eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.6هزار ویدیو
633 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ «من هم همينطور!!!» 👩🏻👦🏻همسر/نامزدتان به شما مي‌گويد: 😍. و شما به او مي‌گوئيد: !!!! روزي ديگر نيز به شما مي‌گويد: دلم برايت تنگ شده. و باز شما به او مي‌گوئيد: من هم همينطور!!! ❌ اين مسئله از دو حالت خارج نیست! یا به لحاظ گفتاری ـ کلامی تنبل هستید و حوصله ندارید همان فکر یا احساس را تمام و کمال دوباره ابراز و بیان کنید یا اینکه عمداً دوست ندارید آن را دقيقاً بر زبان بیاورید و اعتقادی هم به آن ندارید. «من هم همینطور» مثل یک نصفه «دوستت دارم» به حساب می آید و این احساس را به ما می دهد که در حق ما اجحاف شده است. ❤️ @haram110 💚 🌸 🍃 🌸
به قلب همسرتان راه بیابید راهکارها🔰 🔸🔹آقایان، زنان نازک دلند، لطیفند و حساس، تنها آن ها قادرند بار عاطفه ها را به دوش بکشند، بیشتر درک شان کنید تا شما را معجزه گر بخوانند. 🔹🔸گپ های عاشقانه را عشق ورزی می گویند، زنان را از این نظر سیراب کنید تا تحمل شان نسبت به سختی ها زیادتر شود. 🔹🔸از گفتن کلمه ( ) غافل نشوید، اگر سخن دل را به زبان بیاورید، مقبول تر می افتید. 🔸🔹نگویید چون می داند که دوستش دارم پس لازم نیست آن را به زبان بیاورم، زن ها با مردها فرق دارند. 🔹🔸لمس کردن، در آغوش گرفتن و نوازش کردن را (عشق ورزی) می گویند، این کارهای هستی بخش را با کلمه دوستت دارم در آمیزید. تا برق طلا کم رنگ تر شود. ‌‌‎‌‌‌
#آقایان_بدانند به خانمتون «عشق» هدیه دهید!!! اینکه می‌گویید زنها پیچیده‌اند گاهی هم بهانه‌گیر، کاملا قبول دارم. اما کافی است به همین زن پیچیده، «عشق» هدیه بدهی! «دوستت دارم‌» هایت را مانند وعده‌های دارویی سر ساعت به خوردش بدهید. بعد بنشینید ببینید این دارو چه اثر معجزه آسایی دارد. آنگاه دیگر پیچیدگی‌ای در کار نیست. زلال، شفاف، معلوم و ساده می‌شود، بدون ذره‌ای ابهام و بهانه!!! اگر در زن پیچیدگی زیادی می‌بینید، بدانید خیلی وقت است داروی تقویتی « #دوستت_دارم » را از او دریغ کرده‌اید!
شنیدن جمله ی برای زنها کولاک میکنه ولی این جمله اونقدرها یه مرد رو خوشحال نمیکنه به جاش جملاتی که خیلی رو همسر تاثیر مثبت داره و خوشحالش میکنه اینه : "بهت افتخار میکنم" به وجودت می بالم باعث افتخارمه که همسر توام.. یا جملاتی که احساس قدرت بهشون میدن؛ مثلا کلمه ی جادویی ای به نام: یا مثلا کلماتی مثل 👈سرورم،آقای من 👈مرد قدرتمند من 👈تو چقدر زور داری ماشاالله 👈قوی هیکل من 👈رویین تن من 👈تکیه گاه من 👈امنیتم 👈تنها پناهم 👈امیدم 👈آرامشم و ... @haram110
. چشم و گوشت را باز کن تا بفهمی. لازم نیست که بروم روی بلندترین قله ی دنیا، و فریاد بزنم که ! پشت همان فنجان چای که برایت میریزم، دو حبه پنهان شده... ابراز دلتنگی لزوما این نیست که کنار گوشت نجوا کنم: «دلم برایت تنگ شده» بنشین و برای یک دقیقه به عمق چشمانم نگاه کن. تمام آنچه در دلم هست و نیست را خواهی دانست! این را بدان همه ی حرف هایم بوی محبت میدهند فقط ای کاش حس بویایی قویتری داشتی!
هدایت شده از حرم
#آقایان_بدانند به خانمتون «عشق» هدیه دهید!!! اینکه می‌گویید زنها پیچیده‌اند گاهی هم بهانه‌گیر، کاملا قبول دارم. اما کافی است به همین زن پیچیده، «عشق» هدیه بدهی! «دوستت دارم‌» هایت را مانند وعده‌های دارویی سر ساعت به خوردش بدهید. بعد بنشینید ببینید این دارو چه اثر معجزه آسایی دارد. آنگاه دیگر پیچیدگی‌ای در کار نیست. زلال، شفاف، معلوم و ساده می‌شود، بدون ذره‌ای ابهام و بهانه!!! اگر در زن پیچیدگی زیادی می‌بینید، بدانید خیلی وقت است داروی تقویتی « #دوستت_دارم » را از او دریغ کرده‌اید!
