eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
به دستور مانی،روی زمین نشسته ایم. نیکی به بابا و عمو زل زده. خودم را کنارش میکشم:به چی فکر میکنی؟ به طرفم برمیگردد:مشکوک نیست؟؟انگار نه انگار تا دیروز سایه ی هم رو با تیر میزدن.. ببین چقدر صمیمی باهم حرف میزنن! سر تکان میدهم و به عمو خیره میشوم:بدیش اینه نمیتونیم بفهمیم راجع چی حرف میزنن.. نیکی،نگاهم میکند و با خجالت سرش را پایین میاندازد. مثل بچه های خطاکار میگوید:من قصدم فالگوشوایسادن نبود...ولی وقتی چایی بردم واسشون،شنیدم صحبت از طراحی یه محصول و همکاری بود...ولی من چیز زیادی نفهمیدم.. فقط عذاب وجدانش واسه من موند.. لبخند میزنم و سرم را نزدیک گوشش میبرم. صدای نفس کشیدنش را به وضوح میشنوم. آرام و زیرلب میگویم:تو چرا اینقدر خوبی؟؟ صدای سرفه ی مانی میآید،نیکی سریع سرش را عقب میکشد. مانی با لبخند شیطنت آمیزی نگاهمان میکند. نیکی،سرش را پایین میاندازد. گونه هایش رنگ گرفته اند و دستهایش را درهم قفل کرده. گلویم را صاف میکنم و میگویم:کجایی پس مانی؟؟؟ مانی با خباثت میخندد:واسه شما که بد نشد.. و بعد مثل کسی که دزدی را حین سرقت گرفته به من خیره میشود. با چشم و ابرو تهدیدش میکنم و سرزنشوار میگویم:مآنی... مانی شانه بالا میاندازد و میگوید:رفتم بطری پیدا کنم تا "جرئت،حقیقت" بازی کنیم.حالا آقامسیح،ببخشیدا عزیزم،اگه ایرادی ندازه یه کم از خانومت فاصله بگیر،اینطرفتر بشین ..آها...یه کم دیگه...بشین اینور،انگار رأسهای یه مثلث هستیم...خوبه! نیکی با تعجب میگوید:سه نفری؟! مانی مثل معلمهای سختگیر میگوید:بله...من خودم هم حاکمم هم داور،هم بازیکن! مانی "یک،دو،سه" میگوید و بطری را میچرخاند. دو بار اول،روی محیط خالی میایستد،اما دفعه ی سوم،رو به نیکی و مانی! مانی با لبخندی عمیق میگوید:خب نیکی جان...جرئت یا حقیقت؟ نیکی با دلهره میگوید:فکر کنم حقیقت بهتره! مانی دستهایش را بهم میکوبد:خب....حقیقت...بذا بیینم چی باید بگیم.... یک دفعه،تند و جدی میگوید:عاشق شدی؟ نیکی چند لحظه بیحرکت به مانی زل میزند و بعد سرش را پایین میاندازد:چرا مثل دخترای دبیرستانی بازی میکنین؟ مانی با شیطنت میخندد:تازه اولشه.. زود،تند،سریع جواب بده:عاشق شدی؟؟ نیکی بدون اینکه سرش را بلند کند،زیرلب میگوید:آره،شدم! بدون فکر،سریع میگویم:عاشق کی؟؟ نیکی سرش را بلند میکند،سعی میکند به چشمانم خیر ه نشود و مضطرب میگوید:هردفعه یه سوال... این قانون بازیعه... و بطری را میچرخاند. مانی با چشمانش من را به آرامش دعوت میکند. دوباره بطری،فضای خالی را نشان میدهد و بعد از چرخش دوباره،این بار سر بطری به طرف مانی میایستد. نیکی با خنده می گوید:خب،آقامانی! میخندم:گذر پوست به دباغخونه افتاد مانیجان...بهرام که گور میگرفتی همه عمر... نیکی با شیطنت چشمانش را گرد میکند و میپرسد:جرئت یا حقیقت؟؟ مانی،نمایشی آبدهانش را قورت میدهد:شما خیلی ترسناک هستین...همون حقیقت! نیکی نگاهم میکند،چشمک ریزی میزند و به طرف مانی برمیگردد. :_آقامانی خودتون عاشق شدین؟؟ مانی دستش را زیر چانه اش میزند و میگوید:چی شد نیکی خانم؟؟ و بعد در حالی که ادای نیکی را درمیآورد،میگوید:مثل دخترای دبیرستانی! نیکی شانه بالا میاندازد :_هیچ نقطه ی تاریکی تو زندگی شما نیست.. فقط دوست دارم بدونم به کسی عالقمند هستین یا نه؟؟به هرحال،جاری من میشه دیگه!! کورسوی امید درون قلبم،جان میگیرد. نیکی،باور دارد که همسر برادر من،جاری او میشود. این خیلی چیزها را ثابت میکند. یعنی به رفتن و دلکندن فکر نمیکند،یعنی همیشه میماند،یعنی تا ابد همسر من محسوب میشود. مانی شانه بالا میاندازد و با بیخیالی میگوید:من تا حالا به هیچ جنس مخالفی علاقمند نشدم،صرفا دهنم بوی شیر میده و مثل این آقامسیح نیستم! آداب حالیمه،بزرگترو کوچیکتر برام مهمه و تا وقتی عمووحیدجان،عذباوغلی محسوب میشن،من زن نخواهم گرفت،والسلام!🌴🌴🌴🌴🌴 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
به چهره ی نیکی نگاه می کنم. هنوز تحتتأثیر نطق غرای مانی است و سعی دارد خنده اش را کنترل کند. نگاهی به من میاندازد،نمیتوانم اصلا تحمل کنم و همزمان با نیکی میخندیم. مانی انگار هیچ اتفاقی نیفتاده،با لحن مسخره ای میگوید:بله نیکی خانم بخند...حرف حق که جواب نداره! نیکی خنده اش را کنترل میکند و با لحن جدی میگوید:بازی تازه شروع شده آقامانی! بطری دوباره میچرخد. دوباره سر بطری به طرف نیکی میافتد. نیکی پوف میکند و میگوید:من جرئت میخوام،حقیقتها خیلی مسخره ان! مانی نگاه معناداری به من میکند و میگوید:بله، صحبت عشق و عاشقی بایدم برای تو مسخره باشه،تو که درد هجر نچشیدی... گونه های نیکی رنگ میگیرند. سریع سرش را پایین می اندازد و هیچ نمیگوید. مانی سقلمه ای به پهلویم میزند و با چشم و ابرو به نیکی اشاره میکند. بعد بلند میگوید:حالا بعدا سرخ و سفید میشی نیکی،فعلا بیا این جرئت رو جواب بده،تا ببینیم بعدی رو حقیقت میگی،یا نه! نیکی با ترس به هردویمان زل میزند. مانی با تحکم می گوید:جعبه ی سیگارت رو بده مسیح. با خنده ،جعبه ی سیگار را از جیبم درمیآورم و به طرفش میگیرم. مانی رو به نیکی میگوید:سیگار بکش! با تعجب نگاهش می کنم. نیکی انگار درست متوجه حرف مانی نشده،ابروهایش را بالا میبرد و میگوید:چی کار کنم؟؟ شانه بالا میاندازم و مانی با خونسردی می گوید:سیگار بکش،یه پک هم بکشی کافیه! نیکی از جا میپرد :_وای نه،این چه حرفیه آخه؟! مانی میگوید:باشه،پس حقیقت رو انتخاب کن و اسم مردی که عاشقشی رو بگو! پشتم تیر میکشد. همانقدر که مشتاقم نامم را از زبان نیکی بشنوم،همانقدر هراس دارم که شنیدن نام مرد دیگری مرگ را پذیرای قلبم کند. نیکی،در تنگنای بدی قرار گرفته. نگاهش را ملتمسانه به من می دوزد. دلم برایش ضعف میرود،یک لحظه تصمیم میگیرم او را نجات دهم و بازی را همینجا متوقف کنم،اما مانی سریع دستش را روی زانویم میگذارد و مرا به آرامش دعوت میکند. نیکی سردرگم میگوید:این خیلی بی انصافیه!چند نفر به یه نفر؟! دلم میخواهد فریاد بزنم من با توام عزیزدلم. قلب و روح مسیح همراه توست. هم شانه ی سپاه چشمانت... قلب من،سرباز بی پناه چشمانت شده. کنار صف طویل مژه هایت! اگر تو برابر همه ی دنیا باشی،من تک و تنها به جنگ کل عالم میروم. این دنیا هم تنهایت نخواهم گذاشت💐💐💐💐💐💐 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
