#اربعین
🔴 #اطلاعیه
🔷🔹 طبق صحبت های ما با سامانه مرزی مهران و اظهارات آقای فداکار رییس بازسازی عتبات عالیات نجف اشرف مندرج در خبرگزاری آخرین خبر کرایه شهر های عراق به شرح زیر است:
🔴عراقی ها افزایش قیمت نسبت به سال گذشته نداشته اند.
🔴و ایشان اظهار داشتند که #رانندگان_عراقی تمایل به گرفتن #ریال ندارند بهتره #دینار عراق تهیه کنید.
ضمنا #قیمت #امروز هر#دینار 13000 تومانه
«1000 دینار =13000 تومان»
☑️ مهران تا کربلا و بالعکس : ۱۵۰۰۰ هزار دینار عراقی
🔴 میشه 195000 تومان
☑️مهران تا نجف و بالعکس: 17000 هزار دینار عراقی
🅾میشه 221000 تومان
☑️ نجف تا کربلا و بالعکس : ۷۰۰۰ هزار دینار عراقی
🔴میشه 91000 تومان
☑️مهران تا کاظمین و بالعکس: ۲۵۰۰۰ هزار دینار عراقی
🔴میشه 325000 تومان
☑️ کربلا تا سامرا و بالعکس: ۳۵۰۰۰ هزار دینار عراقی
🔴میشه 455000 تومان
☑️ سامرا به کاظمین و بالعکس : ۳۰۰۰۰ هزار دینار عراقی
☑️ نجف تا مسجد کوفه و بالعکس ۲۰۰۰ هزار دینار عراقی
☑️ کاظمین تا نجف و بالعکس : ۳۰۰۰۰ هزار دینار عراقی
📢امروز 21 مهرماه هر ۱۰۰۰ دینار عراق 13000 تومان !
@haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امروز قم😍
حضور کاروان نمادین ورود پر خیر و برکت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها به شهر قم🥺🥺🥺🥺
@meshkatqom
@shahrenore
#پیامی_برای_محبین_اهل_بیت_ع
🤲الحمدلله با حمایت و همکاری شما عزیزان در تبلیغ کانال توفیق شد #امروز (۱۴۰۳/۰۲/۱۸ ساعت۲۱:۳۰)
۳۹جلسه روضه تلفنی برگزار شود
انشاالله که بتونیم به نیت شادی دل امام زمان و تسلای قلب نازنینشون و تعجیل در ظهورشان امروز تعدادی جلسات بیشتر برگزار کنیم🤲
پ ن :
عزیزانی که کانال رو تبلیغ کردید شاید خودتون هم تصور نمیکردید با یک کار ساده، ثواب برگزاری این تعداد مجلس اهل بیت علیهم السلام #در_یک_روز براتون نوشته بشه
👌 بزرگوارانی که تمایل به یاری ما در این امر خیر دارید کلمه #تبلیغ را به آیدی زیر ارسال بفرمایید
@Mortazavi_mehrizi
👈کانال اعزام حضوری سخنران ویژه قم:
ارتباط با ادمین: @safineh_qom
👈کانال روضه تلفنی ویژه سراسر کشور:
ارتباط با ادمین: @rozeh_tel_admin
#مجالس_اهل_بیت (ع)
سهم شما در شاد کردن دل حضرت زهرا سلام الله علیها
ارسال برای ☝️نفر از عزیزانتون
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۳۱ و ۲۳۲
....خدایا اون پیرمرد چقدر سبکبال بود. دیدم اما تو رو #خوب ندیدم.شایدم لایق دیدنت نبودم.ولی هرچی هست #امروز اومدم.اومدم پیشت بگم گرچه دیر اومدم #ولی_اومدم. من با تو نبودم اما تو همیشه باهام بودی. کاش سالها زودتر به #زندان میافتادم.کاش همون موقع میگفتم أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ... ولی دیر نشده امروز با تموم راههایی که رفتم ولی برگشتم در خونهی خودت. انگار جز تو خریداری برام نیست.هر خونه در زدم ولی هیچ خونهای بوی تو رو نداشت.پس با شوق و دل سرشار از عشق میگم أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه...خدایا من #تسلیمت شدم و تسلیم #امرت.من #مسلمان شدم به عشقت و تو پروردگارم بودی.با عشق میگویم: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه... أَشْهَدُ أَنْ محمداً رسول الله و أَشْهَدُ أَنْ عَلیاً ولے الله...من از #شوق کویت مسلمان شدم خدا... بہ #عشق آرامش #قرآنت...بہ عشق کلام زیبای #علیات در نهجالبلاغہ. هقهق نمیگذارد ادامه دهم.با صدای بلند گریہ میکنم.نمیخواهم منت بزارم نه!...اما حالا که بندهات شدم یه چیزی ازت میخوام.من که کسی رو ندارم بهم #کادوی مسلمان شدن بده پس خودت لطف کن.خدایا! خودت خانم موسوی رو #نجات بده. من #خطا کردم، #خامی کردم تو بیا و #بزرگی کن.جواب بدی رو با خوبی بده..."✨
زمان گذشت.چقدرش را نمیدانم اما مردم آمدهاند داخل! صدای قرآن از بلندگوها پخش شد.دلم هوایی میشود.برمیخیزم و در سرویس وضو میگیرم.اذان هم از گلدستهها بلند میشود..حی علی الصلاة... حی علی الفلاح...
انگار خدا خودش دعوتم میکند.میگوید بیا بندهام.قدمهایت را میشمارم تا در آغوشم غرق شوی.برای هرقدمت هم تصدق میروم.چه دلی از دلبران میبری تو خدا! در صف میایستم و نیت میکنم.هر نفسم در اینجا را #عنایت میدانم و عنایت.نفسی که در بیرق اسلام کشیده شود دیگر نفس نیست رگ #جان است.دعای قنوتم میشود چارهی راه و نجات خانم موسوے، شوهر و بچههایش.من میدانم آنها آدمهای خیلی خوبی هستند.دیگر به پستی سازمان شکی ندارم.پس تنها یک راه باقی میماند و آن هم نجاتشان به هر قیمتی است.
ساعتم یک را نشان میدهد.از این میترسم که چه آیندهای خواهم داشت؟سازمان کینهایتر از این حرفهاست و تا انتقام را با خونم نگیرد ول کن نیست! کاش یکیی پیدا میشد و بهم میگفت چی درست است و چی غلط! وقتی ذهن #آشوب است نمیتوان فهمید درست و غلط چیست و فقط فکر میکند! با صدایی خودم را جمع میکنم.پیرمردی با کلاه سبز رنگ است:
_سلام باباجون. مشکلی پیش اومده؟
_سلام. مشکل نه! چه مشکلی؟
سرش پایین است و خندهی شیرین بر لب.
_هیچی. آخه دیدم خیلی تو خودتی بابا.
خیلی وقت هم اینجا نشستی.داشتم اون طرف رو جارو میکردم برای همین دیدمت انشاالله به مشکل هم که برخوردی خود آقا صاحب الزمان گره از کارت باز کنه... دنیا و به مشکلاتشه!
برای دعاش تشکر میکنم.هیچ نمیگوید و میرود.اما یک مشکل بہ مشکلاتم اضافه شده.ترس این را دارم که آقا عماد مرا به جرم همکاری با سازمان دستگیر کند و تیرباران کنند از مرگ اینطوری هم میترسم! ساعت به ۲ رسیده با خود میگویم اگر آقا عماد از چهار زودتر برگشت چه؟اگر امروز هم استثناً زودتر بیاید چه؟
بلند میشوم.نمیتوانم همینطور بنشینم که کار از کار بگذرد.پیرمرد سید دارد قرآن میخواند.از خانم موسوی شنیدم که میگفت اگر بین دوراهی هستی از قرآن بخواه، استخاره کن! سرش پایین است و میگوید:
_چیزی میخوای بابا؟
_میشه برام استخاره بگیرین؟
_من؟
_بلہ شما. من عجلہ دارم.به نظر میاد خیلی وقته اینجا هستین و آدم درستکاری هستین.
سکوت میکند.قرآنش را باز میکند و میپرسد:
_نیت کردی باباجون؟
سر تکان میدهم.کمکم لبخند به لبش میآید.
_عجب استخارهای! تا به حال همچین استخارهای نگرفته بودم.گفته خوشیه!انگارعسله! یه چیزی ازونم بهتر! برو بابا... برو استخارهات عالیه. هرکاری میکنی بکن جز دست دست کردن.
با چشمان گرد نگاهش میکنم.بروم؟ استخاره میگوید خوب است؟از پیرمرد تشکر میکنم. دم در مسجد میایستم.من اینجا وارد وادی اسلام شدم. کمکم آن حس ترس رنگ میبازد.به این فکر میکنم چطور از این مخمصه نجاتشان دهم.قدم برمیدارم که یکهو فکری مثل شهاب از آسمان ذهنم عبور میکند.به طول و عرض خیابان نگاه میکنم تا کیوسک ببینم.مردی داخل است و حرف میزند.انگار من را منتظر نمیبیند.به شیشه میزنم و اشاره میکنم و بیرون میآید.مینا گفته بود شمارهی تلفنشان هم داشته باشم به دردم میخورد.شماره را میگیرم.هر بوقی که میخورد مساوی است با تپش قلبم.گاه تردید و گاه مصمم.با شنیدن صدای علی خوشحال میشوم.
_سلام علی جان. گوشی میدی به مامانت؟
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