حرم
🌷بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 ▪️ #فضائل_و_زندگانی_حضرت_فاطمه_زهرا علیها السلام ▪️◼️ #بخش_هج
🌷بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
▪️ #فضائل_و_زندگانی_حضرت_فاطمه_زهرا علیها السلام ▪️◼️
#بخش_نوزدهم
#ماجراي #سوزاندن #خانه، از زبان #عمر ▪️▪️◼️
عمر بن خطاب، نامه اي براي معاويه [۶۷] نوشت و در آن نامه (در رابطه با ماجراي بيعت و سوزاندن درِ خانه) چنين آمده است. «... به خانه ي علي (ع) رفتم با مشورت قبلي كه در مورد اخراج او از خانه (با قوم) كرده بودم، فِضّه (كنيز خانه ي علي عليه السلام) بيرون آمد، به او گفتم: به علي بگو بيرون آيد و با ابوبكر بيعت كند، زيرا همه ي مسلمين با او بيعت كرده اند.
فضّه گفت: امير مؤمنان علي (ع) مشغول (جمع آوري قرآن) است، گفتم: اين حرفها را كنار بگذار، به علي (ع) بگو بيرون بيايد، وگرنه ما وارد خانه ميشويم، و او را به اجبار، بيرون ميآوريم، در اين هنگام فاطمه (س) بيرون آمد و پشت در ايستاد
و گفت: «اي گمراهان دروغگو، چه ميگوئيد و از ما چه ميخواهيد؟! »
گفتم: اي فاطمه!، گفت: چه ميخواهي اي عمر!
گفتم: چرا پسر عمويت ترا براي جواب، به اينجا فرستاده و خودش در پشت
پردههاي حجاب نشسته است؟!
فاطمه (س) به من گفت:
طُغْيانُكَ يا عُمَرُ! اَخْرَجَنِي، وَ اَلْزَمَكَ الْحُجَّةَ وَ كُلَّ ضالٍّ غوّيٍ
: «طغيان و تعدّي تو بود كه مرا از خانه بيرون آورد و حجّت را بر تو تمام كرد و همچنين حجّت را بر هر گمراه منحرف، كامل نمود».
گفتم: اين حرفهاي بيهوده و زنانه را كنار بگذار و به علي (ع) بگو از خانه بيرون آيد. گفت: لا حُبَّ و لا كَرامَةَ... «دوستي و كرامت، لايق تو نيست، آيا مرا از حزب شيطان ميترساني اي عمر! بدانكه حزب شيطان ضعيف و ناتوان است».
گفتم: اگر علي (ع) از خانه بيرون نيايد، هيزم فراواني به اينجا بياورم، و آتشي برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و يا اينكه علي (ع) را براي بيعت به سوي مسجد ميكشانم، آنگاه تازيانه ي «قنفذ را گرفتم و فاطمه (س) را با آن زدم، و به خالد بن وليد گفتم: تو و مردان ديگر هيزم بياوريد، و به فاطمه (س) گفتم: خانه را به آتش ميكشم.
گفت: اي دشمن خدا و اي دشمن رسول خدا و اي دشمن امير مؤمنان!، و هماندم دو دستش را از در بيرون آورد كه مرا از ورود به خانه بازدارد، من او را دور نموده و با شدّت در را فشار دادم، و با تازيانهام بر دستهاي او زدم، تا در را رها
كند از شدّت درد تازيانه، ناله كرد و گريست، گريه و ناله اش آنچنان جانسوز بود كه نزديك بود دلم نرم شود و از آنجا منصرف شوم و برگردم، به ياد كينههاي علي (ع) و حرص او در ريختن خون بزرگان (مشرك) قريش افتادم و... با پاي خودم لگد بر در زدم صداي ناله ي فاطمه را شنيدم، كه گمان كردم اين ناله مدينه را زيرورو نمود، در آن حال، فاطمه (س) ميگفت:
يا اَبَتاهُ! يا رَسُولَ اللَّهِ هكذا كانَ يُفْعَلُ بِحَبِيبَتِكَ وَ اِبْنَتِكَ، آهْ يا فِضَّةُ اِلَيْكِ فَخُذيِني فَقَد وَاللَّهِ قُتِلَ ما فِي اَحْشائي مِنْ حَمْلٍ:
«اي پدر جان! اي رسول خدا با حبيبه و دختر تو چنين رفتار ميشود، آه! اي فضّه! بيا و مرا درياب، كه سوگند به خدا فرزندم كه در رحم من بود كشته شد! »
من دريافتم كه فاطمه (س) بر اثر درد شديد مخاض، به ديوار (پشت در) تكيه داده است، در خانه را با شدّت فشار دادم، در باز شد، وقتي كه وارد خانه شدم فاطمه (س) با همان حال، روبروي من ايستاد، ولي شدّت خشم من، مرا بگونه اي كرده بود كه گوئي پرده اي در برابر چشمم افتاده است، چنان سيلي روي روپوش به صورت فاطمه (س) زدم كه به زمين افتاد (تا آخر نامه كه مشروح ميباشد) [۶۸].
📚منابع:
[۶۷] معاويه در زمان خلافت ابوبكر، پس
از فوت برادرش يزيد بن ابوسفيان، حاكم شام شد، و در زمان خلافت عمر و عثمان نيز، حاكم شام بود (تتمة المنتهي ص ۳۰) گويا نامه ي عمر به معاويه در زمان خلافت عمر بوده است (مترجم).
[۶۸]اين نامه را علّامه مجلسي در بحارالانوار ط قديم جلد ۸ صفحه ۲۲۲ به بعد بطور مشروح، نقل كرده است، و گويد: اين نامه از كتاب دلائل الامامه جلد ۲ بدست آمده است، به اين ترتيب كه: پس از شهادت امام حسين (ع)، عبداللَّه بن عمر با جمعي از مردم مدينه به شام آمدند و به يزيد اعتراض كردند و از اعمال شنيع او در مورد فاجعه ي كربلا انتقاد نمودند، يزيد به عبداللَّه گفت: ميخواهي نامه ي پدرت را به تو نشان دهم، آنگاه آن نامه را از صندوقي بيرون آورد و به عبداللَّه نشان داد (كه نامه ي فوق خلاصه ي آن نامه است) - مترجم.
~~~~~~~~⚜️🔸💠🔸⚜️~~~~~~~~