🔴 ابن ملجم مرادی از مقربان عمر بن الصهاک بود!!
پژوهش و کاوش در آثار عمریه و امامیه ما را به این واقعیت رهنمون میکند که عبدالرحمن بن ملجم مرادی لعنة الله علیه از اصحاب امیرالمؤمنین علیهالسلام نبود که بعدها صرفاً به خاطر یک قضیه تاریخی (حکمیت و پیدایش خوارج و یا یک درام عاشقانه با قطام از دختران خوارج) به اشقى الاشقيائی دچار شود
بلکه یک فرد تربیت شده مکتب سقیفه و از مقربّان خاص درگاه خلیفه دوم عمر ابن خطاب لعنت الله علیه بوده است که عُمَر بن خطاب زنازاده او را به عنوان عنصر تبلیغی نزد کارگزار خود عمروعاص روانه کرد و سفارش های لازم را درباره ابن ملجم به وی نمود.
عمر به کارگزارش عَمرو نوشت که خانه عبدالرحمان بن ملجم را نزدیک مسجد بسازد تا به مردم قرآن و فقه تعلیم دهد. عمرو نیز خانه او را توسعه داد. از این رو خانه عبدالرحمن در کنار خانه عدیس بود
📚 لسان المیزان، ج۳ ص۴۴۰
درطول زندگی مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام چندین بار ابابکر، عمر، عثمان و خالدبن ولید لعنةالله علیهم قصد ترور حضرت را داشتند ولی موفق نشدند.
اما اشقی الاشقیاء ابن ملجم ملعون در سال ۴۰ هجری امیرالمؤمنین علیه السلام را به شهادت رسانید.
بعداز آنکه درجنگ صفین با خدعه حکمیتِ عمروعاص، معاویه جان سالم به در برد، امیرالمؤمنین علیه السلام برای بیرون کردن معاویه از شام دوباره قصد جنگیدن با او را داشتند و لشکر و سلاح و امکانات لازم را فراهم کردند.
معاویه که میدانست این بار دیگر شکست سختی خواهد خورد، به فکر ترور آن حضرت افتاد.
عمروعاص به ابن ملجم که در لشکرشان بود مال کثیری داد و برای کشتن حضرت به کوفه فرستاد. وی در کوفه نزد اشعث رفت. اشعث نیز او را همراه شبیب بن بجر به خانه فاحشه کوفه قطامه برد.
آن زن به آنها شراب داد خوردند و لباس حریر که بر مرد حرام است بر تن آنها کرد و ابن ملجم تا صبح کنار او بود و قطام مهریه عقدش را قتل امیرالمؤمنین علیه السلام قرار داد و ابن ملجم، صبح با شبیب و وردان و اشعث اقدام به قتل امیرالمؤمنین علیه السلام کردند.
حال اگر چنین فردی که از دید خلیفه دوم اهل سنت عمری، فقیه و قاری با اخلاص قرآن است! بشود قاتل امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام، آن هم به نیّت قربة الی الله! چیز عجیبی نیست!
هر چند که از خوارج هم بشود و کابین نکاح با قطام را هم قتل امیرالمؤمنین علیهالسلام قرار دهد، ولی علت اصلی انگیزه او بر این جنایت عظیم، همان روحیهی تفقّه سقیفه ای است! چرا که عموم مسلمین که بعد از شهادت رسول الله صلیاللهعلیهوآله به عَقَبه جاهلی خود برگشته و مستعد تربیت در مکتب سقیفه شدند چه خونها که به دل امیرالمؤمنین علیه السلام نکردند! و چه رنجهای طاقت فرسا که با جهالتشان، بر امیرالمؤمنین علیه السلام نرساندند!
چون عمروعاص از خوانخواهی وانتقام اصحاب حضرت میترسید، روایات دروغینی جعل کرد به این مضمون که سه نفر از خوارج هم قسم شدند که یکی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را و دو نفر دیگر عمروعاص و معاویه را بکشند. که نقشه آن دو ناکام و فقط ابن ملجم موفق شد.
و این دروغی بود که عمروعاص آن زمان شایعه کرد وإلا چطور میشود آن دو کشته نمیشوند و فقط امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت میرسند؟ و ابن ملجم هیچ اشارهای به اجتماع ۳ نفره نمیکند؟
اقتباس از کتاب صحابه قتلوا انبیاء واوصیاء
📚بحارالأنوار، ج۶ ص۴۵۳
📚سفینة البحار، ج۲ ص۵۸۳
خوب است بدانیم:
شعاری که ابن ملجم لعنة الله علیه به دفاع از آن، جنایتی بزرگ را مرتکب شد(لا حکم الا لله).
عبداللّه بن محمّد ازدی گوید: در شب نوزدهم من در مسجد جامع کوفه بودم با گروهی از اهل مصر، در آن شب به عبادت احیا میکردم. دیدم جماعتی نزدیک در مسجد که سمت خانه حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام است جمع شده اند، ناگاه دیدم حضرت داخل مسجد شد و مردم را ندای نماز داد و فرمود: الصّلاة الصّلاة. تا صدای حضرت را شنیدم، برق شمشیرها را دیدم و صدایی شنیدم که کسی میگفت: حکم از ناحیه خداست نه از ناحیه تو ای علی! (لا حکم الا لِله_ شعارِ خوارج)
📚 جلاء العیون، ص ٣٢٣
#ابن_ملجم
#معاویه
#عمروعاص
حرم
* 💞﷽💞 💗رمان کابوس رویایی 💗 قسمت92 حرف هایش برخلاف آنچه است که من حس می کنم. لب می چینم و بی هوا
* 💞﷽💞
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت93
صبحانهی مختصری می خورم و بعد از کلی وقت گذراندن در کنار ساک به یک بلوز سفید و شلوار گشاد لی رضایت می دهم.
