eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 دوباره بی تو دارد اين جهان جديد می‌شود زمين پر از گل و شکوفه‌ی سپيد می‌شود تو آيه آيه کوثر زلال آفرينشی جهان بدون روی تو، چگونه عيد می‌شود؟ علی کفشگر @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز یازدهم) 🤲 خدایا خشم و آتش را از من دور بدار...@hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 علی به ما گفته بود تا می توانید ملافه بشوین جمع کنید. من و لیلا، بابا و محسن از بین همسایه ها و اقوام کلی ملافه تمیز و دارو و صابون جمع آوری کردیم و برای علی و دوستانش فرستادیم. بلاخره بین نیروهای دو طرف درگیری رو در رو پیش آمد که اوج آن سه روز طول کشید. سه روزی که به همه سخت و گذشت. نیروهای خلق عرب خواستار تجزیه، ساختمان کانون فرهنگی - نظامی را که مرکز نیروهای انقلاب و جوانان فعال شهر بود، محاصره کردند و بعد از یک درگیری مسلحانه عده ایی را به گروگان گرفتند. کار به جایی رسید که از تهران و خرم آباد، نیروی نظامی وارد شهر شد و با تسخیر مدرسه عراقی ها که ساختمانی در خیابان لب شطه نزدیک بهداری شهرداری بود، اولین و مهم ترین مرکز بسته شد. اسناد و مدارکی که از این محل به دست آمد، ماهیت و وابستگی این گروه را برای همگان روشن کرد، از کسانی که دست داشتند، عده ایی دستگیر شدند و عده ایی به عراق فرار کردند ظاهرا با این حرکت فائله عرب سرکوب شد ولی از بین نرفت و عوامل شان از با نشستند. شبانه به مردم حمله می کردند و توی خانه های بچه های فعال اعلامیه های تهدید آمیز می ریختند، مسئولین شهر مثل جهان آرا برای اینکه بتوانند این مساله را مهار کنند، به بچه ها گفتند کمتر در شهر آفتابی شوند و اگر می توانند مدتی از خرمشهر بروند. علی هم یکی از کسانی بود که باید می رفت. تنها جایی که قوم و خویش داشتیم، ایلام بود. جایی که وقتی نه سالش بود، سه، چهار ماهی در آنجا زندگی کرده بود به آنجا رفت و به فعالیت هایش ادامه داد، برایمان نامه می داد و می نوشت که مردم اینجا در محرومیت شدیدی به سر می برند. حتی آب شرب شان را از رودخانه تهیه می کنند. یک داروخانه یا درمانگاه ندارند تا به کسی که دچار سانحه می شود، رسیدگی کنند. می خواست برای کمک به مردم آنجا دارو بفرستیم، ما هم از داروخانه چیزهایی که خواسته بود، مي خریدیم و برایش می فرستادیم. به این ترتیب، علی در روستاهای ایالم یک پا جهادگر شده بود. حتی در کارهای کشاورزی و دامداری به روستاییان کمک می کرد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 ➥ @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
آسمان از شوق دیدن بهار اشک خود جاری نموده خوش به حال زمین به وصال بهارش می رسد کی می آید پس بهار عالم جان های ما😔💚 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
19.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| دعای روز دوازدهم ماه مبارک رمضان خدایا مرا در این ماه به پوشش و پاکدامنی بیارای ➥ @hedye110
| دعای روزهای ماه رمضان 🏷 (دعای روز دوازدهم) 🤲 خدایا مرا به پاکدامنی زینت نما... ➥ @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 زمستان ۱۳۵۸ بود که توی خرمشهر و مناطق اطراف سیل بدی آمد. خیلی از روستاها زیر آب رفت و خسارات زیادی به مردم وارد شد. علی هم برای کمک به سیل زده ها به خرمشهر برگشته، بچه های سپاه و جهاد سازندگی سیل زده ها را امکان می دادند و به آنها غذا می رساندند. باقي مانده وسایل مردم را از زیر آوارها بیرون می کشیدند و در نهایت در بازسازی روستا کمک می کردند. علی بعد از مدتی که به خانه آمد، چند کیسه بزرگ لباس آورد، می گفت بچه های آغاجاری اینجا غریب اند, تو کارها هم خیلی به ما کمک کردند. این ها را برای شستن آوردم تا ما هم کاری برای آنها کرده باشیم میدانستم یک سری از جوان های آغاجاری به خرمشهر آمده