eitaa logo
آشیـانه ی قلـوب
160 دنبال‌کننده
321 عکس
91 ویدیو
1 فایل
قصه این است جهان با تُوبرایم زیباست... «مهدی جان» اینجا آشیانه ی پیام هاتونه... جایی برای حرف های خودمونی آدرس و لینک کانال: @HayatolGholooob https://eitaa.com/joinchat/3331522760C803021aca5 ناشناس پیام هاتون: https://daigo.ir/secret/81129162832
مشاهده در ایتا
دانلود
استقامت ما در دین و تأسی از ولایت باید مانند حضرت مسلم باشد، إِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا به گونه ای که هنگامی که درنماز هجده هزار نفرپشت سراو‌نماز گزاردند و پایان نماز کسی نبودکه کوچه های کوفه را به او نشان دهد، در چنین موقعیتی،خودش را نباخت،فرار نکرد. رنجش رنج خودش نبود... گریه اش گریه ی خودش نبود... آنگاه که از بالای دارالعماره از علت گریستنش جویا شدند فرمود: بر خود نمی گریم ،گریه ی من بر حسین بن علی است که رو به جمعیتی می آورد که با او نیستند... خدایا مارا این چنین یاوری برامام زمانمان قرار ده ...
برای هر خسته ی در راه مانده، تــو قوت و امید هستی...
در سوره مومنون یه جایی خدا به حضرت نوح گفته:« وَلَا تُخَاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا» یعنی با من درمورد اونهایی که ظلم کردند،صحبتی نکن ... در تفاسیرگفتند اونقدر حضرت نوح نسبت به ظالمین قوم خودش دلسوز بود و از خدا درخواست عفو و گذشت و...کرد که خدا در آخر اینطوری گفت... داشتم فکر میکردم اگه ایمان و ولایت در زمانه غیبت مثل سوارشدن به کشتی نوح باشه...حال ما چگونه بود؟؟! نکنه خدا در مورد ما با امام زمان اتمام حجت کنه که درموردشون بامن صحبت نکن... توی دلم گفتم خدایا هرچقدر هم بدباشیم اما تو میدونی نسبت به امام زمان محبت داریم طوریکه: عَزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَی الْخَلْقَ وَلا تُری، وَلا اَسْمَعُ لَکَ حَسیساً وَلا نَجْوی برای من اینکه  مردم را ببینم و تو را نبینم و از تو صدایی و نجوایی نشنوم سخت است...
میخواستم در خلوت خودم برای او روضه ای بخوانم... یادکردم که بارها ظهورش را به حق حضرت زینب گره زده بودم که «یا رب الحسین،بحق الحسین،اشف صدر الحسین،بظهور الحجّه» و چنین خواندم: در آن مسیرتاریک... در طی طریق شام... قافله بود... اما قافله سالار نه....💔
من باید برای رسیدن به تو قدم بردارم نه اینکه برای رسیدن به دنیا خودم را خسته کنم...
فکر میکنم خیلی بد عادت شدم،تا از زمین و زمان دل نکنم،سمت شما نمی آیم... و کاش این درس ها را فراموش نمیکردم...
هیچ چیزی توی عالم ارزش از دست دادن نگاه شمارا نداره... تأکید میکنم «هیـچ چیـزی»...
هدایت شده از *حیات القلـوب*
. به خودم که آمدم دیدم باد چادرم را با خود میبرد... و شاخه های درختان رابه این سمت و آن سمت میکشد... چقدرزمان بر من گذشت و من نیامدنت را فراموش کرده بودم... چطور توانستم تنها کسی که همیشه بامن است را حتی به لحظه ای فراموش کنم... دروغ چرا... تاریکی و خلوت اینجا را که دیدم یاد مرگ و تنهایی ام افتادم... آنجا که دیگر از اینجا خیلی تنهاتر میشوم... ناراحت شدم... از اینکه تورا برای تنهایی خودم خواستم... کاش تورا برای خودت میخواستم... کاش فدای تو می شدم... کاش بدون تو میمردم اما لحظه ای در هوای بدون تو نفس نمی کشیدم... با همه ی اینها میدانم دلتنگتم و باز هم در آرزوی دیدن بهار خزان شدم... به یادتو... ۱۴۰۳/۰۶/۳۱
امروز روز وقف بود.. کاش میشد هرچه برای من است را وقف تو کنم... دلم... جانم... عمرم...
کار با کلاس اولی ها خیلی سخته ...!!!اذیت نمیشی!؟! جمله ای که همیشه می شنوم همیشه بهم میگن چرا پایه های دیگه را انتخاب نمیکنی ... درست میگناااا... خیلی سخته... اما دوست دارم در تجربه ی اولین های بچه ها شریک باشم.. مثلا وقتی اولین بار یاد میگیرن اسم شمارا بنویسن...
برایت می‌نویسم تا بیشتر به یادت بیوفتم...
آمدنت فقط وعده نیست؛ ضرورت است. جهان بدون تو، مثل نمازی‌ست بی‌اذان، مثل قرآنی ست رها شده روی طاقچه… آقا جان! کاش قبل از ظهورت، دل‌هایمان ظهور کنند؛تادر لحظه آمدنت شرمسار نباشند… مابدون تو فقط زنده ایم نه بیشتر...