همه اش منتظرم که زنگ به صدا در آید که خیلی زود زنگ به گوشم می خورد.
هین می کشم و کیفم را برمی دارم و به طرف حیاط می دوم.
با باز شدن در و دیدن چهرهی خندان پیمان قوت می گیرم.
این بار بار دوم است که خنده اش را می بینم.
_سلام، خوبی؟
با خوشحالی سر تکان می دهم و جوابش را به طرفش سوق می دهم.
به ماشین اشاره می کند.
رویم نمی شود حرفی بزنم یا چیزی بپرسم.
قطار زمان مرا سفر خود کرده و بی وقفه بر روی ریل زندگانی سفر می کند.
جلوی خانه ای می ایستد و هم زمان با او من هم پیاده می شوم.
زنگ در را نزده باز می کنند.
از پله های تنگ بالا می رویم.
در خانه نیمه باز است. با دیدن پری در لباس روشن خوشحال می شوم.
مرا محکم به آغوشش می فشارد و زیر لب می گوید:
_یه خواهر شوهر تیموری بشم که بفهمی تو دنیا چه خبره.
الکی می خندم و وارد نشیمن کوچک خانه می شویم.
با دیدن کیوان کپ می کنم. او بر عکس من با خنده نگاهم می کند.
اثری از یار دیرینه اش، هاشم نیست!
دوست داشتم اینجا می بود و ازدواج ما را می دید.
یک مرد هم گوشهی اتاق نشسته است و با دیدن ما بلند می شود.
پری به همه می گوید بنشینند.
کیوان زودتر از همه به حرف می آید:
_اول از همه یه سری چیزا رو باید بهتون بگم.
ازدواج شما ازدواج تشکیلاتی خواهد بود. ازدواجی که نفعش برای سازمانه.
اینم بگم که ازدواج عاطفی نداریم.
احساساتتون رو کنترل کنین تا مانع مبارزه تون نشه.
ازدواج تون نباید به فعالیت هاتون ضربه ای بزنه و ازونجایی که سازمانی هستش داشتن بچه ممنوعه!
من پیمان تمام این مدت یا سر به عنوان تایید تکان می دهیم و یا بله می گوییم.
هر دو قبول می کنیم و در آخر برایمان ارزو می کند این پیوند بیشتر ما را به عقایدمان برساند.
همان مرد غریبه چیزهایی از مرتضی می پرسد که می توانم حدس بزنم در مورد من است اما چون هر دفعه بیایم بشنوم با من حرف می افتد.
آن غریبه با سرفه ای صدا صاف می کند.
چیزهایی به عربی می گوید و بعد میخواهد مهریه را بگوید.
پیمان نگاهم می کند و می پرسد:
_مهریه چی باشه؟
کمی فکر می کنم.
در وضعیت من سکه و طلا به درد نمی خورد.
لب می چینم و آهسته می گویم:
_مهریه من این که همیشه در کنا هم باشیم.
همه متعجب نگاهم می کنند. کیوان کنج لبش لبخندی می زند.
مرد بله ای می گوید و ادامه اش را می گوید.
رو به من می کند تا بله را بگیرد.
اندکی سکوت جاری می شود و صدایم را در گلو جمع می کنم.
تردید پس افکارم را کنار می زنم و قاطعانه می گویم:
_بله!
پری کل می کشد و وقتی میبیند کسی شادی نمی کند ساکت می شود.
بعد هم پیمان بله را می گوید.
و به همین سادگی به هم محرم می شویم و فصل دیگری از زندگی ام گره می خورد.
کیوان دوباره شرطش را ذکر می کند و موقع رفتن تبریک خشک و خالی می گوید.
من، پیمان و پری از خانه بیرون می آییم.
پیمان شیرینی عقد را می گیرد.
حلقه ای از توی جیبش در می آورد و روی جعبهی شیرینی می گذارد.
_دیگه باید ببخشی. وضعیت عادی نداریم که مثل بقیه آزادانه خرید کنیم.
و من از همهی این ها می گذرم و با یک لبخند می گویم:
_نه همین کافیه! من که توقعی ازت ندارم.
قرار ما رسیدن به چیزهای پیش پا افتاده نیست. ما باهم میخوایم برای آزادی مردم مون تلاش کنیم.
پری از میان دو صندلی جلو سرش را می آورد.
_میشه این تعارفاتو بزارین کنار؟ باشه بابا! خوش و خوشبخت باشین.
الان راه بیوفتین دیگه!
بعد هم دست می برد و شیرینی ها را از من می قاپد.
_بده رویا جون فکر کنم تو دوست نداریا!
من و پیمان به رفتار های بچگانه اش می خندیم.
انگشتر نقره را توی انگشتم می برم.
دستم را جلو می آورم و انگشتر به دستم خوب نشسته است.
پیوند عشق مان خلاصه می شود در حلقه و تک تک نگین هایش.
جلوی خانه ای می ایستیم. دستم را روی آجرهای خانه می کشم.
پری مرا زیر نظر دارد و زیر گوشم می خواند:
_چیه؟ تو فکر رفتی؟
_فکر؟
_آره.
