#داستان_واقعی
#امام_رضا_علیه_السلام
#قسمت_چهارم
وقتی که از خواب بیدار شدم آن را جدی نگرفتم، ولی چند شب پیاپی دیگر هم ایشان را در خواب دیدم، آخرین شب به من گفت:
ـ چرا نرفتی بلیتت را بگیری؟
تا این جمله را گفت از خواب پریدم، خیس عرق بودم و قلبم به شدت میزد، دیگر خوابم نبرد و برای شروع ساعت اداری لحظه شماری میکردم.
اول وقت به راه افتادم، همه نشانیها درست بود، وقتی نام و نشانی خود را به کارمندی که پشت میز شماره چهار نشسته بود گفتم، اظهار داشت:چند روز است که بلیت شما صادر شده است، چرا نیامدهاید آن را دریافت کنید؟! تا زمان پرواز فرصت زیادی ندارید!
خواستم از مبلغ هزینه بلیت بپرسم که کارمند هواپیمایی گفت:
ـ تمام هزینه بلیت شما قبلا پرداخت شده است بعد هم بلیت را دستم داد، بلیتی که به نام من صادر شده بود با این مسیرها:
«تورنتو، لندن، تهران، مشهد، تهران، لندن، تورنتو».پس از شنیدن این حرفها از یک جوان مسیحی کانادایی، دیگر بیش از حد هیجان زده شده بودم، رنگ چهرهام کاملاً عوض شد و ضربان قلبم شدیدتر گردید و تنم شروع کرد به لرزیدن گفتم.
ـ همین الان از راه رسیدهام و به تاکسی فرودگاه گفتم که مرا ببرد به منزل آقای علیبن موسیالرضا،او هم مرا آورد اینجا و پیاده کرد. حالا نمیدانم که چه طور میشود ایشان را ملاقات کرد؟
دیگر چنان هیجان زده شده بودم که جوان کانادایی هم متوجه لرزش تن و تغییر رنگ چهرهام شد و پرسید:آیا طوری شده است؟! چرا این جوری شدهاید؟! نکند حالتان خوب نیست؟!... -نه، نه، حال من کاملاً خوب است، فقط از اینکه که میبینم شما مورد توجه آقا علی بن موسی الرضا(عليه السلام)واقع شدهاید خوشحال و خرسندم و کمی دچار هیجان گشتهام.
ـ آخر برای چه؟
ـ برای اینکه این شخص از بزرگترین قدیسان آسمانی است که خدا او را در بین ما زمینیان قرار داده و هر کسی که او را میشناسد آرزو میکند بتواند مورد توجه او قرار گیرد، حتی برای لحظهای کوتاه !...
جوان کانادایی، انگار که دیگر تاب تحمل شلاق انتظار را نداشته باشد، ملتمسانه به من گفت:
- ممکن است که از شما خواهش کنم هر چه زودتر مرا پیش این آقا ببرید!؟ 🙏
ادامه دارد...🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
💓👉 @haram110 👈💓
🌷بسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
▪️ #فضائل_و_زندگانی_حضرت_فاطمه_زهرا علیها السلام ▪️◼️
#بخش_اول
#نور تبسم حضرت #امیرالمؤمنین عليه السلام و حضرت #فاطمه زهرا سلام الله علیها ◼️▪️▪️
از ابن عباس روايت شده است كه:
موقعي كه اهل بهشت متنعم به نعمتهاي الهي هستند ناگهان نوري همانند نور خورشيد ميبينند كه بهشت را روشن نمود. پس ميگويند: خداوندا! مگر در قرآن نفرمودي كه: «لا يرون فيها شمسا» [۷] «نمي بينند در بهشت خورشيدي» - در اينحال خداوند متعال جبرائيل را ميفرستد كه به اهل بهشت بگو: اين نور، نور خورشيد نبود بلكه نوري بود كه در اثر تبسم حضرت علي و حضرت فاطمه (عليهماالسلام) بوجود آمد و بهشت را روشن نمود. [۸].
#لعنت بر #قاتلین بی بی دو عالم حضرت #زهرا
📚منابع:
[۷] انسان، ۱۳.
[۸] البرهان، ج ۴، ص ۴۱۲ / بحار الانوار، ج ۳۵، ص ۲۴۱ / مناقب ابن شهر آشوب، ج ۳، ص ۳۲۹.
