💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت2⃣1⃣
توبه
🍃حبیب الله از لحاظ هیکل توپر و تنومند و شکم داشت. چند وقتی بود که حسابی لاغر و نحیف شده بود و شکمش رفته بود داخل. یک روز که برای نهار رفته بودم خانه شان ، مادرش هر چه حبیب الله را صدا زد تا بیایید سر سفره، اما حبیب الله نمی آمد. مادرش بهم گفت چند وقته غذا نمی خورد یا خیلی کم می خورد. دوباره شب رفتم خانه شان. موقع شام دوباره همین آش و کاسه بود. نشست پای سفره و دو سه لقمه خورد و بعد هم از سر سفره پا شد رفت. مادرش بهم گفت رحمان برو باهاش صحبت کن. ببین مشکلش چیه.
🍃رفتم بیرون با حبیب الله صحبت کردم. گفتم چی شده؟ چرا اینقدر لاغر شدی؟ چرا غذا نمی خوری؟ تا این جملات را گفتم. زد زیر گریه و قطرات اشک همین جور صورتش را پوشانده بود. گفتم چرا گریه می کنی؟ گفت: «من نمی تونم راحت غذا بخورم در حالی که بعضی خانواده ها، شب نون خالی هم ندارند ، بخورند.» گفتم حبیب الله تو که همه پول تو جیبی ات را می دهی فقرا.
🍃گفت رحمان من نمی دانستم فلان خانواده تو محله وضعیت مالی شون ضعیفه و بعضی شبها گرسنه می خوابند. همین ندانستن کم گناهی نیست برای خودش. گریه اش بیشتر شد. رو کرد به سمت آسمان و مدام می گفت: «خدایا من را ببخش. من حق همسایگی را رعایت نکردم والا نباید شبها سیر می خوابیدم. خدایا خودت از گناهم درگذر. قسم می خورم که جبران کنم.» اصلا مانده بودم تو کار حبیب الله از اینکه ندانسته بود خانواده فقیری دیگری هم تو محل هست که او اطلاع نداشته، خودش را نمی بخشید و به درگاه خدا توبه می کرد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 118 الی 119
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🌹به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت 3⃣1⃣
برخورد صحیح
🍃زمان شاه تشکیلاتی بود بین بچه مدرسه ای ها بنام پیشاهنگی. از طرف پیشاهنگی بچه ها را می بردند اردو ، پسر و دختر مختلط. دخترا که هیچ حجابی نداشتند. زننده ترین لباس ها را هم می پوشیدند. پسرها هم نگاه ناپاکشان را به آنها می دوختند و با آنها خش و بش می کردند و می زدند و می رقصیدند و خوشگذرانی می کردند. انگار آمده اند جایی که خدا در آن وجود نداشت. یکی از همکلاسی های ما خیلی تو فاز این برنامه ها بود. وقتی می شنید قراره دانش آموزان را پیشاهنگی ببرند با دمش گردو می شکست. خیلی از بچه های مدرسه می رفتند. ولی من و حبیب الله نمی رفتیم.
🍃همین فرد چند وقتی رفت تو نخ حبیب الله، که او را هم متقاعد کند ببرد اردو. به حبیب الله می گفت نمی دانی چه خبره ، بزن و برقص، یه دفعه بیا اگه بد بود دیگه نیا. اما حبیب الله در جوابش گفت: تو که از دیدن رقص دخترا خوشت میاد، حاضر هستی دست خواهرت را بگیری و بیاریش وسط اون همه پسر تا براشون برقصه و همه هم به اون نگاه بندازن و کیف بکنن؟ تا اینها را گفت طرف یکباره وا رفت. انگار کسی با چکش محکم زد توی سرش. چیزی نگفت.