حرم
#ماجرای_آشنایی_شهیدحججی_باهمسرش😍💝 🌹از زبان همسر شهید🌹 #قسمت_سوم تا اینکه یک روز به سرم زد و زنگ زدم
💟جلسه و شهید حججی💟 🌹از زبان همسر شهید🌹 توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد و معنادار گفت: "ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه تو این دنیاست.😌 می‌خواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟"🤔 گفتم: "چه مسیری? "😯 گفت: "اول بعد هم ."😇😌 جا خوردم. چند لحظه کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد. ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟" سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله."😌 گفت: "پس مبارکه ان شاءلله."😊 💢 💢 اینها حرف‌های ما بود حرفهای شب خواستگاری مان! ••••••• سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. 😌 یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. "😊 آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن? امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! "😯 اما او دست بردار نبود. 😔 آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد. همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا نصیبش بکند! 🌹🌷 •••••• روز مان بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟" . گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. "😍 چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار هم پیشم بهتر بود. 🤩👌🏻😌 ••••• یک روز پس از عقد مان من را برد نجف‌آباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان. . سر قبر شهدایی که باهاشان بود من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوم‌من. ما تازه عقد کرده ایم و... " شروع می‌کرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد. 😌 ••••••• روز ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و آشناها هم با ماشینهایشان آمده بودند عروس کشان. 😍 ما راه افتادیم و آنها هم پشت سرمان آمده اند. عصر بود. وسط راه محسن لبخندی زد و به من گفت: "زهرا، میای همه شون رو قال بزاریم؟" گفتم: "گناه دارن محسن. "😅 گفت: "بابا بیخیال. " یکدفعه پیچید توی یک فرعی. چندتا از ماشین‌ها دستمان را خواندند. 😁 آمدن دنبالمان😃 توی شلوغی خیابان ها و ترافیک، راه باریکی پیدا کرد و از آنجا رفت. همانها را هم قال گذاشت. 😁👌🏻 قاه داشت میخندید. 🤩 دیگر نزدیکی‌های غروب بود داشتن می گفتند.😇 محسن و رو ترمز و ماشین را گوشه خیابان نگه داشت. 😊 حس و حال خاصی پیدا کرده بود. دیگر مثل چند دقیقه قبل و .😢 رو کرد به من گفت: "زهرا الان بهترین موقع برای کردن بیا برای هم دعا کنیم. "😇 . بعد گفت: "من دعا می کنم تو آمین بگو خدایا شهادت نصیب من بکن. " دلم هری ریخت پایین. 😨 اشکام سرازیر شد. مثل شب عقد،دوباره حرف شهادت را پیش کشیده بود.😢 من تازه عروس باید هم برای شوهرم دعا میکردم‼️ اشک هایم بیشتر بارید. نگاهم کرد و خندید و گفت:" گریه نکن این همه پول آرایشگاه دادم، داری همش را خراب میکنی. "😅 خودم را جمع و جور کردم. دلم نیومد دعایش را بدون آمین بگذارم، گفتم: " ان شاالله به آرزویی که داری برسی. فقط یک شرط داره. 😌 اگه شهید شدی، باید همیشه پیشم باشی. تو سختی ها و تنهایی ها. باید ولم نکنی. باید مدام حست کنم. قبول؟"😊😌 سرش را تکان داد و گفت: " قبول. " گفتم: "یه شرط دیگه هم دارم. اگر شهید شدی ،باید سالم برگردی. باید بتونم صورت و چهره را ببینم. " گفت: "باز هم قبول. "😊 نمی دانستم…نمی دانستم این یکی را روی حرفش نمی ایستد و زیر قولش می‌زند! 😔 ...♥️
هدایت شده از حرم
#آقایان_بدانند به خانمتون «عشق» هدیه دهید!!! اینکه می‌گویید زنها پیچیده‌اند گاهی هم بهانه‌گیر، کاملا قبول دارم. اما کافی است به همین زن پیچیده، «عشق» هدیه بدهی! «دوستت دارم‌» هایت را مانند وعده‌های دارویی سر ساعت به خوردش بدهید. بعد بنشینید ببینید این دارو چه اثر معجزه آسایی دارد. آنگاه دیگر پیچیدگی‌ای در کار نیست. زلال، شفاف، معلوم و ساده می‌شود، بدون ذره‌ای ابهام و بهانه!!! اگر در زن پیچیدگی زیادی می‌بینید، بدانید خیلی وقت است داروی تقویتی « #دوستت_دارم » را از او دریغ کرده‌اید!