آهی می کشم و یادی از پدر و مادر می کنم.
با این که حالا تصورات و عقایدم فرق کرده و دیدگاه پدر را بهتر می توانم زیر و رو کنم اما باز هم برایم قابل احترام است.
آرزوی هر دختری بودن و دیدن سلامت پدر و مادرش است.
شاید متوجه بودن شان نباشد اما حالا که نیستند خیلی ناراحتم.
_داشتم به پدر و مادرم فکر می کردم.
نبودنشون خیلی آزار دهنده است.
دستش را روی شانه ام می زند.
_من و پیمان داریم، چی شد؟
تو راحتی کسی نیست که مزاحمت بشه.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی 💗
قسمت94
او احساسات مرا درک نمی کند.
آهی می کشم:" نه اینطور نیست. بازم به این امیدواری که یه جایی زنده هستن."
شانه بالا می اندازد.
وارد خانه می شویم. خانهی ویلایی است با حوض آبی که درونش پر شده از برگ های خشک و خاک.
خش خش برگ های زیر پاهایم حسی به من می دهد.
دور ایوان چشم می چرخانم. پله هایی توجه ام را جلب می کند.
از پیمان که دارد از کنارم رد می شود می پرسم:
_اونجا کجاست؟
_اون یه اتاق برای پری. منو تو پایین هستیم.
آهانی می گویم.
وارد خانه می شوم. وسایل اندکی در خانه است.
توی نشیمن فرش کوچک و چند پشتی است. آشپزخانه هم جز چند بشقاب و قابلمه چیز دیگری ندارد.
تا به حال همچین خانه ای ندیده بودم. نگران هستم می توانم با چنین زندگی ساده ای کنار بیایم.
با صدای گذاشتن چیزی برمی گردم و قاب پیمان را در چشمانم می بینم.
پری بی سر و صدا برای خودش به اتاق بالا رفته.
سراغ هوشنگ و سمیه را می گیرم و او می گوید سازمان آنها را از ما جدا کرده است.
امیدوارم هر جا هستند باهم بمانند.
چرخی توی تک اتاق خانه می زنم. جز فرش و یک چوب لباس چیز دیگری ندارد.
پیمان چند تقه ای به در می زند و بر می گردم.
چشم تنگ می کند و می پرسد:
_خوبی؟
سر تکان می دهم.
_بل... یعنی آره! چطور؟
_آخه فکر کنم تو فکری. نکنه از اینجا خوشت نمیاد؟
سریع میان حرفش می پرم و با لبخند می گویم:" چی؟ نه!... خیلیم خوبه. منکه شرایط رو درک می کنم."
لبخندش پهن می شود.
_میدونستم درک می کنی.
چشمک می زند و بلافاصله می گوید:" میرم برای ناهار یه چیزی بخرم."
قبل از این که قدم از قدم بردارد فوری صدایم کمی بالا می رود و ناخودآگاه صدایش می کنم:" پیمان!"
نمی دانم از صدا زدنم بدون پیشوند آقا متعجب است یا هر سریع و تن بالایم!
هر چه هست نمی توانم تشخیص دهم.
دندان های سفیدش از پس قلوه لب هایش کنار می رود.
_جانم؟
از خجالت گونه هایم گل می اندازد.
با خودم می گویم الان است که با خودش فکر کند من چه دختر هولی هستم!
نمیتوانم نگاهش کنم و پیشنهاد می دهم:
_نمیخواد چیزی بخری. من خودم ناهارو یه کاریش می کنم.
_آخه این جای شام عروسی مون حساب میشه. نمیشه که نخرم.
از فردا قناعتو شروع کن!
_نمیخوام. دوست دارم من آشپزی کنم.
آب دهانش را قورت می دهد و بعد مکث کوتاهی می گوید:
_ا...اگه دوست داری که من حرفی ندارم.
حالا بعدا میریم بیرون که غذا بخوریم.
با خودم در دل به این تردید می خندم.
می گویم چون فکر می کند من نازپرورده هستم؛ از پس غذا برنمی آیم.
اما نمیدانم چرا شوق آشپزی مرا گرفته!
پس با اعتماد به نفس وارد آشپزخانه می شوم.
توی یخچال جز دو کنسرو تن چیزی پیدا نمی شود.
توی سبد هم سیب زمینی می بینم.
خدا را شکر می کنم که از پس سیب زمینی ها برمی آیم.
درست نکردن غذای آن چنانی را به بهانه ی بی امکاناتی توجیه می کنم!
تن ها را داخل آب می قلانم. بعد با سیب زمینی ها در یک ظرف مخلوط می کنم.
به پیمان می گویم پری را صدا کند.
پیمان روزنامه را تا می کند و از روی ایوان صدایش می کند.
گوجه را هم از توی یکی از کابینت ها پیدا می کنم و حلقه حلقه خورد می کنم.
پری چشمکی می زند و می گوید:
_اوه اوه! نیومده چیکارا که نکردی رویا.
لبخندی می زنم و توی سه بشقاب غذا می ریزم.
پیمان در کنار من می نشیند.
حرارت بدنش را احساس می کنم. اندکی از این که خیلی بهم نزدیک هستیم احساس معذبی می کنم.
پری ظرف ها را می شوید و دوباره به بالا می رود.
پیمان هم دوباره سراغ روزنامه می رود.
من می مانم و ندانم کاری!
