کمی فاصله میدهد
_خبر مهمیه. وایستین تموم شه تا همشو بگم.بعد از گذشت دقایقی رادیو را گنار میگذارد و میگوید:
_ارتش بعث دارن میان جلو. از مرز گذشتن! صدام گفته چند روز دیگه میخواد تهرانو بگیره.
خودکار از دستم میافتد و مینا بهت زده نگاهش میکند.از مرز گذشتن یعنی چه؟ یعنی جنگ؟بہ پیشانیام میکوبم:
_وای همهمونو میکشن! این بعثیا شوخی ندارن. نمیدونین چیا از زندانیای استخباراتشون شنیدم.
مینا با خندهای کثیف میگوید:
_جنگ؟ این یعنے #حق_ما! ما یه #دوست پیدا کردیم. نگران نباشین این حکومت یکم دیگه فرومیپاشه. #بعثیا نمیتونن ایران رو اداره کنن و اونوقت ما #مورداعتماد آمریکا خواهیم بود.
تا ته ماجرا را میخوانم.قدرت #به_چه_قیمت؟ به قیمت دیدن #وطن در بند و زندان اسارت. این چه #فرقی کرد با پهلوی که دستبوس آمریکا بود؟ پس خط و مشی که سالها در ذهنمان حک میکردند و نامش را مبارزه با امپریالیسم میگذاشتن چه بود؟ همه چیز کشک بود؟؟ ولعی در چشمان مینا میجوشد و اشتهای قدرتش تحریک میشود.
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۰۳ و ۲۰۴
مینا سریع میرود. و من هم بهتزده به رادیو کنج پنجره نگاه میکنم.
_درست شنیدی عبدالله؟ واقعا جنگ شده؟ آخه چرا؟
_باور کن.مگه نمیدونستی اوضاع خراب بود؟ این دعواها که تازه نیست.معلوم بود صدام دیر یا زود #حمله میکنه.
دلم زیر سم حرفهای بیرحمانهی عبدالله لگدکوب میشود.خودم را جمع میکنم تا بهخانه بروم.میخواهم اگر پیمان تلفن زد بیخبر نمانم.چادرم را کیپ صورتم میگیرم و وارد کوچه میشوم.حالم خوش نیست. یک جاهایی سرم گیج میرود.فوری دستم را به دیوار خانهی همسایه میگیرم. صدایی باعث میشود پلک از چشم دور کنم.مهلقا خانم دستش را دور بازویم حلقه کرده:
_خوبی خانم خسروانی؟
به اجبار سر تکان میدهم.چند قدمی برمیدارم و او بازویم را همچنان میگیرد.
_میخوای استراحت کنی؟ برم برات آب قندی چیزی بیارم؟ نکنه فشارت افتاده؟
تن تشنهام آب میطلبد اما جگر چاکچاکم حالش از آب گذشته.
_نه ممنون. برم خونه یه چیزی میخورم.
از توی کیفش خرما درمیآورد و به دهانم میگذارد.
_بخور عزیزم. با این رنگ گچی که تو چهرته بهتره یه چیزی بخوری تا دم در خونه برسی!
تشکر میکنم. خرما را مزه مزه میکنم.کلید را با شرم به دستش میدهم.از سرگیجه تمرکز لازم را ندارم.در را باز میکند.چادرم را از سر درمیآورد.کمی بادم میزند:
_خاصیت اوایل مهره! ظهر را آدمو میپزه و شبا یخمک میکنه.چیزی نیست گلم بیا یه آبی بہ صورتت بزن.
با نوازش پوستم توسط قطرات آب حال بهتری پیدا میکنم.مهلقا خانم حسابی مرا خجالتزده میکند.صبر میکند تا آب قند اثر کند و به حال بیایم بعد میرود.روی تشک دراز کشیدم و افکار هولناک ذهنم را کنار میزنم..جنگ... آن هم جنگینابرابر. وقتی که ایران در تحریم کامل به سر میبرد و نیروی نظامی سرپایی ندارد.فکر نمیکردم نابودی نوزاد انقلاب به این زودی برسد.نمیدانم چرا برخلاف مینا خوشحال #نیستم؟ شاید پیمان به مقامی هم میرسید اما این مقام برایم لذتی #نداشت. من حسرت خانهی پدری را نداشته و #ندارم.در این چند سال آنقدر چیزهای ساده مرا به خود شیفته کردهاند که تجمل را فراموش کردهام!
