4_5963142601040200862.mp3
189.4K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
🌷دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷
🍃🌸دعای روز هفتم ماه مبارک رمضان🌸🍃
🍃🌺 بسم الله الرحمن الرحیم🌺🍃
🍃🌹اللهمّ اعنّی فیهِ على صِیامِهِ وقیامِهِ وجَنّبنی فیهِ من هَفَواتِهِ وآثامِهِ وارْزُقْنی فیهِ ذِكْرَكَ بِدوامِهِ بتوفیقِكَ یا هادیَ المُضِلّین🌹🍃
🍃🌷خدایا یارى كن مرا دراین روز بر روزه گرفتن وعبـادت و بركنارم دار در آن از بیهودگى وگناهان و روزیم كن در آن یادت را براى همیشه به توفیق خودت اى راهنماى گمراهان🌷🍃
هدایت شده از حرم
4_538225570454962326.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه
🌹
😔الهم انی اسئلک الاماااان
التماس دعا
▪️ @haram110
هدایت شده از حرم
4_5843930535289685707.mp3
22.86M
#دعای_مجیر_سماواتی⬆️
┏━━━🍃═♥️━━━┓
@haram110
┗━━━♥️═🍃━━━┛
🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌹
🌹🍃🌼
🍃
#اوقات_شرعی
📯 به افق💥 مشهد💥
💢 شنبه
🔹 20 فروردین ماه 1401هجری شمسی
🔹 7 رمضان الکریم 1443 هجری قمری
🔹 9 آوریل 2022 میلادی
🔸اذان صبح: 4:39
🔸طلوع آفتاب: 6:07
🔸اذان ظهر: 12:33
🔸غروب آفتاب 19:00
🔸اذان مغرب : 19: 19
🔸نیمه شب شرعی : 23:49
🍃
🌹🍃🌼
🍃🌼🍃🌹
🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌹
🌹🍃🌼
🍃
#اوقات_شرعی
📯 به افق ✳️ قم ✳️
💢 شنبه
🔹 20 فروردین ماه 1401هجری شمسی
🔹 7 رمضان الکریم 1443 هجری قمری
🔹 9 آوریل 2022 میلادی
🔸اذان صبح: 5:18
🔸طلوع آفتاب: 6:43
🔸اذان ظهر 13:08
🔸غروب آفتاب: 19:34
🔸اذان مغرب : 19:52
🔸نیمه شب شرعی : 0:25
🍃
🌹🍃🌼
🍃🌼🍃🌹
🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🌼🍃🌹🍃🌼🍃
🍃🌼🍃🌹
🌹🍃🌼
🍃
#اوقات_شرعی
📯 به افق ❣️تهران❣️
💢 شنبه
🔹 20 فروردین ماه 1401 هجری شمسی
🔹 7 رمضان الکریم 1443 هجری قمری
🔹 9 آوریل 2022 میلادی
🔸اذان صبح: 5:13
🔸طلوع آفتاب 40: 6
🔸اذان ظهر: 13:06
🔹اذان عصر 16:42
🔸غروب آفتاب: 32: 19
🔸اذان مغرب : 19:51
🔹اذان عشا: 20:37
🔸نیمه شب شرعی : 0:22
🍃
🌹🍃🌼
🍃🌼🍃🌹
🌼🍃🌹🍃🌼🍃
#موعود_قرآن (شماره1)
📖 ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فـيهِ هُدىً لِلْمُتَّقين(2) الَّذِينَ يُؤْمنون بِالْغَيْب وَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ (3)
آن، كتاب با عظمتى است كه شك در آن راه ندارد؛ و مايه هدايت پرهيزكاران است(2)
همانها كه به غيب ايمان دارند و نماز را بر پا می دارند و از آنچه به آنان روزی داده ایم، انفاق می کنند(3)
▪️(سوره بقره- آیات 2 و 3)
🔘 پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:
خوشا به حال کسانی که در زمان غیبت او(حضرت مهدی علیه السلام) صبر می کنند. خوشا به حال کسانی که بر محبت اهل بیت ثابت قدم اند. خدا آنها را در قرآن چنین توصیف کرده:
الَّذِينَ يُؤْمنون بِالْغَيْب، کسانی که به غیب ایمان دارند.