🍃حبیب الله شروع کرد با مهربانی نصیحتش کردن از خوشی های زودگذر دنیا گفت و از روزی که باید در پیشگاه خدا جواب این خوشگذرانی ها را داد. حبیب الله گفت در عوضش من یه پیشنهاد می کنم. بیا با هم بریم از خدا و دین و امام حسین علیه السلام بشنویم تا هم زندگی این دنیامون شیرین بشه و هم زندگی اون دنیامون. طرف قبول کرد. آمدن او با همانا و ترک مجالس رقص و گناه همانا. بعد از آن هر دفعه آن طرف مرا می دید می گفت: حبیب الله چشمان مرا باز کرد. او آمد حبیب الله را همرنگ خودش کند، اما حبیب الله با برخورد صحیح خود، او را همرنگ خودش کرد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 35 الی 37
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🌹به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: ۱۶ سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت 4⃣1⃣
نماز اول وقت
🍃تظاهرات علیه رژیم شاه بود. همه غرق شعار دادن بودند. کسی فکرش جای دیگری نبود. حبیب الله دائم سوال می پرسید که ساعت چنده؟ پیرمردی کنارمان بود. حوصله اش سر رفت گفت چته بچه؟ همه اش میگی ساعت چنده؟ به کجا می خوای برسی؟ شعارت را بده.
🍃از حبیب الله پرسیدم جریان چیه؟ گفت وقت نمازه! گفتم بابا الان تظاهراته. توی این گیر و دار فکر چی هستی؟ بذار بعدا می خونیم. گفت: امام حسین (ع) قیام کرد برای نماز. ما هم قیام کردیم برای نماز. تظاهراتی که توش نماز اول وقت به تاخیر بیفته، ارزشی نداره. رفت سمت مسجد و چند نفر دیگه هم همراهش رفتند برای نماز. حبیب الله نماز صبح و ظهر و عصر را داخل مسجد می خواند.
🍃بعضی وقتها هم وفت نماز نبود. وضو می گرفت و پشت سرهم نماز می خواند. پرسیدم حبیب الله چرا اینقدر نمار می خونی؟ می گفت به جای دوران طفولیتم دارم می خوانم. در حالی که حبیب الله تازه اون موقع دوازده سیزده سالش بود ، ولی به جای دوران طفولیت نماز می خواند.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 60 الی 61
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🌹به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت5⃣1⃣
کمک به فقرا
🍃زنگ تفریح بود که دیدیم یکی از بچه ها که هیکل لاغر و نحیفی داشت وسط حیاط افتاد و غش کرد. مثلا یک جنازه دراز کشیده بود و تکون نمی خورد. بچه ها آب ریختن روی صورتش و کمی پلک هایش باز شد. حبیب الله هم چند تا نان خامه و یک بیسکویت خرید و برای آن دانش آموز آورد. او با ولع آنها را می خورد. بعدش رو کرد به حبیب الله و گفت: ممنون چند روزی بود هیچی نخورده بودم. حبیب الله گفت: برای چی؟ نوجوان گفت دو شب هست غذا نخوردیم. چیزی تو خونمون نبود.
🍃یکباره صدر تا ذیل حبیب الله زیر و رو شد. انگار با تبر بزرگی کوبیدند توی قلبش. رفت پشت دیوار مدرسه و یک دل سیر گریه کرد! حبیب الله بهم گفت: بنده خدا چند روزه غذا نخورده، خدا می دونه چند شبه گرسنه بودن و من و تو با شکم سیر و خیال راحت می گیریم می خوابیم. رفتیم قلک هایمان را شکستیم و پولهایش را داد به آن خانواده.