آهسته مقابل پیمان می نشینم و میپرسم:
_پیمان مامان و بابات توی کدوم روستا زندگی میکنن؟
یکهو سرش را بالا می آورد و با حس غریبی به من نگاه می کند.
فکر می کنم حرف بدی زدم و او با بی میلی جواب می دهد:
_روستای سولقان.
چطور؟
_میگم بهتره یه سر بهشون بزنی.
نمیگن چرا پسرمون بهمون نگفت یا مثلا عروس باهامون بده که یه سر بهمون نزد.
سرش را به بالا تکان می دهد.
_نه! نمیگن.
_آخه من دوست دارم ببینم شون.
_دیدنشون برات خوب نیست.
لب کج می کنم.
_هر چی باشه اونا پدر و مادرت هستن! ما باید بهشون بگیم.
_مگه بقیه کارام رو میدونن که اینو هم بدونن؟
بهم برمی خورد. ازدواج از نظر او خیلی ساده است.
چطور می تواند همچین چیزی را مخفی کند.
_ولی من میگم نباید مخفی کرد.
تن صدایش بالا می رود:
_من مخفی نمی کنم! فقط بهشون نمیگم که دلیل داره.
کپ می کنم و آهسته با باشه ای از کنارش رد می شوم.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 جمعه
🔹 ۱۷ فروردین / حمل ۱۴۰۳
🔹 ۲۵ رمضان ۱۴۴۵
🔹 ۵ آوریل ۲۰۲۴
💠 مناسبتهای اسلامی
🇯🇴 روز جهانی قدس
🌎🔭👀
👶 زایمان
مناسب و نوزاد عالم و دانشمند و دانا گردد. ان شاءالله
🚖 مسافرت
سودی ندارد و در صورت ضرورت بعد از ظهر و همراه صدقه باشد.
💑 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب جمعه)
مباشرت پس از فضیلت نماز عشاء، امید است فرزند حاصل از آن، از ابدال و یاران امام زمان علیهالسلام گردد.
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در برج دلو است.
✔️ برای امور زیر مناسب است:
درختکاری
تعمیر خانه
آغاز بنایی و خشت بنا نهادن
امور کشاورزی
ختنه نوزاد
امور خیریه
⛔️ ممنوعات
امور ازدواجی
نقل و انتقال و جابجایی
قسم خوردن
🌎🔭👀
💇 اصلاح سر و صورت
خوب است.
🩸 حجامت،خوندادن،فصد و زالوانداختن
خوب نیست.
✂️ ناخن گرفتن
بسیار خوب و مستحب نیز هست.
روزی را زیاد، فقر را برطرف، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕 بریدن پارچه
روز بسیار مبارکی است.
باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.
🌎🔭👀
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب جمعه) دیده شود تعبیرش از آیه ۲۵ سوره مبارکه «فرقان» است.
﴿ ﷽ یوم تشقق السماء بالغمام و نزل الملائکه ﴾
خواب بیننده را خصومت یا گفتگویی ناشایست پیش آید صدقه بدهد تا رفع گردد.
مطلب خود را بر آن قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از اذان صبح تا طلوع آفتاب
از زوال ظهر تا ساعت ۱۶
📿 ذکر روز جمعه
«اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۲۵۶ مرتبه «یا نور» موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد.
🌎🔭👀
☀️ ️روز جمعه متعلق است به:
💞 #امام_زمان علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌺
🌎🌺🍃
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و پنجم...
✍ هفته آخر رمضان است.....
و غریبی ات.... هزار سال است که به غریبی علی اضافه شده...است...
و ما.....
همچنان هزار سال است که آواره دردهای ناتمام شماییم... یوسف
اما..
این آوارگی را به هزار عافیت دیگر نمی دهیم!!
❄️فرزند شما بودن.... هزینه میخواهد...
و ما ...
برای چنین عظمتی... هر هزینه ای را به جان می خریم....
❄️تمام عزت مان این است که، ... شریک درد شماییم...
اینکه؛ ما را در جامه مشکی تان شریک میکنید...
اینکه ؛ جرعه ای از دردتان را به جانمان میندازید...
اینکه؛ از غربتتان،، به ما نیز سهمی داده اید...
اینکه؛ بی شما زیستن برایمان محااال است.....
اینکه؛ بی شما مردن برایمان محااااال است...
اینکه ؛
وقتی دستمان از لابلای انگشتانتان رها میشود... دیگر اثری از شادی در رخسارمان نمی ماند!!!!
❄️اینکه؛
درد خانواده شما، جانمان را به آتش کشیده است!
و این؛
شرح حال یک درد مبارک است...
*درد عااااااشقی*
❄️هزاااار الحمدلله... که عاشقمان کرده اید!!!!
هزار الحمدلله که در دل سیاهمان تجلی کرده اید!!!
و اینگونه بود که ما قیمت گرفته ام!!!
و اینگونه بود که ما عزت گرفته ایم..
❄️الحمدلله که چشمان ما را برای چشم انتظاری ،، برگزیده اید...
الحمدلله که دل ما را، برای خون جگری، انتخاب کرده اید...
الحمدلله که دستان ما را، برای التماس حضورت، فراخوان کرده اید...
الحمدلله یوسف... که هنوز زلیخا نشده... ازدردتان به ما خورانده اید...
❄️هزااار سال دیگر هم که طول بکشد....
ما منتظرت میمانیم....
اصلا...کار دیگری در زمین نداریم،، یوسف....
منتظر ملاقات چشمان دلبرت میمانیم...