📚 منتخب الاثر، جلد 2، ص198.
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
#موعود_قرآن شماره 🔖 2
📖 يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَصَابِرُوا وَرَابِطُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ
ای مومنان! صبر پیشه کنید و پایدار باشید و (با امامتان) ارتباط برقرار کنید و تقوا داشته باشید، به این امید که رستگار شوید.
▪️سوره آل عمران آیه 200
🔘 حضرت امام محمدالباقر علیه السلام در مورد این آیه فرمودند:
یعنی ای مومنان! برای انجام واجبات صبر پیشه کنید و در مقابل دشمنان پایدار باشید
و با امامی که منتظرش هستید پیوند و ارتباط داشته باشید...
📚 غیبت نعمانی باب 11 حدیث 13
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
#موعود_قرآن شماره 🔖 4
📖قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْني إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ * إِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ
شیطان گفت: خدایا تا روز قیامت به من مهلت بده! خدا فرمود: تو مهلت داری (اما نه تا روز قیامت، بلکه) تا روز وقت معلوم.
▪️سوره حجر آیات 36 تا 38.
🔘 حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام:
وقت معلوم، روز قیام قائم است. وقتی خدا او را برانگیزد در مسجد کوفه خواهد بود، شیطان بر روی زانوهایش میآید و میگوید: ای وای از این روز! ... پس قائم او را گردن میزند و آن روز پایان مهلت ابلیس خواهد بود.
📚بحارالانوار ج52 ص376
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
#موعود_قرآن شماره 🔖 5
📖 وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لا يَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ يَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ
آنها با سختترین سوگندها به خدا قسم خوردند که: «هرگز خداوند کسی را که میمیرد، برنمیانگیزد!» آری، این وعده قطعی خداست (که چنین خواهد شد)؛ ولی بیشتر مردم نمیدانند!
▪️سوره نحل آیه 38.
🔘حضرت امام جعفرالصادق علیه السلام در توضیح این آیه فرمودند:
هنگامی که قائم ما به پا خیزد، خداوند گروهی از شیعیان ما را برای او زنده کند (و آنها برای یاری حضرت رجعت خواهند یافت) ... چون خبر زنده شدن آنها به گوش گروهی از دشمنان ما برسد آنها میگویند: «ای شیعیان چقدر دروغ میگویید!... نه والله زنده نخواهند شد تا روز قیامت!» خداوند گفتار آنها را در این آیه حکایت کرده است.
📚کافی ج8 ص51.
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
#موعود_قرآن شماره 🔖 6
📖 وَ مَن قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِيِّهِ سُلْطَانًا فَلا يُسْرِفْ فِي الْقَتْلِ إِنَّهُ كانَ مَنْصُورا
و هر کس که مظلومانه کشته شود، برای ولی او سلطه (و حق قصاص) قرار دادیم؛ پس در قتل، زیادهروی نکند، که او منصور و مورد حمایت خداست!
▪️سوره اسرا آیه 33.
🔘 حضرت امام محمدالباقر علیه السلام در مورد این آیه فرمودند:
منظور از کسی که مظلومانه کشته شد حسین علیهالسلام است
و ولیّدم او حضرت مهدی علیهالسلام است که خدا او را «منصور» نامیده است...
📚 تفسیر فرات کوفی ص240.
⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
👌به صاحب صلوات سوگند، اگر یک نفر یا جمعی بعد از شنیدن لقب قائم علیه السلام، از روی اخلاص بایستد و احترام کند، آن حضرت توجه میفرماید
مرحوم آیت الله تولایی خراسانی در سخنرانی خود می فرمود:
امام زمان علیه السلام القاب زیادی دارد، یک لقب است که خاصّ این بزرگوار است، و آن لقبی است که خدای متعال در روز عاشورا به این حضرت داده است. آن هنگامیکه لشکر پسر سعد طغیان کرده بودند، و سیدالشهداء علیه السلام در یک رنج و شکنج عجیبی افتاده بود، دنیا در چشم او تاریک شده بود، قلب مبارک او منقلب بود، سوز و گداز امام حسین علیه السلام آسمانها را پر کرده بود، ملائکه به شورش و غوغا آمدند، که خدایا میبینی که با ولیّ تو چه میکنند؟ خطاب رسید نگاه کنید. ملائکه به آن گوشه نگاه کردند، یک ظلّ نورانی را به حال قیام دیدند که به حال ایستادگی است و مشغول عبادت خداست. خطاب آمد: «بِهذَا القائمِ اَنتَقِم» به این ایستاده، انتقام خواهم گرفت، و خونخواهی میکنم و مظلومیت این مظلوم را جبران خواهم کرد. آن روز لقب «قائم» به این حضرت داده شد، و این لقب از القاب مختصّه این حضرت است، و ما به موجب پارهای از روایاتی که داریم موظف هستیم به وظیفه استحبابی، نه وجوبی، که هروقت این لقب را شنیدیم، به احترام صاحب این لقب قیام کنیم و بلند شویم. در زمان حضرت رضا علیه السلام وقتیکه اسم این بزرگوار برده میشد و این لقب ذکر میشد، حضرت رضا علیه السلام به احترام صاحب این لقب از جا بلند میشدند، دستشان را به سرشان میگذاشتند و درود و تحیّات به این حضرت میفرستادند. آنوقت ما که شیعه و رعیت امام زمان علیه السلام هستیم، نانخور آن حضرت هستیم، رعیت این حضرت هستیم و پادشاه حقیقی ما او میباشد، نوکر آن حضرت هستیم و ارباب واقعی ما او میباشد، شاگرد آن حضرت هستیم و معلّم واقعی ما او میباشد، فرزند آن حضرت هستیم و پدر روحانی ما او میباشد، ما اولی و احقّ و الیق و سزاوارتر هستیم به اینکه وقتی این لقب را شنیدیم، این ادب را رعایت کنیم. من مطمئن هستم، به صاحب صلوات سوگند میخورم که اگر روی خلوص و اخلاص، این عمل از نفر واحد، تا برسد به جمع کثیر صادر شود، آن حضرت توجه میفرماید، گوشه چشمی به آن طرف میگشاید، عنایتی میکند، و خوشا به حال آن جماعتی که گوشه چشم امام زمان علیه السلام به ناحیه آنها باز شود.
(سخنرانی های مسجد جامع زاهدان، شب اول ماه رمضان1390قمری)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎🌺💎 درخت شگفت انگیز طوبی برای کسانی که حرمت ماه رمضان را نگاه می دارند
عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ عنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه وآله قالَ: طُوبَى لِمَنْ أَدْرَكَ رَمَضَانَ، ثُمَّ طُوبَى لَهُ. فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، وَ مَا طُوبَى؟ قَالَ: أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ علیه السلام أَنَّهَا شَجَرَةٌ غَرَسَهَا اللَّهُ بِيَدِهِ، تَحْمِلُ كُلَّ نَعِيمٍ خَلَقَهَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِأَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ إِنَّ عَلَيْهَا ثِمَاراً بِعَدَدِ النُّجُومِ، كُلُّ ثَمَرَةٍ مِثْلُ ثَدْيِ النِّسَاءِ، تَخْرُجُ فِي كُلِّ ثَمَرَةٍ مِنْهَا أَرْبَعَةُ أَنْهَارٍ مَاءٌ وَ خَمْرٌ وَ عَسَلٌ وَ لَبَنٌ، وَ سَعَةُ كُلِّ نَهَرٍ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ عَرْضُهُ مَا بَيْنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ. (بحارالأنوار، ج96، ص345 به نقل از کتاب النوادر)
