eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰رفتار دختر و پسر در مراسم و پسر در مراسم خواستگاری باید مودبانه داشته باشند و مواظب رفتار خود باشند و از زیاد حرف زدن و خنده بی جا و ترش رویی و مطلق بپرهیزند همچنین احوال پرسی گرم و خودمانی با یکدیگر نداشته باشند زیرا ممکن است دیگران برداشت های از این رفتار آن ها داشته باشند . پذیرایی در خواستگاری در قدیم خواستگاران دختر را موقعی دیدند و ارزیابی می کردند که با سینی چای وارد خواستگاری می شد و نحوه پذیرایی کردن او با چای نشان دهنده سلیقه آن ها بود. اما امروزه دیگر این سنت جایی ندارد و دختر از همان بدو ورود مهمانها به آ ن ها می آید و کار پذیرایی را کسی دیگر انجام می دهد . اما هنوز هم در برخی از خانواده ها دختر خانم سینی چای را می گرداند و این امر گاهی ساز می شود . پذیرایی در مراسم خواستگاری توسط عروس نشان دهنده رفتار و فرهنگ آنان است بنابراین باید پذیرایی و در اعتدال باشد و به تعارف زیاد یا کم، زمان پذیرایی، پذیرایی از مهمانان توجه کنیم. ‌‌‎‌‹⃟⃟⃟‌‌‎‌-•-•-•-------❀•♥•❀ --------•-•-•--
❤️✨❤️✨❤️ *با خانواده شوهرم چه کنم؟* ◄ اکثر ما یه سری مشکل با خانواده همسرجان داریم. دلیلش هم: ◄ اکثرا مادر همسرجان هیچ جوره نمیخواهد قبول کند او الان مستقل شده و برای خودش زن دارد حتی! ◄ این مادر شوهرانِ سعی می کنند به جای همسرشان پسرشان را برای خودشان حفظ کنند! در نتیجه با شمایی که عروس باشی رقابت میکنند این مسئله خیلی وقتها با رفت و آمد محدود و سیاستهای عروس ومادرشوهر که هر دو خانم هستند حل میشود. اما بعضی مردها خیلی به اصطلاح بچه ننه و مامانی هستند و هر چه مادرشان بگوید می گویند چشم! حتی اگر بخواهد با شما بداخلاقی کند! 🔻این یک اعلام خطر است ◄ اینطور وقت ها باید زن با سیاست و زرنگی باشید. باید خودتان را به همسرتان ثابت کنید. و نشان بدهید تصمیم های درست می گیرید.عاقلید و شوهرتان می تواند روی شما حساب کند. ◄ اول از همه اینکه وقتی مردتان تصمیمی می گیرد پشتش بایستید وحتی در رسیدن به هدف کمکش کنید. خودتان هم در این بین راهنمایی های درست بدهید. البته اگر خواست! ◄ به خانواده شوهر لقب یا برچسب ندهید که آقایی از خودتان عصبی میشود! ولی لزومی هم ندارد ازآنها تعریف کنید.
*همه بخونن* ☺️ *دوست پسر دخترتون باشید!* ❤️ شما به بچه‌ها محبت کنید، خود محبت یک تربیت است. دختر وقتی وارد ۹-۱۰ سالگی می‌شود، تقریباً در حال وارد شدن به عرصه‌ی نوجوانی است. پدری که دختر در این سن دارد، باید برای دخترش یک دوست پسر واقعی باشد. مثلاً دخترش را سوار ماشین کند و با او دور بزند. البته دورِ دوست پسرانه! با هم بستنی بخورند و گپ و گفت داشته باشند. ❌نه اینکه تا دختر در ماشین می‌نشیند بگوید موهایت را بکُن زیر روسری! یا مادرت گفته برای نماز صبح بیدار نمی‌شوی! این دختر دفعه بعد دنبال شما نمی‌آید. 👈اما اگر ارتباط عاطفی خوب برقرار کنید، حجاب و نماز و حیا را آنطور که شما دوست دارید انجام می‌دهد. اگر محبوب فرزندان خود باشید فرزندان دنباله ‌رو شما خواهند بود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 حتما ببینید | مستندی کوتاه پیرامون خاصیت آهن ربایی واکسن ⚡️ وقتی دبیر کمیته علمی ستاد کرونا اصل مسئله را پذیرفت و گفت این خاصیت می‌تواند برای همه ی واکسن ها باشد و به جیوه و اکسیدآلومینیوم موجود در واکسن ها اعتراف می کند!