اند تا دوره آموزش بیشتر آنها می خواستند بعد از این دوره در شهرشان سپاه تشکیل بدهند، من که از کارهای علی روحیه می گرفتم و همیشه لحظه شماری می کردم به خانه بیاید، با دل و جان قبول کردم کاری را که می خواهد، برایش انجام بدهم. سری اول آن قدر لباس ها زیاد بود که دیگر پشت بام جا داشت آنها را پهن کنیم. هر بار که لباس میشستیم، اگر به تعمیر هم نیاز داشتند با چرخ خیاطی همسایه ها درست می کردیم و بعد اتو میزدیم. یک بار به علی گفتم: من دیگر خجالت میکشم بروم در خانه همسایه، چرخ خیاطی بگیرم. اگر میخواهی کارت را انجام و هم باید چرخ خیاطی بخری. فردا نزدیکی های ظهر بود که علی با یک چرخ خیاطی به خانه أمد، رفته بود آن را از آبادان خریده بود مدتی بود علی با وجودی که در جهاد کار می کرد، اصرار داشت وارد سپاه شود. آبان سال ۱۳۵۸ اعلام کردند به عنوان پاسدار در سپاه پذیرفته شده است. روزی که با لباس فرم پاه به خانه آمد، همه مان خیلی خوشحال شدیم. لباس سپاه با آن رنگ سبز زیتونی خیلی به علی می آمد. نگاه های بابا را که به او می دیدم، می فهمیدم که به وجودش افتخار میکند شد من هم از اینکه این برادری دارم، احساس غرور می کردم، خصوصا اینکه این لباس ام لباس مقدسی بود. وقتی او را در این فرم می دیدم، حس میکردم لباس خاصی است که کسی نمی تواند آن را به تن داشته باشد. مرور زمان این اعتقادم را تقویت می کرد. می دیدم مثل کسانی که جذب سیاه شده اند برای رضای خدا کار می کنند. کسی به فکر حقوق و مزایا است. حتی بعد از مدلی که جهان آرا به فرمانده سپاه خرمشهر - برایشان حقوقی در نظر رفته برای این پول برنامه های دیگری ریختند على اولین حقوقش را به فقرا بخشید. ماه های بعد هم از آن پول مقداری به من داد و بقیه اش را همراه دوستانشی خواروبار و مایحتاج مردم را می خریدند و شبانه به در خانه های فقرایی که شناسایی کرده بودند، می بردند. بعد از مدتی هم با چند نفر مامور به شادگان پرونده باید در آنجا سپاه تشکیل می دادند. این دوران، دوران قشنگی بود که بدون توقع کار میکردند و دست هم را می گرفتند فضای انقلاب، امنیت و آرامش ایمان به ارمغان آورده بود. بابا دیگر اجازه می داد من و لیلا در برنامه ها و راهپیمایی ها شرکت کنیم. من هم مسئولیت کارهای خانه را بر عهده داشتم، سعی می کردم، از چیزی کم نگذارم فروردین سال ۱۳۵۹ بود. بابا برای اولین بار اجازه داده بود، من، لیلا و محسن همراه خانواده دایی حسینی به سیزده به در برویم. اول صبح سوار کامیون شدیم و با چند خانواده دوستان دایی رفتیم مزار علی ابن حسین )ع(، این امامزاده توی شلمچه بود، نخل های بلند، درخت های انگور، انار و گذار در نخلستان ها و باغ های شلمچه آنجا را به شکل منطقه ایی سرسبز و زیبا در آورده بود هنوز مدتی از رسیدن مان نمی گذشت که علی را در حال گشت زدن در آن منطقه دیدیم. او بعد از چهار، پنج ماهی که در شادگان بود، به خاطر تحركات مرزی به خرمشهر برگشته بود و با بچه های سپاه خرمشهر برای کنترل اوضاع توی مرز مستقر شده بودند. علی که ما را دید، جلو آمد و بعد از احوالپرسی به دایی حتی گفت؛ زیاد اینجا نمونید. بروید ممکن است عراقی ها به طرفتان شلیک کنند. باورم نمی شد به همین سادگی بخواهند به ما معرفی کنند. یادم بود که سال ۱۳۴۹ هم درگیری مختصری بین ایران و عراق پیش آمده بود. زمانی که خانه ما در محدوده دیزل آباد، نزدیک کمربندی قرار داشت، ماشین های ارتشی را که به سمت مرز عراق می رفتند، دیده بودم. گاهی این کامیون های پر از سرباز، قطاری توقف می کردند و بعد از ساعتی استراحت می رفتند تا در مرز مستقر شوند. بهانه درگیری سال ۱۳۴۹ که از جانب برای شروع و به اخراج ایرانیان ساکن عراق منجر شد، شط العرب و اروندرود بود. ولی این بار مساله چه بود و رژیم بعث چه خوابی برایمان دیده بود خدا می دانست. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