eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💕 جانم فدای نام تو يا صاحب‌ الزمان قـربان آن مقام تو يا صاحب‌ الزمان جان ميدهم بخاطر يک‌لحظه‌ديدنت دل‌عاشقِ سلامِ تو يا صاحب‌ الزمان ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ کتاب مبین در قرآن (6⃣) ✅💐 جمع بندی 💐✨ از دسته بندی آیات فوق در زمینه کتاب مبین، می‌توان به محتویات آن پی برد که در بردارنده علم تمام کلیات و جزییات آسمان‌ها و زمین است. 1⃣💐✨ به عبارتی دیگر، خداوند قبل از آفرینش آسمانها و زمین و موجودات آنها و قبل از پیدایش حوادث و اتفاقات آنها، به تمامی مراحل آنها و چگونگی آفرینش و موجودیت و حوادث آنها علم دارد و این علم در موجودی فراتر از کل مخلوقات منعکس و متجلی است که از آن به "کتاب مبین" یا "ام الکتاب" تعبیر می‌شود و شامل "لوح محفوظ" و "لوح محو و اثبات" می‌باشد. 2⃣💐✨ بنابراین علم کتاب مبین، دارای دو بخش است. بخشی غیب و بخشی به مرور زمان مشهود همه واقع می‌شود و برخی ثابت و لایتغیر و بخشی قابل محو و اثبات است (که در ادامه به آنها پرداخته خواهد شد). 3⃣💐✨ براساس آیات ذکر شده در مطالب قبل، می‌توان متوجه شد که کتاب مبین بخشی از عالم غیب است. هر چیزی که در عالم ماده و شهود وجود دارد، از درب‌هایی در عالم غیب، به بخش آسمان‌ها و زمین از عالم شهود کشیده شده است. این درب‌های عالم غیب، کلیدهایی دارند که به مجموعه آنها به تعبیر قرآن «مَفاتِحُ الْغَيْبِ» گفته می‌شود. با توجه به عبارت «مَفاتِحُ الْغَيْبِ»، می‌توان نتیجه گرفت که ابواب الغیب وجود دارند. این ابواب، بسته هستند و هر کسی نمی‌تواند آنها را باز کند (مگر اینکه خداوند اجازه دسترسی به آنها را داده باشد) و کلید آنها هم در دست خداست: «وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ». ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
*🌸ذکر روز جمعه: اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم*. صدمرتبه @hedye110
نیکی سرش پایین است،بیخیال از هیاهوهای من و مانی،با ریشه های شالش بازی میکند. مانی با افتخار میپرسد:دوست داشتین زنداداش؟ نیکی سر بلند میکند:چیو؟ :_عروسی رو دیگه،مجلل ترین جشن خانواده بود نیکی با آرامش همیشگی اش میگوید:ر استشو بگم؟ مانی سرش را تکان میدهد :+ حالم بهم خورد... با تعجب سرم را بلند میکنم،مگر ممکن است دختری این حرف را بزند... حال و هوای مراسم،حتی مانی را به وجد آورده... انتظار داشتم نیکی ذوق کند و از مانی بخواهد عکس ها را برایش بفرستد. مانی با تعجب به نیکی زل زده:شوخی میکنی مگه نه؟ نیکی با پوزخند،سرش را تکان میدهد. مانی میگوید:چیشو دوست نداشتی؟؟ این مراسم همه چی تموم بود.. همه،خوششون اومد نیکی میگوید:مهم نیست..فراموشش کنین بلند میشود که برود،صدایش میزنم:نیکی! برمیگردد،واقعا دوست دارم بدانم چرا این حرف را زد. نگاهش میکنم. میگویم:بگو لطفا... خودش را روی مبل میاندازد. نگاه کوتاهی به من و مانی میاندازد و صورتش را به طرف تلویزیون برمیگرداند. عکس،متعلق به زمانی است که مامان و بابا و عمومسعود و زنعمو،دو طرف کیک ایستاده اند. بغض کرده، لب هایش میلرزند و مردمک هایش،دودو میز نند. به طرفمان برمیگردد میگوید :مشکل از تفکرات غلطمونه.. تا یکی میره کربلا،یا مجلس عزاداری واسه سیدالشهدا میگیره،یا وقتی