eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزویم همه این است که در خیمه‌ی تو بنگــرم از کرمت بنده ی خدمتکارم 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم سلام صبح زیباتون بخیر 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ 🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
﷽ وقتی حاج آقا ملیحی می‌رفت من مامان را سوال پیچ می کردم از معنی شعر می پرسیدم از ماجرای کربلا و شام از شهادت امام حسین، از اسارت خانواده‌اش... عمه بغلم می‌کرد ومی‌گفت پروانه جان بزرگ شدی بیشتر معنی این حرف ها رو میفهمی و به جای پاسخ به سوالات من از پدربزرگ و مادربزرگم تعریف می‌کرد که چقدر عاشق اهل بیت بودند وقتی به کربلا می رفتند یک ماه می ماندند و می‌گفت که این روضه اهل بیت سفره ای است که از زمان جد تو در خانه ما افتاده است و مبادا بعد از ما تعطیل شود مدرسه ها باز نشده و کلاس دوم نرفته بودم که آقام از خرمشهر آمد باز هم مثل همیشه اول سهم عمه و بچه‌هایش را کنار گذاشت و بعد سوغاتی های ما را داد برای من یک شلوار چرمی پوست ماری خال خال آورده بود که وقتی پوشیدم بیشتر احساس سالاری کردم آقا هدیه های ما را که داد سری به عمه‌ام زد مادرم با شوق و شوری که به خاطر آمدن آقام داشت گفت دخترها آقاتان دوست داره غذا رو پشت بام بخوره برید بالا تا من شام را حاضر کنم آقا یک چراغ نفتی ٩فتیله‌ای آورده بود که خیلی اعیانی به حساب می‌آمد اما مادرم عادت داشت غذا را روی اجاق داخل مطبخ بپزد اجاق سینه دیوارباگل و آجر بالا آمده بود زیرش با گُپه های هیزم خشک و خرد شده داغ می شد آشپزی های بزرگ فامیلی و نذری در مطبخ بود ولی وقتی خودمان بودیم برنج و خورشت را روی چراغ ٩ فیتیله ای می پخت و بوی طبخش خانه را پر می‌کرد مامان با چندتا جعبه چیزی مثل میز چوبی درست کرده بود که روی آن پارچه و سفره می‌انداخت که حکم میز غذاخوری داشت آن شب طبق معمول ایران جلو افتاد و از نردبان داخلی مهتابی به طرف پشت بام بالا رفت به افسانه گفتم پشت سر ایران برود منتظر شدم تا او به وسط راه برسد خواستم با همان روحیه ناشی از حس سالاری از او جا نمانم نردبان را دو پله یکی بالا رفتم اما پایم لیز خورد وسط پله‌ها کله پا شدم و از آن بالا با سر افتادم روی سنگی که تکیه‌گاه نردبان بود یک آن احساس کردم مغزم آمد توی دهنم پیشانیم شکاف برداشته بود و خون از آن شکاف فواره میزد بیرون کف مهتابی چشم به هم زدنی سرخ و پر از خون شد ایران از بالا مامان را صدا کردمامان جیغ کشید و سرآسیمه آمد پیشم حال و روز من را که دید دستمالی برداشت و روی پیشانی‌ام گذاشت روی صورتم پر از خون شده بود و از بینی‌ام می چکید ولی گریه نمیکردم می ترسیدم که اگر آقام مرا با این سر و رو ببیند دعوایم کند اتفاقاً آمد و به صورت رنگ پریده و خونی‌ام خیره شد عصبانی که نشد هیچ باد غروری هم به غبغب انداخت و گفت حالا معلوم میشه که چقدر سالاری؟ بغلم که کرد دیگر نفهمیدم چطوری رساندم به بیمارستان چشم که باز کردم توی خانه بودم عمه و دخترهایش منصور و اکرم و خواهرانم ایران و افسانه دورم نشسته بودند عمه قربون صدقه‌ام داشت میرفت دستهایش را به علامت شکر بالا برد و گفت الحمدالله به خیر گذشت بعد هم رو کرد به آقام و گفت دامُلا(خواهرها به برادر بزرگ می‌گفتند) برای دفع همه چشم زخم هاو بلاها باید یک گوسفند قربونی کنی و گوشتش رو بدی به فقیر بیچاره هاحکماً عروس مرا چشم زدن آقام گفت به روی چشم اما قبل از آن باید یه معجون درست کنم تا سالار جون بگیره این را که گفت رفت موزی را که از اهواز آورده بود با شیر و عسل قاطی کرد و دو تا لیوان بزرگ به من داد تا آن وقت موزندیده و نخورده بودم خیلی بهم مزه داد پدرم گفت حالا رنگ رخسارت برگشت سر جایش و چند تا ماچ آبدار از صورت رنگ پریده‌ام کرد شانس آوردم که چند روزی تا باز شدن مدرسه باقی مانده بود توی خانه استراحت می‌کردم و آقام هر روز یک جور تنقلات برایم می‌خرید خوب که شدم به مامانم گفت خانم برو برای ایران و پروانه پارچه چادری بخر می خوام ببرمشون سیرک هندی ببینن مامان هم رفت و دو قواره پارچه چادر گل گلی برای ما خرید و داد دوختند چادر بوی دوست داشتن می‌داد همین قدر از چادر می فهمیدم چادرها که آماده شد آقام گفت بریدچادرهاتون رو سر کنید تا بریم بیرون ایران اولش غرغر کرد اما وقتی فهمید قرار است سیرک هندی ببینیم اخمش تبدیل به شادی شد به محل سیرک که بهش فیلخانه می‌گفتند رسیدیم پدرم چند قران داد و بلیط خرید وارد محوطه فیلخانه شدیم یک چادر خیمه ای بزرگ وسط یک محوطه خاکی علم کرده بودند انتظار داشتیم که یک فیل گنده ببینیم عکس فیل را توی کتاب درسی ایران دیده بودیم اما در فیلخانه خبری از فیل نبود چند تا خرس و ببر را داخل قفس به مردم نشان می دادند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
🔴 امام خمینی (ره ) : 🔵 صبح ها سعی کنید دعای عهد را بخوانید چون در سرنوشت شما دخالت دارد. 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
🔴طبق فرمایش آقا امام جعفر صادق(ع) هرکس در شبهای جمعه(سوره مبارکه جمعه)را بخواند گناهانش از این جمعه تا جمعه آینده خواهد بود 📚ثواب الاعمال/ص۷۹ 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تاثیر ذکر بر آب 🔹تغییر مولکول های آب با گفتن ذکر 👤حکیم خیراندیش 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
🔴 راه نجات در آخرالزمان در کلام امام حسن عسکری علیه السلام 🔵 امام حسن عسکری (ع) فرمودند: 🌕 کسی در آخرالزمان از هلاکت و نابودی نجات پیدا نمی کند، مگر این که خداوند او را به دعا برای تعجیل فرج و ظهور موفق بگرداند. 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
✏️برای آرتین و بغض تنهاییش! برای آرمان و بدن کبودش! برای آرشام و آرزوی زندگیش! برای سلمان و گریه‌های کودکش! برای چادری که از سر کشیده شد! برای این همه برای غیر تکراری، همه می‌آییم... ✍️ 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖
دیگر شده ام دچار وسواس بیا، بدجور به عصر جمعه حسّاس بیا، گفتی به عموی خود ارادت داری، آقا،قسم به دست عبّاس بیا ... 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
✏️یه ضرب المثلی هست که میگه؛ جوجه رو وسط پاییز میشمرن😂 ❗️ ❗️ ❗️ ✍️ 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