Amir Kermanshahi - Migam Karbala (128).mp3
5.82M
💠میگن که راهها بسته اس... ☑️امیر کرمانشاهی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 🏴🖤🏴
*نجاح محمد علی از نقش بعثی‌ها در شورش امروز بغداد خبر داد، فتنه‌ای برای جلوگیری از حضور ایرانی‌ها در اربعین.* *🌐کانال بصیــرت*             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
صد فتنه در عراق و یمن هم به پا شود مارا حسین دور خودش جمع میکند           @hedye110 🏴🖤🏴
پیام آیت‌الله سیستانی دربرخورد با درگیری‌های امنیتی در عراق بسم الله الرَّحمن الرَّحیم درود خداوند و پیامبرش محمد مصطفی (ص) بر شیعیان عراق و محبان اهل بیت (ع) طبق شرع مبین اسلام جنگ و درگیری و خونریزی در دو ماه محرم و صفر حرام است . لذا درگیری‌های صورت گرفته در کشور اباعبدالله الحسین (ع) آن هم مصادف با اربعین حسینی شرعاً حرام است ما شما را به برادری دعوت می‌نماییم . ما شیعیان عزادار سرور وسالارشهیدان حسین بن علی(ع) هستیم اینگونه حرکت های ضد دینی و تفرقه افکن خلاف شرع مبین اسلام است . والسلام علیکم والرحمته الله و برکاته             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🌴 🌴 🌴 يك مسافر تنها در شهرى غريب، كجا مى تواند پناه گرفته باشد؟! همه به دنبال او مى گردند. اكنون وقت آن است كه تو را با بزرگ مردى آشنا كنم كه جوانمردى و وفا نيز از او درس مى گيرد. آيا هانى را مى شناسى؟ همان كسى كه در جنگ هاى زيادى در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده است. همان كسى كه شيخ قبيله مُراد است، طايفه اى كه چندين هزار رزمنده دارد. البتّه هانى با قبيله هاى ديگر كوفه نيز هم پيمان است و هرگاه آنها را به يارى فرا بخواند، يك لشكر سى هزار نفرى آماده مى شود. اكنون مسلم با خود فكر مى كند و بهترين گزينه را انتخاب مى نمايد. خانه هانى. مسلم با مختار خداحافظى كرده است و به سوى خانه هانى در حال حركت است. بيا ما هم همراه او برويم. درِ خانه هانى به صدا در مى آيد. ــ خدايا! پاسى از نيمه شب گذشته است، كيست كه درِ خانه مرا مى زند؟! هانى برمى خيزد و در خانه را مى گشايد. نماينده امام حسين(ع) به مهمانى آمده است. اكنون، او مسلم را به داخل خانه دعوت مى كند. مسلم از هانى درخواست مى كند تا به او اجازه دهد چند روزى در خانه اش پناه بگيرد. هانى به فكر فرو مى رود. به راستى كه اين بزرگ ترين تصميم، در زندگى هانى است. او خوب مى داند كه با اين كار، جان خويش را به خطر مى اندازد. اكنون با اين كه بيش از نود سال عمر دارد; امّا هنوز عشق به شهادت در وجودش موج مى زند. او كه دم از عشق به امام حسين(ع) مى زند، آيا نبايد اين عشق خود را با عمل ثابت كند؟ اكنون امتحان الهى آغاز شده است. به راستى اگر من و تو جاى هانى بوديم چه مى كرديم؟ آيا از اين امتحان موفّق بيرون مى آمديم؟ هانى رو به مسلم مى كند و مى گويد: "من نمى توانم شخص بزرگوارى چون تو را قبول نكنم; بدان كه در خانه من در سلامت خواهى بود". مسلم در خانه هانى منزل مى كند. صبح فرا مى رسد و ابن زياد كه از يافتن مسلم نا اميد شده است، دستور مى دهد تا همه مردم در مسجد اصلى شهر جمع شوند. مسجد پر از جمعيّت مى شود; ابن زياد بالاى منبر مى رود و نامه يزيد را براى آنها مى خواند. و سپس چنين مى گويد: اى مردم! يزيد مرا به عنوان امير شما انتخاب نموده است. آگاه باشيد! من با دوستان يزيد از پدر و مادر مهربان تر هستم; امّا با دشمنان از شمشير نيز برّنده تر خواهم بود. بدانيد كه من حاضر را به جاى غايب و دوست را به جاى دوست مجازات خواهم نمود! اين پيام مرا به مسلم برسانيد: "از غضب من بترس و پيش از آن كه گرفتار بشوى شهر كوفه را ترك كن!". ابن زياد به نيروهاى خود دستور مى دهد تا مخالفان به دقّت شناسايى شوند و از رئيس هر قبيله مى خواهد تا همه خبرها را به او اطّلاع دهند. هر روز عدّه اى از ياران مسلم دستگير شده و روانه زندان مى شوند. ابن زياد بسيار عصبانى است. او هنوز نتوانسته است ردّ پايى از مسلم پيدا كند. مسلم در خانه هانى است و ياران او به صورت مخفيانه با او ارتباط دارند. مسلم در اين شرايط سخت، نهضت را به خوبى رهبرى مى كند و اميد دارد با حضور امام حسين(ع) بتواند بر اين شرايط سخت غلبه كند. دروازه هاى شهر كوفه به شدّت تحت كنترل است و گزارش هر گونه رفت و آمدى به ابن زياد مى رسد. ابن زياد مى داند كه مسلم از شهر كوفه خارج نشده است; امّا نمى داند در كجاى كوفه منزل دارد. آيا ابن زياد مسلم را پيدا خواهد كرد؟ همسفر خوبم! بيا دست به دعا برداريم و براى مسلم دعا كنيم.🔷🔷🔷🔷🔷🔷 <========●●●●●========> eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef <==≈=====●●●●●========>
🔻ﺍﺛﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻇﺎﻫﺮ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻮﺩ، ﮔﻨﺎهان انسان‌ 1️⃣ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻄﺶ ﻫﻢ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 👌 2️⃣ ﺩﺭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 👌 3️⃣ﺩﺭ ﻓﺮﺷﺘﻪ‌ﻫﺎ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ، 👌 4️⃣ﺩﺭ ﺯﺭﺍﻋﺖ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ،👌 5️⃣ ﺩﺭ ﺟﻮّ هوا ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ👌 6️⃣ﺩﺭ نسل انسان ﺍﺛﺮ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﺩ،👌 🔸ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﻭ ﺧﯿﺎﻝ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﯼ ﺧﻠﻮﺗﯽ ﮔﻨﺎهی ﮐﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻓﺖ!🤦‍♂️ ✍علامه طباطبائی می‌فرماید: هر پر کاهی که در ته چاهی حرکت می‌کند، موج بر می‌دارد و تا به آسمان‌ها اثر می‌گذارد. برگی که از درخت بر زمین می‌افتد، در عالم تأثیرگذار است؛ چطور فکر می‌کنید گناه کردن در عالم بی‌اثر باشد؟🤔             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