عبدالله بن مسعود از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: طوبی برای کسی است که ماه رمضان را درک نماید. سؤال کردند که طوبی چیست؟ فرمود: جبرئیل علیه السلام به من خبر داد که طوبی درختی است که خود خداوند آن را کاشته است. این درخت هر نعمتی که خداوند برای اهل بهشت خلق کرده باشد را حمل می کند. این درخت، به تعداد ستارگان، میوه دارد. از هر میوه ای چهار رود از آب، انگور، عسل و شیر جاری است؛ و وسعت هر رودی ما بین مشرق و مغرب است، و عرض آن رود به فاصله بین آسمان و زمین است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼💎 نماز ساده شب هشتم ماه رمضان
قال امیرالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى اللَّيْلَةَ الثَّامِنَةَ مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ رَكْعَتَيْنِ، يَقْرَأُ فِي كُلِّ رَكْعَةٍ الْحَمْدَ مَرَّةً وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ عَشْرَ مَرَّاتٍ، وَ سَبَّحَ أَلْفَ تَسْبِيحَةٍ، فُتِّحَتْ لَهُ أَبْوَابُ الْجِنَانِ الثَّمَانِيَةُ يَدْخُلُ مِنْ أَيِّهَا شَاء. (بحارالأنوار، ج97، ص382 به نقل از اربعین شهید)
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هرکس در شب هشتم ماه رمضان 2 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک بار حمد و ده مرتبه سوره توحید، و بعد از نماز هزار بار تسبیح الهی (سبحان الله) بگوید، هشت در بهشت بر او گشوده می شود و از هرکدام که بخواهد به بهشت وارد می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🏼 دعای شب هشتم ماه رمضان منقول از رسول خدا صلّی الله علیه و آله
دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب هشتم ماه رمضان:
«اللَّهُمَّ هَذَا الشَّهْرُ الَّذِي أَمَرْتَ فِيهِ عِبَادَكَ بِالدُّعَاءِ، وَ ضَمِنْتَ لَهُمُ الْإجَابَةَ وَ الرَّحْمَةَ، فَقُلْتَ: وَ إذا سَأَلَكَ عِبادِي عَنِّي فَإنِّي قَرِيبٌ، أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إذا دَعانِ، فَأَدْعُوكَ يَا مُجِيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّينَ، يَا كَاشِفَ كُرَبِ الْمَكْرُوبِينَ، يَا جَاعِلَ اللَّيْلِ سَكَناً، وَ يَا مَنْ لَا يَمُوتُ، اغْفِرْ لِمَنْ يَمُوتُ، قَدَّرْتَ وَ خَلَقْتَ وَ سَوَّيْتَ، فَلَكَ الْحَمْدُ، أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فِي اللَّيْلِ إذا يَغْشى وَ فِي النَّهارِ إذا تَجَلَّى، وَ فِي الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى، وَ أَنْ تَكْفِيَنِي مَا أَهَمَّنِي وَ تَغْفِرَ لِي، إنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.» (بحارالأنوار، ج98، ص6 به نقل از البلدالامین)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
4_5947195632283290615.pdf
284K
دعای حضرت ادریس علیه السلام برای سحرهای ماه مبارک رمضان
از آثار این دعا، آمرزش همه گناهان و برآورده شدن تمام حوائج دنیوی و اخروی است.