یه نفر میخواد واسه ساخت حرم ائمه هزینه کنه،صدای وای و امان و فغان از همه ی روشنفکرای این مراسم،بالا میره... میگن امام حسین ضریح نمیخواد،پولشو بدین به فقرا... ولی وقتی یه همچین مراسم پرهزینه ای برگزار میشه، همه با به به و چه چه تعریف میکنن و هیچ کس نمیگه با این پول بیزبون میشد چند تا جوون دم بخت رو سر و سامون داد... میشد چند تا مدرسه ساخت.. میشد هزینه ی درمان چند تا بیمار مستضعف رو داد.. اصلا اینا به کنار.. کسی فکر نمیکنه که اوضاع،واسه عروسی بعدی چقدر بدتر میشه.. خود شما،آقامانی! مثل بچه ها با ذوق دارین از مراسم تعریف میکنین.. از مراسمی که حتی عروس و دوماد نداره... اصلا مگه جشن عروسی باشکوه،نشونه ی خوشبختیه؟ آقامانی شما غریبه نیستین.. الان مُهر افتخار این عروسی پای اسم من و پسرعمو خورده،ما خوشبختیم؟؟ خوشبخت میشیم؟؟ 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه کار برای بچه هامون میکنیم ولی با نماز و قرآن بچه کاری نداریم.وای بر ما... ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🎍مستحب است اول ماه رمضان صورت وسرتون رو با کمی گلاب مسح کنید تمام خانواده حتی بچه کوچک فایده گلاب برای اولین روز ماه رمضان مانع از فقر وذلت وبیماری سرطان میشود. ✍🏻 از مفاتیح الجنان اعمال 🍃 فراموش نشه به همه بگید ارام ارام صدای پای رمضان به گوش میرسد دستهاى خالى من دخيل دل پاكتان.. مرا در ساعات آخر شعبان نه به بهاى لياقت،بلکه به رسم رفاقت اول حلال و بعد دعایم کنید... ."التماس دعا 🎍حضرت محمد(ص) فرمود:هرکس سوره فتح را در شب اول ماه رمضان سه بار بخواند خداوند درهای رزق و روزی را تا رمضان سال بعد به روی او می گشاید به دیگران هم بگویید. 🎍هركسي سوره نصر و سوري يس را در روز اول ماه رمضان بخواند درطول سال خوشحال و مسرور خواهد بود. نشركنيد که انشاالله به دست همه برسدوبتوانند استفاده کنند. برای هم دعاکنیم 🦋🔷 @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انتقادات مهم حجه السلام رفیعی به شبهات آقا میری(روحانی خلع لباس شده) 🌴 *اللهم عجل لولیک فرج* 🌴 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
⭕️ بترسید از گناه کردن در حضور شاهد... آن هم شاهدی که فردا خودش قاضی‌ست. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک نمونه از امر به معروف و نهی از منکر های زیبا و بسیار تاثیر گذار!👌 ⭕️ گزارشی از یک کار فرهنگی جذاب درباره که توسط یک زوج طلبه در سطح شهر قم به انجام رسید. اینها و امثال اینها یاران امام زمان اند! 🌷نحن انصار دین الله 👌کاش از دهها دستگاه متولی عفاف و حجاب کمی یاد بگیرند و کمی از بودجه هاشون برای ارتقاء فرهنگ حجاب خرج کنند. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 برای وارد شدن به ماه رمضان آمادگی داری؟! قدر این چند روز باقی مانده رو بدون! ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
