.
ما روضه حسین'ع' شنیدیم و نمُردیم،
ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود ..😭😭😭
.
نوجوان که بودم زیاد میشنیدم که میگفتند:
کوچه و محله را سیاهی بزنید .
ایستگاه صلواتی های کوچک برپا کنید .
روضه های خانگی بگیرید .
اما
راستش را بگویم
برای هیچکدام را از تهِ دل ضرورتی احساس نمیکردم !
هیات های بزرگ و باحال را به روضه های کوچک ترجیح میدادم.
بهتر بگویم روضه های خانگی را نگاه هم نمیکردم !
پیشنهاد هم که میدادند ، میگفتم من این ساعت مراسم حرم را شرکت میکنم ،یا فلان هیات میروم !
پرچم و سیاهی زدن ها ، دسته های عزاداری ، آنچنان توجّهم را جلب نمیکرد.
نه که خوشَم نیاید ،همّ و غمّی برایش نداشتم !
حس میکردم هرچه که هست ، در مراسم ها و ایستگاه هاو تشکیلاتِ بزرگ است !
بعد از به دنیا آمدن دخترم ،یک شب مهمان یک روضه ی کوچک و باصفا شدم.
صاحب خانه مثل مادر از ما پذیرایی و مراقبت کرد.
دخترهای خانه مثل پروانه دور ما می چرخیدند.
روضه که میخواندند ، صدای هق هقِ خانمهای محل در همان اتاق کوچک ، در جانم میپیچید.
و بعد از مراسم ، احوالپرسی های گرمشان ،دلم را شاد میکرد.
دخترم آن جا را به تمام روضه های بزرگ وتاریک ، ترجیح می داد.
هم خوراکی بود و هم بازی و همبازی...
شدم پای ثابت همان غم خانه ی حضرت زینب .در کوچه پس کوچه های قدیمیِ نزدیک حرم !
تمامِ ذوق و شوقشان این بود که این مراسم کوچک را قشنگ تر برگزار کنند.
کتیبه های جدید برای خانه میخریدند.
استکان های مخصوص روضه، خوراکی های جدید برای بچه ها...
انگار تمام محورِ این خانه بر پایه ی اباعبدالله ❤️بود.
دخترهای خانه بسیار مهربان ، مسئولیت پذیر ،اجتماعی ...
و من میدانستم که تمامِ این ها بخاطر همین یک شب روضه است !
یک شب نبود...شش شبانه روز کار و تلاش و تدارک بود.
یک سینی چای ویک لبخند نبود...کرور کرور حال خوب بود که در آن مجلس از صاحبخانه به جان ما لبریز میشد !
حالا چند مدتی است که از آن روضه ی زیبا محروم شده ام ، اما هرهفته برایم پیام دعوت میآید !
و هربار میروم ، همه برای من آغوش باز میکنند !
از آن روز ، آرزوی من برای خانه ام ، همین است !
#تمامِزندگیبرمحورِحُسِین❤️
یعنی میشود روزی نور حسین علیه السلام در خانه ی من هم بتابد !؟
امیدوارم...
#حتی_بیشتر