✅توجه: این دعای بسیار شریف را به منظور فرج مولایمان، حضرت صاحب الزّمان علیه السلام بخوانیم.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت118
✍ #میم_مشکات
معصومه عقد کرده بود اما هنوز هم در همان حال و هوای شاد و و پر انرژی خانه پدری بود. همان سادگی را داشت. شاید سنش کم بود اما وقتی دو نفر هم را دوست دارند، به هم می آیند و میتوانند با هم خوشبخت شوند چرا باید به بهانه های مد روز مانع شد? مگر بعد از ازدواج نمیشود درس خواند? اصلا مگر حتما باید درس خواند و دانشگاه رفت تا خوشبخت بود?مگر در کتابها راز خوشبختی را یاد میدهند? دانستن تعداد رادیو ایزوتوپ های یک عنصر یا راز حرکت آونگ فوکو خوشبختی می آورد? خودمان را گول نزنیم، ما زنها با محبت و مهر بیشتر عجین هستیم تا فرمول های ریاضی و قواعد شیمی. من مخالف حضور خانم ها در اجتماع یا تحصیلشان نیستم، مخالف این همه هجمه های تبلیغاتی هستم که خوشبختی را منوط کرده اند به مدرک و کار بیرون از خانه. مخالف این استقلال های دروغین که زنان را به طمع ش از خانه بیرون میکشند که شبیه مردان باشند. اصلا مگر زن باید شبیه مردان باشد? چه کسی گفته آشپزی و رتق و فتق امور بچه و خانه، در یک کلام خانه داری کاری پایین تر از دکتری و مهندسی ست? ایا زنده نگه داشتن امید در خانه و تبدیل خانه به محل امن کاری کم است? رسیدن به بچه خود کاری دون از شان است اما تعلیم بچه های دیگران کاری ست پر ارج?اگر کسی میتواند از عهده هر دو بربیاید چه بهتر اما اگر کسی فرزند و خانه خودش را ترجیح داد چه کسی گفته سطح پایین تری دارد? دروغ بزرگی که به اسم پیشرفت تحمیل کرده اند... روی سخنم با آنانی ست که زن خانه دار را زنی مهجور و عقب مانده میدانند. زن باید در آسایش باشد، فرزندش را تربیت کند و تامین آسایشش به عهده کسی ست که دوستش دارد. این تحقیر زن است یا آن که زن را به اسم پیشرفت و همسانی با مردان منشی بله قربان گوی این دکتر و آن مهندس ش کرده ایم ?
پدر و مادر معصومه نیز از همین قشر بودند. مخالف تحصیل و کار نبودند اما اولویت زندگی برایشان آرامش و خوشبختی بود.
مادر وقتی دخترش را روانه کرد پیش همسرش برگشت و گفت:
-یوسف جان? به نظرت زود نیست راحله به اینجور مهمونی ها بره?هنوز نامزدن
پدر کنترل را برداشت، صدای تلویزیون را کم کرد، لبخندی به چهره مضطرب همسرش زد و گفت:
- در حالت عادی شاید اما الان شرایط فرق داره. این پسر، خانواده ش با ما فرق داره، میخوام راحله بدونه با چه خانواده ای داره وصلت میکنه. نمیخوام ندونسته وارد زندگی بشه
مادر که این جواب نگران ترش کرده بود همان طور که در فکر فرو رفته بود خیره به چهره همسرش پرسید:
-خب با این حساب به نظرت درسته که راضی شدیم به این وصلت? نکنه دوباره اشتباه کنیم
پدر با همان آرامشش گفت:
-منم نگرانم اما یه حسی بهم میگه درست میشه. این پسر ارزشش رو داره که ریسک کنیم. راحله رو خیلی دوست داره و اگر راحله بتونه گوهر این پسر رو در بیاره اونوقت میبینی که چه شاهکاری خلق میشه
بعد دستش را روی دست همسرش گذاشت و به گرمی گفت:
-من به راحله و قدرتش ایمان دارم. همینطور به قدرت عشق
چشمانش را بست و سری تکان داد تا همسرش را آرام کند... و واقعا چه قدرتی دارد این محبت ...