~~~~~~~~⚜️🔸💠🔸⚜️~~~~~~~~
#روز_شمار_تشکیل_سقیفه_تا_شهادت_صدیقهکبری سلام الله علیها(1)
📢📢📢...در روز دوشنبه ۲۸ صفر سال ۱۱ هجری قمری ، ۱۱ خرداد سال ۱۱ هجری شمسی ، ۲۷ می سال ۶۳۲ میلادی چه اتفاقی افتاد؟؟
➖➖➖➖⚫️🔶⚫️
🕝🕖🕗…خبر شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله به سرعت مدینه را در مینوردد ؛
سپاهیان بی تحرکِ اسامه که کمی از مدینه دور شده اند ، توسط پیکی که عایشه روانه کرده است ، خبر را میشنوند و از هم میپاشند؛
…عمر بن خطاب و ابوعبیده به سرعت سپاه را ترک می کنند و به مدینه باز میگردند ؛
⚠️ عمر به مسجد پیامبر وارد میشود و پیوسته فریاد میکشد:
رسول خدا نمرده است ! …هر کس بگوید او مرده ، با این شمشیر او را نشانه می روم‼️
عثمان بن عفان نیز با او هم صدا شده است ! (۱)
تلاش حاضران برای ساکت کردن اینان به جایی نمی رسد؛
خبر وفات ، با کمی تأخیر به سُنْح - جایی در ۸ کیلومتری جنوب شرقی مدینه که منزل ابوبکر آنجاست - نیز میرسد.
¤¤ابوبکر مدتی بعد خود را به سرعت و با یک شتر (۲) - که از پیش آماده کرده اند -
به مسجد النبی میرساند ، او رو انداز پیامبر را کنار میزند و پس از اطمینان از وفات آن حضرت برمیخیزد و میگوید:
🅾️ هر کس محمد را میپرستید , بداند که او مرده است و هر کس خدا را میپرستید ، پس بداند که خدا زنده است و نمیمیرد ‼️(۳)
…(لطفا در جملات او تأمل کنید!🤔)
⬅️ ابوبکر در مسجد پیامبر در کناری نشسته است و حوادث را به دقت زیر نظر دارد ؛
❌ "مَعن بن عَدي" و "عُوَيم بن ساعده" دو همراه قدیمی ابوبکر و عمر ، در میان انصار و اهل مدینه ، خبر گردهمایی انصار در سقیفه را به عمر میرسانند ؛
و او نیز ابوبکر را باخبر می سازد و این دو به همراه ابوعبیده راهی سقیفهء بنی ساعده میشوند ؛
🎴این سقیفه ، استراحتگاه کوچکی در محلهء بنی ساعِدَه است ، جایی در شمال غربی مسجد که رسیدن به آن جا کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
ابوبکر در راه ، ابوعبیده را نیز با خود همراه میسازد ؛
👈 در سقیفه ، رقابت بر سر جانشینی پیامبر بالا گرفته است‼️…
و سرانجام با توجه به اختلاف دیرینهء دو قبیله اوس و خزرج و با کمک تهدیدات عمر ! و بیعت با شتاب دو تن از هواداران باسابقهء ابوبکر ، بَشیر بن سعد خزرجی و اُسَید بن حُضیر ، و سپس تبعیت انصار از آن دو و آنگاه بیعت عمر و ابوعبیده ، اوضاع کم کم به نفع ابوبکر آرام میشود. (۴)
《1》
ابوبکر از سقیفه به سوی مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله خارج میشود ؛
❌ اطرافیان او ، هر کس را که در راه می بینند , گرفته و نزد ابوبکر می آورند و دست او را جلو آورده و به عنوان بیعت به دست ابوبکر میزنند ! …
همراهان ابوبکر و به خصوص شخص عمر برای این منظور خشونت به خرج میدهند (۵)
▪️¤ اولین فردی که در مسجد برای بیعت حاضر می شود ، پیرمردی نورانی است که با پیشانی پینه بسته ، ذکر گویان و گریه کنان بیعت خویش را اعلام می دارد ؛ امیرمؤمنان علیهالسلام او را با این نام به جناب سلمان معرفی می کنند :
😈 ابلیس(۶)
◼️◾️… هنگام ظهر است , ابوبکر به عنوان خلیفه نماز می خواند و سخنران قبل از نماز عمر بن خطاب است ‼️
✖️✖️این وقایع همه در حالی است که امیرمومنان علیه السلام مشغول تغسیل و تدفین رسول خداست و تنها نزدیک ۴۰ نفر برای نماز بر جنازه رسول خدا صلی الله علیه و آله حاضر میشوند‼️(۷)
🌑 عمر به همراه گروهی در مدینه میچرخد و فریاد میزند:
♦️همانا با ابوبکر بیعت شده , پس برای بیعت بشتابید!!