منتظر لمس حرارت آغوشت...
منتظر شنیدن صدای عاشق کش ات...
❣ماااااا.... منتظرت میمانیم!
#جامانده
التماس دعای فرج و شهادت
سید پیمان موسوی طباطبایی
@haram110
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
🌸✨ #دعای_روز_بیست_وپنجم
🔅بسم الله الرحمن الرحیم
🌸✨ اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ محبّاً لأوْلیائِكَ ومُعادیاً لأعْدائِكَ مُسْتَنّاً بِسُنّةِ خاتَمِ انْبیائِكَ یا عاصِمَ قُلوبِ النّبییّن.
🌼✨ خدایا قرار بده در این روز دوست دوستانت ودشمن دشمنانت و پیرو راه و روش خاتم پیغمبرانت اى نگهدار دلهاى پیامبران.
🌱التماس_دعا
📚منبع: مفاتيح الجنان
🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷🌙🌷
🔺روزگاری غلام خانهٔ امام زینالعابدین علی بن الحسین -سلاماللهعلیه- بودم.
روزهایی که بهترین لحظات عمرم بود.
▪️حضرت حساب شده و با ملایمت با ما رفتار میکرد،
آنقدر که گاهی یادمان میرفت غلامیم و فکر میکردیم در خانۀ پدریمان زندگی میکنیم.
من اما مدت کمی در خانۀ حضرت بودم؛ نزدیک به یک سال.
البته همهٔ غلامها و کنیزها اینطور بودند.
🔹حضرت امام سیدالساجدین علی بن الحسین -سلاماللهعلیه- هیچ وقت خدمتکاری را بیشتر از یک سال استخدام نمیکرد.
چه اول سال آمده بودند چه وسط سال، همه را شب عید فطر آزاد میکرد و به قدری که دیگر نیازمند نباشند، به آنها هدیههایی میبخشید.
و بعد دوباره سال بعد افراد جدیدی میآمدند و در خانۀ پربرکت امام، مهمان میشدند.
حضرت در روزهای ماه رمضان، بیشتر از همیشه مراقبمان بود.
آنقدر که حتی اگر خطایی داشتیم به رویمان نمیآورد. گوشهای یادداشت میکرد و بعد، شب آخر رمضان، بهمان تذکر میداد و روش درست را میگفت.
حضرت سیدالساجدین علیه السلام میفرمود:
«خدای متعال در هر شب از ماه رمضان، در وقت افطار، هفتاد میلیون نفر را از آتش آزاد میکند.
افرادی که همه مستحق آتش بودهاند!
و وقتی شب آخر ماه میرسد، به اندازهٔ کل ماه رمضان آزاد میکند.
دوست دارم خدا ببیند من خدمتکارانم را در دنیا آزاد کردم، به امید آنکه خدا هم ما را از آتش آزاد کند...»
حالا که اینها را میگویم، میفهمم چقدر دلم برایشان تنگ شده است...
📚 بر اساس روایتی در بحارالانوار، جلد ۴۳، صفحهٔ ۱۰۳
🌑ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است 🌑
بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
👌📚من به شما قول شرف مي دهم كه اگر دو باب از کتاب نجم ثاقب را خواندید، حال شما نسبت به امام زمان علیه السلام عوض شود
مرحوم آیةالله تولایی خراسانی در سخنرانی های خود می فرمود:
مرحوم حاج شيخ عبّاس قمی واقعاً مرد عجيبى بود. به ائمّه علیهم السلام ايمان داشت. چشم هايش به درد آمده بود. وضو گرفته بود و چشم ها را روى روايات اهل البيت علیهم السلام ماليده بود و شفا پيدا كرده بود. وی شاگرد میرزا حسین نوری بود. حاج شیخ عباس يك فحلى در حديث بود، امّا مثل يك كاسه آب بود پيش يك دريایى. حاجى ميرزا حسين نورى، مجلسى زمان خودش بود. اين بزرگوار، مجتهد مسلّم در باب حديث است. وی اقیانوس حدیث، اقیانوس علم، و مجلسیِ قرن ماست.
مرحوم حاجی نوری كتابى به نام «نجم ثاقب» نوشته است. نجم یعنی ستاره، و ثاقب یعنی روشنایی دهنده. همه شما این کتاب را بخريد. این کتاب، ساده و فارسی است. بخرید و یک دور این کتاب را بخوانید و مخصوصاً دو بابش را سه چهار نوبت بخوانيد. يك باب آن، همانی است که در مورد اشخاصى است كه به خدمت امام زمان علیه السلام رسيده اند. يك باب هم باب وظيفه شيعه نسبت به حضرت در عصر غيبت است. من به شما قول شرف مي دهم كه اگر اين كتاب را گرفتيد و به نصيحت من عمل كرديد در شما تغيير حالت بدهد. روح شما را نسبت به امام زمان علیه السلام جور ديگری كند. همین قصه های تشرّف را که بخوانید، حالتان تکان می خورد. همین قصه ها را که بخوانید، بذر محبت نسبت به حضرت صاحب الزّمان علیه السلام در قلبتان ایجاد می شود. ریزه ریزه محبّت پیدا می شود. اندک اندک زیاد و زیادتر می شود.