🍃حبیب الله بعدش بهم گفت: مگر پیامبر نگفته هر کس شب سیر بخوابد و همسایه اش گرسنه بماند مسلمان نیست؟ چرا ما الان باید بفهمیم این خانواده فقیر و محتاج بوده؟ چرا تا به حال از آنها غافل بوده ایم؟ از آن به بعد قلک هایمان را می شکستیم و تابستان ها هم که کار می کردیم، حبیب الله سهم عظیمی از آن پول را می برد و به آن خانواده می داد. هیچ زمانی هم آن دانش آموز متوجه کمک کردن حبیب الله به خانواده اش نشد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 67 الی 69
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالدلنوشتهوحدیث
@delneveshte_hadis110
<====💠🔶🌹🔷💠====>
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت5⃣1⃣
کمک به فقرا
🍃زنگ تفریح بود که دیدیم یکی از بچه ها که هیکل لاغر و نحیفی داشت وسط حیاط افتاد و غش کرد. مثلا یک جنازه دراز کشیده بود و تکون نمی خورد. بچه ها آب ریختن روی صورتش و کمی پلک هایش باز شد. حبیب الله هم چند تا نان خامه و یک بیسکویت خرید و برای آن دانش آموز آورد. او با ولع آنها را می خورد. بعدش رو کرد به حبیب الله و گفت: ممنون چند روزی بود هیچی نخورده بودم. حبیب الله گفت: برای چی؟ نوجوان گفت دو شب هست غذا نخوردیم. چیزی تو خونمون نبود.
🍃یکباره صدر تا ذیل حبیب الله زیر و رو شد. انگار با تبر بزرگی کوبیدند توی قلبش. رفت پشت دیوار مدرسه و یک دل سیر گریه کرد! حبیب الله بهم گفت: بنده خدا چند روزه غذا نخورده، خدا می دونه چند شبه گرسنه بودن و من و تو با شکم سیر و خیال راحت می گیریم می خوابیم. رفتیم قلک هایمان را شکستیم و پولهایش را داد به آن خانواده.
🍃حبیب الله بعدش بهم گفت: مگر پیامبر نگفته هر کس شب سیر بخوابد و همسایه اش گرسنه بماند مسلمان نیست؟ چرا ما الان باید بفهمیم این خانواده فقیر و محتاج بوده؟ چرا تا به حال از آنها غافل بوده ایم؟ از آن به بعد قلک هایمان را می شکستیم و تابستان ها هم که کار می کردیم، حبیب الله سهم عظیمی از آن پول را می برد و به آن خانواده می داد. هیچ زمانی هم آن دانش آموز متوجه کمک کردن حبیب الله به خانواده اش نشد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 67 الی 69
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۱۶
مجسمه مبتذل
🍃توی یکی از فلکه های شهرستان، مجسمه دختری با وضعیت بسیار بد و زننده ای نصب شده بود. حبیب الله آنقدر روی خودش کار کرده بود که به آن مجسمه که یک چیز غیر واقعی بود، نیم نگاهی هم نمی کرد. چشمانش را می بست. انگار یه خانم واقعی توی فلکه ایستاده باشد. به من هم می گفت رحمان مواظب باش. می دانست نگاه به مجسمه یا نقاشی یا هر چیز دیگری که صحنه زشت و زننده ای داشته باشد، مقدمه ای می شود برای نگاه به نامحرم.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 86
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردی
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۱۷
لوله فروش بهائی
🍃یک نفر بهایی که سینه چاک شاه هم بود در محله ما لوله فروشی داشت. یکی از همسایه ها می خواست خانه شان را لوله کشی کند. آنها می خواستند بروند لوازم موردنیاز لوله کش را از مغازه آن بهایی بخرند. حبیب الله فهمید و نگذاشت. گفت:از هر کس می خواهید بخرید اما از این بهایی نخرید. اینا مسلمون نیستند. خائن اند. نجس اند. نباید پولتون را بریزید تو جیب اینا که می خوان چیزی از دین تان باقی نمونه.