کابوس جنگ، حلاوت را همچون زهری به کامم ریخته.صدای خمپاره و تیر.صدای شکستن شیشهها و خورد شدنشان به سر مردم. و قهقهه مستانهی امثال مینا که #خودفروختهای بیش نیستند.آن روز بیش از همه منتظرم.منتظر زنگی که هیچ وقت نواخته نشد.کاش میتوانستم سراغش را از سپاه و کمیته بگیرم اما بدون اجازهی سازمان محال بود.در و پیکر خانه را قفل میکنم.سحر با شنیدن صدای اذان برمیخیزم.خوابم نمیبرد.رادیو را برمیدارم.چیز خاصی پخش نمیکند. تلویزیونمان هم که دیگر کتک و دعوا متنبهاش نمیکند و دائم برفکاست. به آلبوم عکس ناقص سرگرم میشوم.تکرار و مرور پیشینههایی که حسرتش به دلم است.صدای در است...دعا دعا میکنم پری یا مینا نباشند.چادرم را برمیدارم و در حین رفتن بہ سر میکنم.در جواب کیه، هیچ نمیشنوم! با دیدن شخص پیش رویم گره چادر از دور کمرم باز میشود. پیمان است...سختی سفر ریشش را بلند کرده است.
_پِ...پیمان؟ خو... خودتی؟
چشم بهم میفشارد.وارد خانه میشود.ساکش را با شوق میگیرم و بیاختیار دستم را بہ دور شانهاش میبرم.
_زشتہ رویا! مثلا تو در و همسایه ها آبرو داریما.
توی ذوقم میخورد.بوی کوکو در مشامش میپیچد.
_چه خوب موقع رسیدم.
تا او دستش را بشوید من هم سفره را پهن کردهام.
_عجب خوشمزه بود.چقدر دلتنگ بودم.
کاش میگفت دلتنگ چه بوده است؟بیخیال میشوم.بعد از ناهار سراغ رادیو میرود.جرئت پرسش ندارم اما این خبر خیلے شوکهآور است و مجبورم بپرسم:
_پیمان؟
سرگرم امواج است:
_جان؟
_شنیدی میگن جنگ شده...راسته؟
_راسته؟! نشنیدم من دارم از وسط معرکه میام.
نزدیک است دود از کلهام بلند شود.
_دیدی؟ تو رفتی جنوب؟
_یه جورایی. خرمشهر درحال سقوط بود.
من که زدم بیرون. گفتن میتونین برین. منم گفتم خنگ نشدم که تو جوونے بمیرم! برگشتم تهران.
دوست دارم بدانم کجا بوده و در این مدت چه کرده؟! با مِن مِن میپرسم:
_پیمان..؟
با خودم کلنجار میروم بپرسم یا نپرسم اما دل به دریا میزنم:
_تو...این مدت کجا بودی؟چیکار میکردی؟
مشغول است و به جان رادیو افتاده.
_هیچی... بدبختی و گرفتاری...کار دیگهای هم مگه بین این سپاهیا هست؟ من که میگم اینا یه طوریشون میشه!!
_چطور؟
_از بس سرشون درد میکنه برای قهرمانبازی. باورت میشه میدیدم ادمایی رو که نصف شبی دور از چشم بقیه پوتینای عرق گرفته رو واکس میزدن؟ یا چمیدونم یه ریز زیر زبونشون ذکرخدا و قرآنه؟ آخه خرافاتی هم میشن...میگن فلان جا که به بنبست رسیدیم خدا کمکمون کرد که نیروهای پشتیبان رسیدن. خدا..؟! بابا همش الکیه. همش خدا و خدا...