✏️آرمان علی وردی را کشتند آرمان خمینی زنده‌تر شد... ❗️ ❗️ ❗️ ✍️ 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠 📌خاطرات شهید سن شهادت: 16 سال اهل شهرستان بهبهان ۲۱ شهادت 🍃23 مرداد مصادف با نهم رمضان با حبیب الله رفتیم تظاهرات. رئیس شهربانی آقای امیری بود که نه خدا و نه پیامبر را قبول داشت. با اسلحه اش بلندگوی مسجد را هدف قرار داد. دستور داد ماموران به داخل مسجد حمله کنند. مأموران از مسجد در حالی که دستشان قرآن و مفاتیح بود آمدند بیرون. بعد با تفنگ به قرآن شلیک کردند. با فندک قرآن را آتش زدند. 🍃حبیب الله با دیدن این صحنه ها همچون پروانه ای بال بال می زد. با همه وجود فریاد می زد: بی مذهب ها. شما اگر با ما دشمن هستید، چکار دارید به کتاب خدا. بزنید به سینه های ما. حبیب الله مدام جلوتر می رفت. گفتم برگرد عقب خطرناکه. گفت مگه نمی بینی دارند قرآن را آتیش می زنند. سنگهایش را پرتاب می‌کرد به سمت ماموران. 🍃پاسبانی صدا زد از اینجا برو. دلت به حال خودت بسوزه. آن پاسبان به سمت حبیب الله شلیک کرد. تیر به ران حبیب الله خورد و افتاد توی بغل من. حبیب الله دستانش را به خونش زد و به محاسنش کشید و بریده بریده گفت: رحمان... رحمان... بهت نگفتم... یه روزی... محاسنم... رو به خونم... آغشته می کنم...؟! گفتم چیزی نشده الان می بریمت بیمارستان. گفت: نه رحمان. دارم به آرزویم می رسم. مطمئن باش شهید می شوم. 🍃آب برایش آوردند بخورد. حبیب الله گفت: نه دوست دارم مثل امام حسین (ع) تشنه شهید شوم. کسی نمی دانست آن موقع برای غریبی امام حسین (ع) گریه کند یا حال و روز حبیب الله را دریابد. بردیمش بیمارستان. خانواده اش را خبر کردیم. رفتیم بیمارستان. اما پزشک گفت: حبیب الله شهید شد. 📚کتاب حبیب خدا ، صفحه 132 الی 141 جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ صحبت‌های بسیار مهم امام خمینی(ره) خطاب به کسانی که با قانون‌شکنان و خاطیان، با رافت و به اصطلاح از در اسلام رحمانی برخورد می‌کنند شما یک طرف اسلام رو گرفتید... پس اشداء علی الکفار چه می‌شود؟ دست بردارید از این رحمت‌هایی که به قیمت برهم زدن امنیت مردم تمام می‌شود 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨امشب قبل از خواب 🍁زمزمه کنیم ✨اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ 🍁امُورِنا خَیْراً ✨خداوندا 🙏 🍁آخر و عاقبت کارهاے ✨ما را ختم به خیرکن 🍁آمین شبتون پراز آرامش🌙✨ 🍁🍂 @emame_mehraban
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان           @hedye110
گرچه یک عمر من از دلبر خود بی‌خبرم لحظه‌ای نیست که یادش برود از نظرم نه که امروز بود دیـــــده من بر راهـش از همان روز ازل منتظــــــرم منتظــرم 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
﷽ بیشتر پولدارها و بالا شهریا آمده بودند و میان آن همه جمعیت فقط من و ایران چادر داشتیم ایران که دیگر اخم نمی‌کرد می‌خندید و می گفت پروانه ببین با این چادرها ما دوتا شدیم مثل ننه نقلی نگاهی به اطراف انداختم دیدم راست می‌گوید زدم زیر خنده ببرها خوشگل تر از خرس های سیاه و گنده بودند البته تا وقتی که دهن باز نکرده بودند از پشت قفس ها چشم در چشمشان می دوختیم و محو رنگ آمیزی صورتشون می‌شدیم وقتی که دهن باز می‌کردند یکه می خوردیم اما به جای اینکه بترسیم هورا می کشیدیم مامان از پشت نرده های سیاه و ضخیم قفس دورمان می‌کرد و می‌گفت اگه زیاد زل بزنید بهشون شب میان به خوابتون ما هم از ترس اینکه شب بخوابمون نیایند رد می‌شدیم انتهای قفسها آقای عکاسی ایستاده بود و برای مردم که پشت سرشان حیوانات بودند عکس یادگاری می‌گرفت دلمان می‌خواست