…قبیله "أسلَم" که با هماهنگی قبلی در بیرون مدینه اطراق کرده بودند , با لباسهایی هماهنگ و چوب دستیهایی بلند وارد مدینه می شوند تا همگان را برای بیعت به مسجد بفرستند و اگر کسی امتناع کرد به سر و پیشانی او بزنند ؛
و حتی آنان دستور دارند وارد خانه های اهل مدینه گشته و افراد را به اکراه برای بیعت ببرند ؛ اندک کسانی که جرأت مخالفت دارند با چوب و لگد استقبال میشوند و دهانشان را با خاک پر میکنند... (۸)
عمر با دیدن قبیله أسلم مطمئن گشت که حکومت آنها پابرجا خواهد شد (۹)
🌌 … در شامگاه روز دوشنبه , زید بن ثابت (جوان یهودی تازه مسلمان شده🤔) به خانه انصار میرود و از جانب ابوبکر خرما پخش میکند‼️
زنی انصار با ردّ این بذل و بخشش مخفیانه میگوید:
⚠️آیا در دینم به من رشوه میدهید⁉️(۱۰)
☑️ در انتهای این روز , عده ای ناچیز هم پیمان می شوند که با ابوبکر بیعت نکنند و در خانه امیرالمومنین علیه السلام تحصن نمایند :
مقداد , ابوذر , سلمان , بَراء بن عازِب ، عباده بن صامت , حذیفة بن یمان و زبیر
➖➖➖➖➖
1️⃣ عثمانیه ص۷۹ ؛ امتاع الأسماع ۵۵۹/۱۴ (منابع اهل تسنن)
2️⃣ طبقات الکبری ۲۰۷/۲ (اهل تسنن)
3️⃣ البدایة و النهایة ۲۴۲/۵ (از اهل تسنن)
4️⃣ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۱۸/۶ (اهل تسنن)
5️⃣ احتجاج ص۸۰ ؛ بحارالانوار ۲۰۴/۲۸
6️⃣ کافی ۳۴۳/۸
7️⃣ بحارالانوار ۵۴۱/۲۲
8️⃣ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۴۰/۶ (اهل تسنن)
9️⃣ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ۲۱۸/۱ (اهل تسنن)
🔟 جامع الاحادیث سیوطی ۸۸/۱۳ (اهل تسنن)
#روز_شمار_تشکیل_سقیفه_تا_شهادت_صدیقهکبری سلام الله علیها (2)
📢📢📢..در روز سه شنبه ۲۹ صفر سال ۱۱ هجری قمری ، ۱۲ خرداد سال ۱۱ هجری شمسی ، ۲۸ می سال ۶۳۲ میلادی چه اتفاقی افتاد؟؟
➖➖➖➖🌑🔶🌑
🕔🕓🕒… ساعاتی پیش از ظهر ، ابوبکر ، عمر ، ابو عبیده به مسجد وارد می شوند ،
و با ورود آنان بلافاصله عثمان و قومش (بنی امیه) و عبدالرحمان بن عوف و قبیله اش (بنی زُهْره) که در مسجد بودند ، برخاسته و با ابوبکر بیعت میکنند…(۱)
🅾️ اینک به غیر از قبیله ی أسلم , شمشیر زنان چند قبیله دیگر از جمله بنی امیه و بنی زهره نیز در مدینه پرسه میزنند تا کودتای سقیفه , شکل کامل هراس و دلهره را برای اهل مدینه به نمایش بگذارد و متخلفان از بیعت , به عواقب کار خویش آگاهی پیدا کنند …
⚠️ آری ! امروز , روز بیعت عمومی است
…مسلمانان که دیروز تهدید و دیشب ، تطمیع را تجربه کرده اند , دست خویش را با دستهای خلیفه آشنا میکنند تا گوی سبقت را از یکدیگر بربایند...🤔
⚠️ در گوشهء شرقی و چسبیده به مسجد ، حجره ای قرار دارد که جنازهء پیامبر صلی الله علیه و آله در آن جای گرفته است ؛ این خانه ، خاموش است
هنوز اهل سقیفه و برخی از همسران پیامبر وقتی برای نماز خواندن بر جنازه رسول خاتم صلی الله علیه و آله پیدا نکرده اند‼️
گروهی از اطرافیان دستگاه خلافت ، به جهت خوش خدمتی به خلیفه ،
در کنار منزل امیرمؤمنان علیهالسلام فریاد "بیعت کنید" و "از اجتماع مسلمانان دوری نگزینید" سر می دهند ؛
در این روز ، سخن از تهدید نیز به میان می آید....