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
{اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج}
🎥مثل بنی اسرائیل/
اوضاع و احوال بنیاسرائیل به خاطر آزارهای فرعون روز به روز سختتر و بدتر میشد...
وجود نازنین امام صادق علیه السّلام فرمودند:
آنها برای نجاتشان از این وضعیت چهل روز به درگاه خدا ضجّه زدند و گریه کردند، تا این که خدا با [ظهور حضرت موسی علیه السّلام] فرج آنها را رساند؛
امر شما هم همینگونه است و اگر کاری که بنیاسرائیل انجام دادند را انجام دهید، خدا فرج و گشایش ما [اهلبیت] را میرساند و اگر این کار را نکنید، این امر [فرج] تا انتهای خودش طول میکشد...
📚تفسیر کنز الدّقائق ج۶ ص۲۰۰
چرا با وجود این که این دستورالعملِ روشن و تأثیرگذار امام صادق علیه السّلام را خیلیهامون بارها شنیدهایم، به آن عمل نمیکنیم؟!!!
🎤حجّتالاسلام عطّارنژاد؛
💠مولا علی علیهالسّلام:
جَمِيلُ القَولِ دَلِيلُ وُفُورِ العَقلِ
سخن زيبا، نشانهٔ فراوانی عقل است.
📚غررالحكم ح۴۷۷۶
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله:
يَا عَلِیُّ مَا عَرَفَ اللَّهَ حَقَّ مَعْرِفَتِهِ غَيْرِی وَ غَيْرُکَ وَ مَا عَرَفَکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ غَيْرُ اللَّهِ وَ غَيْرِی
یا علی، هیچ کس خدا را آنطور که باید نشناخته، جز من و تو، و هیچ کس تو را آنطور که باید نشناخته، جز خدا و من!
📚مناقب لابن شهرآشوب ج۳ ص۲۶۸
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠امام صادق علیهالسّلام:
هر کس که نماز را با اذان و اقامه بخواند، دو صف از فرشتگان در پشت سرش نماز میگزارند و کسی که نماز را با اقامهٔ تنها بخواند، یک صف از فرشتگان در پشت سرش نماز میخوانند و اندازهٔ صف به قدر میان مشرق و مغرب است.
📚محجّةالبیضاء ج۱ ص۳۳۸
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
💠مولا علی علیهالسّلام:
فِرُّوا إِلَی اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ لَا تَفِرُّوا مِنْهُ فَإِنَّهُ مُدْرِكُكُمْ وَ لَنْ تُعْجِزُوهُ
به سویِ خدای سبحان بگریزید و از او فرار نکنید، که او دریابندهٔ شما است و هرگز نمیتوانید او را ناتوان کنید.
📚غررالحکم ح۳۸۶۴
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: پنجشنبه - ۲۴ خرداد ۱۴۰۳
میلادی: Thursday - 13 June 2024
قمری: الخميس، 6 ذو الحجة 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸حضرت حسن بن علي العسكري عليه السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹سالروز ازدواج امیر المومنین با حضرت زهرا علیهما السلام (بنابرقولی)، 2ه-ق
🔹مرگ منصور عباسی لعنة الله علیه، 158ه-ق
📆 روزشمار:
▪️1 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️3 روز تا روز عرفه
▪️4 روز تا عید سعید قربان
▪️9 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
▪️12 روز تا عید الله الاکبر، عید سعید غدیر خم
6 ذی الحجّه
1 ـ ازدواج امیر المؤمنین و حضرت زهرا علیهما السلام
در این روز درسال 2 هـ، آقا و سرور ما خاتم الأنبیاء صلّی الله علیه و آله، امیر المؤمنین علیه السلام را به سیّده نساء عالمیان فاطمه زهرا بتول عذرا علیها السلام تزویج فرمود. (1)
این ماجرا بعد از رجوع از جنگ بَدر در روز سه شنبه 6 ذی الحجّه واقع شده است. (2)
امام صادق علیه السلام فرمود :
اگر خداوند متعال امیر المؤمنین علیه السلام را خلق نمی کرد، در تمام زمین انسانی که کفو و شایسته همسری با حضرت فاطمه علیها السلام باشد یافت نمی شد؛ از آدم ابو البشر و بعد از او». (3)
← خواستگاری از فاطمه علیها السلام
هنگامی که سن مبارک بتول عذرا حضرت صدّیقه فاطمه ی زهرا علیها السلام نه سال کامل شد، از اطراف و اکناف اهل مدینه و عظمای قبایل و رؤسای عشایر و صاحبان ثروت و مکنت به خواستگاری حضرت آمدند.