✨﷽✨ 🔴قرآن، بهترین پاک‌کنندۀ آلودگی‌ها ✍مرد بی‌سوادی قرآن می‌خواند ولی معنی آن را نمی‌فهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده‌ای دارد قرآن می‌خوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟ پدر گفت: پسرم! سبدی بگیر و از آب دریا پر کن و برایم بیاور. پسر گفت: غیرممکن است که آب در سبد باقی بماند. پدر گفت: امتحان کن پسرم. پسر سبدی که در آن زغال می‌گذاشتند را گرفت و به طرف دریا رفت. سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آب‌ها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند. پسر به پدرش گفت: هیچ فایده‌ای ندارد. پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم. پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت: غیرممکن است! پدر با لبخند به پسرش گفت: سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقی‌مانده‌های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام می‌دهد. دنیا و کارهای آن، قلبت را از سیاهی‌ها و کثیفی‌ها پر می‌کند؛ خواندن قرآن همچون دریا سینه‌ات را پاک می‌کند، حتی اگر معنی آن را ندانی. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🌺خاطرات شهید 🌺اهل شهرستان بهبهان 🌺قسمت 1⃣ 🌺مقدمه 🍃می خواهم در ابتدا کمی از خودم و شما انتقاد کنم. بخاطر تبعیض هایی که بین شهدا می گذاریم. هرگاه پیش ما نامی از شهید و شهادت برده می شود. ناخودآگاه یاد شهدای دفاع مقدس می افتیم و از شهدای دیگر غافل می مانیم. گویی یادمان می رود که شهدایی هم بودند که در دوران خفقان و حاکمیت فرعون وار پهلوی به شهادت رسیدند و در حقیقت آنها بودند که راه و رسم مبارزه و شهادت طلبی را به شهدای دفاع مقدس آموختند. 🍃حبیب الله قصه ما زمانی که خیلی ها نمی دانستند شهادت چیست و شهید کیست، آرزوی شهادت می کرد و بارها می گفت من محاسنم را بزرگ نگه می دارم تا روزی آن را با خونم رنگین کنم. شهید حبیب الله جوانمردی در بهبهان از استان خوزستان بدنیا آمد در سن شانزده سالگی به شهادت رسید. او خود چند روز پیش از ملکوتی شدنش خبر از شهادتش داد. براستی اگر او آسمانی نبود چگونه خبر از آسمانی شدن خود داد؟ با ما همراه باشید تا بدانیم یک نوجوان 16 ساله که مثل ما زمینی بود چگونه آسمانی شد. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ➡️🌷🌼💝 ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 🌺خاطرات شهید 🌺اهل شهرستان بهبهان 🌺قسمت 2⃣ 🌺تولد 🍃سه چهار ماهی بود تا حبیب الله بدنیا بیاید. داخل کوچه یک سید با وجاهتی آمد از کنار من رد شد. یک لحظه متوجه من شد. رو کرد بهم و گفت: «خانم شما یک بچه در راه داری. پسر هست. اسمش را حبیب الله بگذار. خانم قدر این پسر را بدان. او در این جهان زیاد نمی ماند و زود از دنیا می رود. اما در همین عمر کوتاه انسان بزرگ و والا مقامی می شود.» از تعجب زبانم بند آمده بود. دلم لرزید. نگاهی به آسمان کردم و گفتم خدایا بچه ام را به دست تو می سپارم. در 15 شهریور سال 1341 حبیب الله من بدنیا آمد. اما مدام حرفهای آن سید جلوی نظرم می آمد و قلبم را می لرزاند. همیشه می ترسیدم اتفاقی برایش بیفتد. 🍃یکبار از بالای پشت بام خانه سقوط کرد، آن هم از ناحیه سر. خب معلوم است که انسان چه بلایی سرش می آید. اما دست تقدیر خدا را بیین. در حالی که داشت از بالا به پایین سقوط می کرد. بین راه به طنابی که برای پهن کردن لباسها از این سر حیاط به سر دیگر حیاط وصل بود برخورد کرد، سرعتش گرفته شد و با ضربت خیلی کمتری به زمین خورد و سرش زخمی شد. چندبار دیگه هم اتفاقاتی برایش افتاد که نزدیک بود تلف شود اما همیشه دستی از غیب می آمد و او را از مرگ نجات می داد. 