(سخنرانی های مسجد ملک تهران، 25 ماه رمضان 1383 قمری و سخنرانی های مسجد سیّد عزیزالله تهران، ماه رمضان 1396 قمری، روز سیام)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏🗣 ادعیه شب بیست و ششم ماه رمضان
1) دعای پیامبر صلّی الله علیه وآله در شب بیست و ششم ماه رمضان عبارت است از:
«رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إذْ هَدَيْتَنا، وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً، إنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ، رَبَّنا إنَّنا سَمِعْنا مُنادِياً يُنادي لِلْإيمانِ أَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا، رَبَّنا فَاغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَ كَفِّرْ عَنَّا سَيِّئاتِنا، وَ تَوَفَّنا مَعَ الْأَبْرارِ، ْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إنْ نَسينا أَوْ أَخْطَأْنا، رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَيْنا إصْراً كَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِنا، رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ، وَ اعْفُ عَنَّا، وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا، أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْكافِرين، رَبَّنَا صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ اسْتَجِبْ دُعَاءَنَا وَ اغْفِرْ لَنَا وَ لِوَالِدَيْنَا وَ وُلْدِنَا وَ مَا وَلَدُوا، إنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.» (بحارالأنوار، ج 98، ص80 به نقل از البلدالامین)
2) ایّوب بن یقطین از ائمّه علیهم السلام نقل می کند که این دعا در شب ششم از دهه آخر ماه رمضان(یعنی شب بیست و ششم) خوانده شود:
«يا جاعِلَ اللَّيْلِ وَالنَّهارِ آيتَيْنِ، يا مَنْ مَحا آيَةَ اللَّيْلِ وَجَعَلَ آيَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْهُ وَرِضْواناً، يا مُفَصِّلَ كُلِّ شَيْء تَفْصيلاً، يا ماجِدُ يا وَهّابُ، يا اَللهُ يا جَوادُ، يا اَللهُ يا اَللهُ يا اَللهُ، لَكَ الاَْسْماءُ الْحُسْنى، وَالاَْمْثالُ الْعُلْيا، وَالْكِبْرِياءُ وَالالاءُ، اَسْاَلُكَ اَنْ تُصَلِّيَ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمد، وَاَنْ تَجْعَلَ اسْمي في هذِهِ اللَّيْلَةِ فِي السُّعَدآءِ، وَرُوحي مَعَ الشُّهَداءِ وَإحْساني في عِلِّيّينَ، وَإساءَتي مَغْفُورَةً، وَاَنْ تَهَبَ لي يَقيناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبي، وَايماناً يُذْهبُ الشَّكَّ عَنّي، وَتُرضِيَني بِما قَسَمْتَ لي، وَآتِنا فِي الدُّنْيا حَسَنَةً وَفِي الاخِرَةِ حَسَنةً، وَقِنا عَذابَ النَّارِ الْحَريقِ، وَارْزُقْني فيها ذِكْرَكَ وَشُكْرَكَ وَالرَّغْبَةَ إلَيْكَ وَالإنابَةَ وَالتَّوْبَةَ وَالتَّوْفيقَ لِما وَفَّقْتَ لَهُ مُحَمَّداً وَآلَ مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمْ.» (كافي، ج4، ص163)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🙏 نماز شب بیست و ششم ماه رمضان
قالَ امیرُالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى لَيْلَةَ سِتٍّ وَ عِشْرِينَ مِنْهُ ثَمَانِيَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِي كُلِّ وَاحِدَةٍ بِالْحَمْدِ وَ مِائَةَ مَرَّةٍ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ فُتِّحَتْ لَهُ سَبْعُ سَمَاوَاتٍ مَعَ مَا لَهُ عِنْدَ اللَّهِ مِنَ الْمَزِيد (بحارالأنوار، ج97، ص384 به نقل از اربعین شهید)
حارث از امیرالمؤمنین علیه السلام درباره فضل ماه رمضان و فضل نماز در آن پرسید ، حضرت فرمودند: هرکس در شب بیست و ششم ماه رمضان 8 رکعت نماز بخواند، در هر رکعت یک بار سوره حمد و صدبار سوره توحید، درهای هفت آسمان بر او گشوده می شود، البته آنچه برای او نزد خداست، بسیار زیاد است.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🔻به مناسبت سالروز رحلت عالم بزرگ شیعه مرحوم علامه مجلسی(ره)
ظهور مجلسی و بازگشت تشیّع به عصر اهل البیت علیهم السلام
🔹پس از عصر حضرات ائمّه عليهمالسّلام، همواره حاملان حديث بودند که ميتوانستند سره را از ناسره و بدعت را از سنّت تشخيص دهند و مردم را از گمراهيهايي که در نتيجه غور در فلسفه و گرايش به عرفان مصطلح و مکتبهاي الحادي مطرح ميگرديد نجات دهند و بالاخره تا اين اواخر، يعني عصر صفويّه - که در آن رسميت تشيّع تجديد گرديد- اعلان ميشد به واسطه عوامل خاصّي که بعد از سلطنت شاه طهماسب اوّل پيش آمد، رفته رفته گرايش به فلسفه، و افکار صوفيانه و مشارب غير شرعي قوّت گرفت، تا حدي که در اصفهان، خانقاهها برپا شده و مثل عالم جليل آقا حسين خوانساري را به جاي القاب اسلامي، به عقل حاديعشر ميخواندند و نهايت ظهور علوم اهل بيت عليهمالسّلام آن بود که محقّق داماد در قالب اصطلاحات فلسفي مطرح ميکرد و خلاصه، زبان اهل بيت عليهمالسّلام و احاديث آنها، در غربت افتاده بود، که به إذن الله تعالی شخصيتي، مثل علّامه مجلسي قدّس سره ظاهر شد و حديث را دوباره چنان احيا و مطرح کرد که احاديث اهل بيت عليهمالسّلام را نه فقط در مدارس و در معرض توجّه و دقّت علما قرار داد، بلکه شايد خانهاي در بلاد ايران نماند که از خواندن کتاب بهره داشته باشد، مگر آنکه احاديث اهل بيت عليهمالسّلام به صورتي و زير عنوانی، در آن وارد شد.
