﷽
#مسیحاےعشق
#پارت_سیصدسیپنجم
مسیح مثل یک مجسمه به صورتم زل زده.سعی دارم نگاهم به چشمانش نیفتد.به گمانم حتی نفس نمیکشد....
:_فکر نکنین گرفتن این تصمیم برای من آسون بود...نه!
چند هفته است خواب و خوراک و ازم گرفته..
ترس رو دلم سایه انداخته بود..از رسیدن این روز میتر سیدم...میگن از هرچی بترسی سرت میاد...
مزخرف میگویم.
خودم هم از حرفهایم سردرنمیآورم.
اشک لعنتی راهش را از روزنه های چشمم پیدا کرده.
:_فکر نمیکردم این روز برسه...یعنی ...نمیدونستم ...اینقدر زود.... میرسه..
نفس نفس زدنم،سخن گفتن را سخت کرده. قلبم به زانو درمیآید.
به مغزم التماس میکند.
مغزم،سیگار برگی بین لبهایش میگذارد و دوباره اسلحه را به سمت قلبم میگیرد.
صدای خفه ی گریه ی قلبم در شاهراه گوشم میپیچد.
:_زندگی به این سادگی نیست...این احساس،زودگذره...
قلبم فریاد میزند"نیست...اگر زودگذر بود،من اینچنین دست و پا نمیزدم"
مغزم،برای قلبم حکم شدن صادر میکند.
احساسم یخ میزند...
:_این اتفاق...
دست به یقه ام میبرم و کمی به کمک آن خودم را باد میزنم.
:_ازدواج واقعی من و شما....
قلبم دست و پا میزند.
مغزم تیر خلاص را شلیک میکند.
:_نشدنیه...تمام شد.
داغ میشوم،یخ میکنم،میمیرم.
سوزن سوزن شدن قلبم،مرگ را پیش چشمانم میآورد.
چشمانم را میبندم و نفسی تازه میکنم.
برای خنجر زدن به قلب مسیح به قدرت اکسیژن نیاز دارم.
چشم باز نمیکنم تا نبینم فروریختن مرد رویاهایم را...
:_قبول کنین که ما اشتباه کردیم...بزر گترین اشتباه عمرمون رو...
یعنی جنایت کردیم..در حق همدیگه..در حق دلهامون،در حق خودمون...
برای آشتی کردن باباها بدترین راه رو انتخاب کردیم..
من،خودمو میگم...بچگی کردم.
خیال میکردم دارم بهترین کارو میکنم
ولی اشتباه میکردم...
اصلا فکر کنین ما واقعا باهم ازدواج کردیم...دو سه روز که گذشت،تب این محبت که
خوابید،چند صباح دیگه تو جمع رفقاتون،خجالت نمیکشین یه خانم چادری رو به عنوان
همسرتون معرفی کنین؟؟
که بلد نیست با نامحرم بگو و بخند کنه،دست بده،به عقیده ی خودشون آبروداری کنه ...
حرفهایم به درد نخور است.... قلبم این زبان را نمیفهمد !
دم عمیقم را تا انتهاییترین سلول ریه ام میفرستم.
من بلد نیستم با زندگی بجنگم...
شاید اگر میتوانستم...
حرف هایم تمام شده.
چشمهایم میسوزد اما دیگر زبان سنگینم قادر به چرخیدن نیست.
منتظرم مسیح چیزی بگوید...
هوار بکشد،اعتراض کند..
اما با مظلومیت سرش را روی میز میگذارد و با هر دو دست،موهایش را چنگ میزند.
بلند میشوم.
تحمل این فضا و دیدن این مسیح،از ظرفیت من خارج است.
بی هیچ حرفی به طرف اتاقم میروم.
چادرمشکی،کلید خانه ی پدری و موبایلم را برمیدارم.
میخواهم از جلوی آشپزخانه،درست همانجا که مسیح نشسته،بگذرم که صدایم میزند.
:+کجا میری؟
این صدای گرفته،صدای مسیح است؟
:_صلاح نیست دیگه بمونم...
:+تو بمون...من میرم..
مسیح بلند میشود،اما شکسته!
بدون اینکه نگاهم کند از کنارم رد میشود و به طرف در خروجی میرود.
از پشت به گام برداشتن مردانه اش،پیراهن چروک و نامرتبش و موهای آشفته اش خیره میشوم.