🍃صاحب خانه که می خواست خونه اش را لوله کشی کند گفت: ولمون کن بابا، بهائی مهائی چیه؟ کی حال داره بره مغازه لوله فروشی پیدا کند؟ حبیب الله گفت: خودم می روم. طرف تعجب کرد. حبیب الله پول را ازش گرفت و خودش رفت لوله ها را از مغازه ای دیگر که با ما خیلی فاصله داشت خرید. اما نگذاشت پول یک مسلمان در جیب یک اجنبی ریخته شود.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 110 الی 111
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
http://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
❤️🇮🇷❤️
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۱۸
حجاب
🍃هر وقت شوهر خاله ام می آمد خانه مان، حبیب الله به مادرم می گفت: مادر چادر بپوش. مادرم می گفت: حبیب الله، این شوهر خواهرمه. منم که روسری و این طور چیزها تنمه. اما حبیب الله می گفت: شوهر خواهر و آدم غریبه هیچ فرقی نمی کنه. نامحرم نامحرمه. چه اونی که از اقوامه؛ چه اونی که نمی شناسیش. باید به بهترین حجاب در برابر نامحرم حاضر شد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 88
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۱۹
خبرچینی
🍃یکی از بچه ها آمد پیش حبیب الله و برای اینکه خود شیرینی کند گفت: حبیب الله فلانی داشت پشت سر تو حرف می زد. یک مشت حرف پشت سرهم ردیف کرد که آن نفر درباره حبیب الله زده بود. علی القائده باید حبیب الله خیلی ناراحت می شد و از آن نفر تشکر می کرد که در جریان قرار داده اش. اما حبیب الله اخم کرد و گفت: فلانی اگه پشت سر من این حرف را زده تو چرا خبرچینی می کنی و اسم اون طرف را میاری و میگی چی گفته. می خوای رابطه ما دو تا را بیشتر بهم بزنی؟ عوض اینا سعی کن کاری کنی که رابطه ی دو نفر رو به هم جوش بزنی نه با سخن چینی رابطه ها رو بیشتر خراب کنی.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 126
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۰
آرزوی شهادت
🍃حبیب الله همیشه محاسنش را بلند نگه می داشت. من و خانواده اش همیشه بهش گیر می دادیم که این چه کاریه حبیب الله؟ چرا اینقدر ریشت را بلند می ذاری؟ می گفت برای یک روزی لازم دارم. می خوام روزی شهید شدم، محاسنم را با خونم رنگین کنم. آن موقع من و خانواده اش و هیچ کس دیگری نمی فهمید که او چه می گوید. واژه شهادت هنوز برای ما گنگ بود. اما او آرزویش را داشت و برایش برنامه ریزی می کرد. یه روز به من و بچه ها و با حالت خاصی گفت: من سه روز دیگر به شهادت می رسم.سه روز بعدش به شهادت رسید. دقیقا سه روز بعد!
🍃یه روز توی پارک رد میشدم. پارک خلوت بود. دیدم نوجوانی دارد گریه می کند. آرام رفتم به سویش. دیدم داره میگه خدایا: شهادت را نصیبم کن. مرا در خونم بغلتان. تعجب سراپای وجودم را گرفت. نمی دانستم آن نوجوان کیست. فقط چهره اش را دیدم. چند روز بعد عکسش را دیدم. پایینش نوشته بود: شهید حبیب الله جوانمردی. تازه سرّ راز و نیازهای آن شبش را فهمیدم. دعایش چه سریع مستجاب شده بود.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 130 الی 131
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
#او_خواهد_آمد
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۱
شهادت
🍃23 مرداد مصادف با نهم رمضان با حبیب الله رفتیم تظاهرات. رئیس شهربانی آقای امیری بود که نه خدا و نه پیامبر را قبول داشت. با اسلحه اش بلندگوی مسجد را هدف قرار داد. دستور داد ماموران به داخل مسجد حمله کنند. مأموران از مسجد در حالی که دستشان قرآن و مفاتیح بود آمدند بیرون. بعد با تفنگ به قرآن شلیک کردند. با فندک قرآن را آتش زدند.
🍃حبیب الله با دیدن این صحنه ها همچون پروانه ای بال بال می زد. با همه وجود فریاد می زد: بی مذهب ها. شما اگر با ما دشمن هستید، چکار دارید به کتاب خدا. بزنید به سینه های ما. حبیب الله مدام جلوتر می رفت. گفتم برگرد عقب خطرناکه. گفت مگه نمی بینی دارند قرآن را آتیش می زنند. سنگهایش را پرتاب میکرد به سمت ماموران.