🔸خانقاههاي اصفهان، همه تعطيل شد و افکار صوفيانه از ميان رفت و زبان حديث و استدلال به ظواهر قرآن و احاديث و زبان ائمّه معصومين عليهمالسّلام، زبان علما و حوزهها شد.
◀️ بدون شکّ، بايد گفت: ظهور علّامه مجلسي در آن عصر، موجب بازگشت تشيّع به عصر ائمّه عليهمالسّلام و اصحاب آنها، امثال زرارة بن أعينها و محمّد بن مسلمها و صاحبان اصول گرديد. نميخواهم بگويم عصر قبل از آن، همانند عصر ائمّه عليهمالسّلام نبود، ولي اين را هم نميتوانم بگويم که همانند عصر آنان بود، زيرا اصطلاحات و الفاظ اسلامي کم و بيش عوض شده بود و بحث درس و تأليف و تصنيف چنانکه بايد، بر محور کتاب و سنّت و احاديث اهل بيت عليهمالسلام دور نميزد.
☑️ هر طور بود و هر گونه بود، به ظاهر اگر مجلسي رحمةالله علیه ظهور نکرده بود و وضع حوزهها به آنگونه که داشت، جلو ميرفت، شريعت ارسطوئي و اسلام ابن سينائي و صدرايي و ابنعربي پابرجا ميشد و خدا ميداند که باب تأويل و توجيه آيات و احاديث و حمل آنها با تکلّف بر بياني خاصّ تا کجا گسترده ميگشت!
اين علّامه مجلسي بود که حوزهها را به معارف اصيل دين و تشيّع بازگرداند و قرآن و سنّت را مافوق همه مکتبها قرار داد.»
📚 منبع: حوزههای علمیه، بایدها و نبایدها؛ تالیف آیت الله صافی گلپایگانی دام ظله العالی
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی بسیار زیبا از احیا شبهای قدر در نجف اشرف
@haram110
.
✴️ شنبه 👈18 فروردین / حمل 1403
👈26 رمضان 1445👈6 آوریل 2024
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌨نماز و دعای باران توسط پیامبر صلی الله علیه و آله "6 هجری "این واقعه در ماه مبارک رمضان بوده است.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز برای همه امور خوب و شایسته است خصوصا برای امور زیر:
✅جابجایی و نقل و انتقال.
✅خرید و فروش.
✅آغاز بنایی وخشت بنا نهادن.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅و درختکاری خوب است.
📛ولی امور ازدواجی ممکن است به جدایی بکشد.
🚘مسافرت: مسافرت همراه صدقه خوب است.
👶 مناسب زایمان و نوزاد عمری طولانی دارد.
💑مباشرت امشب: سندی مبنی بر استحباب و کراهت ندارد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج حوت و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️افتتاح کسب و کارها.
✳️آغاز درمان و معالجات.
✳️از شیر گرفتن کودک.
✳️دادن سفارش جنس.
✳️و امور آموزشی نیک است.
🟣امور کتابت ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث رهایی از بلا می شود.
💉💉 حجامت:
فصد زالو انداختن خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، باعث خلاصی از مرض می شود.
😴😴 تعبیر خواب :
خواب و رویایی که امشب. (شبِ یکشنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 27 سوره مبارکه "نحل" است.
قال سننظر اصدقت ام کنت من الکاذبین...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه ۱۱۶
💅 ناخن گرفتن.
شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بیماری در انگشتان دست گردد.
👚👕دوخت و دوز.
شنبه برای بریدن و دوختن،#لباس_نو روز مناسبی نیست آن لباس تا زمانی که بر تن آن شخص باشد موجب مریضی و بیماری اوست.(این حکم شامل خرید لباس و پوشیدن نمی شود)
🙏🏻 استخاره:
وقت #استخاره در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۰ و بعداز اذان ظهر تا ساعت ۱۶ عصر.
📿 ذکر روز شنبه ،یارب العالمین ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه #یاغنی که موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد.
💠 ️روز شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_رسول_اکرم_(ص). سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
روزی راهبی با جمعی از مسیحیان به مسجد النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)آمدند در حالیکه طلا و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه داشتند.
✍پس راهب رو کرد به جماعتی که در آنجا حضور داشتند ( أبوبکر نیز در بین جماعت بود ) و سوال کرد "خلیفه ی نبی و امین او چه کسی است؟"
پس جمعیت حاضر ، ابوبکر را نشان دادند ، پس
راهب رو به ابوبکر کرده و پرسید نامت چیست؟ ابوبکر گفت ، نامم "عتیق" است
راهب پرسید نام دیگرت چیست؟ابوبکر گفت نام دیگرم "صدیق" است.
راهب سوال کرد نام دیگری هم داری؟ ابو بکر گفت "نه هرگز"
پس راهب گفت گمان کنم آنکه در پی او هستم شخص دیگریست.