روزی دلم برای این همه ابهت این پسربچه تنگ خواهد شد!
یا شاید همین الان!
همانجا میایستم.
شوری اشک روی لبهایم مینشیند و حال خرابم،را بدتر میکند.
حتی صدای کوبیده شدن در تکانم نمیدهد.
نمیدانم چند دقیقه،چند ساعت یا حتی چند روز آنجا ایستاده ام و به مسیر رفتن مسیح خیره شدهام.
صدای چرخیدن کلید در قفل که میآید از جا میپرم.
به خیال اینکه مسیح باشد ، به طرف اتاقم اوج میگیرم.
اما صدای آشنایی از پشت مرا به خود میآورد:نیکی..
برمیگردم
مثل بچه ای که دست مادرش را در یک خیابان شلوغ رها کرده و حالا مادرش صدایش میزند،برمیگردم.
با شتاب برمیگردم،چنان که کش چادر از روی سرم باز میشود و روی شانه هایم میافتد.
نمیدانم عمووحید در چهره ام چه میبیند که با نگرانی،بدون اینکه چیزی بگوید،دستهایش را برابرم باز میکند.
چانه ام میلرزد.
اشک این بار با شدت بیشتری به چشمهایم هجوم میآورد.
احساس غربت،قلبِ جانم را بی پناه تر کرده.
🔷💐🔷💐🔷💐
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
WWW.ZOHOORFARG.IR1_823473984.mp3
زمان:
حجم:
3.7M
#شرحدعایندبه ۷
آنچه زبان انسان را به شُکر وامیدارد؛
قیمت وجودش را نشان میدهد!
تو برای چه نعمتی، چه اتفاقی، چه حادثهای ... زبان به شکر میگشایی؟
#استاد_شجاعی 🎤
#شرحدعایندبه
#برایآمدنشندبهبایدکرد
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
☘️ مسئله فرزندآوری و نسل
🔷 مسئلۀ فرزندآوری و مسئلۀ نسل بسیار مهم است؛ این موضوعی است که بنده بارها در این چند سال اخیر تکیه کردهام و تأکید کردهام، [ولی] متأسّفانه حالا که انسان نتایج را نگاه میکند، معلوم میشود که خیلی این تأکیدها تأثیر زیادی نداشته؛ اینها احتیاج دارد به قانون، احتیاج دارد به دنبالگیری جدّی دستگاههای اجرائی و بایستی به جِدْ مسئلۀ فرزندآوری را مهم دانست و از پیری جمعیّت ترسید.
✍️بیانات حضرت امام خامنهای؛1399/4/22
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🔴#دوکلام_منبر
بہ افرادیکہنمازهایشان
قضامیشد ...
میفرمودندکہسورهیس
وزیارتعاشورابخوانید ؛
تاقلبتانازظلماتوتاریکۍبہنورِقرآن
وزیارتعاشوراروشن؛وهدایتشود
- آیتاللھحقشناس!🌿
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
@Ostad_Shojaeانسان شناسی ۱۱۳.mp3
زمان:
حجم:
11.48M
#انسان_شناسی
خدا به بعضی از انسانها، میگوید: اولو الألباب!
آنها تافتهی جدا بافتهایاَند برای خدا ...
یعنی خودشان خواستهاند که اینگونه باشند!
خودشان دویدهاند تا به اینجا رسیدهاند!
اولو الألباب یا صاحبان خرد، چه کسانی هستند که مایهی مباهات خدا بر ملائکند؟
#استاد_شجاعی #استاد_عالی
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
675.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهل سحر باشید
حجت الاسلام عالی
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🌀 چرا بعضی از مواقع، حال نماز شب نداریم؟
🌀️ چون روح که خراب شود، جسد را هم خراب میکند.
🌀 اگر مبتلای به گناه شدی، بدان که جسمت هم با تو همیاری نمیکند و نمیتوانی برای نماز شب بلند شوی و کسل خواهی بود.
🌀 شاید شما بفرمایید که من خیلی حالم خوب است و بدنم قبراق است، امّا همین که اجازه نمیدهند،
یعنی این بدن شما، سست است، مریضی دارد و تقوای قلب، شفای این اجساد است.
📚 درس اخلاق آیتالله قرهی
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
.
[° #تلنگر °] 🌱
عالم ربّانی آیت الله حق شناس(ره) :
شما شب از خواب بیدار شوید
و سجاده را پهن کنید و بشینید سر سجاده...