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
#بادبرمیخیزد
#قسمت119
✍ #میم_مشکات
پنج شنبه عصر، سه ساعت تمام، معصومه و راحله خودشان را در اتاق حبس کردند تا تصمیم بگیرند راحله چه بپوشد. معصومه گفت:
-میخوای یه لباس بپوشی که بتونی چادرت رو زمین بذاری? برای دفعه اول شاید اینجوری بهتر باشه
راحله در حالیکه در آینه به خودش خیره شده بود کمی فکر کرد و گفت:
-نه! بهتره هردومون همونجوری باشیم که هستیم
معصومه شانه ای بالا انداخت و گفت:
-حالا بیا اینو امتحان کن
راحله که از این تعویض لباس خسته شده بود و از طرفی به سخت گیری خواهرش نبود، خنده ای کرد و گفت:
-خوبه همین. حالا لازم نیست همه ش رو امتحان کنیم.
-بگیر بپوش بچه جان. هرچی باشه من چند ماه بیشتر از تو شوهر داشتم، تجربه بیشتری دارم، حرف گوش کن
راحله خندید و لباس را از دست خواهرش گرفت:
-خب پس چمشاتو ببند. زیر چشمی نگاه نکنیا
بعد از کلی وسواس و منبر های معصومه در مورد لزوم شیک پوشی در مهمانی های خانواده شوهر بالاخره راحله آماده شد. سارافون بلند و ترک سبز تیره، با کتی از جنس گیپور و آستین های گیپور استر دار. پوشیده و آراسته. روسری حریر گلداری که سیاوش برایش خریده ی بود را به یکی از مدل هایی که دوست داشت گره زد. طوری که هم پوشیده باشد هم مرتب و هم زیادی جلب توجه نکند. معصومه تکه ای از طالبی را که مادر آورده بود در دهان گذاشت و گفت:
-خب صورتت چی? نمیخوای کاری کنی?
راحله دوباره نگاهی در آینه به چهره اش انداخت. معصومه راست میگفت. در مقایسه با صورت هایی که میدانست امشب خواهد دید صورتش خیلی بی آب و رنگ بود. اما مگر او میخواست به مهمانی برود تا زیبایی اش را به رخ بکشد? او همسری داشت که او را با همین چهره دیده بود و پسندیده بود پس دیگر چه فرقی میکرد بقیه چه قضاوتی دارند? اما سیاوش چه? او که مانند من فکر نمیکند! اگر خوشش نیاید چه?
با دیدن او در میان چادر، در مهمانی چه واکنشی خواهد داشت? گوشه تخت نشست و در فکر فرو رفت. بعد رو به معصومه ساعت را پرسید.
هنوز دو ساعت مانده بود تا سیاوش برسد. باید حرف میزد. بهترین کار همین بود. گوشی را برداشت. یک ساعت بعد سیاوش آمد. راحله در را زد و به سیاوش گفت در میان باغ منتظرش بماند و سیاوش روی تاب منتظر نشست.
راحله آنقدر ذهنش درگیر بود که متوجه نشد این اولین باری ست که بدون چادر در مقابل سیاوش ظاهر میشود. و سیاوش از دور پری سبز پوشی را دید که از میان راه سنگی باغ کوچک، به طرفش می آمد.
نه آنچنان درشت و بلند بود که توی ذوق بزند نه آنچنان ریزه میزه و ظریف که بترسی با اشاره ای بشکند!
موزون بود و متناسب.
از زیبایی جادویی ونوس* گونه خبری نبود.تنها خصوصیت ممتاز چهره اش مژه های بلند و مشکی اش بود. دختری با یک چهره معمولی اما آرامشی عجیب که به دل می نشست. آرامشی همراه با لطافت زنانه که سیاوش را وادار میکرد با اشتیاق قدم هایش را دنبال کند.
شاید چونان آفرودیته* پوستی به سفیدی کف های دریا و یا موهایی به رنگ اشعه طلایی خورشید نداشت اما گزاف نبود اگر بگوییم از دید سیاوش بعد از هر قدم او روی جای پاهایش گلهایی میشکفتند.
قدم هایش آرام و شمرده بود که نشان میداد که ذهنش درگیر است.