🍃پاسبانی صدا زد از اینجا برو. دلت به حال خودت بسوزه. آن پاسبان به سمت حبیب الله شلیک کرد. تیر به ران حبیب الله خورد و افتاد توی بغل من. حبیب الله دستانش را به خونش زد و به محاسنش کشید و بریده بریده گفت: رحمان... رحمان... بهت نگفتم... یه روزی... محاسنم... رو به خونم... آغشته می کنم...؟! گفتم چیزی نشده الان می بریمت بیمارستان. گفت: نه رحمان. دارم به آرزویم می رسم. مطمئن باش شهید می شوم.
🍃آب برایش آوردند بخورد. حبیب الله گفت: نه دوست دارم مثل امام حسین (ع) تشنه شهید شوم. کسی نمی دانست آن موقع برای غریبی امام حسین (ع) گریه کند یا حال و روز حبیب الله را دریابد. بردیمش بیمارستان. خانواده اش را خبر کردیم. رفتیم بیمارستان. اما پزشک گفت: حبیب الله شهید شد.
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 132 الی 141
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
📌خاطرات شهید
#حبیب_الله_جوانمردے
سن شهادت: 16 سال
اهل شهرستان بهبهان
#قسمت ۲۳
قاتل شهید
🍃قاتل حبیب الله، همسایه مان بود. او از فعالیت ها، مبارزات و تظاهرات حبیب الله خبر داشت. برای همین هم حبیب الله را در خون خودش غلطاند. حساب کنید من و مادرش باید هر روز قاتل فرزندمان را در کوچه می دیدیم و هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم. نمی خوام تشبیه کنم. اما آدم بی اختیار یاد مولا امیرالمومنین (ع) می افتاد که هر روز قاتل همسرش را می دید و هیچ نمی توانست بکند.
🍃چند وقتی از این جریان گذشت تا اینکه جوانان انقلابی شهر «ه.م» قاتل حبیب الله را به قصد کُشت زدند و مجروحش کردند. او را به بیمارستان بردند. بعد از آن شهربانی انگشت اتهام را به سمت خانواده ما برد و من و دامادمان را زندان انداخت. حتی مرا به درختی در شهربانی بستند و کتک می زدند. خانواده ام گوسفندی نذر کردند که بلایی سر «ه.م» قاتل پسرمان نیاید. چون معلوم نبود ساواک بعدش چه بلایی سرمان می آورد. چند وقت بعد اقوام آمدند و گفتند بیا برو از قاتل پسرت عذرخواهی کن تا او رضایت بدهد و شما آزاد شوید. راهی نداشتم. رفتم از کسی که پسرم را در خون خودش غلطانده بود عذرخواهی کردم. حتی آنها بخاطر شلیک تیر به سوی حبیب الله، شهربانی از ما هزار تومان حق گلوله گرفت. بعد از آن هم هر وقت در شهر تظاهراتی میشد. ما را دستگیر می کردند و می گفتند هر چی هست زیر سر شماست. دیگر مرگ برایم یه منجی شده بود.
🍃پس از انقلاب تعدادی از قاتلان شهدای انقلاب و همین «ه.م» را اعدام کردند. پدرمان می گفت: اگر «ه.م» پس از قطعی شدن حکم اعدامش، حتی یک معذرت خواهی هم می کرد، به خدا می بخشیدمش. اما او تا آخرین لحظه ی آخر عمرش به شهید کردن برادرمان افتخار می کرد. حتی شب اعدام، تمام قاتلان و جنایتکاران رژیم، همه شان به ظاهر هم که شد گفتند می خواهیم نماز بخوانیم. اما تنها کسی که نمار نخواند همین «ه.م» بود. انگار که دل سنگ ترین فرد، مامور به شهادت رساندن حبیب الله شده بود!
📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 144 الی 146
جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
#ایران_قوی🇮🇷
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