🍃در روز 23 مرداد سال 1357 که حبیب الله به شهادت رسید، متوجه حرفهای آن روز سید شدم. تعبیری که هیچ وقت نمی توانستم حدس بزنم. حبیب الله من در نوجوانی لباس شهادت پوشید؛ در این دنیا والامقام شد و در آن دنیا هم برای همیشه بر سر سفره پروردگارش روزی می خورد. 📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 9 الی 10 ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ➡️🌷🌼💝             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
《🕊🕌》 ♥️ســاعــت بــه افــق مــشــهد مــقــدس♥️ ✋ 🌟بسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم🌟 🌹اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک🌹 @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا، کمک کن دیرتر برنجم، زودتر ببخشم، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم ... سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 @Allah_Almighty ┄┅─✵💝✵─┅┄
و ما هنوز محصور در غربت فاصله‌ها .. در دیار منیت روز‌های هفته را برای رسیدن جمعه می‌شماریم.. باز بگوییم گذشت این جمعه و باز نیامدی..؟ مولاجان خبر داری از: دلم. دلم. دلم…   eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌺✨🌺 ﷽ 🌺✨🌺 ✅ ام الکتاب در قرآن (1⃣) ✅💐 آیات محکم قرآن 💐✨ اُم‌ُّالکتاب واژه‌ای قرآنی است که سه بار در قرآن با معانی مختلف بکار رفته است. 1⃣💐 آیه ۷ سوره آل عمران، آیات قرآن را به آیات مُحکَم و متشابه تقسیم می‌کند و آیات محکم را «اُمّ‌الکتاب» می‌خواند: 💐💫 هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ ۖ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ ۗ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ ۗ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنَا ۗ وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ (آیه 7 سوره آل عمران) او کسی است که این کتاب را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن، آیات «محکم» [= صریح و روشن‌] است؛ که اساس این کتاب می‌باشد؛ (و هر گونه پیچیدگی در آیات دیگر، با مراجعه به اینها، برطرف می‌گردد.) و قسمتی از آن، «متشابه» است [= آیاتی که به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفی در آن می‌رود؛ ولی با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها آشکار می‌گردد.] اما آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنه‌انگیزی کنند (و مردم را گمراه سازند)؛ و تفسیر (نادرستی) برای آن می‌طلبند؛ در حالی که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمی‌دانند. (آنها که به دنبال فهم و درکِ اسرارِ همه آیات قرآن در پرتو علم و دانش الهی) می‌گویند: «ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذکر نمی‌شوند (و این حقیقت را درک نمی‌کنند). ✅💐 مفسران در توجیه نامگذاری آیات محکم به‌ اُم‌ُّالکتاب دلایلی ذکر کرده‌اند؛ از جمله اینکه معنای آیات محکم روشن است و این آیات مرجعی برای تفسیر آیات متشابه‌‌اند. ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
