فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
6.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 عجب مداحی پر مغزی برای شهید رئیسی خونده....👌👌❤️
🌹خادم ملت یعنی آخرش مثل حسین تنها/ تنت بمونه شب توی صحرا...
#خادم_الرضا ع
#شهید_جمهور
#رییسی_عزیز
-----------------------------------
➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در لگدکوب حوادث جان دیگر یافتم
چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم
➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
027.mp3
3.07M
#انس_با_قرآن_مجید
#ختم_قرآن_مجید
حزب بیستم و هفتم (۳۶ الی ۷۳ انعام)
👤 با صدای استاد پرهیزگار
#التماس_دعا_برای_ظهور
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#سلام_امام_زمانم
ای چراغ همہ ادوار ڪــــجایی آقا؟
ای دوای دل بیــمار ڪـــــجایی آقا؟
خبری از خبر آمدنت بهتـــــر نیست
ای تو صدر همہ اخبار ڪجایی آقا؟
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
امام موسی بن جعفر علیه السلام
امام رضا علیه السلام
امام جواد علیه السلام
امام هادی علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتصدپنجاههفتم 🪴
🌿﷽🌿
آقای سلیمانی با ملایمت گفت: حاجی ناراحت نباش، این کیف هم
شد، شد. حالا كووو تا دوباره اینجا بخواد نماز جماعت خونده بشه.
این آتیشی که من می بینم معلوم نیست کی میخو اد خاموش بشه.
حالا تو دعا کن جنگ زود تموم بشه. من خودم پرده اینجا رو
میخرم
وقتی مشغول نصب پرده شدند مش ممد نگاهشان می کرد
دلم به حالشد سوخت. خیلی زحمت می کشید. حدود پنجاه و
خرده ایی سال داشت. توی این روزها از این حجم کار کمرش خم
شده بود. با اینکه هیئت امنای مسجد و افراد معتمدی مثل آقای
مصباحی، آقای سلیمانی، پدر محمود فرخی و بار سنگین کارهای
مسجد را به دوش گرفته بودند، باز به مش ممد خیلی کنار می آمد.
به خاطر تردد نهاد آدم های نظامی و غیرنظامی و مهم تر از همه
مردمی که به اینجا پناه آورده بودند، مسجد باید دائمأ نظافت و
شستشو می شد. خیلی از مردها مرتب از شط آب می آوردند و
منبع آب بالای پشت بام را پر می کردند. من و دخترها هم تا
دستمان می رسید، بین کارهای خودمان حیاط و کوچه های منتهی
به مسجد را جارو می زدیم و میشستیم. تعداد کم سرویس های
بهداشتی جوابگوی این همه آدم نبود. مرتب باید نظافت می کردیم
تا قابل استفاده باشند، بدبختی زمانی بود که راه آب دستشویی ها
بسته می شد و آب و آلودگی کف آنجا را پر میکرد. من این
وضعیت را در شأن و منزلت مسجد نمی دانستم. به همین خاطر،
وسط کثافت ها پا می گذاشتم و هر طور شده راه چاه آب را باز
می کردم
آقای مصباح و نوری بیشتر از من می خواستند آن پنج، شش نفری
که دیگر فهمیده بودیم، موجی هستند کنترل کنم. کار سختی بود
ولی قانعم نمی کرد. دائم باید مراقبشان بودم، توی خیابان نروند
دیوانه ام می کردند. از دستشان
به ستوه می آمدم و نفسم میبرید. وقتي حالتهای عصبی این عده
تشدید می شد، کسی جلودارشان نبود. گاهی حمله میکردن چنگ
می زدند و گاز میگرفتند. یک بار آن دختر اینا چنان کف دستم را
گاز گرفت که دلم ضعف رفت. نمی توانستم دستم را بیرون بکشم.
