eitaa logo
دُخْتَـرانِ‌حَریمِ‌حَوْرا|𝐇𝐚𝐮𝐫𝐚❥︎
1.1هزار دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
258 فایل
جایی‌براےباهم‌بودن‌وگذراندن‌لحظاتِ‌ناب‌ِنوجوانے😌💕 اطلاع‌رسانی‌های‌هیئت‌دختران‌حریم‌حوراءیزد🌱 • • پـُلِ‌ارتـباطے ما‌ و شمـا👀↯ @dokhtaran_harime_haura هیئت‌بانوان‌حریم‌حوراء↯ @harime_haura حجاب‌ملیکا↯ @melika_hejab
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶 قدم اول کنترل ذهنه✔️ نذار حتی توی ذهنت هم حرف بد خطور کنه❌ خب راهش چیه؟ ✔️ قدم اول اینه که یه مقدار توی سبک زندگیت تجدید نظر کنی🤔 سبک زندگی ما با این پیامک✉️ های لحظه ای و شبکه های اجتماعی📵 پر شده از جلب توجه های بی مورد😑 ⭕️ هی برمیگرده توی موبایلش ببینه چه چیز جالبی اومده که نگاه کنه.(دقیقا همه همین حِسو دارن🙈) 💢 حواسش نیست که داره به خودش توهین میکنه؛ میگه یکی بیاد توجه و خیال منو به خودش جلب کنه! 😒 🎀 ┈••✾•✨ @harime_hawra✨•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
😋 💌 🎀 ♡   (\(\     („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨ 🦋 داخل کوچه نشستیم تا بسیجی ها از خانه 🏠خارج شدند و به مسجد رفتند از رفتن رزمنده‌ها خیلی ناراحت شدیم آنها خیلی از ما خجالت کشیدن.😰 خانه ما شبیه سربازخانه شده بود تمام فرش ها و رختخواب ها کثیف بود😵. معلوم بود که بسیجی‌ها گروه گروه به خانه ما می‌آمدند و بعد از استراحت می رفتند. از دور که نگاهشان کردم دلم شکست یاد مادرهایی افتادم که شب🌃 و روز منتظر جوانشان بودند. برای همه آنها دعا 🤲کردم خدا را شکر کردم که خانه و زندگی ما در خدمت جنگ بود خدا می دانست که ما جای دیگری را نداشتیم و مجبور بودیم به آن خانه برگردیم و گرنه راضی به رفتن بسیجی‌ها از خانه نبودم. 😇 مینا و زینب داخل اتاق 🚪ها می چرخیدند و آنجا را مثل خدا طواف می کردند تا آن روز مادرم را آنقدر خوشحال ندیده بودم خانه حسابی کثیف و به هم ریخته بود 😩از یک عده پسر جوان خسته و گرسنه که برای استراحت می آمدند انتظاری غیر از این نبود. از ذوق و شوق 😍رسیدن به خانه‌مان من و مادرم سه روز تمام می‌شستیم و تمیز می کردیم آب داشتیم ولی برق خانه هنوز قطع بود.😕 همه ملافه‌ها را شستم🙃 تا سه روز طناب رخت از سنگینی ملافه‌ها کمر خم کرده بود در و دیوار را از بالا تا پایین دستمال کشیدیم دوباره همان خانه همیشگی شد پر از زندگی و عشق😌. روی اجاق گاز قابلمه غذا می جوشید و بوی غذا خانه را پر می‌کرد درخت🌳ها و گل ها را هر روز از آب💧 سیراب می کردم. شب سوم بعد از سه ماه آوارگی در خانه خودم سر راحت روی بالش گذاشتم انگار که بر تخت پادشاهی خوابیدم.🙂 یاد خانه باغی پر از موش بدنم را میلرزاند با خودم عهد کردم که دیگر در هیچ شرایطی زیر بار منت هیچکس نروم. 😊 مینا و مهری برای کار به بیمارستان🏩 شرکت نفت رفتند تعدادی از دوستان و همکلاسی های قدیمی شان در آنجا امدادگری می‌کردند. مینا و مهری در اورژانس🚨 و بخش، مشغول بودند و از زخمی‌ها مراقبت می‌کردند. گاهی شب کار بودند و خانه نمی آمدند☹️. نمی‌توانستم با کار کردن آنها در بیمارستان مخالفت ❌کنم وقتی از زبان بچه ها می شنیدم که به خاطر خدا کار می کنند نمی‌توانستم بگویم حق ندارید برای خدا کار کنید. آرزویم بود که بچه هایم متدیّن و با ایمان باشند☺️ و برای رضای خدا کار کنند خدا را شکر دختر ها همین طور بودند🙌 .... 💗 💌 🌱 ╔═∞═๑ღ🌲ღ๑═∞═╗ @ harime_hawra ╚═∞═๑ღ🌲ღ๑═∞═╝ ‍ ‍ 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸
✨⚡️✨⚡️✨⚡️✨⚡️ 💥 زینب دلش میخواست با آنها به بیمارستان 🏩برود ولی سن و سالش کم بود و بنیه و جثه لاغر و ضعیفی داشت.او آرام😨 نمی نشست هر روز صبح به جامعه معلمان که دو ایستگاه پایین تر از خانه🏠 ما بود می رفت.جامعه معلمان در زمان جنگ فعال بود. زینب به کتابخانه📚 می رفت و به کتابدار آنجا کمک میکرد . او دختر نترس و زرنگی بود صبح برای کار به آنجامی رفت و ظهر به خانه برمی گشت. 😌 گاهی وقت ها هم شهلا همراهش می رفت. جامعه معلمان با خانه ما فاصله زیادی نداشت .😊 آنها پیاده می رفتند و پیاده بر می گشتند. زینب سوم راهنمایی بود. شش ماه از سال میگذشت.بچه ها از درس و مشق عقب مانده بودند. 😕این موضوع خیلی من را عذاب میداد. دلم نمیخواست بچه هایم از زندگی عادی شان عقب بمانند. 😖 ولی راهی هم پیش پایم نبود. بعضی از روز ها به بیمارستان شرکت میرفتم و به مینا و مهری سر میزدم. از اینکه در خوابگاه پیش دوستانشان بودند خیالم راحت بود☺️. آنها کار های پرستاری و امدادگری مثل آمپول 💉زدن و بخیه کردن را کم کم یاد گرفتند. یک روز به بیمارستان رفته بودم با چشم 👁های خودم دیدم مرد عربی را که ترکش خورده بود به آنجا آوردند. آن مرد هیکلی درشت داشت و سر تا پایش خونی بود. با دیدن آن مرد خیلی گریه😭 کردم وبه خانه برگشتم تمام راه پیش خودم به دختر هایم افتخار👏 کردم. خدارا شکر کردم که دختر های من می توانند به زخمی های جنگ خدمت کنند. یکی از روز های بهمن 59 یک هواپیمای🛩 عراقی بیمارستان شرکت نفت را بمبباران کرد. مینا و مهری آن روز بیمارستان بودند.زینب در جامعه معلمان خبر راشنید . وقتی به خانه آمد ماجرای بمبباران💣 را گفت. با شنیدن این خبر سراسیمه به مسجد وسراغ مهران رفتم . در حالی که گریه میکردم منتظر آمدن مهران بودم . مهران که آمد صدایم 🗣بلند شد وبا گریه گفتم :(مهران خواهرات شهید شدند....مهران گل بگیر تا روی جنازه خواهرات بذارم.... 😰مهران مینا و مهری رو با احترام خاک کن... .)😭 نمیدانستم چه میگویم. انگار فایز میخواندم و گریه میکردم . نفسم بند آمده بود. مهران که حال من را دید آرامم کرد و گفت:( مامان نترس نزدیک بیمارستان بمباران شده. مطمئن باش دخترا صحیح و سالمن🙃. به بیمارستان هیچ آسیبی نرسیده من خبرش رو دارم.) با حرف های مهران آرام شدم و به خانه برگشتم. با اینکه رضایت👌 کامل داشتم دختر ها در بیمارستان کار کنند ولی بالاخره مادر بودم . بچه هایم برایم عزیز بودنند طاقت مرگ هیچ کدامشان را نداشتم😇. .... 💞 💌 🎈 ╔═∞═๑ღ☂ღ๑═∞═╗ @ harime_hawra ╚═∞═๑ღ☂ღ๑═∞═╝ ‍ ‍ 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼🌸 🌼🌸🌼 🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹به نام خدای جهان افرین🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تــــــــــۅ ؎ﮰتــــــــــۅنــــــــــﮰ زنــــــــــدــــــــــگــــــﮰتــــــــــ رۅ تــــــــــغــــــــــﮰﮰر بــــــــــدــــــــــﮰ✌️ ☕️ 🎀 ♡   (\(\     („• ֊ •„)  ♡ ┏━∪∪━━━━━┓ ⃟🎀@harime_hawra ⃟🎀 ┗━━━━━━━━┛
هدایت شده از حجاب ملیکا 🇵🇸
✨بهترین هدیه برای بزرگداشت (س)✨ ♦️فرصتی استثنایی برای ادارات،سازمانها، ارگانها، پایگاههای بسیج، مدارس، هیئات مذهبی و ... 🔻هیئت حریم حوراء، به منظور ترویج عفاف و حجاب، برای بزرگداشت و ✨از یکشنبه ۵ بهمن الی چهارشنبه ۱۵ بهمن✨ بهترین چادر ایرانی با مشخصات: 🔹کاملا مشکی و رنگ ثابت 🔹سبک 🔹عرض ۱۷۳(دوخت بدون درز) 🔹مارک پریسیماه 🔹تولید کارخانه حجاب شهرکرد 🔹بسیار پرفروش را با قیمت فقط ویژه این ایام ( ۲۰۵ هزار تومان) به صورت (خرید ده عدد به بالا) عرضه میکند. 🔴لازم به ذکرست قیمت بازار تا ۳۷۵ هزار تومان میباشد. 🔻 به منظور هماهنگی های بیشتر میتوانید با شماره 09138532928 یا 09929743398 ارتباط برقرار نمایید. 🏢فروش حضوری👇👇👇 همه روزه به جز چهارشنبه ها و ایام تعطیل ساعت 16 الی 20 ✅آدرس: یزد، چهارراه فرهنگیان، خیابان شهیدمطهری، کوچه ۲۱،طبقه بالای بیمه ایران. دفتر فرهنگی هیئت بانوان حریم حوراء 📱0992 974 3398 📱09138532928 📱035 3622 3984 ⬅️جهت مشاهده محصولات👇👇👇 https://eitaa.com/melika_hejab