یه ماه بعد که همه چی تموم بشه، همه فراموش میکنن چی بین من و پسرعمو بوده.. ولی این مراسم لعنتی رو هیچ کس فراموش نمیکنه.. تموم شد.. مراسم تموم شد.. اون همه هزینه هم تموم شد.. چند سال بعد هیچ کس جزئیات این مراسم رو یادش نمیاد.. ولی بچه ی یتیمی که تا صبح،گرسنه بوده،امشب رو یادش نمیره.. اصلا دین به کنار.. از نظر انسانی نگاه کنیم،چند تا دختر مجرد دلشون لرزیده و همچین مراسمی خواسته.. چند تا آدم بی‌بضاعت حسرت خوردن که نمیتونن حتی یه مراسم معمولی واسه جوونشون بگیرن.. بغضش میترکد.. اشک ها صورتش را خیس میکنند. مات مانده ام... همه ی این حرف ها،از زبان این دختربچه گفته شد؟ این حجم از شعور و فهم،غیرقابل باور است... مانی مبهوت است،میدانم حسابی حرف های نیکی تکانش داده... بلند میشوم،جعبه ی دستمال را برمیدارم و به طرفش میروم:اشکات رو پاک کن سرش را بلند میکند و چشم های بارانی اش را به من میدوزد، دستمالی بیرون میکشد و اشک هایش را میگیرد. کنارش مینشینم،کمی فاصله میگیرد. مانی بدون اینکه نگاهش را از زمین بگیرد،میگوید: حالا نمیدونین چقدر غذا،اضافی موند،رفتم یه سر به آشپزخونه بزنم،دیدم دیگ های پر تو آشپزخونه ردیف شدن... نیکی میپرسد:غذاها رو چی کار میکنن؟ مانی میگوید :غذای باقی مونده تو دیس ها رو که ریختن سطل آشغال... نیکی از جا میپرد:چی؟ یعنی غذاهای دست نخورده رو دور ریختن؟؟ مانی سرش را تکان میدهد:کاش میشد جلوی این همه اسراف رو گرفت حرف های نیکی حسابی،رویش تأثیر گذاشته وگرنه، مانی را چه به این حرف ها!! نیکی مستأصل نگاهم میکند:من یه فکری کردم.. ولی به کمکتون احتیاج دارم مانی میگوید :حتما.. چه فکری؟ نیکی با ذوق به طرفش برمیگردد:من یه نفرو میشناسم که میتونه این غذاها رو به دست کسی برسونه که بهش نیاز داره.. مانی موبایلش را برمیدارد:امیدوارم دیر نشده باشه شماره ای میگیرد،نگاهم همچنان به نیکی است، هیجان زده است و نگران به مانی نگاه میکند مانی میگوید : الو سلام.. خوبی؟ :_نه یه کار دیگه دارم.. ببین فرهاد،غذاها چی شد؟ نیکی به طرفم برمیگردد. پرسش نگاهش را میفهمم، آرام میگویم:یکی از کارمندای تشریفات باباست.. مراسمای خونوادگیمون به عهده ی اونه.. سرش را تکان میدهد و دوباره برمیگردد. کمیـ نزدیکش میشوم،دوست دارم عکس العملش را ببینم.. هنوز ده سانتی با او فاصله دارم تکان نمیخورد.به نظرم،تصمیم دارد به من اعتماد کند،لبخند به لبم میدود.. نمیدانم چرا،ولی اعتماد به نفسم دو چندان میشود. حواسم جمع حرف های مانی میشود. :_خب پس.. ببین با یه وانت،بفرست غذاها رو به این آدرس که میگم،فهمیدی؟ :_نه کاری ـنداشته باش.. خیلی خب.. خداحافظ. تلفن را قطع میکند،نیکی میگوید:آدرس رو براش میفرستین؟ مانی لبخند میزند:آره بیا بنویس،بفرستم و موبایلش را به دست نیکی میدهد. نیکی سریع تایپ میکند و بلند میشود:من برم آماده شم.. میپرسم:کجا؟ برمیگردد:خب ما هم باید بریم اونجا دیگه.. آخه من شماره ی اون آدم رو ندارم.. باید بریم من حضوری براش توضیح بدم.. البته اگه ممکنه... مانی به پشتی صندلی تکیه میدهد:حتما.. مسیح اگه خسته ای،نیا... ناخودآگاه اخم میکنم:نه خودم میام.. بلند میشوم و لباس هایم را عوض میکنم. بعد از ظهر،بعد از رفتن دوست نیکی،مشغول جمع کردن وسایل اتاق شدم.. این دوهفته خانه نشینی مرا دیوانه نکند،خوش شانس بوده ام. الهم عجل لولیک الفرج✨ ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر شیشه ی دلتون ترک برداشت مارو هم دعا کنید شدیدا به دعای شما عزیزان نیازمندیم💐💐💐 @hedye110