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_پانزدهم سید محمد که خون، خونش را میخورد زیر لب گفت: خیلی اهل و عاقل هس
✦‍ "رمان آیه مقابل سید عطا قرار گرفت:مامان فخری رفت شما دوباره اومدین مظلوم کشی؟ سید عطا که به عصای دستش تکیه داده بود اخم کرد:من با تو حرف ندارم. آیه: مگه باز شما نیومدید به محمد بگید بی غیرت و به من بگید ننگم و به همسرم توهین کنید؟خدا همسرتونو بیامرزه. این بار تنها هم اومدید! سیدعطا: قبلا این قدر زبون نداشتی؟عوارض این شوهرته؟ علیل شده و تو زبونت دراز شده؟ آیه قدمی به سمت سیدعطا جلو رفت: قبال هم بلد بودم جوابتون رو بدم اما حرمت بزرگتریتون رو داشتم.حرمت مامان فخری و مهدی رو داشتم.اما شما لیاقتش رو نداشتید. روزی که مامان فخری از این خونه بیرونتون انداخت، همه حرمت ها هم انداخته شد. شوهرم علیله؟باشه!به شما چه؟ من باید راضی باشم که هستم.همین که اسمش هست، نفسش هست، برای من و بچه هام بسه! شما مواظب خودتون باشید که توی این سن و سال اگه علیل بشید، کسی رو دارید؟ ارمیا آیه را صدا زد تا بیشتر از این ادامه ندهد: آیه جان! آیه نفس گرفت: چشم.اما تنهات نمیذارم تا بازم اذیتت کنن! ارمیا دست آیه را گرفت و کمی به سمت خود کشید. آیه هم سرش را سمت ارمیا برد و صدای پچ پچ وارش را شنید: برو داخل. از پس خودم برمیام. آیه هم پچ پچ کرد: میدونم. ایلیاترسیده، میترسه باز بخوای بری! ارمیا: بریم خونه؟ آیه لبخندی به صورت خسته ی همسرش زد *********** ساعت یازده شب بود که صدرا و رها به همراه پسرانشان زنگ در خانه ی حاج علی را زدند. ایلیا که در را باز کرد و از همان دم در مشغول خوش و بش باپسرها شد و فورا به اتاقش رفتند. زینب سادات با اخم و تخم نگاهشان کرد. میدانست این پسرهای فضول دست به وسایل اش میزنند و این اصلا باب میلش نبود. آیه که کارهای ارمیا را انجام داده بود و روی تخت کنارش نشسته و پاهای ناتوانش را ماساژ میداد با صدای احوال پرسی حاج علی و صدرا، بلند شد و لباس مناسبی پوشید، چادرش را سر کرد، ملافه را روی پاهای ارمیا مرتب کرد و با لبخند به ارمیا گفت: رفیقت طاقت دوریتو نداشت و اومد!چقدر تو طرفدار داری آخه. ارمیا محجوبانه خندید. دل آیه به درد آمد. ارمیا همیشه مظلوم بود و این روزها بیشتر از همیشه مظلوم شده بود. قهرمان زندگی ات که آرام گیرد، دلت میمیرد اما باز هم قهرمان زندگی ات میماند. ادامه دارد... نویسنده:
حرم
✦‍ "رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_شانزدهم آیه مقابل سید عطا قرار گرفت:مامان فخری رفت شما دوباره اومدی
✦‍ "رمان دقایقی بعد که احوال پرسی گذشت و صدرا کنار ارمیا نشست و رها آیه را در آشپزخانه همراهی کرد که شربت بهارنارنج درست میکرد و حاج علی وزهرا خانوم رخت خواب ها را آماده میکردند. زینب سادات هم مشغول صحبت با مهدی درباره کنکورشان شد. صدرا: تو که رفتی، مسیح اومد. ارمیا لبخند زد: واقعا؟خیلی دلم براش تنگ شده. صدرا: اونم دلش برات تنگ شده. ارمیا: بعد از یوسف، همه چیز بهم ریخت. گاهی فکر میکنم خدا هم ازدست ما سه تا خسته شده بود که اون روز،اون اتفاق افتاد. ارمیا به یاد آورد... ظهر عاشورا بود. شلوغی جمعیتی که برای نماز ظهر عاشورا در حرم مطهرحضرت معصومه(س) جمع شده بودند هر لحظه بیشتر و بیشترمیشد.ارمیا و یوسف که دیرتر از صدرا و سیدمحمد و مسیح و حاج علی رسیده بودند، در صف های انتهایی حیاط حرم ایستاده بودند. رکعت سوم بود که ارمیا متوجه شد که نفر جلویی اش نماز نمیخواند و نامحسوس اطراف را زیر نظر دارد. همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد. یوسف که سمت راست ارمیا ایستاده بود ارمیا را هل داد و به سمت عامل انتحاری که مقابلش بود خیزبرداشت اما قبل از آن که بتواند دست های او را مهار کند، صدای تکبیرش بلند شد و یوسف روی او خوابید و صدای انفجار. بلافاصله در میان صدای انفجار تکبیر دیگر و انفجار. انفجاری که شهدای بسیاری داد. زیر لب زمزمه کرد: به قول حاج علی: ما مدعیان صف اول بودیم... صدرا بیاد اورد... تشییع جنازه ی بدن تکه تکه شده یوسف بود که حاج علی با بغض گفت: این بار گرگ ها واقعا یوسف رو دریدند. بنده ی مخلص خدا بود. ما سینه زدیم، بی صدا باریدند/ از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند/ ما مدعیان صف اول بودیم/ از آخر مجلس شهدا را چیدند... چشمان ارمیا که بارید، صدرا به خودش آمد: بازنشستگی به مسیح ساخته. خوبی شغل شما اینه که 48 سالگی بازنشست میشید و راحت. من چی که حالاحالاها باید بدوم. مسیح که چند سال هم اضافه کار کرد اما بلاخره خودشو بازنشست کرد. ارمیا: تو هم خودتو بازنشست کن. چقدر پول رو پول میذاری! صدرا: پول رو پولم کجا بود مومن؟ هر چی میدویم خرج و دخلمون با هم نمیخونه. ارمیا: خب اینقدر در راه رضای خدامفتی کار نکن. صدرا: نمیتونم. دیگه نمیتونم. یادته یک روز بهت گفتم جنس من و رها فرق داره؟ ارمیا با لبخند سرش را تکان داد و صدرا ادامه داد: ما رو شکل خودشون کردن. دیگه هیچی مثل روزای قبل از اومدنش به زندگیم نیست. صدرا به یاد آورد... محسن هشت ماهه بود. تازه چهار دست و پا میرفت. گاهی مبل و پشتی و دیوار را میگرفت و می ایستاد. دندانش در حال جوانه زدن بود. پای رها را گرفته بود و سعی در بلند شدن داشت. مهدی خوب با برادر کوچکش کنار آمده و با هر کار جدید او کلی ذوق میکرد. آن روز صدرا تازه از دادگاه برگشته بود و هنوز کت وشلوارش را عوض نکرده بود که صدای زنگ خانه بلند شد. مهدی دوید و آیفون را جواب داد. سپس رو به صدرا گفت: بابا با تو کار داره!داد میزنه! صدرا ابرو در هم کشید. رها و محبوبه خانوم متعجب به او نگاه میکردند. چه کسی پشت در خانه بود که داد میزد؟ ادامه دارد... نویسنده:
حرم
✦‍ "رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هفدهم دقایقی بعد که احوال پرسی گذشت و صدرا کنار ارمیا نشست و رها آی
✦‍ "رمان ارمیا آیفون را گذاشت و به حیاط رفت. رها روسری سر کرد و چادرش را مرتب کرد و به ایوان رفت. صدرا که در را باز کرد، دو مرد و یک زن وارد خانه شدند. داد و بیداد میکردند و باهم فریادزدنهایشان مانع از این میشد که رها بفهمد چه میگویند صدرا سعی در آرام کردنشان داشت که عاقبت بعد از دقایقی داد زدن، زن زیر گریه زد و مرد ها دستی روی کمر و دستی روی سر، نفس گرفتند. یکی از آنها که مشخص بود بزرگتر است، گفت: میدونی چقدر این در اون در زدیم تا پیداش کنیم؟حالا با یک قرار وثیقه داری فراریش میدی؟ صدرا: ببین جناب مسعودی، من وکیلم و هر کاری برای موکلم انجام میدم. اونم حق داره آزاد باشه وگرنه دادگاه قبول نمیکرد. شما باید منطقی برخورد کنید. مرد جوان تر داد زد: منطق؟ حق رو ناحق میکنی و میگی منطق؟ خودت میدونی اون عوضی چکار کرده. صدرا: وظیفه ی من دفاع از موکلمه. شما میگید گناهکاره، ثابت کنید! زن نالید: چطوری؟ خودت میدونی با پول دهن همه ی شاهد ها رو بسته!خود تو رو هم با پول خریده! صدرا با اخم گفت: مواظب حرف زدنتون باشید. من میتونم ازتون شکایت کنم بخاطر این تهمتها. مرد مسن تر: تهمت؟ بعد رو به رهای روی ایوان کرد و بلند تر گفت: میدونی شوهرت از کجا پول میاره سر سفره؟میدونی پولش حرومه؟ صدرا رنگش پرید: چی میگی؟ کدوم حروم؟ من وکیلم!دارم از موکلم دفاع میکنم! زن اشکهایش را با پشت دست پاک کرد: دخترم و پرپر کرده! الهی داغ بچه هاتو ببینی! صدای گریه ی همراه با جیغ محسن که از خانه بلند شد، رها به داخل دویدومحسن را که با صورت روی سرامیک ها افتاده و پبشانی از پر خون شده بود را از آغوش محبوبه خانوم گرفت و به سمت حیاط دوید. صدرا که تازه داشت وارد خانه میشد، کلید ماشین و کیفش را چنگ زد و دنبال رها دوید. ِ پیشانی محسن کوچکشان پنج بخیه خورد. رها پسرکش را بوسید و بویید و اشک ریخت. پسرکش آنقدر جیغ زده بود که بی حال شده، فقط ناله میکرد. به خانه که آمدند، مهدی را باصورتی غرق در اشک و محبوبه خانوم را پای سجاده دیدند. رها محسن را روی تختش خواباند و بوسه ای بر صورتش نشاند. بعد به سراغ مهدی رفت و ترس هایش را با در آغوش کشیدنش از بین برد. مهدی دایم زمزمه میکرد: به خدا تقصیرمن نبود. من مواظب بودم مامان. رها به چشمان پر اشک پسرش نگاه کرد. مهدی را بیشتر از محسن دوست نداشته باشد، کمتر هم نبود. لبخند زد و صورتش را بوسید: میدونم مامان جان. تو بهترین برادردنیایی. اگه تو نبودی من از پس بزرگ کردن محسن بر نمیومدم. اینم که سرش شسکت تقصیر تو نبود. تقصیر من و بابا بود. قول میدم بیشترمواظب شما دوتا باشیم.حالا هم با مامان محبوب برو پیش داداشی بخواب. محبوبه خانوم، دست مهدی را گرفت و به اتاق برد. رها رو با صدرا کرد: حالا وقتشه توضیح بدی! صدرا خودش را روی مبل انداخت و سرش را به پشت تکیه داد و چشمانش را بست: اون که باید توضیح بده تویی!چرا بچه رو رها کردی و اومدی بیرون؟فوضولی کردن از بچت مهمتره؟ ادامه دارد... نویسنده:
حرم
✦‍ "رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_هجدهم ارمیا آیفون را گذاشت و به حیاط رفت. رها روسری سر کرد و چادرش ر