✏️دیشب برخی می‌گفتند چرا آیت الله حائری الان بیانیه دادند که وضعیت اینگونه شود؟ رخدادهای امروز نشان داد که کار مهم ایشان سبب شد تا دمل چرکین فتنه سر باز کند، و پس از یک روز، التهابش بخوابد و آرام شود... و گرنه این حجم از خون و چرکی که شاهدش بودیم، در روزهای منتهی به اربعین بیرون می‌ریخت و با وجود میلیون‌ها زائر، به این آسانی مدیریت نمی‌شد... مرجعیت شیعه همواره در طول تاریخ، خنثی کننده‌ی فتنه‌ی اشرار بوده است. ✍️             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
غفلت از بیانیه‌ی تاریخی آیت الله حائری و تمرکز صِرف بر اتفاقات عراق و جریان صدر، اشتباهی استراتژیک و راهبردی در شناخت اولویت‌های جبهه‌ی انقلاب است. این فتنه‌ها، همچون کف روی آب هستند که ان‌شاءلله به زودی بیش از پیش رسوا خواهند شد؛ امّا زمان طلایی تبیین توصیه‌ها و الزامات آیت الله حائری، همین روزها است و دشمن نمی‌خواهد نور این مشعلی که روشن شده، به توده‌ی مردم برسد تا با گذشت زمان و درگیری با حواشی، حرارت این مشعل فروزان رو به سردی بگذارد. ✅اینکه برای مردم روشن شود: - آیت الله حائری کیست؟ - جایگاه ایشان در میان مردم عراق و علما چیست؟ - کناره گیری از مرجعیت به چه معناست؟ - توصیه به پیروی از آیت الله خامنه‌ای در چنین جایگاه و بیانیه‌ای چه مفهومی دارد؟ و ده‌ها نکته و مسئله‌ی دقیق دیگر، از وظایف مهم پیش قراولان فرهنگی در این روزها است! به اندازه کافی رسانه و خبرگزاری‌های مختلف برای اعلام اتفاقات عراق و تحلیل وقایع وجود دارد امّا متأسفانه فعالان فرهنگی از این وظیفه‌ی مهم فاصله گرفته‌اند! فراوانی اخبار اتفاقات عراق نسبت به اخبار تبیین و تشریح بیانیه‌ی آیت الله حائری، این حقیقت تلخ را به خوبی نشان می‌دهد. ⚠️باید دید به دنبال سلیقه هستیم یا وظیفه... بخشی از بیانیه‌ی آیت الله سیدکاظم حائری(حفظه الله): «بر همه مومنان لازم است که از ولی فقیه، رهبر انقلاب اسلامی، حضرت آیت الله العظمی سید علی خامنه‌ای(دام ظله) اطاعت کنند چرا که ایشان بهترین و شایسته‌ترین شخص برای رهبری امت و اداره مبارزه با نیرو‌های ستمگر و مستکبر در این شرایط هستند که نیرو‌های کفر و شر ضد اسلام محمدی اصیل هم قسم شده‌اند.» ✍️             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
یک بغل حرف نگفته، که در دل دارد! یک جهان راز نهفته، که در سینه‌ی اوست! ✍️             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌ دوست گشاییم دفتر صبح را بسم الله النور✨ روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم در این روز به ما رحمت و برکت ببخش و کمک‌مان کن تا زیباترین روز را داشته باشیم الهی به امید تو 💚 🔷🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
سلام‌ امام زمانم ✋🏻💓 سلام ‌بر تو‌ ای مولایی که در برابر کلام نافذت، همه دلیل ها رنگ می بازد؛ 🌿 سلام بر تو و بر روزی که برهان های محکمت، جایی برای تردید باقی نخواهند گذاشت...✨ اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ ♥️🦋♥️             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