🌌 در انتهای شب در جلسه ای مشورتی , ابوبکر , نظر عمر و ابوعبیده و مغیرة بن شُعبه را درباره ایجاد شکاف بین "بنی هاشم" خواستار می شود …#مغیره ,
پیشنهاد تطمیع و مصالحه با عباس - عموی پیامبر - را مطرح می کند (۲)…
این گروه چهار نفره , همان شب با مراجعه به منزل عباس بن عبدالمطلب , برای او و فرزندانش سهمی از خلافت را پیشکش می کنند اما پاسخ منفی عباس , این نقشه را به بن بست میکشاند...
▪️جنازهء پیامبر صلی الله علیه و آله هنوز بر زمین است ؛
🔰کسانی که قصد خداحافظی با پیامبر خویش را داشتند ، دیروز برای خواندن نماز حاضر شده اند و امروز کمتر کسی به خانهء پیامبر مراجعه میکند ؛
این عده در گروههای ده تایی از یک در وارد خانه رسول خدا شده ,
و پس از فرستادن #صلوات بر پیامبر از در دیگر خارج میشوند ؛
امیر مومنان علیه السلام در بین این دسته های ده نفری , آیهء شریفهء
۵۶/احزاب , (آیهء صلوات) را تلاوت میکنند و مسلمانان با گفتن عباراتی مانند:
💠…صلي الله عليكَ يا رسول الله …
با پیامبر صلی الله علیه و آله وداع میکنند ؛(۳) امیرالمومنین علیه السلام چند بار برای سقیفه گران پیام میفرستند تا آنان برای نماز یا حداقل همین گونه صلوات , آماده شوند ؛
👈👈 در انتهای روز , ابوبکر و عمر که در مسجد به گرفتن بیعت مشغول اند , اعلام می کنند که نمیتوانند برای نماز و حتی سلام اینچنین بر جنازه پیامبر که در خانهء مجاور مسجد است حاضر شوند!!!
◀️امیرالمؤمنین علیه السلام به تدفین پیامبر مشغول میشوند و بدن پاک پیامبر در بامداد چهارشنبه (۴) ، دو روز پس از وفات ،
به خاک سپرده میشود ؛
📜 محل دفن با توجه به وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و به اشارهء امیرمؤمنان علیهالسلام ، همان محل رحلت و در خانهء رسول خدا است...(۵)
📛 اطرافیان خلیفه و برخی همسران پیامبر صلی الله علیه و آله (عایشه و حفصه) که هنوز بر جنازهء آن حضرت نماز نخوانده اند!!!
با شنیدن سروصدا از خانهء پیامبر متوجه می شوند که مراسم تدفین در حال اجراست‼️‼️
عایشه که خانهء او در گوشهء جنوب غربی مسجد واقع است میگوید:
به خدا قسم ! نفهیدم پیامبر چه زمانی دفن شد تا اینکه صدای بیل ها را از حجره پیامبر شنیدم ‼️(۶)
⚠️ همانا سقیفه گران هدف دیگری را دنبال میکنند....
➖➖➖➖➖
1️⃣ بحارالانوار ۱۸۴/۲۸
2️⃣ در یکی از همین روزها ، حزب حاکم ، با پرداخت رشوه ای کلان به ابوسفیان ، حمایت بنی امیه را بدست می آورد.