دستهایش را در هم گره کرده بود و در حالیکه سرش را پایین انداخته بود و جلوی پایش را میپایید، تفکر کنان جلو می آمد. نرم و سبک قدم برمیداشت. از آن راه رفتن های مصنوعی و طنازی های کاذب خبری نبود. هرچه بود جذابیتی بود از سر جوانی، سادگی و معصومیت. به نیمکت که رسید سر بلند کرد. سیاوش را دید که با لبخند و نگاهی مشتاق خیره اش مانده. معنی نگاهش را نفهمید:
-سلام. خوبین?
-سلام خانم، بفرما
سیاوش کمی آن طرف رفت تا راحله بنشیند. نمیدانست چه بگوید. دنبال کلمات میگشت. همان قدر این سرگردانی برای او عذاب آور بود که برای سیاوش دلنشین. چون میتوانست با خیال راحت این موجود ظریف و دوست داشتنی را تماشا کند. راحله چشم هایش را به پایین دوخته بود و تقلا میکرد تا حرف بزند. باید سنجیده سخن میگفت. مژه های بلندش چشمانش را مخفی کرده بود و روی گونه اش سایه انداخته بود. بینی گوشتی و کوچکش عیب و نقصی نداشت و لبهای نه چندان باریک و صورتی رنگش نیمه باز بود. اما گونه هایش... آن طراوت همیشگی را نداشت. سیاوش کمی اخم کرد. یعنی چه شده? با همان اخم نگرانی اش گفت:
-خب بانو! نمیخوای بگی چی شده که مارو یه ساعت زودتر احضار فردمودین
پ.ن:
*ونوس: الهه زیبایی در روم
*آفرودیته: الهه ای در یونان که چهره ای خندان داشت و موهایی طلایی. او از کف دریا زاده شد و بعد از پا گذاشتن به خشکی با هر قدمش گل هایی در جای پاهایش می روید. او همتای ونوس رومی ست
#ادامه_دارد...
* 💞﷽💞
💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁💛💛💛💛🍁
#بادبرمیخیزد
#قسمت120
✍ #میم_مشکات
راحله سربلند کرد و نگاه پر از مهر سیاوش را دید. آن چشم های شفاف تا عمق دل صاحبشان را لو میدادند. رنگ آبی همیشه حس خنکی را زنده میکند اما چشمان این مرد، با آن آبی تیره شبیه رنگ آسمان شب، حرارتی عجیب داشت که قلب راحله را گرم میکرد. دلگرم شد به بودن این جوان خوش قامت و ناخوداگاه لبخند زد:
- یه مطلبی هست که من باید بگم
-من سراپا گوشم، بفرمایین
راحله سعی کرد آرام باشد. نگاهش را دوخت به درخت کنار سیاوش تا نخواهد چشم در چشم حرف بزند. نمیدانست سیاوش چه واکنشی خواهد داشت برای همین ترجیح میداد چشم در چشم نباشند.
شاید میترسید از جدی شدن نگاه سیاوش. هرچقدر نگاه های مهربانش قوت قلب بود، نگاه های اخم الود و جدی اش با آن ابروان مشکی و مردانه، دلش را خالی میکرد:
-من و شما قبول کردیم با هم یه مدت نامزد باشیم تا ببینیم با وجود اختلاف هایی که داریم میتونیم با هم کنار بیایم یا نه.
به نظرم بهتره این مدت با واقعیت ها رو برو بشیم، بدون رودربایستی! اینجوری بهتر میشه تصمیم گرفت.
اما در عین حال فکر میکنم بهتره از کارهای هم یا نظراتمون هم اطلاع داشته باشیم تا یه وقت همدیگه رو شوکه نکنیم.
یعنی همدیگه رو در موقعیتی که دوست نداریم قرار ندیم. ما امروز قراره بریم مهمونی، و من میدونم که فامیل شما چه طرز فکری دارن.
طرز فکری که با اعتقادات من شاید خیلی متناسب نباشه. البته طرز فکر اونا رو رندگی من اثر نمیذاره اما اینکه شما چطوری فکر میکنین برام مهمه.