*نیکی* مستأصل به مسیح خیره میشوم. نگاهش به چشمانم میافتد. آمرانه رو به مانی میگوید :_بسه مانی،اذیتش نکن مانی،با عصبانیتی ساختگی میگوید:قوانین بازی رو زیرپاهاتون نذارین،وگرنه من میدونم و شما... مسیح به طرفم برمیگردد با درماندگی شانه بالا میاندازد و به مانی اشاره میکند. صدای تالاپ و تولوپ قلبم درون سینه،گوشهایم را پر کرده. انگار به جای تپیدن، "مسیح...مسیح" میخواند. سلولهای قلبم،دم گرفته اند! سرم را پایین میاندازم. افکار مختلف روی خط اعصابم رژهای هماهنگ میروند و در آخر سوت بلندی درون کاسه ی سرم میکشند. میان افکار مختلف سفید و سیاه،میان دوگانگیهای احساسی و عقلانی و میان آتش و دود پرشده در چشم علاقه‌ام،جرقه ای درون مغزم دست و پا میزند. اول کمی پوچ به نظر میآید،اما کم کم جان میگیرد و نهال رسیده ی فکر هوشمندانه ای میشود. سرم را بالا میآورم. نگاه منتظر مانی و از آن بیشتر مسیح را از ده فرسخی میشود حس کرد. با لبخندی کنج لبم میگویم :+من جرئت رو انتخاب میکنم،سیگار میکشم. مانی با ناراحتی،پشت دست راستش را کف دست چپش میکوبد. چشم هایش گرد میشوند و با تعجب آمیخته به ناراحتی به مسیح نگاه می کند. مسیح هم به من خیره میشود. :_چی میگی نیکی؟؟به همین راحتیه مگه؟؟سیگار میکشی؟؟ با شیطنت میگویم :+چیزی نمیشه مسیح،نگران نباش... مسیح خودش را به سمتم میکشد :_نیکیجان..کوتاه بیا...سیگاره،شوخی بردار نیست.. با آرامش نگاهش میکنم :+نگران چی هستی آخه؟؟یه پک آدم رو معتاد نمیکنه.. مانی با شیطنت جعبه ی سیگار مسیح را برمیدارد و خودش را کنار من و مسیح میکشد. سیگار را بین لبهایش میگذارد و فندک را برابرش میگیرد. صدای تیک تیک فندک،دودی که رقیق بلند میشود و بعد سیگاری که بین دو انگشت مانی،به طرفم میگیرند. سیگار را با احتیاط از مانی میگیرم و به پودر شدن نوکش خیره میشوم. مانی اغواگرانه میگوید:خب نیکی خانم...الوعده،وفا...آخه چه کاریه دختر؟ یه کلمه میگفتی و خودت رو خلاص میکردی. مجبور نبودی سیگار بکشی.. ببین نیکی جون،همیشه با یه پک دو پک شروع میشه ها.. همین مسیح،مگه معتاد بود؟ نه! جوون بود،سرحال بود،ورزشکار بود،رفقای ناباب زیر پاش نشستن و یهو دیدیم کارتنخواب شده! بله،اونجوری نگاه نکن،مگه نمی دونی این مسیح جان ی تزریقیعه... ،یه معتاد بیچاره ِتو ام اولش یه پک میکشی بعد معتاد میشی،بعد فرش زیر پات رو میفروشی، بعد دیگه هیچی پول نداری،میری موادفروش میشی.. اسیر این باندهای موادمخدر میشی...همه چی از همین یه پک دو پک های تفریحی شروع میشه ها...پس فردا نگی به من نگفتی! 💧💧💧💧💧💧 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