3️⃣ بحارالانوار صفحات ۵۲۴ ، ۵۲۷ ، ۵۳۹ ج۲۲
4️⃣ بحارالانوار ۵۴۳/۲۲
5️⃣ بحارالانوار ۵۳۶/۲۲
6️⃣ أنساب الأشراف ۵۶۸/۱ ؛ إمتاع الأسماع ۵۸۴/۱۴(از مدارک اهل تسنن)
مداحی آنلاین - مهمان امام رضا - حجت الاسلام عالی.mp3
6.23M
🏴 #شهادت_امام_رضا(ع)
♨️مهمان امام رضا(ع)
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
مداحی_آنلاین_ای_بیزیم_مملکتین_شاهی_رضا_مهدی_رسولی.mp3
3.26M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴ای بیزیم مملکتین شاهی رضا
🌴آسمان شرفین ماهی رضا
🎤 #مهدی_رسولی
⏯ #واحد #ترکی
👌بسیار دلنشین
4_5787417355608918632.mp3
3.2M
🔳 #شهادت_امام_رضا(ع)
🌴با حال بد بر سر کشید تا عبایت را
🌴زهرا محیا کرده خرمای عزایت را
🎤 #حمید_علیمی
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
#یاایــهاالرئــوف 🌹🍃
با نام رضا به سینه ها گل بزنید
با اشک به بارگاه او پل بزنید
فرمود كه هر زمان گرفتار شدید
بر دامن ما دست توسل بزنید
#شهادت_امام_رضا(ع)🍂🖤
#تسلیت_باد 🥀
"رمان #پلاک_پنهان
#قسمت_شصت_و_چهار
با صدای فریاد بعد کمیل به خودش آمد:
ــ برگردتو ماشین سریع
اما سمانه نمیتوانست در این شرایط کمیل را تنها بزارد. یکی از آن سه نفر از غفلت کمیل استفاده کرد وبا چاقو بازویش را زخمی کرد ،کمیل با وجود درد سریع اسلحه را به سمتش گرفت و چند تیر به جلوی پایش زد که سریع عقب رفت، با صدای ماشینی که به سرعت به سمتشان امد،کمیل گفت:
ــ برای آخرین بار دارم میگم تسلیم بشید
امیرعلی با دیدن سمانه که گریون و با وحشت به کمیل خیره شده بود ،نگران به سمت کمیل رفت بقیه نیروها هم پشت سرش دویدند.
کمیل با دیدن امیرعلی اسلحه اش را پایین آورد و بقیه چیزها را به آن ها سپرد،او فقط میخواست کمی حواسشان را پرت کند که نه به پیرمرد آسیبی برسانند و نیرو برسد.
کمیل با یادآوری سمانه سریع به عقب برگشت و به سمت سمانه که زیر باران لرزان با ترس و چشمانی سرخ از اشک به او خیره شده بود قدم برداشت.
کمیل روبه روی سمانه ایستاد،سمانه نگاه گریانش را به چشمان به رنگ شب کمیل دوخت و با بغض گفت:
ــ کمیل
کمیل فرصتی به ادامه صحبتش نداد و سر سمانه را در آغوش گرفت ،و همین بهانه ای شد برای سمانه که صدای هق هق اش قلب کمیل را برای هزارمین بار به درد
بیاورد.
کمیل سعی می کرد او را آرام کند ،زیر گوشش آرام زمزمه کرد:
ــ آروم باش عزیز دلم ،همه چیز تموم شد،آروم باش
سمانه از اوفاصله گرفت و گفت:
ــ کمیل بازوت زخمی شد
کمیل نگاه کوتاهی به بازوی زخمی اش انداخت و گفت:
ــ نگران نباش چیزی نیست، زخمش سطحیه،الانم برو تو ماشین همه لباسات خیس شدند
سمانه دستانش را محکم در دست گرفت و گفت:
ــ نه نه من نمیرم
ــ سمانه خانمی اتفاقی نمیفته من فقط به امیرعلی گزارش بدم بعد میریم خونه
او را به سمت ماشین برد و بعد از اینکه سمانه سوار شد لبخندی به نگاه نگرانش زد و به سمت امیرعلی رفت.
ــ شرمنده داداش دیر اومدیم بارون ترافیکچ سنگین کرده بود الانم از فرعیا اومدیم که رسیدیم
ــ اشکال نداره،فقط من باید برم خونه تنها نیستم،گزارشو برات میفرستم،پروندشونو اماده کردی بفرست برای سرگرد حمیدی،یه چک هم بکن چرا این محله گشت نداره
ــ باشه داداش خیالت راحت برو
ــ خداحافظ
ــ بسلامت
امیرعلی به کمیل که سریع به سمت ماشین رفت نگاهی انداخت،می دانست کمیل نگران حضور همسرش هست،خوشحال بود از این وصلت چون می دید که کمیل این مدت سرحال تر شده بود ،و بعضی وقت ها مشغول صحبت با تلفن بود و هر از گاهی بلند میخندید،خوشحال بود کسی وارد زندگی کمیل شده است که کمی این مسئول مغرور و با جذبه را خوشحال کند.