عدّه ای از منافقان نیز این جرأت را به خود دادند که با کمال بی شرمی به خواستگاری آن حضرت بیایند.
هنگام خواستگاریِ بعضی از آن ها، رسول اکرم صلّی الله علیه و آله بسیار ناراحت شدند، و به عدّه ای از منافقان که اعتراض کردند، فرمودند :
«من شما را رد نکردم، بلکه خدا شما را رد کرده و امر فاطمه علیها السلام از جانب خداوند متعال معیّن می شود».
آنان غافل از این بودند که این گوهر گران بها را خداوند در سایه عزّت و حراست خود حفظ فرموده و او را در خور استعداد ابناء دنیا از ملوک و رعایا و ارباب فقر و غنا قرار نداده است؛ بلکه او را برای وصیّ پیامبر صلّی الله علیه و آله ذخیره فرموده است. (4)
از امام حسین علیه السلام روایت شده که فرمود :
روزی حضرت رسول صلّی الله علیه و آله در خانه امّ سلمه بود.
فرشته ای با هیبت خاصّی بر آن حضرت نازل شد که با لغات گوناگون که به یکدیگر شباهتی نداشت مشغول تسبیح و تقدیس خداوند بود.
او عرض کرد :
صرصائیلم. خداوند مرا نزد شما فرستاده که به شما بگویم :
«نور را با نور تزویج کن».
حضرت فرمود :
«چه کسی را با چه کسی» ؟
گفت :
«فاطمه علیها السلام را با علی بن ابی طالب علیه السلام».
#ادامه_دارد ...
📚 منابع :
1. مصباح المتهجد : ص 613. و ... .
2. امالی طوسی رَحِمَهُ الله : ج 1، ص 42. بشارة المصطفی صلّی الله علیه و آله : ص 276.
3. کافی : ج 1، ص 461. و ... .
4. عیون اخبار الرضا علیه السلام : ج 1، ص 64. و ... .
← مهریه ی حضرت زهرا علیها السلام
در مقدار و نوع مهریه ی آن حضرت روایات مختلفی وارد شده است :
ـ یک لباس مشکی بلند و یک پوست گوسفند و مقداری عطر. (9)
ـ یک لباس نرم و ملایم و یک زره و زیر اندازی از پوست قوچ. (10)
ـ یک لباس نرم و ملایم و مشکی بلندو یک زره حَطَمی. (11)
ـ چهار صد و هشتاد درهم. (12)
ـ چهار صد مثقال نقره. (13)
ـ پانصد درهم، که علّامه مجلسی و ابن شهر آشوب رَحِمَهما الله می فرمایند :
اصحّ اقوال همین قول است. (14)
ـ زره حَطَمی که ارزش آن سی درهم بود. (15)
ـ دَرع حَطَمی و پوست قوچ یا میش. (16)
ـ یک شتر. (17)
ـ دَرع حَطَمی. (18)
ـ یک پنجم زمین.