سر تکان میدهم :+نگران نباشید آقامانی..من یکی رو دارم که همیشه مراقبمه.. و آرام به مسیح نگاه میکنم. نگاه مسیح،پر از خشنودی است. اما صدایش نگران.. :_نیکی میخوای بازی رو تموم کنم؟ سر تکان میدهم و سیگار را بالا میآورم. مانی میگوید:بکش معتاد بعد از این،ببینم چطو.. صدای پر از خشم و سرزنشگر مسیح باعث میشود مانی حرفش را قطع کند. سیگار را بالا می آورم و به طرف مسیح میگیرم :+مسیح ی پک عوض من میکشی؟؟ مانی اعتراض میکند :_عه نه،اصال قبول نیست...نمیشه...به هیچ وجه.. میگویم :+چرا نمیشه آقامانی؟!مسیح خودش میگه ما این حرفا رو باهم نداریم. به طرف مسیح برمیگردم و حرفم را ادامه میدهم :+بین ما این چیزا نیست.. یادته گفتی ؟!من و تو فرقی با هم نداریم،داریم؟ مسیح با لبخندی عجیب سر تکان میدهد و سیگار را از دستم میگیرد. پک عمیقی میزند و سرش را بلند میکند. میخواهد دوباره کام بگیرد که مانع میشوم :+نه مسیح جان،همون یه پک بس بود..راضی شدین آقامانی؟؟ مانی به طور خاصی به من و مسیح خیره شده،انگار با سوال من به خودش میآید،سریع میگوید:بله بله...ولی فقط یه سوال...اینو جواب بدی دیگه کاری به کارت ندارم. میخواهم اعتراض کنم که میگوید:نترس سوال سختی نیست.. فقط بگو،اسم این مرد مورد علاقه ات،"سین" داره؟ مردد نگاهی سریع به مسیح میاندازم و تند،سر پایین میگیرم. ِ سیندار مگر تا اینحد بلند بود که به گوش مانی هم رسیده صدای کرکننده ی علاقه‌ام،به مسیح باشد؟ نمیتوانم دروغ بگویم. بعد هم،این همه اسم سیندار مذکر! مسیح،سجاد،احسان،سعید،سیاوش... سیاوش! نکند او را...چاره ای ندارم. آرام سر تکان میدهم و انگار خیال مانی راحت شده باشد،نفسی از عمق جان میکشد. زیر چشمی نگاهی به مسیح میکنم. سرش را پایین انداخته و با اخم،به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده. مانی میگوید:یه دور دیگه میچرخونم.بعدش بریم نهار... بطری بعد از چند لحظه،می‌ایستد در حالی که انتهایش به سمت من است و نشانگرش به طرف مسیح. با لبخند میپرسم:جرئت یا حقیقت؟ مسیح آرام گره بین ابروانش را باز میکند و با مهربانی میگوید:جرئت! آنی فکر میکنم و در لحظه میگویم :+سیگار نکش! مسیح با تعجب نگاهم میکند،ادامه میدهم :_دیدی چقدر بابت من نگران بودی،فکر کن هر پکتو دودش میره تو ریه های من... خواهش میکنم مسیح،دیگه سیگار نکش...هزار جور ضرر داره واسه بدن.. مسیح دهانش را باز میکند که چیزی بگوید،اما به جای آن لبخندی میزند و دلبرانه میگوید :_چشم خانم. کیلو کیلو قند درون قلبم آب میشود. * بشقاب مسیح را از پلوی زعفرانی پر میکنم. زیر گوشم میگوید:من خیلی ته چین دوست دارم نیکی!من اینقدر پرخوراک نبودما،دستپخت تو بدعادتم کرد. با لبخند بشقاب را به طرفش میگیرم:نوش جونت آقا! قاشق را به طرفم دهانم می برم و مشغول خوردن میشوم. دلم برای دستپخت منیر،تنگ شده بود. صدای سرفه ی مصلحتی بابا باعث میشود سرم را بلند کنم. بابا نگاهش را روی صورت تک تک مان میچرخاند و با لبخند میگوید: عزیزان،خیلی خیلی خوش اومدین. یه مطلبی هست که من باید بهتون بگم.. ولی قبلش از محمودجان و شراره ی عزیزم تشکر میکنم که تشریف آوردن. با تعجب نگاهی به صورت پر از خندهی عمو و زنعمو میاندازم و به طرف مسیح برمیگردم. چشمهایش مثل دو کاسه ی بزرگ گرد شده و با حیرت گاهی به من و گاهی به بابا نگاه میکند. 🎗🎗🎗🎗🎗🎗 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
دروازه ورودی شهر است و ازدحام بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