💟جلسه و شهید حججی💟 🌹از زبان همسر شهید🌹 توی جلسه خواستگاری یک لحظه نگاهم کرد و معنادار گفت: "ببینید من توی زندگیم دارم مسیری رو طی می کنم که همه تو این دنیاست.😌 می‌خواهم ببینم شما میتونید تو این مسیر کمکم کنید؟"🤔 گفتم: "چه مسیری? "😯 گفت: "اول بعد هم ."😇😌 جا خوردم. چند لحظه کردم. زبانم برای چند لحظه بند آمد. ادامه داد: "نگفتید. می تونید کمکم کنید؟" سرم را انداختم پایین و آرام گفتم: "بله."😌 گفت: "پس مبارکه ان شاءلله."😊 💢 💢 اینها حرف‌های ما بود حرفهای شب خواستگاری مان! ••••••• سر سفره عقد هم که نشستیم مدام توی گوشم میگفت: "زهرا خانوم، الان هر دعایی بکنیم که خدا اجابت میکنه. 😌 یادت نره یادت نره برای شهادتم دعا کنی. "😊 آخر سر بهش گفتم: "چی میگی محسن? امشب بهترین شب زندگیمه. دارم به تو میرسم. بیام دعا کنم که شهید بشی?! مگه میتونم?! "😯 اما او دست بردار نبود. 😔 آن شب آنقدر بهم گفت تا بلاخره دلم رضا داد. همان شب سر سفره عقد دعا کردم خدا نصیبش بکند! 🌹🌷 •••••• روز مان بود. بهش گفتم: "آقا محسن، حالا واسه چی امروز روزه گرفتی؟" . گفت: "می خواستم مشکلی تو کارمون پیش نیاد می خواستم راحت به هم برسیم. "😍 چقدر این حرفش و این کارش آرامم کرد از هزار هم پیشم بهتر بود. 🤩👌🏻😌 ••••• یک روز پس از عقد مان من را برد نجف‌آباد،و بعد هم گلزار شهدای اصفهان. . سر قبر شهدایی که باهاشان بود من را به آنها معرفی می کرد و می گفت: "ایشان زهرا خانم هستند. خانوم‌من. ما تازه عقد کرده ایم و... " شروع می‌کرد با آنها حرف زدن. انگار که آنها باشند و روبه رویش نشسته باشند و به حرف هایش گوش بدهد. 😌 ••••••• روز ام بود. از آرایشگاه که بیرون آمدم، نشستم توی ماشین محسن. اقوام و آشناها هم با ماشینهایشان آمده بودند عروس کشان. 😍 ما راه افتادیم و آنها هم پشت سرمان آمده اند. عصر بود. وسط راه محسن لبخندی زد و به من گفت: "زهرا، میای همه شون رو قال بزاریم؟" گفتم: "گناه دارن محسن. "😅 گفت: "بابا بیخیال. " یکدفعه پیچید توی یک فرعی. چندتا از ماشین‌ها دستمان را خواندند. 😁 آمدن دنبالمان😃 توی شلوغی خیابان ها و ترافیک، راه باریکی پیدا کرد و از آنجا رفت. همانها را هم قال گذاشت. 😁👌🏻 قاه داشت میخندید. 🤩 دیگر نزدیکی‌های غروب بود داشتن می گفتند.😇 محسن و رو ترمز و ماشین را گوشه خیابان نگه داشت. 😊 حس و حال خاصی پیدا کرده بود. دیگر مثل چند دقیقه قبل و .😢 رو کرد به من گفت: "زهرا الان بهترین موقع برای کردن بیا برای هم دعا کنیم. "😇 . بعد گفت: "من دعا می کنم تو آمین بگو خدایا شهادت نصیب من بکن. " دلم هری ریخت پایین. 😨 اشکام سرازیر شد. مثل شب عقد،دوباره حرف شهادت را پیش کشیده بود.😢 من تازه عروس باید هم برای شوهرم دعا میکردم‼️ اشک هایم بیشتر بارید. نگاهم کرد و خندید و گفت:" گریه نکن این همه پول آرایشگاه دادم، داری همش را خراب میکنی. "😅 خودم را جمع و جور کردم. دلم نیومد دعایش را بدون آمین بگذارم، گفتم: " ان شاالله به آرزویی که داری برسی. فقط یک شرط داره. 😌 اگه شهید شدی، باید همیشه پیشم باشی. تو سختی ها و تنهایی ها. باید ولم نکنی. باید مدام حست کنم. قبول؟"😊😌 سرش را تکان داد و گفت: " قبول. " گفتم: "یه شرط دیگه هم دارم. اگر شهید شدی ،باید سالم برگردی. باید بتونم صورت و چهره را ببینم. " گفت: "باز هم قبول. "😊 نمی دانستم…نمی دانستم این یکی را روی حرفش نمی ایستد و زیر قولش می‌زند! 😔 ...♥️