✦‍ "رمان رها چادرش را که خونی شده بود، در حمام گذاشت و در حمام را بست. با اخم به سمت صدرا رفت: دست پیشو گرفتی که پس نیوفتی؟ اونا کی بودن دم در؟ چی میگفتن؟ صدرا: پرونده جدیده. دخترشون‌خودکشی کرده، میگن خودکشی نبوده و شوهره زنشو کشته. رها: اینایی که دادگاه میگی رو نمیخوام بدونم!حقیقت رو بگو. صدرا: چند هفته پیش بود پدرش اومد دفتر. گفت وکالت پسرشو قبول کنم. بر اساس شواهد بی گناه بود. پنج روز پیش بود که فهمیدم شاهدارو خریدن که سکوت کنن. من در جریان نبودم. رها: وقتی فهمیدی چکار کردی؟ صدرا: چکار باید میکردم؟ میرفتم به قاضی میگفتم که مرده بعد از جرو بحث و تهدید زنش که اگه بخواد طلاق بگیره، میکشتش، زنش رو پرت کرده و اونم با سر خورده زمین و سرش شکسته و بی هوش شده و مرده؟ ُشوهره وایساده جون دادنشو تماشا کرده و به دکتر نبرده و زنه رها: آره. باید میگفتی. صدرا: تو خودت اگه مراجعی داشتی که اعتراف به قتل میکرد، میتونستی به پلیس بگی؟ شما هم سوگند رازداری خوردین. من وکیل هستم. هر کسی پول بده ازش دفاع میکنم. رها: تو حق رو ناحق میکنی. آه مظلوم پشت سر تو و خونوادته! من و پسرات! مادرت! برادر و پدرت اون دنیا! پول به چه قیمتی صدرا؟ صدرا: به هر قیمتی! رها: من به هر قیمتی نمیخوام. این پولای حروم خوردن نداره. صدرا: زیادی داری شلوغش میکنی! ِرها: پنج روزه میدونی داری از نا حق دفاع میکنی و سر پسرت پنج تابخیه خورد! برو با خودت فکر کن. با این شرایط مجبورم خرج خودموپسرا رو از پولای تو جدا کنم. من حروم خوری بلد نیستم. حداقل از وقتی که حاج علی رو شناختم... ادامه دارد... نویسنده:
[ Photo ] 🖌((فَأَسْأَلُ اللَّهَ الَّذِي أَكْرَمَ مَقَامَكَ وَ أَكْرَمَنِي (بِكَ) أَنْ يَرْزُقَنِي طَلَبَ ثَارِكَ مَعَ إِمَامٍ مَنْصُورٍ مِنْ أَهْلِ بَيْتِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ پس مى خواهم از آن خدائى که گرامى داشت مقام تو را و گرامى داشت مرا بخاطر تو که روزیم گرداند خونخواهى تو را در رکاب آن امام یارى شده از اهل بیت محمد صلى اللّه علیه و آله)) 📚در کتاب مفاتیح الجنان، قبل از زیارت جامعه کبیره و بعد از دعای علقمه، سفارش امام زمان (عج) به سید رشتی این‌گونه بیان شده است: «شما چرا زیارت عاشورا را نمی‌خوانید؟ عاشورا، عاشورا، عاشورا». 🖊در روايت ديگر از امام باقر (ع) می‌خوانيم: اگر مردم می‌دانستند زيارت امام حسين (ع) چه ارزشی دارد، از شدت شوق و علاقه می‌مردند و حسرت رسيدن به آن پاداش ها، جسم و روح آنها را پاره پاره می‌کرد. (بحارالانوار-جلد 101 –ص 18)
هدایت شده از حرم
4_435750524105523510.mp3
5.16M
همہ هسٺ آرزویـم ڪہ ببینـم از تـو رویـی 😍 دعاے امشب فراموش نشود❤️ 🎤 حاج مهدی میرداماد @haram110
✴️ چهارشنبه 👈 19 خرداد / جوزا 1400 👈 28 شوال 1442 👈 9 ژوئن 2021 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی . 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . 📛 صدقه صبحگاهی فراموش نشود . 👶 مناسب زایمان و نوزادش خوش رو ، محبوب و صدقه و عقیقه برایش انجام گردد . ان شاءالله 🚘مسافرت : اصلا خوب نیست و درصورت ضرورت همراه صدقه باشد . 🔭 احکام نجوم . 🌗 این روز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ شروع به نگارش کتاب . ✳️ لباس نو پوشیدن . ✳️ شروع به کارهای تعلیماتی . ✳️ خرید ملک و کالا . ✳️ مبادله سند . ✳️ ارسال کالاهای تجاری . ✳️ و دیدار با سران نیک است . 👩‍❤️‍👨 حکم مباشرت امشب ( شب پنج شنبه ) ، فرزند چنین شبی ممکن است مواجب بگیر ستمگران شود . 💉💉 حجامت خون دادن فصد باعث قوت دل می شود . 💇‍♂💇 اصلاح سر وصورت خوب نیست . 😴🙄 تعبیر خواب خوابی که (شب پنجشنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 29 سوره مبارکه " عنکبوت " است . قال رب انصرنی علی القوم المفسدین ..... و مفهوم آن این است که خواب بیننده مامور شود به اصلاح گروهی که اگر با آنها جنگ و ستیز کند پیروز شود و همه احوالات او شاید نیک گردد . ان شاءالله و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ✂️ ناخن گرفتن 🔵 چهارشنبه برای ، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود. 👕👚 دوخت ودوز چهارشنبه برای بریدن و دوختن روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله ✴️️ وقت در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن) ❇️️ روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه که موجب عزّت در دین میگردد 💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_رضا_علیه السلام_ و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸زندگیتون مهدوی ان شاالله🌸