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
«در آسمان معیّن شده که مهریه ی آن حضرت علیها السلام یک پنجم زمین است. پس هر که در زمین راه برود در حالی که با او و فرزندانش دشمن باشد، قدم زدن او تا روز قیامت در زمین حرام است». (19)
ـ یک پنج زمین و چهار صدو هشتاد درهم. (20)
امام باقر علیه السلام فرمود :
مهر فاطمه علیها السلام یک پنجم دنیا و دو سوّم بهشت است، و در زمین چهار نهر فرات، نیل، نهروان و بلخ برای حضرت فاطمه علیها السلام است. خداوند به پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
«ای محمّد، تو فاطمه را به مهریه ی پانصد درهم به ازدواج علی در آور تا سنّتی در بین امّت تو باشد». (21)
در روایت دیگر :
«یک چهارم دنیا و تمامی بهشت و جهنّم است، که دوستان خود را داخل بهشت می کند و دشمنان خود را به جهنّم روانه می نماید». (22)
در روایت دیگر مهریه ی آن حضرت نصف دنیا ذکر شده است. (23)
← ولیمه ی عروسی
اثاث منزل و ولیمه ی عروسی حضرت زهرا علیها السلام چنین بود که پیامبر صلّی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السلام فرمود :
«زِرِه خود را بفروش».
آن حضرت زره را فروخت و پول آن را خدمت پیامبر صلّی الله علیه و آله آورد.
پیامبر صلّی الله علیه و آله مقداری را جهت تهیّه غذای عروسی به امّ سلمه دادند. بنابر بعضی روایات نصف از لوازم غذا را پیامبر صلّی الله علیه و آله و نصف دیگر را امیر المؤمنین علیه السلام تهیّه نمودند.
← جهازیه ی حضرت زهرا علیها السلام
مقداری را هم به بلال و عمّار دادند که از بازار لوازم خانه را خریداری کنند.
#ادامه_دارد ...
📚 منابع :
9. بحار الأنوار : ج 43، ص 113. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 3، ص 400.
10. کافی : ج 5، ص 377. بحار الأنوار : ج 43، ص 144.
11. همان : ج 5، ص 378. و ... .
12. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 3، ص 399. و ... .
13. بحار الأنوار : ج 43، ص 112، 119. و ... .
14. دلائل الأمامة : ص 18. و ... .
15. قرب الأسناد : ص 173. و ... .
16. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 3، ص 399. بحار الأنوار : ج 43، ص 113.
17. افحام الأعداء و الخصوم : ص 47. و ... .
18. کافی : ج 5، ص 377. و ... .
19. بحار الأنوار : ج 43، ص 113. و ... .
20. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 3، ص 400. و ... .
21. بحار الأنوار : ج 43، ص 113. و ... .
22. امالی طوسی : ص 668. و ... .
23. دلائل الإمامة : ص 92. و ... .
یک پیراهن، یک عدد روسری، قطیفه سیاه خیبری یا عبای سیاه، پرده ی نازک پشمی، یک عدد حصیر از بافته های قریه ی هَجَر، آسیای دستی، یک عدد طشت مسی، مشک برای آب آوردن، کاسه ای سفالین، مَشکی مخصوص خنک کردن آب، ابریقی که طرف بیرونش رنگ شده بود، کوزه ی سفالین، پوست گوسفند. (24)
امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید :
در آن شب که دختر پیامبر صلّی الله علیه و آله به خانه ی من آمد، بسترمان جز یک پوست گوسفند نبود. (25)
در جای دیگر از آن حضرت نقل شده که فرمود :
من با فاطمه علیها السلام در حالی ازدواج کردم که جز یک پوست گوسفند چیزی نداشتیم که شب بر روی آن می خوابیدیم و روز عُلُوفه ی شترمان را بر روی آن می ریختیم و خدمتگزاری در خانه نداشتیم. (26)
در روایتی دیگر می فرماید :
پیامبر صلّی الله علیه و آله به خانه ی ما آمد در حالی که ما بر روی خود قطیفه ای انداخته بودیم که اگر از طول، آن را به روی خود می کشیدیم، پهلویمان خالی می شد و اگر از عرض می انداختیم سر و پاهایمان بدون روپوش می ماند. (27)
بعضی از اهل سنّت نقل کرده اند :
هنگامی که فاطمه علیها السلام به خانه ی علی علیه السلام رفت، در خانه ی آن حضرت چیزی جز ریگ پهن شده، کوزه ی سفالین، بالش و ظرفی برای آب نیافت. (28)
بنابر نقلی دیگر دو کوزه ی کوچک، ظرف مخصوص شیر که از چوب می تراشیدند، سبویی سبز رنگ که روغن یا آرد در آن می ریختند، چهار بالش یا متکا یا پُشتی با رویه ای از پوست پر از گیاه خشک سبز رنگ، از اثاثیه ی منزل بود. (29)
← عروسی و شرکت کنندگان
در بعضی روایات آمده است که 29 یا 30 روز بعد از خرید، امیر المؤمنین علیه السلام صبر کرد تا اینکه جعفر و عقیل به آن حضرت گفتند :
از پیامبر صلّی الله علیه و آله بخواه که همسرت را به خانه بیاوری.