من در مورد پوششم اعتقادات خودمو دارم و شما هم میدونین. می خواستم ببینم اگه من توی مهمونی با اعتقادات خودم لباس بپوشم مشکلی ندارید?
سیاوش که فکر میکرد اتفاقی افتاده وقتی حرف راحله به اینجا رسید، نفس راحتی کشید و زد زیر خنده طوری که راحله متعجب نگاهش کرد:
- حرف خنده داری زدم?
سیاوش برای اینکه سو تفاهم نشود دستی تکان داد و گفت:
-نه، اصلا... آخه یجوری حرف زدین من فکر کردم چی شده
بعد در حالیکه در جایش جابجا میشد و سعی میکرد لبخند پهنش را جمع و جور کند دستان راحله گرفت و پرسید:
-میخواین چادر بپوشین تو مهمونی?
راحله ماتش برد! و وقتی سیاوش ادامه داد بیشتر شوکه شد:
-فقط اگه اشکالی نداره اون چادر نارنجی ت رو بپوش
و حالا راحله بود و لب هایی که هر کار میکرد نمیتوانست لبخند را از رویشان جمع کند. به سیاوش خیره ماند و سیاوش با مهربانی و کمی خجالت گفت:
-آخه خیلی بهت میاد!
این به کار بردن ضمیر مفرد مختص وقت هایی بود که سیاوش محبتش عود میکرد و راحله این را میدانست. لبخندش عمیق تر شد اما درعین حال متعجب پرسید:
-چادر نارنجی?من چادر نارنجی ندارم!
-چرا دیگه! همون که شب اول خواستگاری پوشیدین! همون که گل های صورتی داره!
راحله بلند خندید:
-جناب اون گلبهی هست نه نارنجی
-مگه فرقی دارن?
راحله همانطور که با انگشتش دستان درشت سیاوش را نوازش میکرد با شادی که وجودش را گرفته بود پیش خودش فکر کرد واقعا مگر فرقی دارد? مهم این بود که سیاوش دوست داشت. سری تکان داد، دستان سیاوش را به نشانه تشکر فشرد و از صمیم قلب گفت:
-نه، فرقی نداره عزیزم
و کمی سرخ شد از این لفظ جدید که ناخوداگاه روی زبانش آمده بود. لفظی که سیاوش را ذوق زده کرد. واقعا او عزیز راحله بود?
راحله در حالیکه بلند میشد گفت:
-پس من برم آماده بشم و بیام
و قبل از اینکه برود سیاوش صدایش زد:
-راحله?
-جانم?
جانم! امروز چقد راحله دست و دلباز شده بود و سیاوش هربار که راحله با مهر جوابش را میداد، موجی از خوشحالی را درون خودش حس میکرد که قلبش را به تپش می انداخت. نفس عمیقی کشید و با لحنی آرامش بخش گفت:
-من تورو همینجوری که هستی انتخاب کردم، شاید خودم نتونم مثل تو بشم اما توقع ندارم تو باورهات رو بخاطر من کنار بذاری. هنوز اینقدر خودخواه نشدم!!
راحله نگاهش کرد. نگاهی سرشار از قدر شناسی. دوباره میخواست برود که باز سیاوش صدایش زد:
-راستی میگم..
راحله برگشت و سیاوش با چاشنی شیطنت ادامه داد:
-سبز خیلی بهت میاد
و راحله تازه فهمید چادر سرش نیست. تازه فهمید معنی آن نگاه اول سیاوش را! خون به صورتش دوید. گونه هایش گل انداخت.
همانطوری شد که سیاوش دوست داشت. سیاوش به دادش رسید:
-برو دیگه! دیر میشه ها!
و راحله تمام توانش را به پاهایش داد و دوید به طرف ساختمان خانه.
خوشحال بود. حالا میفهمید چرا پدرش اینقدر مدافع این جناب دکتر بود.
در خشت خام دیده بود آنچه را راحله جوان در آینه نمی دید!