<حتی چرت زدن سر سجادهی نماز شب
#در_زندگیاثر_میگذارد...>
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگنوزدهم🌴
نگاه كن!
بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند.
هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است.
درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند.
ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟
ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم.
ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن!
هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند.
سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند.
آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند.
هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود.
مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟".
نگاه كن!
هانى دارد بر مى گردد.
خدا را شكر!
امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد:
ــ عمو جان! كجا مى روى؟
ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم!
ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد.
هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است!
هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود.
هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟".
<=====●●●●●=====>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●●●●●=====>
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگنوزدهم🌴
نگاه كن!
بزرگان كوفه به سوى خانه هانى مى روند.
هانى نماز عصر خود را خوانده و كنار ايوان خانه اش نشسته است.
درِ خانه زده مى شود و بزرگان كوفه، وارد خانه مى شوند.
ــ اى هانى، چرا از ابن زياد كناره مى گيرى؟ مگر نمى دانى كه او همواره سراغ تو را مى گيرد؟
ــ من مدّتى بيمار بودم و نمى توانستم به نزد ابن زياد بروم.
ــ امّا او مى گويد كه تو، عمداً، از او كناره گيرى مى كنى; چرا بايد كارى كنى كه ابن زياد به تو بدبين شود؟ برخيز و همراه ما به نزد ابن زياد بيا و اين بى مهرى را بر طرف كن!
هانى، هر بهانه اى مى آورد، آنها قبول نمى كنند.
سرانجام هانى از جاى خود بلند مى شود، لباس خود را مى پوشد و همراه مهمانان خود به سوى قصر حركت مى كند.
آرى، ابن زياد مى داند با زور نمى توان هانى را به قصر آورد; براى همين، از راه حيله و نيرنگ، عمل مى كند.
هانى به نزديك قصر رسيده است; امّا او وارد قصر نمى شود.
مثل اينكه هانى شك كرده است و با خود مى گويد: "نكند اين نقشه ابن زياد باشد و بخواهد مرا از اين راه به دام بيندازد؟".
نگاه كن!
هانى دارد بر مى گردد.
خدا را شكر!
امّا پسر برادر هانى راه را بر او مى بندد:
ــ عمو جان! كجا مى روى؟
ــ من از ابن زياد بيمناكم. بگذار برگردم!
ــ عمو جان، جاى هيچ نگرانى نيست; ما ساعتى قبل، نزد ابن زياد بوديم; ما براى صلح و صفا مى رويم; نگران نباش كه به تو هيچ آسيبى نخواهد رسيد.
هيچ كس نمى داند كه مَعقِل، آن جاسوس بدجنس در انتظار هانى است!
هانى همراه با بزرگان كوفه وارد قصر مى شود.
هانى به ابن زياد سلام مى كند; امّا او با عصبانيّت مى گويد: "اى هانى! مسلم بن عقيل را در خانه خود جاى مى دهى و براى او اسلحه و سرباز جمع آورى مى كنى؟".
<=====●●●●●=====>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<=====●●●●●=====>
#اربعین
من به جا ماندن از این قافله عادت دارم
بطلب عیب ندارد همه را، الّا من...🖤
#اللهم_ارزقنا_زیارة_الاربعین
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
#ستارگان_دشت_کربلا
⇦ جوین بن مالک تیمی
از شیعیان و ياران امام حسين علیه السلام كه در كربلا به شهادت رسید.
مامقانى گويد: وى در آغاز همراه عمر سعد براى جنگ با امام حسين عليه السلام از كوفه به كربلا آمد. امّا پس از آنكه شرايط آن حضرت از سوى ابنسعد پذيرفته نشد، همراه شمارى ...
● پژوهشى پيرامون شهداى كربلا، جمعی از نویسندگان، ج1، ص129.
○ سماوی، محمد، ابصار العین فی انصارالحسين، ص 170.
● محدثی، فرهنگ عاشورا، ۱۴۱۷ق، ص۱۳۳.
○ مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۴ق، ج۹۸، ص۲۷۲؛ سید بن طاووس، اقبال، ۱۳۶۷ق، ص۵۷۶.
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#السلام_علیک_یا_اصحاب_الحسین_ع
#محرم
#سلامبرحسین
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کانالکمالبندگی
@hedye110
🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