بعضی همسران پیامبر صلّی الله علیه و آله گفتند :
ما از پیامبر صلّی الله علیه و آله خواهش می کنیم که شما همسرت را بیاوری.
#ادامه_دارد ...
📚 منابع :
24. بیت الأحزان : ص 57.
25. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 2، ص 112. و ... .
26. ذخائر العقبی : ص 35. و... .
27. همان : ص 49، 106. و ... .
28. فاطمة الزهرا علیها السلام بهجة قلب المصطفی صلّی الله علیه و آله : ص 477 (674)، از المناقب احمد بن حنبل (خطّی).
29. بحار الأنوار : ج 43، ص 94. و ... .
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
«ما انتظار داریم خود او بیاید و از ما در خواست کند».
امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید : عرض کردم :
«حیا مانع من می شود».
پیامبر صلّی الله علیه و آله اجازه ی مجلس عروسی و ولیمه را فرمودند، و به امیر المؤمنین علیه السلام فرمودند :
«هر کس را دوست داری دعوت کن».
زنان به کار زن ها و امیر المؤمنین علیه السلام و عمّار و بلال و چند نفر دیگر به کار مجلس مردها که در مسجد بود، می رسیدند.
اصحاب با هدایای خود در جشن عروسی آن دو نور الهی شرکت کردند، و از ولیمه ی عروسی که به دستور پیامبر صلّی الله علیه و آله فراهم آمده بود، میل کردند.
در آن مجلس 4000 نفر از آن طعام خوردند و پیامبر صلّی الله علیه و آله غذایی برای امیر المؤمنین و فاطمه علیهما السلام فرستاد، در حالی که چیزی از آن غذا کم نشد و همچنان به جای ماند، با وجود اینکه سه روز از آن تناول می کردند.
شب با مراسمی مخصوص، حسب الأمر پیامبر صلّی الله علیه و آله آن دو بزرگوار را به حجره ی امّ سلمه آوردند. امّ سلمه می گوید :
هنگامی که خورشید غروب کرد، پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
«فاطمه را بیاور».
من رفتم و دست فاطمه علیها السلام را گرفته در حالی که لباسش بر زمین کشیده می شد و از خجالت و شرم عرق از چهره اش جاری بود، آن حضرت را نزد پدر بزرگوارش آوردم. هنگامی که خدمت آن حضرت رسید، از شدّت خجالت پایش لغزید.
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
«خداوند تو را از لغزش های دنیا و آخرت نگه دارد».
هنگامی که پیش روی آن حضرت قرار گرفت، چادر را از صورت فاطمه علیها السلام کنار زد تا علی علیه السلام چهره ی او را ببیند. سپس دست او را در دست علی علیه السلام قرار داد و این گونه بود که این زندگی نورانی آغاز شد. (30)
ثمره ی ازدواج نورانی
ثمره ی این ازدواج مبارک و نورانی و الهی پنج فرزند بود.
دو امام معصوم علیهما السلام، آقا و مولایمان حضرت مجتبی علیه السلام و سرور شهیدان حضرت ابا عبدالله علیه السلام، دو دختر حضرت عقیله بنی هاشم زینب کبری و جناب امّ کلثوم علیهما السلام، که این فرزندان در زمان حیات پیامبر صلّی الله علیه و آله در مدّت نه سال به دنیا آمدند.