با ببرها عکس یادگاری بگیریم اما بابا اصرار داشت که دیر شده بجنبید باید بریم جهان نما و چون می‌خواست به سرویس برود سنگ تمام گذاشت و به خاطر اینکه خاطره خوبی به یادمان بماند از سیرک هندی ما را به جهان نما برد جهان نما منطقه پولدار نشین همدان بود که به غیر از شام سوروسات ساز و آواز هم در آن برپا بود شام را خوردیم و قبل از اینکه نوازنده و خواننده ها شروع کنند به ساز زدن و خواندن به خانه برگشتیم آقا قبل از رفتن برای اینکه ما بدانیم خمس چیست جمعمان کرد و به مامان گفت خمس سالانه را پیش آقای آخوند ملا علی معصومی حساب کردم نذاربه این بچه‌ها بد بگذره تا من با حسین برم و برگردم آره درست شنیده بودم آقام می‌خواست این دفعه پسرعمه حسین را همراه خود به خرمشهر ببرد حالا دیگر هر دو ما بزرگتر شده بودیم حسین هر بار که من را می‌دید سرش را پایین انداخت و زود رد می شد من هم تا سال دیگر به سن تکلیف می رسیدم و هم اینکه عمه بهم می‌گفت عروس خودمی سرخ می‌شدم و لپ هایم گل می‌انداخت حالا حسین به من مثل یک دختر بچه بازیگوش نگاه نمی‌کرد و برایش نامحرم بودم وقتی می‌خواست وارد خانه شود پشت در چوبی می‌ایستاد در دو تا کُلون داشت یک کلون مردانه و یک کلون زنانه کلون در مردانه را سه بار با فاصله می زد تا من و ایران سرمان را بپوشانیم بعد با مکث وارد می‌شد جلوی دالان تاریکه که ورودی خانه بود کجکی می ایستاد و یا الله می‌گفت و داخل می شد بیشتر اوقات چند تا نان سنگک خشخاشی هم دستش بود مثل آقام هرچه می‌خرید نصف می‌کرد وقتی به سرویس می‌رفت جای خالیش را با همه حجب و حیایی که بین ما بود احساس می‌کردم کلاس دوم راحت‌تر از قبل‌می‌گذشت ایران کلاس ششم را می‌خواند و سال بعد به دبیرستان می‌رفت از طرفی برایش خواستگار می آمد و مامانم امروز و فردا می کرد تا پدر بعد از چند ماه از خرمشهر آمد دست آقام سنگک تازه و بر روی دوش حسین جعبه میوه بود تا رسید مامانم از خواستگاری ایران گفت من از داخل تِنِوی ( اتاق کوچک پشت اتاق بزرگ مهمانخانه) گوش می کردم آقا می گفت ایران ۱۳ سالشه حالازوده و من یواشکی اخبار را برای ایران می بردم هنوز سال به پایان نرسیده بود که آقام با ازدواج ایران موافقت کرد و ایران به خانه بخت رفت و من خیلی گریه کردم زمستان سرد و یخبندان همدان فرا رسیده بود و برف و کولاک بیداد می‌کرد آقام یخ حوض را می‌شکست وضو می گرفت و بعد از نماز دور کرسی می نشستیم و با لذت تمام شام می‌خوردیم وقت خوابیدن مادرم یه کاسه آب کنار کرسی می گذاشت که هرکس بیدار شد و تشنه بود بخورد زیر کرسی داغ بود و بیرون کرسی سرد صبح که بیدار می‌شدیم آب داخل کاسه یخ زده بود بیشتر روزها آفتاب را نمی‌دیدیم برف تقریباً هر روز می بارید و حسین پارو روی دوش می انداخت از داخل مهتابی روی پشت بام می رفت و یک تنه تمام برف ها را توی کوچه می‌ریخت و برای برگشتن از همان پشت بام برفهای تو کوچه که تا سینه دیوار بالا آمده بود می پرید بیشتر شبهای طولانی زمستان عمه و بچه‌هایش میهمان ما می شدند و گاهی ما به طبقه پایین می‌رفتیم زیر کرسی گرم می نشستیم از کشمش، مویز و گردویی که حسین از باغ عمه آورده بود می‌خوردیم باغ مثل همین خانه بزرگ ارث پدری عمه و پدرم بود که بعد از فوت پدر و مادرشان به آنها رسیده بود 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