✴️ شنبه 👈 22 خرداد /جوزا 1400 👈1ذی القعده 1442👈 12 ژوئن 2021 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی . 🔥مرگ اشعت بن قیس " 40 هجری " و او در قتل امام علی علیه السلام شریک بود . 🌹ولادت حضرت فاطمه معصومه علیه السلام " 173 هجری " ( روز دختر .) 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی . ❇️روز بسیار شایسته ومبارکی است و برای امور زیر خوب است : ✅ خواستگاری و عقد و ازدواج . ✅ خرید و فروش . ✅ امور زراعی و کشاورزی . ✅ وسیله سواری خریدن . ✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن . ✅ و دیدار با رؤسا خوب است . 👶 زایمان مناسب و نوزادش محبوب و مقبول مردم و روزی دار و شاد و مبارک خواهد شد .ان شاءالله 🚖 مسافرت : مسافرت خوب و سودمند است . 🔭 احکام و اختیارات نجومی . 🌓 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است : ✳️ مشارکت و شرکت زدن. ✳️ بذر افشانی . ✳️ درختکاری . ✳️ امور زراعی و کشاورزی . ✳️ کندن چاه و کانال . ✳️ خرید و فروش املاک . ✳️ و حمام رفتن نیک است . 👩‍❤️‍👨 حکم انعقاد نطفه و مباشرت . 👩‍❤️‍👨 امشب : ( شب یکشنبه) ، روایتی مبنی بر کراهت یا استحباب آن وارد نشده است . 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث کوتاهی عمر است . 💉💉 حجامت خون دادن فصد زالو انداختن خون_دادن یا در این روز از ماه قمری ، برای رگ ها ضرر دارد . 😴😴 تعبیر خواب امشب : خواب و رویایی که شب یکشنبه دیده شود تعبیرش از ایه 2 سوره مبارکه " بقره " است . الم ذالک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین .... و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که خبری در قالب نامه یا حکمی می رسد و باعث خوشحالی خواب بیننده شود . 💅 ناخن گرفتن شنبه برای ، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد. 👚👕دوخت و دوز. شنبه برای بریدن و دوختن، روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس نمی شود) 🙏🏻 وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر. 📿 ذکر روز شنبه : یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه 📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد . 💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به (ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
1 ذو القعده 1 ـ ولادت حضرت معصومه علیها السلام
1 ذو القعده 1 ـ ولادت حضرت معصومه علیها السلام در این روز در سال 173 هـ دخت گرامی موسی بن جعفر علیه السلام، حضرت فاطمه معصومه علیها السلام به دنیا آمده است. (1) پدر بزرگوار آن حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام، و مادر مکرّمه ی آن حضرت جناب نجمه علیها السلام مادر امام رضا علیه السلام است. نام مبارکش فاطمه، لقب آن حضرت معصومه و در خانواده ی امام هفتم علیه السلام حضرت معصومه علیها السلام را «فاطمه کبری» می خواندند. (2) شیخ صدوق از سعد بن سعد روایت کرده است که از امام رضا علیه السلام درباره ی فاطمه دختر موسی بن جعفر علیهم السلام سؤال نمودم. امام رضا علیه السلام فرمودند : «هر کس او را زیارت کند بهشت برای اوست». (3) در روایتی دیگر امام رضا علیه السلام می فرمایند : «هر کس معصومه را در قم زیارت کند مانند کسی است که من را زیارت کرده است». (4) در روایت دیگری فرمودند : «هر کس او را در حالی که شناخت به حقّش دارد زیارت کند بهشت بر او واجب می شود». (5) در روایت دیگر جواد علیه السلام می فرمایند : «هر کس عمّه ام را در قم زیارت کند بهشت برای اوست». (6) 📚 منابع : 1. زندگانی حضرت معصومه علیها اسلام و تاریخ قم : ص 34. و ... . 2. حیاة الست علیها السلام : ص 11. بحار الأنوار : ج 48، ص 288، 303. 3. عیون اخبار الرضا علیه السلام : ج 1، ص 299. و ... . 4. ناسخ التواریخ : ج 3، ص 68. و ... . 5. بحار الأنوار : ج 48، ص 317، ج 99، ص 266. و ... . 6. کامل الزیارات : ص 536. و ...
*آقایون بخونن* 💕وقتی خانمت گلایه ای میکنه قصدش با شما نیس! قصدش کشتی کج که نیست! که همه تلاشتو میکنی بدی!! 💕اون فقط داره درد دل میکنه. هیچ تو حرفاش نیس. حرفاش بهم ربط ندارن. چون فقط داره انرژی و روانی میشه. اون داره با حرف زدنش از شما مثبت، تایید و میگیره. سعی نکن ازش ببری! چون اون وقت ازش !! 💕چون برای نیومده. برای اومده. به حرفاش گوش بده و وقتی مثلا میگه چن وقته بیرون نرفتیم. براش تعداد دفعاتی که بردیش بیرون رو مثال !! 👈 بگو راس میگی! حق با توئه! دلت گرفته. نیست؟ 💕همین یه جمله میکنه. اون وقت این دوباره به خودتون هدیه میشه
*ازجمله اشتباهاتی که خیلی از عزیزان چه دختروچه پسرقبل ازازدواج مرتکب میشوند* ❎ اگر امیدوارید که بعد از ازدواج چیزهایی در طرف مقابلتان تغییر کند، پس آماده‌ی ازدواج با او نیستید. مثلاً ممکن است فکر کنید بعد از نظر نامزدتان در مورد بچه‌دار شدن تغییر کند و دیگر از بچه‌دار شدن فراری نباشد. یا شاید هم فکر کنید بعد از ازدواج، دیگر مواد مصرف نخواهد کرد. 👈 واقعیت این است که آدم‌ها ندرتاً تغییر می‌کنند و این خیالات که ازدواج کردن، فرد مورد علاقه‌تان را تغییر می‌دهد، معمولاً علامت این است که آمادگی ازدواج کردن را ندارید.