✍ابوبکر گفت دنبال چه هستی؟
راهب پاسخ داد من بهمراه جمعی از مسیحیان از روم آمدم و جواهر و اشیاء گرانبها بهمراه آوردیم و هدف ما این است که از خلیفه ی مسلمین چند سوال بپرسیم ، پس اگر توانست به سوالات ما پاسخ دهد تمام این هدایای ارزنده را به او میبخشیم تا بین مسلمانان قسمت کند و اگر نتوانست سوالات مارا پاسخ دهد اینجا را ترک کرده و به سرزمین خود باز میگردیم.
✍ابوبکر گفت سوالاتت را بپرس ، راهب گفت باید ب من امان نامه بدهی تا آزادانه سوالاتم را مطرح کنم و ابوبکر گفت در امانی ، پس سوالاتت را بپرس.
✍راهب سه سوالش را مطرح کرد:
1)ما هو الشئ الذی لیس لله؟
*چه چیزاست که از آن خدا نیست؟*
2)ما هو شئ لیس عندالله؟
*چه چیزاست که در نزد خدا نیست؟*
3)ما هو الشئ الذی لا یعلمه الله؟
*آن چیست که خدا آن را نمیداند؟*
پس ابوبکر پس از مکثی طولانی گفت باید از عمر کمک بخواهم ، پس بدنبال عمر فرستاد و راهب سوالاتش را مطرح کرد ، عمر که از پاسخ عاجز ماند پس بدنبال عثمان فرستاد و عثمان نیز از این سوالات جا خورد ، و جمعیت گفتند چه سوالیست که میپرسی؟خدا همه چیز دارد و همه چیز را میداند.
✍راهب نا امید گشته قصد بازگشت به روم کرد ، ابوبکر گفت : ای دشمن خدا اگر عهد بر امان دادنت نبسته بودم زمین را به خونت رنگین می کردم .
✍سلمان فارسی که شاهد ماجرا بود بسرعت خود را به امام علی (ع)رسانده و ماجرا را تعریف کرد و از امام خواست که به سرعت خودش را به آنجا برساند.
پس امام علی ع بهمراه پسرانش امام حسن (ع )و امام حسین (ع )میان جمعیت حاضر و با احترام و تکبیر جماعت حاضر مواجه شدند.
✍ابوبکر خطاب به راهب گفت ، آنکه در جست و جویش هستی آمد ، پس هر سوالی داری از علی (ع) بپرس!
راهب رو به امام علی (ع) کرده و پرسیدنامت چیست؟
امام علی (ع) فرمودند: نامم نزد یهودیان *"الیا"* نزد مسیحیان *"ایلیا"* نزد پدرم *"علی"* و نزد مادرم *"حیدر"* است.
پس راهب گفت ، نسبتت با نبی (ص) چیست؟
✍امام (ع )فرمودند: او برادر و پسرعموى من است و نیز داماد او هستم.
پس راهب گفت ، به عیسی بن مریم قسم که مقصود و گمشده ی من تو بودی.
پس به سوالاتم پاسخ بده
و دوباره سوالاتش را مطرح کرد.
✍امام علی (ع) پاسخ دادند:
.
فإن الله تعالی أحد لیس له صاحبة و لا ولدا
فلیس من الله ظلم لأحد
و فإن الله لا یعلم شریکا فی الملک
🔹 *آنچه خدا ندارد ، زن و فرزند است.*
🔹 *آنچه نزد خدا نیست ، ظلم است*
🔹 *و آنچه خدا نمیداند ، شریک و همتا برای خود است*
پس راهب با شنیدن این پاسخها ، امام علی را به سینه فشرد و بین دو چشم مبارکش را بوسید و گفت:
"أشهد أن لا اله إلا الله و أن محمد رسول الله و أشهد أنک وصیه و خلیفته و أمین هذه الامة و معدن الحکمة"
✳️به درستی که نامت درتورات إلیا و در انجیل ایلیا و در قرآن علی و در کتابهای پیشین حیدر است ، پس براستی تو خلیفه ی بر حق پیامبری، سپس تمام هدایا را به امام علی (ع) تقدیم کرد و امام در همانجا اموال را بین مسلمین قسمت کرد.
💠 *عزيزان !! تا حد امکان نشر دهید؛ زیرا:
⬅️ *پیامبر(ص)فرمود:هرکس فضائل امیرالمومنین علی ابن ابیطالب (ع)را نشردهد، مادامیکه از آن نوشته اثری باقیست ملائکة الله برای او استغفار می کنند*
منبع : کتاب الإحتجاج مرحوم طبرسی
🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲🤲
قابل توجه کاربران #ایتا
اگر پیام فوق در شخصی #ایتا با نام کاربری پشتیبانی ایتا برای شما ارسال شد و از شما کدی را خواست تا ارسال کنید
به هیچ عنوان پاسخ ندهید و هیچ کدی را ارسال نکنید
اولا 👇
🔰 یاد آوری میکنیم پشتیبانی ایتا تیک آبی دارد
🔰 ارسال کننده شخص کلاهبرداری است
که کد هک گوشی شما را برایتان ارسال میکند
🔰 پشتیبانی ایتا تنها در صورت ورود جدید شما با گوشی یا لپ تاب به شما کد میدهد
و نوع دستگاه را تشخیص داده و به شما اعلام میکند
در هرصورت مراقب هکرها و کلاهبرداران
فضای مجازی باشید
این پست را برای همه دوستانتان در ایتا ارسال کنید تا مبادا دچار یکی از این کلاهبرداران شوند