آخرین فرزند ایشان حضرت محسن علیه السلام بود که بعد از شهادت پیامبر صلّی الله علیه و آله به مدّت چند روز به وسیله ی ضربه های بین در و دیوار و کتک های منافقین و ظالمین به شهادت رسید. (31)
#ادامه_دارد ...
📚 منابع :
30. بحار الأنوار : ج 43، ص 96 ـ 95، 114. و ... .
31. دلائل الإمامة طبری : ص 104، 134. تاریخ الأئمه علیهم السلام : ص 16.
حضرت فاطمه علیها السلام نُه سال و 75 روز یا 95 روز در منزل امیر المؤمنین علیه السلام زندگی کرد تا آنکه بعد از شهادت حضرت محسن علیه السلام به شهادت رسید.
← ازدواج آسمانی
بین ازدواج آن حضرت در آسمان و تزویج آن ها در زمین چهل روز فاصله بود. (32)
در اوّل یا ششم ذی الحجّه (33) در حالی که طرف ایجاب عقد خداوند متعال و طرف قبول جبرئیل و خطبه خوان راحیل بود. شاهدان حاملان عرش و 70 نفر از فرشتگان بودند. نثار کننده ی نقل این عروسی رضوان خزانه دار بهشت، و آنچه نثار شد درّ و یاقوت و مرجان، و حجله دار این زفاف اسماء یا امّ ایمن بود و نتیجه ی این ازدواج ائمّه ی اطهار علیهم السلام. (34)
← اقوال در روز ازدواج حضرت
اقوال در ازدواج چنین است :
عقد در صفر و ازدواج در ذی الحجّة (35)، یا بعد از باز گشت از جنگ بَدر (36)، عقد بعد از یک سال از هجرت و ازدواج بعد از آن نزدیک به یک سال (37)، عقد در ماه رمضان و ازدواج در ذی الحجّه (38)، عقد در رجب قبل از جنگ بدر و ازدواج در ذی الحجّه (39)، عقد در رجب و ازدواج بعد از باز گشت امیر المؤمنین علیه السلام از بَدر (40)، عقد در ربیع الاوّل و ازدواج هم در ربیع الاوّل (41)، عقد در اوّل ذی الحجّه و ازدواج در ششم ذی الحجّه بعد از جنگ بَدر (42)، عقد در چند شب باقی مانده از صفر و ازدواج در ذی الحجّه (43)، عقد در محرّم و ازدواج در ذی الحجّه. (44)
عقد در اوّل ذی الحجّه سال دوّم هجرت (45)، یا در 25 ذی الحجّه (46)، یا سه روز مانده از ماه صفر سال 2 هـ (47)، یا در 15 رجب پنج ماه پس از هجرت. (48).
ازدواج بعد از باز گشت از بَدر در اوایل شوال یا در روز سه شنبه ششم ذی الحجّه (49)، یا در 19 ذی الحجّه (50) یا در 21 محرم سال 3 هـ (51) یا دو روز مانده از ماه صفر؛ چهار ماه بعد از بَدر. (52)
📚 منابع :
32. دلائل الإمامة : ص 93. بحار الأنوار : ج 43، ص 110.
33. بحار الأنوار : ج 43، ص 110. و ... .
34. همان : ج 43، ص 98، 99، 102، 107، 128. و ... .
35. همان : ج 19، ص 192. و ... .
36.همان : ج 43، ص 9. مقاتل الطالبین : ص 30.
37. الثغور الباسمة : ص 27. البدء و التاریخ : ج 5، ص 20.
38. کشف الغمّة : ج 1، ص 364. و ... .
39. نظم درر السمطین : ص 189.
40. بحار الأنوار : ج 19، ص 193. و ... .
41. همان : ج 19، ص 193.
42. همان : ج 43، ص 6. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 3، ص 405.
43. همان : ج 19، ص 193 ـ 192.
44. شرح احقاق الحقّ : ج 10، ص 351. الشرف المؤبّد : ص 55.
45. مسار الشیعة : ص 17. و ... .
46. بحار الأنوار : ج 35، ص 261.
47. تاریخ دمشق : ج 3، ص 128، ج 12، ص 128.
48. مسار الشیعة : ص 35. و ... .
49. امالی طوسی : ص 43. و ... .
50. تقویم المحسنین : ص 14. وقائع الشهور : ص 239.
51. مسار الشیعة : ص 26. بحار الأنوار : ج 95، ص 197.
52. نظم درر السمطین : ص 189. مقتل الحسین علیه السلام (خوارزمی) : ج 1، ص 128.
هدایت شده از حرم
🕯پنجشنبه است و دلم برای آنهایی که دیگر ندارمشان تنگ است...
🕯پنجشنبه است و جای خالی عزیزان را دوباره احساس میکنیم ...
🕯پنجشنبه است و بوی حلوایی خیرات یاد آدم های رفته ...
🕯پنجشنبه است و ثانیه هایم بوی دلگرفتگی میدهد ...
🕯چه مهمانان بی دردسری هستند رفتگان نه به دستی ظرفی را آلوده میکنند و نه به حرفی دلی را, تنها به فاتحه ای قانعند
🌸روزپنجشنبه اموات چشم به راهند🌸
🍁🚩زیارت اهل قبور🚩🍁
✨بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ✨
السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا
اللهُ يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ كَيْفَ وَجَدْتُمْ
قَوْلَ لا اِلهَ الَّا اللهُ مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ يا لااِلهَ اِلَّا الله
بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ اِغْفِرْلِمَنْ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ
وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ مُحَمَّدا
رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ الله.🌟
🕊نثار اروح مطهراهل البیت(علیهم السلام)
اولیاءالله،رجال الغیب،مراجع تقلید
بخوانیم الفاتحه مع الاخلاص والصلوات🕯🌹
هدایت شده از حرم
👌دوستان و سروران گرامی!
شب جمعه است. با ثبت نام در دو آدرس زیر، حضرت سیدالشهدا علیه السلام و حضرت اباالفضل علیه السلام را در این شب جمعه به نیابت از مولایمان حضرت ولی عصر علیه السلام زیارت کنیم.
زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام:
http://www.imamhussain.org/arabic/enaba/
زیارت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام:
http://alkafeel.net/zyara/
توجه: از طرف سایت، یک نفر زیارت می کند و نماز می خواند و سپس برای کسانی که ثبت نام کرده اند، اتمام زیارت اعلام می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
▪️ایّام شهادت مظلومانه حضرت امام محمدالباقر علیه السّلام تسلیّت باد
💢 وقتی هشام بن عبدالملک بن مروان لعنهم الله امام باقر و امام صادق عليهماالسّلام را به شام احضار کرد، به انواع مختلف به آن حضرت بیادبی و إهانت نمود
از امام صادق عليه السّلام روايت شده که فرمودند:
«فَلَمَّا وَرَدْنَا مَدِینَةَ دِمَشْقَ حَجَبَنَا ثَلَاثاً ثُمَّ أَذِنَ لَنَا فِی الْیَوْمِ الرَّابِعِ»
✍🏻 ما را سه روز پشت درب دارالحکومة (یا دروازه شهر) متوقّف کردند و در روز چهارم اذن ورود دادند‼️
📚بحارالأنوار، ج۴۶ ص٣۶٠
➖و امام باقر علیه السّلام که در کودکی نیز با ورودش به شام سیاه، #مجلس_يزيد_ملعون، #اسارت، #مصائب_شام و .... را دیده بود. همان مصائبی که گویی پدرش امام سجّاد علیه السّلام و زنان خاندان عترت را پیر نمود. ولی امام صادق عليه السّلام در شام ندید آنچه پدرش دید.
اللهم العن قتلة الحسين عليه السّلام
⚫️ اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج ⚫️