با قربان صدقه و حرف زدن خودم را نجات دادم وقتی از دستشان
خسته می شدم، میگفتم من دیگه کاری به کار اینا ندارم. ولی از
ترس گم شدن یا احیانا به وجود آمدن مسائل خلاف اخلاق، خودم
را مجاب می کردم به هر جان کندنی است آنان را مهار کنم. به
آقایان می گفتم
شما را به خدا اینا من رو هم دیوانه کردند. از اینجا ببریدشان
می گفتند: ممکن است کس و کارشون پیدا بشه، اونوقت این ها تو
شهر های دیگه آواره شدن و پیدا کردن شون خیلی سخت میشه
نمی دانم چرا وقتی یک نفر از آنها بی قراری می کرد بقیه هم با
او هم نوا می شدند. اولش دو، سه نفر بیشتر نبودند، به تدریج
بیشتر می شدند
فقط عباس پسر هفت، هشت ساله ایی که بین این ها بود، به دام می
نشست، حال و روز او نسبت به بقیه وخیم تر بود. پسرک ریز
نقشی و تنی بد حال می شد، روی زمین می افتاد. سپاهی چشمانش
می رفت و با ناله مادرش را صدا می زد: یوما، یوما هو
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتصدپنجاههشتم 🪴
🌿﷽🌿
دلم برایش می سوخت، احساسی مادرانهایی نسبت به او داشتم
او را که می دیدم، دلم برای حسن و سعید بیشتر تنگ می شد. او
هم که محبت مرا می دید، به محض دیدنم به طرفم می آمد. گاه در
حین کار می دیدم کسی دستم را گرفته
است، بر می گشتم. می دیدم عباس است. دستی به سرش می
کشیدم و میگفتم: عبام تو ما یرید؟ چی میخوای ؟ و با مظلومیت
خاصی می گفت: آنا یرعان. من گرسنه ام. با آرین مای آب می
خواهم
میرفتم بین جعبه ها را می گشتم. بیسکویت یا کیکی پیدا می کردم و
دستش میدادم و وقتی میگفت: بین امي؟ مادرم کجاست ؟ دلم آتش
میگرفت. نمی دانستم چه جوابی به او بدهم. دلداریش می دادم و
می گفتم: إن شاء لله تجي امک، ان شاء لله مادرت می آید
آن روز در حین مرتب کردن حیاط با دخترها گونی های لباس و
کارتن های مواد غذایی را توی شبستان بردیم. اول مواد غذایی و
تدارکاتی را جدا کردیم و بعد گونی های لباس را باز کردیم. گفته
بودند و لباس هایی را که به درد نیروهای مدافع می خورد جدا
کنیم. لباس های کسانی که در خطوط می جنگیدند مرتب خونی و
یا پاره میشه به خاطر همین، نیاز داشتند لباسشان را عوض کنند،
از طرفی بین لباس ها مدل مردانه کمتر پیدا می شد. لباس ها را
زیر و رو میکردیم گاهی تا نیم لتنه در کوه لباس ها فرو می رفتم و
نخ هایی را بیرون می کشیدم. وقتی میدیدم لباسي زنانه است، به
طرف رعنا نجار یا اشرف فرهادی پرت می کردم و از خنده روده
بر می شدیم
نزدیکی های ظهر بود که صدایم کردند، گفتند: خواهر حسینی
بیرون شما را کار دارند. خودم را از بالای تپه لباس ها سر دادم و
پایین آمدم، چادر و لباسم پر از کرک شده بود. آنها را تکاندم.
چادرم را مرتب کردم و رفتم توی حیاط، حسین عیدی منتظرم بود
مرا که دیده جلو آمد، سلام کردم و گفتم:ها حسین چه خبر؟
گفت: آبجی خبر دادند سردخونه پر از شهید شده، می خواهم
بیارمشون جنت آباد می آیی باهامون؟ پرسیدم: مگه بینشون زن
هست؟
گفت: البد هست دیگه، مگه میشه نباشه گفتم: وایسا برم به بچه
ها بگم و بیام به دخترها گفتم: می خوام برم دنبال شهدا
هیچکدومتون با من نمی آیید؟
اصرار نکردم. آمدم جلوی در مسجد وانت شیری رنگی آماده
حرکت بود. دو نفر کنار راننده و سه نفر عقب وانت نشسته بودند.
بالا رفتم و ماشین راه افتاد. وقتی به پل رسیدیم راننده خیلی با
سرعت از روی آن گذشت خدا را شکر کردم. بعثی ها با اینکه
تلاش می کردند از زمین و هوا پلی را مورد اصابت قرار بدهند،
هنوز موفق نشده بودند. فقط حدود یک چهارم از شیب پل را رد
کرده بودیم که دیدم سوراخی به قطر بیش از نیم متر وسط پل
ایجاد شده به طوری که وقتی راننده به آن نقطه رسید با احتیاط از
کنارش رد شد. من آن داخل آن حفره ای مواج شط را دیدم. نرده
های حفاظ پل خیلی جاها ترکی خورده و گنده شده بود. باز ترس
فرو ریختن پل به جانم افتاد. خوشبختانه مربع پل را پشت سر
گذاشتیم،
ماشین به طرف بیمارستان طالقانی رفت و جلوی در اورژانس نگه
داشت. پیاده شدم و داخل رفتم. به محض ورودم پرستار جوانی از
توی یکی از اتاق ها بیرون آمد، رنگ ماشوو شلوار، دل وحشی
روسری که به پشت سرش گره زده بود، مفید بود. از این تیپ
خوشم می آمد، سلام کردم و گفتم: ما برای انتقال شهدا اومدیم.
گفتن مرده خونه پر شده
گفت: برو به اون آقا بگو
با دست مردی را که لنگان لنگان به طرف انتهای راهروی باریک
بیمارستان می رفت نشان داد. به همین که پشت سرم ایستاده بود،
گفتم: خانم میگه با اون آقا باید صحبت کنیم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef