eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۰۹ و ۲۱۰ یکی به شانه‌ام میزند و میپرسد ثریا هستم؟با بله جوابش را میدهم. میگوید آقایی دم در کارم دارد.حدس میزنم پیمان است.خودم را به مادر شهید میرسانم و دوباره تسلیت میگویم. خداحافظی‌کنان بیرون می‌آیم.پیمان پایش را به دیوار زده. سلام میدهم.جوابم را میدهد و میپرسد: _اینجا چکار میکردی؟ آه میکشم. _بنده خدا همسایه پسرش رفته خرمشهر، شهید شده. _شهید شده؟ _آره. تنها بہ آهانی بسنده میکند.در را باز میکنم و وارد میشویم. _یه چیزایی تعریف میکردن که دلم کباب شد. _چی؟ _بیچاره قرار بوده آخر این ماه عروسی بگیره. _تقصیر خود اینجور آدماست.چقدر بنی‌صدر میگه آقا فعلا اجازه بدیم بیان جلو تا زمان بخریم. زمین بدیم تا زمان بگیریم. شاخ درمی‌آورم. این دیگر چه تاکتیکی است؟ بنی‌صدر بگوید کلا دو دستی ایران را بدهیم برود؟! _وا این چه حرفیه؟!؟مگه میخواد تو آینده چیکار بشه؟قبل از اینکه تجهیزات گیرمون بیاد دشمن نصف بیشتر ایرانو گرفته بعد چجوری میخواین همشو پس بگیرین؟اونا از# کل_دنیا دارن میگیرن ما میتونیم جلوی کل دنیا بایستیم؟فعلا باید از هرچی که داریم استفاده کنیم. _وضعیتمون زیر صفره! ارتش و سپاه که تازه نیرو میگیرن و خیلیام فرار کردن. چجوری بایستیم؟ _با همین . مگه خرمشهرو همین مردم نتونستن این همه روز سرپا نگه دارن. قرار بود صدام سه روز خوزستانو بگیره اما همین مردم بودن که نذاشتن سه روزه خرمشهرو بگیره.کی میتونیم سلاح بسازیم؟ بنی‌صدر جواب اینا رو داره؟ تا کی زمان بدیم؟ دیدیم یه دفعه ایرانو گرفت.گیرم راز سلاح هم کشف کردیم.سلاحهای تازہ ساخت ما با سلاحهای آلمان، آمریکا و انگلیس و..برابری میکنه؟فعلا از هرچی داریم باید استفاده کنیم. ما مردم همونجوری که به انقلاب رسیدیم باید ازش نگهداری کنیم. پوزخند میزند و میگوید: _دلت خوشه‌‌ها! مردم مگه میتونن بجنگن؟ تو انگار چیز از فنون نظامی نمیدونی.یه عده کشاورز و صیاد میتونن چیکار کنن؟ خودش را دست بالا میگیرد.من که میدانم اگر ذره‌ای به کمک میشد عراق به جای خرمشهر در ام‌الرصاص بساطش پهن بود.اگر بنی‌صدر تنها اسلحه را از و مضایقه نمیکرد اینگونه نمیشد..هیچ خبری از پیکر آقامحمد نمیشود.مادر و همسرش روزبروز همچون شمعی آب میشوند.روزهای سختی است...خبرها شده بمباران و جلو آمدن ارتش بعث.خون میجوشد اما کک بنی‌صدر نمیگزد. صدای آشنای مردی است.چادر را کیپ صورتم میکنم و در را باز میکنم.با دیدن چهره‌ی بابااسماعیل گل از گلم میشکفد. بعد از احوالپرسی به داخل دعوتشان میکنم.تعجب است! بابا اسماعیل و اینجا؟ نگاهی به خانه می‌اندازد و ماشاالله گویان وارد میشود.بابا اسماعیل نگاهم میکندند و میگوید: _ببخشید عجله داشتم و نتونستم چیزی بخرم. _نه این چه حرفیه.خیلی خوش آمدین و زحمت کشیدین. وارد خانه میشود.کتش را آویز میکنم.نگاهے گذرا به خانه می‌اندازد: _پیمان نیست؟ _نه...کارش طول میکشه چای میریزم و با خنده پیشش میبرم.تشکر میکند. _پری‌ کجاست؟ با شما زندگی میکنه دیگه؟ میمانم چه جوابی دهم.دل دروغ گفتن به بابا اسماعیل را ندارم اما برخلاف میلم مجبور شوم بگویم بله.چای برمیدارد.پرتقال و انار در ظرف میکنم.دوست دارم از او به بهترین نحوه پذیرایی کنم.بابا اسماعیل از بی‌خبر آمدنش عذرخواه است و میگوید برای فروش محصولاتش آمده.پیمان که می‌آید سفره پهن میكنم. از پیمان سراغ کارش را میگیرد.پیمان هم میگوید در سپاه مشغول شده و کم مشغله ندارد.بابا اسماعیل از ذوق لبخند پهنی میزند.انگار کار پیمان را دوست دارد.بعد هم در کلام این را میگوید: _رو سفیدم کردی پیمان جان! قول دادم تا جون دارم باشم.ما سواد درستو حسابی نداریم که براشون کاری بتونیم انجام بدیم. اوج خلاقیتمونم میشه باغ و زراعتو اینا...خوشحال شدم. شما جوونا باید باشین.باید کنی لباس تنته. او میگوید و من بیشتر به میروم. هر چقدر هم که نان حلال به سفره بیاوری باز هم پیدا میشود فرزند ! بابا اسماعیل از وضعیت جنگ میپرسد.پیمان هم درست خود حرفش را با انشاالله شروع میکند. _انشاالله که درست میشه.ولی خب...آدم نمیتونه منکر وضعیت نابسامان بشه. بعد هم از همان نیم روزی میگوید که به خرمشهر رفت.بابا اسماعیل هم با تکان سر حرفش را تایید میکند و گاه غم صورتش را فرا میگیرد.کم‌کم خوبی‌های دروغین سازمان رنگ میبازد.وقتی میبینند این حکومت و بخصوص با کارها و عقایدشان است و نمیتوانند با داشتن چنین رویکرد و به قدرت برسند.دموکراسی را هم کنار میگذارند. ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