eitaa logo
حیات قلم
1.4هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
494 ویدیو
56 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم.
❃✿❃✿❃✿❃✿❃❃✿❃✿❃✿❃✿ شروع هر روز با قرآن☑️ باهم تا ختم قرآن صفحه ٤١٩ هر روز حداقل یک صفحه قرآن بخوانیم. ☀️ ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡   @hayateghalam ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡
🍀🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀 مقداد رو کرد به طرفش:« خانم‌ها را به اتاق راهنمایی کن!» هانا و سارا، بلند شدند. با تعلل راه افتادند به عقب. سایه های بلند و تیره‌شان روی زمین و دیوارهای خاکی، جلوتر از آن‌ها حرکت می‌کرد. لنا رو کرد به پشت سر:« اتفاقی افتاده؟» یکی گفت:« بی‌شرفا مدرسه‌ای که آواره‌ها توش پناه گرفته بودند رو زدند.» عماد بود. هنوز گریه توی صدایش می‌لرزید. لنا ایستاد. دست گرفت به دیواره‌ی خاکی تونل. داشت خبر را حلاجی می‌کرد:« مدرسه رو؟» مردی که قفل در را باز کرده بود؛ سر تکان داد:« از دیروز تو جبالیا چهارصد نفر شهید شدند.» لنا تکیه داد به خم دیوار. چهارصد نفر! چهاصد نفر غیر نظامی! صدای زخمی مقداد آمد:« بله چهارصد تا زن و بچه.» انگار لنا بلند فکر کرده بود. هانا خاک لباس را تکاند:« این دروغه. امکان نداره. ارتش ما بااخلاق‌ترین و درستکارترین نیروی نظامی دنیاست.» :« ای کاش دروغ بود.» رنج صدای عبدالله لنا را می‌سوزاند. مقداد خشمگین گفت:« ارتشی که بیمارستان اطفال رو با خاک یکسان کنه؛ بااخلاقه؟» انگار زیر پای لنا خالی شد:« چی؟» عبدالله با بغض گفت:« بیمارستان المعمدانی رو هم بمباران کردند!» جان می‌داد وقتی حرف می‌زد. :« امکان نداره. بیمارستانا جزو اماکن حفاظت شده‌اند. اونم بیمارستان کودکان.» مقداد غرید:« هنوز هم‌وطنای رذلت رو نشناختی خانم!» نگاه لنا تار شد. باور نمی‌کرد:« کِی؟» مرد چفیه پوش از پشت سر مقداد گفت:« ده پونزده روز پیش.» لنا اندیشید وقتی آنها در تونل ریزش کرده، با مرگ کشتی می‌گرفتند، این اتفاق افتاده بود. خوب شد آن زمان نفهمید؛ وگرنه با آن بدن و روح رنجور، طاقت نمی‌آورد. هرچند اتفاقات این چند روز ثابت کرد که او سخت‌جان‌تر از این حرف‌هاست. دوسال پیش توی بیمارستان اطفال کارآموز بود. دنیای کودکان را دوست داشت. از درد آنها بیشتر از زخمی شدن سربازها غصه می‌خورد. گریه که می‌کردند، قلبش می‌سوخت. کار آموزی در بخش اطفال هم برایش جذاب بود و هم اذیت می‌شد. دیوارهای انیمیشنی بخش، او را می‌برد به دوران خوش کودکی. یادش آمد که همانطور زخم های بچه‌ها را می‌بست، برایشان آواز می‌خواند. چه روزهای قشنگی بود. روزهای سرخوشی و بی‌خبری. زیر لب زمزمه کرد:« یعنی سقف آوار شده رو سر بچه‌های زخمی.» مقداد از لای دندان‌ها گفت:« یعنی اونا تو آتیش بمب چند هزار کیلویی اسراییلی‌ها سوختند.» فکر نمی‌کرد مقداد حرفهایش را شنیده باشد. تکیه داد به دیوار:« نمی‌شه. باورم نمی‌شه. حتما اشتباهی زدند.» تصویر بچه‌ها آمد تو ذهنش. کودکانی با لباس های نازک رنگی، با رنگ پریده و سرم در دست. رقصان میان آتش. رنج بچه‌ها، او را می‌گداخت. ذوب می‌کرد. دیگر توان راه رفتن را نداشت. روحش خسته بود. هربار فکر می‌کرد این آخرین اتفاق ترسناک زندگیش است، بدتر پیش می‌آمد. شیرینی دیدن عبدالله زهر شد برایش. روحش گنجایش اینهمه رنج را نداشت. مقداد با تفنگ به آنها اشاره کرد:« خانما برید تو اتاق لطفاً!» هانا و سارا جلوتر راه افتادند. لنا تن خسته‌اش را می‌کشید دنبالشان. عبدالله کمی لنگ می‌زد. با هر قدمش، قلب لنا نیز می‌لنگید، گویی زخم‌ها نه بر جان او که بر روح لنا نشسته بود. 🖋د.خاتمی « نارون» منتظر نظرات شما هستم. @Akhatami 🍀🍀 🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🥰 ٠٠"٠٠ 🥰 (عج) ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌ ‌‌اَللّهُمَّ                   کُنْ لِوَلِیِّکَ              الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ         صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ     فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة   وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً         وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ              طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها                     طَویلا.. صفر عاشقی # ساعت ٠٠ : ٠٠
4_5933809649445765227.mp3
زمان: حجم: 5.82M
🎙 فرازی از دعای کمیل بهمراه نوحه خوانی حاج صادق آهنگران در جمع رزمندگان اسلام ▫️جنگ است جنگ سرنوشت ای سپاه قرآن        ‌‌‍‌‎‌ ┄┅☫🇮🇷 کانال دفاع مقدس 🇮🇷☫┅┄
⚪️ مظلوم‌ترین مادر شهید 🌴مادر شهید یوسف داورپناه (۱۸ ساله اهل سقّز)؛ که گروهک ضداتقلاب (منافقین خلق کُرد) پسرش را اسیر کردند، جلوی چشمان مادرش سرش را بریدند، شکمش را پاره پاره کردند، جگرش را درآوردند و با ساطور قطعه قطعه‌ کردند...🔴🔴 🔹مادر با بدنِ ارباً اربا فرزند، ۲۴ ساعت تنها می‌ماند و خود (مظلومانه)، فرزندش را خاکسپاری می‌کند! 🌷شهید یوسف داورپناه: 🌱 ولادت: ۱۵ تیر ۱۳۴۴ 🕊 شهادت: ۵ شهریور ۱۳۶۲ - کردستان 👇👇
1.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙صوت| روایتی از نحوه شهادت شهید یوسف داورپناه و مصائب گذشته بر مادر شهید را بشنوید.
1_1181362872.mp3
زمان: حجم: 16.92M
دعای سمات التماس دعا🤲
8.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رسول اکرم صلی الله علیه و آله: از لحظه‌ای که قرص خورشید در افق پایین می‌رود تا زمانی که قرص خورشید به صورت کامل محو می‌شود. این چند دقیقه، زمانی است که سهمیه خاصی از رزق دارد.
حاج اقا رحیم ارباب : آسيد جمال نامه‌اي براي من نوشته اند و در آن نامه سفارش كرده اند که: در طول هفته هر عمل مستحبي را يادت رفت،اين را يادت نرود كه عصر جمعه صد مرتبه سوره قدر را بخوانی @tareagheerfan
4_5785009438028989691.m4a
زمان: حجم: 3.38M
سيدابن طاووس مي فرمايد اگراز هرعملي در غافل شدي از :صلوات غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است