4_5908877643465361528.mp3
9.7M
قسمت 9 موضوعات این قسمت: 83 خودشان لباس را میدوختند / 84 خودشان کفش شان را وصله میزدند / 85 دندان را از بالا به پایین مسواک می زدند / 86 لباس بلند می پوشیدند / 87 بر سرشان عمامه یا عرقچین یا دستمال بود / 88 لباس شان شبیه همه مردم بود . لباس متفاوت نداشتند / 89 اسم عمامه شان سحاب بود / 90 پیش از پوشیدن لباس نو دعا می کردند / 91 لباس را از طرف راست می پوشیدند و از طرف چپ لباس را در می اوردند / 92 بعد از خرید لباس خدا را حمد می گفتند / 93 لباس قبلی خود را به فقیر می دادند / 94 برای جمعه دو لباس داشتند / 95 انگشتر به دست راست می کردند / 96 پا را ابتدا به کفش راست می کردند و موقع در آوردن پا ، ابتدای پای چپ را از کفش راست در می آوردند/ بر حصیر می خوابیدند / 97 قبل از خواب مسواک می زدند / 98 قبل از خواب دعا می کردند / 99 قبل از خواب آیه الکرسی می خواندند / 100 به پهلوی راست می خوابیدند / 101 دست راست زیر گونه راست می گذاشتند / 102 بعد از بیداری دعا می‏کردند و سجده می رفتند / 103 بعد از بیداری مسواک می زدند
حرم
✦‍ "رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_نوزدهم رها چادرش را که خونی شده بود، در حمام گذاشت و در حمام را بست.
✦‍ "رمان ارمیا صدرا را از آن روزها بیرون کشید: تو که خیلی بیشتر از من عوض شدی... صدرا خندید و دست بر شانه ی نحیف ارمیا گذاشت و بعد بوسید: عوض شدم چون عوضی بودم. ار بار که رَد زخم روی پیشونی محسن رومیبینم، از خودم شرمنده میشم. حاج علی که رخت خواب ها را پهن کرد. با زهرا خانوم روی بالکن موکتی پهن کرده و با استکان های چای به لیمو کنار هم نشستند.حاج علی استکان چایش را در دست گرفت و عطر دل انگیزش را نفس کشید. زهرا خانوم با لبخند نگاهش کرد. لبخندش را حاج علی بی جواب نگذاشت. حاج علی: عمر ما هم دیگه داره سر میاد. محبوبه خانوم رفت، مادر زن مسیح، اسمش چی بود؟ زهرا خانوم: رباب حاج علی سری تکان داد: آره، رباب خانوم!الانم که فخری خانوم. نوبتی هم که باشه، داره نوبت ما میشه. زهرا خانوم: حرف از رفتن نزن حاجی. اشک چشمانش را حاج علی گرفت وادامه داد: اینا رو گفتم مقدمه، چرا زود وا میدی خانوم؟ زهرا خانوم: چی رو وا میدم. تازه با تو فهمیدم زندگی چیه!طاقت ندارم اینجوری حرف از رفتن میزنی؟ حاج علی بلند خندید: حالا شاید من موندم و تو رفتیا! بعد چشمکی به زهرا خانوم زد و خندید. زهرا خانوم که شوخی پشت حرف حاج علی را متوجه شده بود، پشت چشمی نازک کرد و گفت: من قصد رفتن ندارم. شما عجله داری بفرما! حاج علی: حالا که قصد رفتن نداری بگو برام. زهرا خانوم: چی بگم حاجی؟ حاج علی: شونزده، هفده ساله ازدواج کردیم. هیچ وقت از گذشته ازت نپرسیدم چون میدونم سخته برات. اما امشب میخوام برام بگی چی شد که خون بس شدی؟چرا ازت اینهمه متنفربود اون خدا بیامرز؟ زهرا خانوم غرق در خاطراتش شد... زهرا تازه هجده ساله شده بود. همراه زهره خواهر شانزه ساله اش کنار شط بودند که صدای داد و فریاد بلند شد. زهرا دست خواهرش را گرفت به سمت صدا رفتند. خانواده پسر عموی پدرش بودند که با پدر و برادرهایش درگیر شده بودند. دست زهره را کشید و از پشت نخل ها خودشان را به خانه رساند. مادرش، خواهرانش، زن برادرهایش، همه نگران جمع شده بودند. زهرا از حمیرا، زن برادر سوم اش پرسید: چی شده حمیرا؟ حمیرا با اشاره به زهره گفت: زهره برو آب قند درست کن! زهره را که دنبال نخود سیاه فرستاد، به زهرا گفت:پسر عموی بابات، اومده میگه خرمای نخلای اونا رو کندیم. زهرا: حالا واقعا کندیم؟ حمیرا: همون درختای اختلافی که روی مرزه رو میگه! زهرا: همونا که قرار بود یک سال درمیون ما خرما هاشو بکنیم؟ حمیرا: آره. امسال نوبت ما بود، دوباره بامبول در آورده! زهرا پوفی کرد: این همه نخل داره!ولکن این چهارتا نیست؟ حمیرا: نه! راستی شنیدی برای پسرش شهاب، زن گرفته؟ زهرا: کی رو گرفته؟ حمیرا: از قوم زنش گرفته. خیلی هم میخوانش همشون. دختره تا رسید یک پسر زایید براشون. واسه همین دوباره یاد نخلا افتاده!وارث پیدا کرده. ادامه دارد... نویسنده:
حرم
✦‍ "رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_بیستم ارمیا صدرا را از آن روزها بیرون کشید: تو که خیلی بیشتر از من ع
"رمان زهره که با لیوان آب آمد، صداها خاموش شد و بعد از دقایقی شدت بیشتری گرفت. زهرا مادر را دید که بر سر میزند. به سمت مادر دوید و نگاهش که به سمت مردها رفت، خشکش زد. مسلم پسرعموی پدرش، روی زمین غرق در خون، افتاده بود. همه چیز به سرعت پیش رفت. دعواها و کش مکش ها. خون خواهی شهاب و خواهرش هایش. پدرش که ایستاد و گفت، خون بس میدهد. نگاه نگران مادر روی زهره که همه میدانستند چشم شهاب دنبال او بوده و هنوز هم هست. گریه های زهره که نشان کرده ی احمد پسر عمو غفار بود. شهابی که فردا برای بردن خون بس می آمد. یک هفته از مرگ مسلم گذشته بود وفردا قرار بود، خون بس را تحویل دهند. همه از گریه های زهره عاصی شده بودند. همان موقع بود که احمد با پدرش آمدند. احمد به شهر رفته بود برای فروش خرماها و تازه به روستا رسیده بود که خبر را شنید و سراسیمه خود را به خانه نامزدش رساند. غفار رو به کمال، پدر زهرا کرد: ما حرف زدیم، قول و قرار گذاشتیم. گفتی بعد ازدواج زهرا، گفتیم چشم!این چه معرکه ایه که گرفتید؟ کمال دستی به سبیلش کشید: معرکه نیست. شهاب گفته خون بس!همه هم میدونن از خیلی سال پیش زهره رو میخواست اما مادرش نذاشت و از طایفه خودش براش زن گرفت. یا باید جونمو بدم یا دخترمو. غفار: زهرا رو بده!اون که نشون کرده نیست کمال: فردا بیاد، خودش انتخاب میکنه. غفار: اما زهره عروس منه! کمال غرید: عروس عروس نکن!دختر منه هنوز!هر کی رو فردا انتخاب کرد میبره. زهرا با صدای آرامی گفت: امشب زهره رو عقد کنید. فردا مجبور میشه منو ببره! احمد و غفار با لبخند تایید کردند اماکمال گفت: اگه سر لج بیفته چی؟ خون منه که ریخته میشه! غفار: ریش سفیدا نمیذارن!بگم بیان عقدشون کنیم بی سر و صدا؟ کمال که با بی میلی سر تکان داد، اشکهای زهره به لبخند بدل شد و زهرا اشکش را در آغوش حمیرا خالی کرد. صبح روز بعد شهاب معرکه ای راه انداخته بود. اما در نهایت زهرا را عقد موقت کرد و برد. امان از روزی که شنید پیشنهاد عقد شبانه ی زهره را زهرا داده بود. اوضاع از آنچه که بود، صد پله بدتر شد. هنوز دو سال از خون بس شدنش نگذشته بود که زن سوم را هم به خانه آورد. او هم خون بس بود. خون بس پسر خاله اش را به خانه آورد. آنقدر به زهرا سخت گرفته و زندگی اش را جهنمی کرده بود که خاله اش شرط کرده بود حتما خون بس، زن شهاب شود. دخترک بیچاره تنها پانزده سالش بود. پانزده ساله ای که هیچ گاه، شانزده ساله نشد و آنقدر کار کرد و کتک خورد تا یک شب خوابید و دیگر بیدار نشد. بعد از مرگ او بود که شهاب تصمیم به کوچ از آنجا گرفت و به تهران آمد. تمام نخلستانها را پدر زهرا و برادر هایش خریدند. حتی آن درختان نفرین شده. ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_بیست_و_یکم زهره که با لیوان آب آمد، صداها خاموش شد و بعد از دقایقی شدت
"رمان حاج علی زهرا را از آن روزها نجات داد: دوست نداری بری به اونجا؟ زهرا خانوم لبخند تلخی زد: بعد از این همه سال؟ دیگه نه!حتی زهره هم نفهمید بخاطرش چه کار کردم.رها همانطور که سبزی ها را پاک میکرد،گفت: مریم و مسیح تازه رسیده بودن که ما اومدیم. آیه: مریم چطور بود؟دلم براش تنگ شده. دو ساله که ندیدمشون. رها: دیدارمون به حرف نرسید. اما خیلی شکسته شده. به نظرم افسرده است آیه آهی کشید: هنوز مشکل دارن؟ رها شانه ای بالا انداخت: نمیدونم. میدونی که بیشتر با سایه دمخوره. هم سن و سال هستن و بهتر با هم کنار میان. آیه سری به تایید تکان داد و گفت: آره. از اول هم با سایه راحت تر بود.مهدی چطوره؟مادرشو میبینه؟ رها دست از پاک کردن سبزی کشید و به پشتی صندلی تکیه داد: هنوز به سختی راضی میشه بره دیدنش. رامینم که اخلاق نداره، این بچه رو بیشترزده میکنه. گاهی معصومه زنگ میزنه میگه مهدی رو نفرستم. آیه: آخه چرا؟ رها: رامین میزنتش. اونم نمیخواد مهدی اونجوری ببینتش. مهدی هم لج میکنه هفته ی بعد هم نمیره. فکر میکنه معصومه هنوزم نمیخوادش. آیه: زن دوم رامین چی شد؟ رها: اون که بچه رو گذاشت و رفت.کی میتونه با اخلاق بد رامین بسازه؟ آیه: معصومه بد تقاص پس زدن بچشو پس داد. رها: کی فکرشو میکرد معصومه دیگه بچه دار نشه؟ آیه: مهدی رو دوست داری؟ رها: سوالایی میپرسیا!مهدی، جون منه! گاهی محسن حسودیش میشه آیه: حسودی هم داره دیگه. راستی مطبت چطوره؟ راضی هستی؟ رها: خوبه. میچرخه. اما مرکز صدر یک چیز دیگه بود.یادش بخیر!خدا بیامرزه دکتر صدر رو. آیه خدا بیامرزی گفت و رها ادامه داد: تو چکار میکنی استاد؟هنوز عشق تدریس هستی یا نه؟ آیه: تدریس رو که دوست دارم. اما به قول تو، مرکز صدر یک حال و هوای دیگه ای داشت. روز به روز و نسل به نسل بچه ها بی پرواتر میشن و معلم و استاد بی ارزش تر. احترامی که ما میذاشتیم کجا و اینا کجا. ادامه دارد... نویسنده:
حرم
"رمان #پرواز_شاپرکها #قسمت_بیست_و_دو حاج علی زهرا را از آن روزها نجات داد: دوست نداری بری به اونج
"رمان رها خندید: تقصیر ما پدر مادراست که یادمون رفته به بچه باید محبت کرد و احترام گذاشتن رو یادشون داد. ما به بچه هامون اون قدر افراطی محبت کردیم و اونقدر احترام گذاشتیم بهشون که یادشون رفته احترام یک مساله ی متقابله! آیه: اینو باهات موافقم خانوم دکتر! رها دوباره خندید: اینو میگی که منم بهت بگم استاد؟ نخیر استاد!راه نداره! آیه گفت: پاشو دو تا استکان چایی بریز ببر برای اون لیلی مجنون رو بالکن، بچه هارو هم بگو دیگه بخوابن. رها بلند شد: چشم خواهر بزرگه. آیه: بی بلا خواهر کوچیکه! رها لبخندی زد و با دو استکان چای به لیمو به سمت حاج علی و زهرا خانوم رفت. اول در بالکن را زد و بعد که لبخندشان را دید وارد بالکن شد: خلوت کردین لیلی مجنون! حاج علی: تو خودت مگه با خواهرت خلوت نکردی؟ یا اون باجناقای پدر زن فروش؟ رها و زهرا خانوم خندیدند و زهرا خانوم گفت: حالا چرا پدر زن فروش؟ حاج علی با اخمی مصنوعی گفت: آخه آخر شبا منو ارمیا خلوت میکردیم. منو به اون باجناق تازه از تهران رسیده،فروخت! رها گفت: تازه آقا مسیح نیومده!وگرنه کلا از یادشون میرفتین؟ حاج علی پرسید: مسیح رسید بابا جان؟ رها سرش را تکان داد: قبل اومدن مارسید. حاج علی چایش را سرکشید و بلند شد: پس بریم بخوابیم که صبح زوداینجاست! زهرا خانوم تصحیح کرد: حلیم به دست اینجاست. رها در بالکن را باز کرد حاج علی و زهرا خانوم به داخل خانه رفتند و پشت سرشان در را بست. ********************** هنوز هفت صبح نشده بود که زنگ در به صدا در آمد.ارمیا که معموال بعد از نماز نمیخوابید، قرآنش را بوسید و روی میز کوچک کنار تخت گذاشت هوا هوای برادرانه های کودکی اش را داشت. صدرا با غرلند رفت در را باز کرد.حاج علی از آن چایی های محبوبش را دم کرد. زنها تند تند مشغول مهیا کردن صبحانه بودند.پنیر و گوجه و خیار، گردو و مرباهای بهارنارنج و گیلاس و انجیر، شیر و عسل و کره و خامه و سرشیر محلی، کمی املت و حالا ظرف حلیمی که مریم روی میز گذاشت. مریم با آن حجب و حیای تا همیشه اش، مریم با آن ظلم مانده در گوشه ی چشمش، مریم با آن غم همیشگیه مهمان شده درته چشمانش. آیه او را در آغوش گرفت و خوش آمد گفت. در حالی که مریم در آغوشش بود، به یاد آورد... ادامه دارد... نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 در ایران به شدت در حال رشد است ! 🔸 دکتر اکبری : با عوض کردن مواد غذایی که روزانه با آن سروکار داریم (چه با سیب سلامت چه بدون آن) و تغییر زمان خواب ما در شبانه روز و.... عامل شیوع انواع سرطان ها در ایران شده اند. ✅ علت های مختلف این بیماری : ➖نامنظم شدن خواب. ➖عوض شدن نمک (سدیم کلرید بازاری). ➖روغن غذایی ما بدرد نمی خورد. ➖سیستم ایمنی ما را ضعیف کردند. ➖آب ما را عوض کردند. ➖و... 👈من را تهدید می کنند که راجع به نمک مضر تصفیه شده حرف نزن ☑️ سرطان و کیست سینه در درمان دارد و نباید با عمل سینه را تخلیه کرد