eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
659 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍ چند نفر از همسایگان نزد حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آمده‌اند و دارند با او سخن می‌گویند . ــ یا علی ! ما برای فاطمه احترام قائل هستیم ، امّا شما می‌دانید که ما نیاز به آرامش داریم . ــ منظور شما از این سخن چیست ؟ ــ فاطمه هم شب گریه می‌کند هم روز ، ما از تو می‌خواهیم سلام ما را به او برسانی و به او بگویی که یا شب گریه کند و روز آرام باشد تا ما بتوانیم استراحت کنیم ، یا روز گریه کند و شب آرام باشد ، ما نیاز به آرامش داریم ــ باشد ، من به فاطمه می‌گویم حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به سوی خانه خود حرکت می‌کند و در گوشه‌ای می‌نشیند . او با خود فکر می‌کند چگونه سخن همسایه‌ها را به حضرت فاطمه سلام الله علیها بگوید حضرت فاطمه سلام الله علیها به او نگاه می‌کند و می‌فهمد که او حرفی برای گفتن دارد ، امّا خجالت می‌کشد بگوید . ــ علی جان ! تو سخنی با من داری ؟ ــ فاطمه جان ! همسایه‌ها به من گفته‌اند که به تو بگویم یا روز گریه کنی یا شب ــ علی جان ! من به زودی از بین این مردم می‌روم و به پیش خدای خود می‌روم! 😭😭 آری ، این‌گونه است که حضرت فاطمه سلام الله علیها را از گریه کردن منع می‌کنند ، او دیگر نباید به کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله بیاید و گریه کند . صدای گریه او ، مردم را آزار می‌دهد . او اوّلِ صبح ، از خانه بیرون می‌رود . او با این بیماری کجا می‌رود ؟ نگاه کن ! او به سوی قبرستان بقیع می‌رود . امام حسن و امام حسین علیهماالسلام نیز همراه او هستند . او در گوشه‌ای از قبرستان می‌نشیند و شروع به گریه می‌کند . خورشید ، بالا می‌آید ، آفتاب داغ مدینه بر حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌تابد، حضرت فاطمه سلام الله علیها از جای خود بلند می‌شود ، او به دنبال سایه می‌گردد . آنجا درخت کوچکی هست ، حضرت فاطمه سلام الله علیها زیر سایه درخت می‌نشیند و به گریه خود ادامه می‌دهد غروب آفتاب می‌شود ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به دنبال حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌آید و او را به خانه می‌برد . شب در گوشه‌ای از مدینه جلسه‌ای تشکیل می‌شود . ــ فاطمه برای گریه کردن به بقیع رفته است ، این برای ما خطر دارد . ــ آری ، تا دیروز فاطمه در خانه خود گریه می‌کرد ، امّا امروز به بقیع رفته است ، اگر مردم بفهمند چه خواهد شد ؟ ــ به راستی چه باید کنیم ؟ ــ ما باید درختی که فاطمه زیر سایه‌اش می‌نشیند قطع کنیم تا آفتاب او را اذیّت کند و مجبور شود به خانه برگردد . چند نفر با تبر به سوی بقیع می‌روند و آن درخت را قطع می‌کنند . فردا صبح، حضرت فاطمه با امام حسن و امام حسین علیهماالسلام به سوی بقیع می‌آید . آفتاب بالا آمده است ، امّا اینجا دیگر درختی نیست تا حضرت فاطمه سلام الله علیها زیر سایه‌اش بنشیند آنجا را نگاه کن ! علی برای دیدن حضرت فاطمه سلام الله علیها آمده است. او می‌بیند که‌ حضرت فاطمه سلام الله علیها در آفتاب نشسته است، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آستین خود را بالا می‌زند : ــ می‌خواهی چه کار کنی، مولای من ؟ ــ می‌خواهم برای فاطمه سایه بانی بسازم . بیا من و تو هم مولای خود را کمک کنیم ، بیا برویم ساقه درخت خرما بیاوریم ... خسته نباشی ! این‌گونه است که بَیتُ الاَحزان (خانه غم‌ها) ساخته می‌شود . سایبانی کوچک برای گریه کردن حضرت فاطمه سلام الله علیها فاطمه جان ! بیا در زیر این سایه بان بنشین ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍روزها و شب‌ها می‌گذرد .. خبری در شهر می‌پیچد: «بیماری فاطمه شدید شده است ، او دیگر نمی‌تواند از خانه بیرون بیاید» عدّه‌ای از زنان مدینه به عیادت او می‌آیند . آنها در کنار حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌نشینند و حال او را می‌پرسند . حضرتفاطمه سلام الله علیها رو به آنان می‌کند و می‌گوید: «بدانید که من از شوهرانِ شما ناراضی هستم ، زیرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوس‌های خود رفتند . عذاب بسیار سختی در انتظار آنها می‌باشد ، وای بر کسانی که دشمن ما را یاری کردند » زنان مدینه با شنیدن سخنان حضرت فاطمه سلام الله علیها به گریه می‌افتند.آنها نزد شوهران خود می‌روند و به آنها می‌گویند که حضرت فاطمه سلام الله علیها از دست شما ناراضی است . شما که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیده‌اید که فرمود: «فاطمه ، پاره تن من است ، هر کس او را اذیّت و آزار دهد مرا آزرده است» ، شما باید بروید و حضرت فاطمه سلام الله علیها را راضی و خوشنود سازید . مردان مدینه چاره‌ای ندارند ، باید به سخنان زنان گوش دهند . نگاه کن ! بزرگان این شهر به سوی خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌آیند . آنها می‌خواهند از حضرت فاطمه سلام الله علیها عذر خواهی کنند . درِ خانه به صدا در می‌آید ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در را باز می‌کند . گروهی از مردم مدینه به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها آمده‌اند . آنها وقتی با حضرت فاطمه سلام الله علیها روبرو می‌شوند چنین می‌گویند: «ای سرور زنان! اگر علی زودتر از بقیّه به سقیفه می‌آمد ما با او بیعت می‌کردیم ولی ما چه کنیم ؟ علی به سقیفه نیامد و ما ناچار شدیم با ابوبکر بیعت کنیم» . آری ، آنها می‌خواهند گناه همه کارهای خود را به گردن حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بیاندازند ، مقصّر خودِ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام است که به سقیفه نیامد . امّا همه می‌دانند که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در آن لحظه ، مشغول غسل دادن بدن پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، آیا درست بود که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بدن پیامبر صلی الله علیه و آله را رها کند و به سقیفه برود ؟ مگر این مردم در غدیر با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بیعت نکرده بودند ، پس چه شد که پیمان خود را شکستند ؟ تاریخ به یاد دارد که حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به درِ خانه مردم رفته، از آنها طلب یاری کردند ولی چرا کسی جواب آنها را نداد ؟ این مردم می‌خواهند برای بی وفاییِ خود عذر بیاورند ، امّا خودشان هم می‌دانند این عذر بدتر از گناه است . حضرت فاطمه سلام الله علیها رو به آنها می‌کند و می‌گوید: «از پیش من بروید ، من نمی‌خواهم شما را ببینم ، آیا بهانه دیگری هم دارید که بگویید ؟ شما مقصّر هستید که در حقّ ما کوتاهی کردید» . همه ، سرهای خود را پایین می‌اندازند . اکنون، حالِ حضرت فاطمه سلام الله علیها روز به روز بدتر می‌شود . همه می‌دانند که همین روزهاست که روح حضرت فاطمه سلام الله علیها از قفس تنگ دنیا پر بکشد و به اوج آسمان‌ها پرواز کند . همه مردم می‌دانند که حضرت فاطمه سلام الله علیها از خلیفه ناراضی است و برای همین باید فکری کرد . به خلیفه خبر می‌دهند که روزهای پایانیِ زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها فرا رسیده است . از ماجرای هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها بیش از پنجاه روز گذشته است. خلیفه تصمیم می‌گیرد تا به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها برود ، شاید بتوان او را راضی کرد . درِ خانه زده می‌شود . فضّه ، خدمتکار حضرت فاطمه سلام الله علیها ، در را باز می‌کند . ابوبکر و عُمَر لعنة الله علیهما را می‌بیند: ــ ما آمده‌ایم تا از فاطمه عیادت کنیم . ــ صبر کنید تا من به او خبر بدهم . فضّه به داخل خانه می‌رود ، خلیفه بسیار خوشحال است ، او با خود می‌گوید الآن می‌روم و با سخنان خود فاطمه را راضی می‌کنم . فضّه برمی‌گردد و می‌گوید: «فاطمه اجازه نداد شما داخل شوید» . آنها خیال می‌کنند که شاید امروز حضرت فاطمه سلام الله علیها کار خاصی داشته است . برای همین می‌روند و فردا باز می‌گردند ، امّا این بار هم حضرت فاطمه سلام الله علیها به آنها اجازه نمی‌دهد . آنها برای بار سوم می‌آیند و ناامید می‌شوند : ــ حالا چه کنیم ؟ ــ باید از علی بخواهیم تا از فاطمه برای ما اجازه بگیرد . آیا علی این کار را خواهد کرد ؟ نگاه کن ، خلیفه دارد با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سخن می‌گوید ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍ــ ای علی ! تا کی می‌خواهی با ما دشمنی کنی ؟ ــ مگر چه شده است ؟ ــ ما می‌دانیم که تو به فاطمه گفته‌ای که ما را به خانه راه ندهد ، آیا ما حق نداریم به عیادت دختر پیامبر خود برویم ، تو باید فاطمه را راضی کنی . ــ باشد ، من با فاطمه سخن می‌گویم . به راستی ، آیا حضرت فاطمه سلام الله علیها اجازه خواهد داد که خلیفه به عیادت او بیاید ؟ نگاه کن ! حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام کنار بستر حضرت فاطمه سلام الله علیها نشسته است ، او نگاهی به صورت پژمرده همسرش می‌کند ، از حضرت فاطمه سلام الله علیها جز مشتی استخوان، چیزی نمانده است، حضرت فاطمه سلام الله علیها چشمان خود را باز می‌کند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را در کنار خود می‌بیند . او حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را به خوبی می‌شناسد ، می‌داند این طور نگاه کردن حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام معنای خاصی دارد : ــ علی جان ! آیا چیزی می‌خواهی به من بگویی ؟ ــ ابوبکر و عُمَر به دیدار تو آمده‌اند ، امّا تو به آنها اجازه نداده‌ای . ــ آری ، من هرگز به آنها اجازه نمی‌دهم که به دیدن من بیایند ، علی جان ! من هرگز با آن دو نفر سخن نمی‌گویم . ــ امّا من به آنها قول داده‌ام تا تو را راضی کنم که آنها به اینجا بیایند . ــ علی جان ! من سؤلی از تو دارم . ــ چه سؤلی ؟ ــ آیا تو می‌خواهی آنها به اینجا بیایند ؟ ــ من راضی به این کار نیستم، امّا صلاح می‌بینم که آنان به اینجا بیایند. ــ علی جان ! این خانه ، خانه خودت است من هم کنیز تو هستم ، من روی حرف تو حرفی نمی‌زنم ، آنها می‌توانند به دیدنم بیایند ببین، چگونه حضرت فاطمه سلام الله علیها برای شاد نمودن شوهرش ، از حرف خود می‌گذرد . به خدا قسم! دنیا عشقی زیباتر از عشق حضرت فاطمه به حضرت امیرالمومنین علی علیهماالسلام السلام ندیده است حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به خلیفه خبر می‌دهد که آنها می‌توانند به خانه او بیایند . ابوبکر و عُمَر لعنة الله علیهما وارد خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌شوند . سلام می‌کنند و می‌نشینند، حضرت فاطمه سلام الله علیها به آرامی ، جواب سلام آنها را می‌دهد ولی روی خود را برمی‌گرداند . عُمَر لعنة الله علیه نگاهی به ابوبکر لعنة الله علیه می‌کند و از او می‌خواهد تا سخن خود را آغاز کند . ابوبکر لعنة الله علیه چنین می‌گوید: ــ ای فاطمه ! ای عزیز دل پیامبر ، تو می‌دانی که من تو را بیش از دخترم ، عایشه دوست دارم . امّا حضرت فاطمه سلام الله علیها جوابی نمی‌دهد . آنها برمی‌خیزند ، به راستی آنها کجا می‌خواهند بروند ؟ آنها جایی نمی‌خواهند بروند ، می‌روند آن طرف بنشینند تا روبروی حضرت فاطمه سلام الله علیها باشند . حضرت فاطمه سلام الله علیها ، این بار هم صورت خود را از آنها برمی‌گرداند ، ابوبکر لعنة الله علیه سخن خود را ادامه می‌دهد: «ای دختر پیامبر !آیا می‌شود ما را ببخشی ؟ من برای به دست آوردن رضایت شما ، از خانه ، ثروت ، زن و بچّه و هستی خود دست کشیده‌ام!» به راستی آیا ابوبکر لعنة الله علیه راست می‌گوید ؟ ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍ اگر این خاندان این‌قدر پیش او احترام دارند پس چرا دستور حمله به این خانه و اهل این خانه را داد؟ حضرت فاطمه سلام الله علیها همان طور که روی خود را به دیوار کرده است به او فرمودند: «آیا تو حرمت ما را نگاه داشتی تا من تو را ببخشم ؟» ابوبکر لعنة الله علیه سر خود را پایین می‌اندازد ، هیچ جوابی ندارد که بگوید . اکنون موقع آن است که حضرت فاطمه سلام الله علیها از آنها سؤل خود را بکند: ــ شما اینجا آمده‌اید چه کنید ؟ ــ ما آمده‌ایم به خطای خود اعتراف کنیم و از تو بخواهیم که ما را ببخشی . ــ من سؤلی از شما می‌کنم اگر راستش را بگویید می‌فهمم که واقعا برای عذر خواهی آمده‌اید . ــ هر چه می‌خواهی بپرس که ما راستش را به تو خواهیم گفت . ــ آیا شما از پیامبر شنیدید که فرمودند: «فاطمه، پاره تن من است و من از او هستم ، هر کس او را آزار دهد مرا آزار داده است و هر کس مرا آزار دهد خدا را آزرده است؟» ــ آری ، ای دختر پیامبر ! ما این حدیث را از پیامبر شنیدیم . ــ شکر خدا که شما به این سخن اعتراف کردید . نگاه کن ! حضرت فاطمه سلام الله علیها دست‌های ناتوان خود را به سوی آسمان می‌گیرد و روی خود را به سوی آسمان می‌کند و از سوز دل چنین می‌گوید: «بار خدایا ! تو شاهد باش ، این دو نفر مرا آزار دادند و من از آنها راضی نیستم » آنگاه رو به آنها می‌کند و می‌گوید: «به خدا قسم ! هرگز از شما راضی نمی‌شوم ، من منتظر هستم تا به دیدار پدرم بروم و شکایت شما را به او بکنم » اینجاست که ابوبکر لعنة الله علیه با صدای بلند گریه می‌کند: «وای بر من ، من از غضب تو به خدا پناه می‌برم ، امان از عذاب خدا ، ای کاش ، به دنیا نیامده بودم و چنین روزی را نمی‌دیدم!» عُمَر لعنة الله علیه نگاهی به ابوبکر لعنة الله علیه می‌کند و می‌گوید: «آرام باش ، من تعجّب می‌کنم که چگونه مردم تو را به عنوان خلیفه انتخاب کردند ، چرا با خشم یک زن ، بی‌قرار می‌شوی ؟ مگر چه شده است ؟ تو یک زن را از خود رنجانده‌ای ، دنیا که تمام نشده است» ابوبکر لعنة الله علیه با شنیدن سخن عُمَر لعنة الله علیه ، مقداری آرام می‌شود، حضرت فاطمه سلام الله علیها ، سخن عُمَر لعنة الله علیها را می‌شنود ، برای همین می‌گوید: «من بعد از هر نماز شما را نفرین می‌کنم» بار دیگر صدای گریه ابوبکر لعنة الله علیه بلند می‌شود . عُمَر لعنة الله علیه از جای خود بلند می‌شود ، ابوبکر لعنة الله علیه هم برمی‌خیزد و آنها خانه را ترک می‌کنند . آیا به راستی ابوبکر لعنة الله علیه از نفرین حضرت فاطمه سلام الله علیها ترسید؟ آن‌طور که من می‌دانم ابوبکر لعنة الله علیه بسیار زیرک است، هدف او از این سخنان، چیز دیگری بود. اگر او واقعاً از کردار خود پشیمان شده بود، چرا این‌قدر زود از سخن خود دست کشید؟ معلوم می‌شود که او این سخنان را از روی واقعیّت نگفت. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، کنار حضرت فاطمه سلام الله علیها نشسته است ، حضرت فاطمه سلام الله علیها خوشحال است که درس خوبی به خلیفه داده است . حضرت فاطمه سلام الله علیها نگاهی به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌کند و می‌گوید: ــ علی جان ! تو از من خواستی که آنها را به خانه راه دهم ، آیا آنچه را از من خواستی انجام دادم ؟ ــ آری . ــ حالا من اگر از تو یک چیز بخواهم قبول می‌کنی ؟ ــ آری ، فاطمه جانم ! ــ من از تو می‌خواهم که وقتی من از این دنیا رفتم نگذاری این دو نفر بر جنازه‌ام نماز بخوانند . آری! حضرت فاطمه سلام الله علیها به فکر این است که برای همیشه تاریخ، پیام مهمّی بگذارد. هر کس که تاریخ را بخواند از خود سؤل خواهد کرد که چرا ابوبکر لعنة الله علیه بر پیکر دخترِ پیامبر صلی الله علیه و آله نماز نخواند ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍خلیفه به سوی مسجد می‌رود ، امّا هنوز دارد گریه می‌کند . او با خود فکر می‌کند آیا ریاست چند روزه دنیا ، ارزش آن را داشت که من حضرت فاطمه سلام الله علیها را از خود برنجانم ؟ مردم وقتی گریه خلیفه را می‌بینند ، تعجّب می‌کنند ، نزد او می‌آیند و چنین می‌گویند: ــ چه شده است ای خلیفه ! چرا گریه می‌کنی ؟ ــ آیا درست است که هر کدام از شما در کمال آرامش باشید و مرا به حال خود رها کرده باشید ؟ من به این بیعت شما نیاز ندارم ، من دیگر نمی‌خواهم خلیفه شما باشم مردم تعجّب می‌کنند ، مگر حضرت فاطمه سلام الله علیها به خلیفه چه گفته است که او این‌قدر عوض شده است ؟ آری ، ابوبکر لعنة الله علیه از نفرین حضرت فاطمه سلام الله علیها ، خیلی ترسیده است . اگر چه حضرت فاطمه سلام الله علیها در بستر بیماری است ، امّا تا جان دارد از حق، دفاع می‌کند . مردم نمی‌دانند چه کنند ، چگونه خلیفه خود را آرام کنند . سرانجام تصمیم گرفته می‌شود تا عدّه‌ای نزد خلیفه بروند و به او چنین بگویند: «ای خلیفه ، اگر تو از مقام خود، کناره‌گیری کنی اسلام نابود خواهد شد ، امروز بقای اسلام به خلافت توست ، هیچ‌کس نمی‌تواند جای تو را بگیرد» .و این‌گونه است که خلیفه آرام می‌شود اکنون حضرت فاطمه سلام الله علیها لحظه به لحظه بدتر می‌شود ، او گاهی از هوش می‌رود و گاهی به هوش می‌آید او دیگر برای پرواز به سوی آسمان‌ها آماده است ، او می‌خواهد به دیدار پدر مهربان خود برود ، امشب شب سیزدهم ماه «جَمادی الاولی» است در این مدّت ، حضرت فاطمه سلام الله علیها چقدر بلا و سختی کشیده است . آیا امشب با من به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌آیی ؟ خدای من ! گویا امشب در این خانه خبرهایی است ! حضرت فاطمه سلام الله علیها در بستر بیماری است ، نگاه حضرت امیرالمومنین علی علیه به چهره همسرش، خیره شده است . حضرت فاطمه سلام الله علیها چشمان خود را باز می‌کند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را در کنار خود می‌بیند ، رو به او می‌کند و می‌گوید: ــ علی جان ! من الآن ، خوابی دیدم . ــ در خواب چه دیده‌ای ، ای عزیز دلم ؟ ــ در خواب ، پدرم را دیدم ، او در قصر سفیدی نشسته بود ، وقتی با او روبرو شدم به من گفت: «دخترم ، نزد من بیا که من مشتاق تو هستم» ــ تو در جواب چه گفتی ؟ ــ من به او گفتم: «به خدا قسم ، من نیز مشتاق دیدار تو هستم» . ــ و پیامبر چه گفت ؟ ــ او به من چنین گفت: «تو به زودی مهمان من خواهی بود» اشک در چشمان حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام حلقه می‌زند ، او باور نمی‌کند که امشب ، آخرین شبِ زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها باشد . نگاه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به صورت حضرت فاطمه سلام الله علیها دوخته شده است . ناگهان حضرت فاطمه سلام الله علیها این چنین می‌گوید: «علیکُم السّلام» حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به خود می‌آید ، آیا کسی وارد اتاق شده است ؟ او هر چه نگاه می‌کنی کسی را نمی‌بینی . پس حضرت فاطمه سلام الله علیها به چه کسی سلام کرد ؟ حضرت فاطمه سلام الله علیها رو به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌کند و می‌گوید: «پسر عمو ، نگاه کن ، جبرئیل به دیدن من آمده است ، الآن او به من سلام کرد و من جواب او را دادم ، او به من خبر داد که امشب ، شب آخر زندگی من است و من فردا به اوج آسمان‌ها پرواز می‌کنم» آری ، سفر حضرت فاطمه سلام الله علیها قطعی شده است ، در آسمان‌ها غوغایی به پا شده است ، همه خود را برای مراسم استقبال از حضرت فاطمه سلام الله علیها آماده می‌کنند . اکنون ، فرصت خوبی است تا حضرت فاطمه سلام الله علیها حرف‌های خود را با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بزند، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سر حضرت فاطمه سلام الله علیها را به سینه گرفته است و به شدّت گریه می‌کند . قطرات اشک حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بر صورت حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌ریزد 😭😭 ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍ حضرت فاطمه سلام الله علیها این چنین سخن می‌گوید: ــ علی جان ! تو باید در مرگ من صبر داشته باشی ، یادت هست در روز آخر زندگی پدرم ، او به من وعده داد که من زودتر از همه به او ملحق خواهم شد ، اکنون موقع وعده پیامبر است . علی جان! اگر در زندگی از من کوتاهی دیدی ببخش و مرا حلال کن . ــ ای فاطمه! تو نهایت عشق و محبّت را به من ارزانی داشتی ، تو با سختی‌های زندگی من ساختی ، تو هیچ کوتاهی در حقّ من نکردی . ــ علی جان ! از تو می‌خواهم که بعد از من با فرزندانم ، مهربانی بیشتری داشته باشی، بعد از من با دختر خواهرم ، اَمامه ، ازدواج کن ، زیرا او با فرزندان من مهربان است . ــ فاطمه جان ! تو به زودی حالت خوب می‌شود و شفا می‌یابی . ــ نه ، من به زودی نزد پدر خود می‌روم ، علی جان ! من وصیّت دیگری هم دارم . ــ چه وصیتّی ؟ ــ بدنم را شب غسل بده، شب به خاک بسپار ، تو را به خدا قسم می‌دهم مبادا بگذاری آنهایی که بر من ظلم کردند بر سر جنازه من حاضر شوند ، آنهایی که مرا با تازیانه زدند ؛ محسن مرا کشتند نباید بر پیکر من نماز بخوانند . ــ چشم ، فاطمه جان ! من قول می‌دهم نگذارم آنها بر پیکر تو نماز بخوانند . ــ علی جان ! من می‌خواهم قبرم مخفی باشد . ــ چشم ، فاطمه جان ! ــ علی جان ! از تو می‌خواهم که خودت مرا غسل دهی و کفن نمایی و در قبر بگذاری ، علی جان ! بعد از آن‌که مرا دفن کردی، بالای قبرم بنشین و قرآن و دعا بخوان ، تو که می‌دانی من سخت مشتاق تو هستم و چقدر شیدای صدای دلنشین تو هستم! علی جان ! به سر قبرم بیا، چرا که دل من به تو انس دارد . ــ فاطمه جان ! من وصیّت‌های تو را انجام می‌دهم ، ولی من هم چند خواسته از تو دارم . ــ چه خواسته‌ای ؟ ــ اگر من در حقّ تو کوتاهی کردم مرا حلال کنی و ببخشی ، دیگر این که وقتی نزد پیامبر رفتی سلام مرا به او برسانی اشک در چشمان حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام حلقه می‌زند ، بغض راه گلوی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را می‌بندد ، حضرت فاطمه سلام الله علیها منتظر است تا حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سخن خود را تمام کند . می‌دانم که تو هم منتظر هستی ، به راستی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه می‌خواهد بگوید ؟ ــ فاطمه جان ! وقتی نزد پدر خود رفتی مبادا از من پیش او شکایت کنی . خدایا ، منظور حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام از این سخن چیست ؟ آری ، او بغضی نهفته در گلو دارد ، او اشک می‌ریزد و نمی‌تواند سخن بگوید ... حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فقط گریه می‌کند ، سر حضرت فاطمه سلام الله علیها بر سینه اوست ، حضرت فاطمه سلام الله علیها ، امانت خدا در دست او بود ، حضرت فاطمه سلام الله علیها ، تمام عشق حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بود ، امّا دشمنان با عشق حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه کردند ؟ در مقابل چشم حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، او را تازیانه زدند ، سیلی به صورتش زدند ، پهلویش را شکستند و او برای حفظ اسلام صبر کرد ، پیامبر صلی الله علیه و آله از او خواسته بود که در همه این بلاها صبر کند . او به پیامبر صلی الله علیه و آله قول داده بود ، باید بر سر قول خود باقی می‌ماند . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نگاهی به صورت حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌کند ، می‌بیند که حضرت فاطمه سلام الله علیها گریه می‌کند ، به راستی چرا حضرت فاطمه سلام الله علیها گریه می‌کند ؟ او که به زودی به آرزویش که رهایی از قفس دنیا بود می‌رسد ، پس چرا اشکش جاری شده است ؟ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام رو به او می‌کند و می‌گوید:.. ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍ــ فاطمه جان ! چرا گریه می‌کنی ؟ ــ من برای غربت و مظلومیّت تو گریه می‌کنم ، می‌دانم که بعد از من با سختی‌ها و بلاهای زیادی روبرو خواهی شد . ــ فاطمه جان ! گریه نکن ، من در راه خدا بر همه آن سختی‌ها صبر خواهم نمود... علی جان! از نگاه تو بوی غم می‌آید، گریه مکن که گریه تو دل مرا می‌سوزاند! علی جان! من فاطمه تو هستم، مگر نمی‌گفتی هر گاه دلم می‌گیرد، با نگاه به چهره فاطمه آرام می‌گیرم؟ پس چرا به من نگاه نمی‌کنی؟ چرا سر خود را به زیر افکنده‌ای؟ نکند از سرخیِ چشم و کبودی صورت من غمگین شده‌ای؟ جانِ فاطمه، سرت را بالا بگیر، جانِ من به فدای تو! فاطمه تو، فداییِ توست: روُحی لَکَ الفِداء ... علی جان! من بار سفر بسته‌ام و به زودی از پیش تو می‌روم، امّا بدان که تو همیشه در قلب من هستی، پیوند من و تو، هرگز از هم گسسته نمی‌شود. علی جان! با من سخن بگو، غم دل خود را برایم بازگو کن! می‌دانم که وقتی من رفتم، تو هیچ‌کسی را نخواهی داشت تا با او درددل کنی، تو به بیابان پناه خواهی برد و با چاه سخن خواهی گفت... علی جان! وقتی اشک چشم یتیمان مرا ببینی، وقتی نگاه کنی و ببینی حسن و حسین من، زانویِ غم در بغل گرفته‌اند، چه خواهی کرد؟😭😭 گروهی از مردم می‌خواهند به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها بیایند ، امّا حضرت فاطمه سلام الله علیها گفته است که به هیچ‌کس، اجازه ملاقات ندهند . او می‌خواهد در این روز آخر زندگی به حال خودش باشد سَلمی در کنار حضرت فاطمه سلام الله علیها است . نمی‌دانم این خانم را می‌شناسی یا نه . او همسرِ ابی‌رافع است. این خانم و شوهرش همواره به خاندانِ پیامبر صلی الله علیه و آله عشق می‌ورزند . سَلمی در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله در خانه آن حضرت خدمت می‌کرد ، و اکنون ، این افتخار نصیب او شده که پرستار حضرت فاطمه سلام الله علیها باشد حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام هم در کنار حضرت فاطمه سلام الله علیها نشسته است ، گاهی حضرت فاطمه سلام الله علیها از هوش می‌رود و گاه به هوش می‌آید . فرزندان حضرت فاطمه سلام الله علیها در کنار مادر نشسته‌اند و آخرین نگاه‌های خود را به او می‌کنند . نزدیک اذان ظهر است ، حضرت امیرالمومنین علی با حضرت فاطمه سلام الله علیهما خداحافظی می‌کند و به سوی مسجد حرکت می‌کند . حضرت فاطمه سلام الله علیها ، سَلمی را صدا می‌زند و با کمک او برمی‌خیزد ، وضو گرفته و لباسی نو به تن نموده و خود را خوشبو می‌کند . حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌خواهد به دیدار خدا برود . او از سَلمی می‌خواهد تا چادر نماز او را بیاورد . سَلمی ، چادر نماز حضرت فاطمه سلام الله علیها را می‌آورد و به او می‌دهد . هنوز تا اذان ظهر فرصت باقی است . او روی خود را به سوی قبله می‌کند و چنین می‌گوید: «سلام من بر جبرئیل ! سلام من بر رسول خدا ! بار خدایا من به سوی پیامبر تو می‌آیم ، من به سوی رحمت تو می‌آیم » حضرت فاطمه سلام الله علیها رو به قبله می‌خوابد و چادر خود را به سر می‌کشد و به سَلمی می‌گوید: «مرا تنها بگذار و بعد از لحظاتی مرا صدا بزن ، اگر جواب تو را ندادم بدان که من نزد پدر خویش رفته‌ام» حضرت فاطمه سلام الله علیها دست خود را زیر گونه خود می‌گذارد و چادر خود را بر سر می‌کشد . سَلمی از اتاق بیرون می‌رود . صدایی به گوش حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌رسد ، کسی او را صدا می‌کند: «دخترم ! فاطمه جانم ! نزد من بیا که منتظرت هستم...». اللّه أکبر ، اللّه أکبر. این صدای اذان ظهر است که می‌آید ، خوب است بروم و حضرت فاطمه سلام الله علیها را برای نماز بیدار کنم.. سَلمی می‌آید و حضرت فاطمه سلام الله علیها را صدا می‌زند ، امّا جوابی نمی‌شنود . ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍ای دختر پیامبر ! باز هم جوابی نمی‌آید . نزدیک می‌آید ، چادر را از روی صورت حضرت فاطمه سلام الله علیها کنار می‌زند . وای بر من ! حضرت فاطمه سلام الله علیها از دنیا رفته است . او صورت حضرت فاطمه سلام الله علیها را می‌بوسد و می‌گوید: «سلام مرا به پیامبر برسان» سَلمی شروع به گریه کردن می‌کند . در این هنگام ، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام از راه می‌رسند . آنها سراغ مادر را می‌گیرند . سَلمی جوابی نمی‌دهد ، آنها به سوی مادر می‌روند . آنها هر چه مادر را صدا می‌زنند جوابی نمی‌شنوند . امام حسن علیه السلام کنار مادر می‌آید و می‌گوید: «مادر ، با من سخن بگو قبل از این‌که جان بدهم» او روی مادر را می‌بوسد ، امّا مادر جوابی نمی‌دهد . امام حسین علیه السلام جلو می‌آید و مادر را می‌بوسد و می‌گوید: «مادر ! من پسرت حسین هستم با من سخن بگو» سَلمی ، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را دلداری می‌دهد و از آنها می‌خواهد تا به مسجد بروند و به پدر خبر بدهند . آنها در حالی که گریه می‌کنند به سوی مسجد می‌دوند . همه صدای گریه امام حسن و امام حسین علیهماالسلام را می‌شنوند ، خدایا چه خبر شده است ؟ آنها نزد پدر می‌آیند و خبر شهادت مادر را به پدر می‌دهند . وقتی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام این خبر را می‌شنود، بی‌قرار می‌شود و از هوش می‌رود . آری ، داغ حضرت فاطمه سلام الله علیها بر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بسیار سخت است . عدّه‌ای بر صورت حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آب می‌ریزند. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به هوش می‌آید و می‌گوید: «ای دختر پیامبر ، بعد از تو چه کسی مایه آرامش من خواهد بود ؟» حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام همراه با فرزندان خود به سوی خانه حرکت می‌کند . مردم خبردار می‌شوند ، غوغایی در شهر به پا می‌شود . زنان مدینه همه با هم ناله و زاری می‌کنند ، گویی که از صدای شیون آنها، شهر به لرزه در آمده است . آن زن کیست که به این سو می‌آید ؟ آیا او را می‌شناسی ؟ او عایشه لعنة الله علیه ، همسر پیامبر صلی الله علیه و آله است ، او می‌خواهد وارد خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام شود ، امّا سَلمی ، مانع او می‌شود : ــ تو نمی‌توانی وارد این خانه شوی . ــ برای چه ؟ ــ فاطمه وصیّت کرده است که بعد از مرگ ، ما به هیچ‌کس اجازه ندهیم کنار پیکر او بیاید . آری ، عایشه لعنة الله علیه همان کسی است که حدیث دروغ از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کرد که به حضرت فاطمه سلام الله علیها ، هیچ ارثی نمی‌رسد ، اکنون او نباید به کنار پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها بیاید نگاه کن ! مردم به سوی خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌آیند، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام از خانه بیرون می‌آید ، امام حسن و امام حسین علیهماالسلام هم همراه او هستند ، آنها گریه می‌کنند . مردم با دیدن گریه امام حسن و امام حسین علیه السلام به گریه می‌افتند . قیامتی برپا می‌شود ! همه منتظر هستند تا حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را به مسجد ببرد تا آنها بر او نماز بخوانند و در تشییع جنازه او شرکت کنند . بعضی‌ها می‌گویند: «الآن هوا تاریک می‌شود ، باید هر چه زودتر مراسم تشییع جنازه را شروع کرد» در این میان ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سخنی به ابوذر می‌گوید و از او می‌خواهد تا برای همه بگوید ابوذر رو به مردم می‌کند و با صدای بلند می‌گوید: «ای مردم ، تشییع جنازه فاطمه به تأخیر افتاده است ، خواهش می‌کنم به خانه‌های خود بروید» مردم با شنیدن سخن ابوذر متفرّق می‌شوند . آنها خیال می‌کنند چون غروب نزدیک است ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌خواهد فردا مراسم با شکوهی برای حضرت فاطمه سلام الله علیها بگیرد و برای همین ، تشییع پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را به تأخیر انداخته است . هوا تاریک شده است و مردم مدینه در خواب هستند ، امّا امشب در خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، همه بیدار هستند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام و سَلمی و فضه و یتیمان حضرت فاطمه سلام الله علیها حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دارد بدن حضرت فاطمه سلام الله علیها را غسل می‌دهد ، بقیّه کمک می‌کنند .حضرت فاطمه سلام الله علیها وصیّت کرده است که حضرت امیرالمومنین علیه السلام او را با پیراهن غسل دهد 😭 ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌خواهد حضرت فاطمه سلام الله علیها را در پارچه بهشتی که پیامبر صلی الله علیه و آله به او داده است، کفن نماید . او دارد بندهای کفن را می‌بندد . ناگهان چشمش به فرزندانش می‌افتد . آنها دوست دارند برای آخرین بار مادر خود را ببینند . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آنها را صدا می‌زند و می‌گوید: «عزیزانم ! بیایید و برای آخرین بار ، مادر خود را ببینید» یتیمان جلو می‌آیند و با مادر سخن می‌گویند: «مادر ، سلام ما را به پیامبر برسان» صدای گریه آنها سکوت شب را شکسته است . خدای من ! چه می‌شنوم ؟ این صدای ناله حضرت فاطمه سلام الله علیها است که به گوش من می‌رسد . ناگهان، بندهای کفن باز می‌شود . حضرت فاطمه سلام الله علیها دست‌های خود را باز می‌کند و فرزندانش را به سینه می‌چسباند . صدای گریه حضرت فاطمه سلام الله علیها با صدای گریه یتیمان درهم می‌آمیزد . در آسمان غوغایی به پا می‌شود . فرشتگان بی‌تاب می‌شوند . صدایی از آسمان به گوش می‌رسد: «ای علی ! یتیمان را از مادر جدا کن ، فرشتگان از دیدن این منظره به گریه افتاده‌اند». حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام جلو می‌آید و یتیمان را از مادر جدا می‌کند . اکنون حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، رو به فرزندش، امام حسن علیه السلام می‌کند و از او می‌خواهد تا برود و به ابوذر خبر بدهد که وقت تشییع جنازه حضرت فاطمه سلام الله علیها فرا رسیده است . آری ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌خواهد حضرت فاطمه سلام الله علیها را شبانه دفن کند . امام حسن علیه السلام همراه با امام حسین علیه السلام به خانه ابوذر می‌رود . ابوذر هم به خانه سلمان ، مقداد ، عمّار ، عبّاس (عموی پیامبر) و حُذَیفه می‌رود و به آنها خبر می‌دهد . این شش نفر در تاریکی شب به سوی خانه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌آیند . آنها برای نماز خواندن بر پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌آیند . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام جلو می‌ایستد و این شش مرد پشت سر او صف می‌بندند ، یتیمان حضرت فاطمه سلام الله علیها و سَلمی و فضه هم به صف ایستاده‌اند . نگاه کن ! فرشتگان ، فوج فوج به این خانه می‌آیند ، جبرئیل را ببین ، همه آمده‌اند تا بر پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها نماز بخوانند . اکنون این سیزده نفر می‌خواهند بدن حضرت فاطمه سلام الله علیها را تشییع کنند . صبر کن ! حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌خواهد دو رکعت نماز بخواند . مولایت به نماز ایستاده است . حضرت نماز علی علیه السلام تمام می‌شود ، او دست‌های خود را رو به آسمان می‌گیرد و دعا می‌کند . به راستی او با خدای خود چه می‌گوید ؟ پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را در تابوتی (که به دستور خود او ساخته شده است) قرار می‌دهند . اکنون ، حضرت علی علیه السلام دستور می‌دهد تا دو شاخه درخت خرما را آتش بزنند و در جلو تابوت حرکت بدهند . تشییع جنازه آغاز می‌شود . صدایی به گوش می‌رسد : «او را به سوی من بیاورید» خدایا ! این صدا از کجاست ؟ این صدای قبری است که قرار است حضرت فاطمه سلام الله علیها در آنجا دفن شود . آنجا قبری آماده است ، تابوت را همانجا به زمین می‌گذارند حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌خواهد پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را داخل قبر بنهد . دو دست ظاهر می‌شود و بدن حضرت زهرا سلام الله علیها را تحویل می‌گیرد . هیچ‌کس نمی‌داند این دست‌های کیست . حضرت علی علیه السلام با قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها سخن می‌گوید: «ای قبر ! من امانت خودم را به تو می‌سپارم ، این دختر پیامبر است»😭😭 ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍اکنون ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، همه هستی خود را به خاک قبر می‌سپارد . ندایی به گوش می‌رسد: «ای علی ! بدان که من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود» حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بدن حضرت فاطمه سلام الله علیها را داخل قبر می‌نهد و چنین می‌گوید: «بِسمِ اللّه‌ِ وَ بِاللّه‌ِ وَ علی مِلّةِ رَسُولِ اللّه‌ِ . به نام خدا و برای خدا و بر دین رسول خدا ! فاطمه جان ! من تو را به خدا می‌سپارم و راضی به رضایِ او هستم» همه فرشتگان در تعجّب از صبر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام هستند . او در همه این سختی و بلاها به رضای خدا اندیشه دارد . حضرت علی علیه السلام برای همیشه از حضرت فاطمه سلام الله علیها خداحافظی می‌کند و با چشمانی گریان ، خشتِ لحد را می‌چیند و خاک بر روی قبر می‌ریزد، فقط خدا می‌داند که امشب در دل حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه می‌گذرد. حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها نشسته است ، او آرام آرام ، اشک می‌ریزد . او چه کند ؟ غمی بزرگ بر دل دارد ، همه هستی او در خاک آرمیده است بغضی نهفته در گلوی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام گ نشسته است ، اشک بر گونه هایش جاری است . اکنون ، دیگر او با چه کسی درد دل کند ؟ گوش کن ! حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دارد با یک نفر حرف می‌زند : «ای پیامبر ! امانتی را که به من داده بودی به تو برگرداندم . به زودی دخترت به تو خواهد گفت که بعد از تو ، این امّت ، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند . از فاطمه خود سؤل کن که مردم با ما چه کردند» آری ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، امانت پیامبر صلی الله علیه و آله را به او تحویل داده است . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به یاد آن روزی افتاده است که پیامبر صلی الله علیه و آله ، دستِ حضرت فاطمه سلام الله علیها را در دست او گذاشتند و به او فرمودند: «علی جان ! این امانت من است» چه روزی بود آن روز! روزی که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام عروس خود را به خانه‌اش می‌آورد، آن روز پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند که فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است. اکنون آن سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در گوش حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام طنین انداخته است. اشک در چشم حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نشسته است ، به راستی اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سؤل کند که علی جان ! وقتی من این امانت را به تو سپردم ، پهلویش شکسته نبود ، بازویش کبود نبود ؛ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه جوابی خواهد داد ؟ همه ایستاده‌اند و به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نگاه می‌کنند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دارد اشک می‌ریزد . یک نفر بیاید زیر بازوهای حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را بگیرد و او را از کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها بلند کند . عبّاس (عموی پیامبر) جلو می‌آید ، دست حضرت امیرالمومنین علیه السلام را می‌گیرد و او را بلند می‌کند . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آخرین سخن‌های خود را با حضرت فاطمه سلام الله علیها می‌گوید: «فاطمه جان ! من می‌روم ، امّا دلم پیش توست . به خدا قسم ! اگر از دشمنان ، نگران نبودم کنار قبر تو می‌ماندم و از اینجا نمی‌رفتم و همواره به گریه می‌پرداختم » حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برمی‌خیزد و رو به آسمان می‌کند و می‌گوید: «بار خدایا ، من از دختر پیامبر تو راضی هستم » آنگاه مقداری آب روی قبر حضرت فاطمه سلام الله می‌ریزد و از قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها جدا می‌شود . ــ دوست من! گریه بس است ! این کتاب را به کناری بگذار و برخیز! اکنون ، موقع عمل است ، باید به وصیّت حضرت فاطمه سلام الله علیها عمل کنیم. ــ مگر چیزی از همه وصیّت او مانده است؟ ــ آری، او وصیّت کرده که قبرش مخفی باشد . ــ چگونه این کار را انجام دهیم؟ ــ بیا دست به کار شویم . باید چهل قبر حفر کنیم و آنها را پر از خاک کنیم. عجله کن ما وقت زیادی نداریم ، ما باید در جای جای بقیع ، قبر بکنیم . چهل قبر آماده می‌شود . باید همه متفرق شویم، به خانه‌های خود برویم. صدای اذان صبح بلند می‌شود: اللّه أکبر ، اللّه أکبر . مردم مدینه از خواب بیدار می‌شوند ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍خلیفه در مسجد نشسته است ، او منتظر است تا پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را به مسجد بیاورند و او بر آن نماز بخواند آرام آرام، مردم خود را برای مراسم تشییع جنازه آماده می‌کنند خبری در میان مردم رد و بدل می‌شود: «دیشب، علی ، بدن فاطمه را به خاک سپرده است» مردم به سوی قبرستان بقیع می‌روند ، می‌خواهند قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها را زیارت کنند، امّا با چهل قبر تازه روبرو می‌شوند . به راستی قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها کدام است ؟ هیچ‌کس نمی‌داند ، آیا به راستی حضرت فاطمه سلام الله علیها در این قبرستان دفن شده است ؟ نکند حضرت فاطمه سلام الله علیها در جای دیگری دفن شده باشد ؟ مردم ، همدیگر را سرزنش می‌کنند و می‌گویند: «دیدید که چگونه از ثوابِ تشییع جنازه فاطمه محروم شدیم ، ما حتی نمی‌دانیم که قبر او کجاست» مردم زیادی در بقیع جمع می‌شوند . آنها با خود فکر می‌کنند که چرا حضرت فاطمه سلام الله علیها را مخفیانه به خاک سپردند ؟ چرا قبر او نامعلوم است ؟ این کار پیام سیاسی مهمّی برای همه دارد ، این کار ، فریادِ بلند اعتراض است . نگاه کن ! خلیفه و عُمَر لعنة الله علیهما دارند به این سو می‌آیند . قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها معلوم نیست در کجاست ؟ عُمَر لعنة الله علیه عصبانی می‌شود . او می‌داند مخفی بودن قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها ، برای تاریخ ، یک علامت سؤل بزرگ است هر کس که تاریخ را بخواند با خود خواهد گفت: «چرا قبر فاطمه مخفی‌است ؟» ، جواب این سؤل ، آبروی خلافت را می‌برد . او می‌خواهد هر طور شده است این علامت سؤل را پاک کند باید خلیفه بر پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها نماز بخواند . عُمَر لعنة الله علیه می‌خواهد این قبرها را بشکافد و پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را از قبر بیرون بیاورد تا خلیفه بر آن نماز بخواند در این میان نگاه عُمَر لعنة الله علیه به مقداد می‌خورد به سوی او می‌رود و می‌گوید: ــ چه موقع فاطمه را دفن کردید ؟ ــ دیشب . ــ چرا این کار را کردید ؟ چرا صبر نکردید تا ما بر پیکر دختر پیامبر نماز بخوانیم ؟ ــ خود فاطمه وصیّت کرده بود که تو و خلیفه بر او نماز نخوانید عُمَر لعنة الله علیه عصبانی می‌شود ، به سوی مقداد حمله می‌کند و شروع به زدن او می‌کند ، آن‌قدر مقداد را می‌زند تا خسته می‌شود مقداد از جا بلند می‌شود ، خون از سر و صورت او می‌ریزد . اکنون موقع آن است که مقداد با مردم سخن بگوید: «ای مردم ! دختر پیامبر از دنیا رفت در حالی که بعد از دو ماه ، زخم پهلوی او خوب نشده بود ، آیا می‌دانید چرا ؟ برای این که شما با غلاف شمشیر به پهلوی او زدید» 😭😭 آری ، شما که با حضرت فاطمه سلام الله علیها این‌گونه برخورد کردید چگونه توقّع دارید که او اجازه دهد شما در تشییع جنازه او حاضر شوید ؟ ( ادامه دارد ان شاء الله...) به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀 ✍حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در خانه نشسته است که به او خبر می‌دهند عمر لعنة الله علیه می‌خواهد قبرها را بشکافد تا پیکر حضرت فاطمه سلام الله علیها را پیدا نماید . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برمی‌خیزد . شمشیرِ ذو الفقار را در دست می‌گیرد و از خانه بیرون می‌آید نگاه کن ! او چقدر خشمگین است ، رگ‌های گردن او پر از خون شده است عُمَر لعنة الله علیه جلو می‌آید و می‌گوید: «ای علی ! این چه کاری بود که تو کردی ؟ ما پیکر فاطمه را از قبر بیرون می‌آوریم تا خلیفه بر آن نماز بخواند» حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دست می‌برد و عُمَر لعنة الله علیه را با یک ضربه بر زمین می‌زند و روی سینه او می‌نشیند و می‌گوید: «تا امروز هر کاری کردید من صبر کردم ، امّا به خدا قسم ، اگر دست به این قبرها بزنید با شمشیر به جنگ شما می‌آیم، به خدا ، زمین را از خون شما سیراب خواهم نمود» همه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را می‌شناسند ، اگر حضرت علی علیه السلام قسم بخورد به قسم خود عمل می‌کند . چه کسی می‌توند در مقابل شمشیر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ایستادگی کند ؟ ابوبکر لعنة الله علیه در فکر نجات عُمَر لعنة الله علیه است ، چه کند ، چگونه حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را آرام کند ؟ جلو می‌آید و به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام می‌گوید: «تو را به حقّ پیامبر قسم می‌دهم عُمَر را رها کن ، ما از تصمیم خود منصرف شدیم ، ما هرگز این کار را انجام نمی‌دهیم» حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، عُمَر لعنة الله علیه را رها می‌کند و مردم متفرّق می‌شوند . آری ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به حضرت فاطمه سلام الله علیها قول داده بود که قبر او برای همیشه مخفی بماند . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلامخیلی دلش می‌خواهد کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها برود حضرت فاطمه سلام الله علیها از او خواسته است که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بر سر قبر او برود و قرآن بخواند . اشک در چشم حضرت علی علیه السلام حلقه زده است، او دلش می‌خواهد به کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها برود . امّا باید تا شب صبر کرد ، وقتی که هوا تاریک تاریک شود حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به دیدار حضرت فاطمه سلام الله علیها خواهد رفت و در خلوت شب با او سخن خواهد گفت . به راستی او با همسر سفر کرده‌اش چه خواهد گفت ؟ جا دارد او این‌گونه با او سخن گوید: فاطمه جانم ! سرانجام دیشب ، نیمه شب ، من از همه چیز باخبر شدم . وقتی در تاریکی شب ، پیکر تو را غسل می‌دادم ، دستم به زخم بازوی تو رسید . دلم می‌سوزد . چرا هرگز از زخم بازویت به من چیزی نگفتی ؟ السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها بانوی من! تو خود می‌دانی که هنگام نوشتن این کتاب، چقدر بر مظلومیّت تو گریستم، این قلم، نیازمند نگاه توست، عشق تو در دلم زبانه می‌کشد... به راستی چه کسی جز تو شایستگی مقام شفاعت را دارد؟ آن روزی که ندا دهنده‌ای در آسمان ندا می‌دهد که چشمان خویش را فرو گیرید تا حضرت فاطمه سلام الله علیها دختر حضرت محمّد صلی الله علیه و آله گذر کند! چگونه باور کنم که در آن روز، مرا و خوانندگان این قصه را فراموش می‌کنی و ما را در غربت و تنهایی رها می‌کنی؟ هرگز! هرگز! تو مادر مهربانی‌ها هستی! همه ما منتظر آن روز باشکوه هستیم! روزی که تو دست ما را بگیری و... کتاب: فریاد مهتاب نویسنده: مهدی خدامیان به‌ بیت‌ وحی🥀 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